موضوع سخنرانی : توسل و شفاعت (۱)
عنوان بخش ۱ : نظام سبب و اسباب در هستی
فتح (۷) صافات (۱۷۳) احزاب (۹) توبه (۲۶) حمد (۴) یس (۸۲) علق (۱) قلم (۱)
دقیقهی ۰ تا ۵
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی فَاطِمَهَ وَ اَبِیهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِیهَا وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فِیهَا بِعَدَدِ مَا اَحَاطَ بِه عِلْمُک
اَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطَانِ الرَّجِیم.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم.
اَللَّهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تَابِعٍ لَهُ عَلَی ذَلِکَ اَللَّهُمَّ الْعَنِ الْعِصَابَهَ الَّتِی جَاهَدَتِ الْحُسَیْنَ وَ شَایَعَتْ وَ بَایَعَتْ وَ تَابَعَتْ عَلَی قَتْلِهِ اَللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِیعَاً.
اَلسَّلَامُ عَلَیْکَ یَا اَبَاعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الْاَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ عَلَیْکَ مِنِّی سَلَامُ اللَّهِ اَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ الَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکُمْ اَلسَّلَامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَی اَوْلَادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَی اَصْحَابِ الْحُسَیْنِ وَ اَخَ الْحُسَیْنِ عَبِاس وَ اُخْتِهِ زِیْنَبِ کُبْرَی.
۱- عرض سلام و ادب و احترام و تعزیت دارم به مناسبت فرارسیدن ایام سوگواری سید و سالار شهیدان حضرت اباعبداللهالحسین(ع) خدمت شما شیعیان و محبان حضرت. ما چهار شب اینجا برنامه داریم و چهار شب در رابطه با بحث شفاعت و توسل انشاءالله قراره صحبت بکنیم.
بحث مهمیه! چند وقتیه مورد هجمه قرار گرفته، هجمهی حالا علیالخصوص وهابیها و من اثراتش رو در بین برخی از خودیها هم میبینم. حالا اینکه میگم خودیها؛ میخواستم بگم شیعیان، دیدم کسی که توی همچین چیزی به شبهه بیفته شیعه نیست. باید بگیم در برخی از محبان هم میبینیم و حق هم دارن، یعنی حق دارن سؤال داشته باشن، بپرسن. چون زیاد کردن این هجمه رو، چون این بحث توسل و شفاعت فقط از جانب وهابیها و تکفیریها نمیخوره، از جانب سکولارها (Secular) و بیدینها و لاییکها و (نمیدونم) بهاییها و همه… یعنی یکی از لولاهای چند تا صفحه است. یعنی اونها اگه بتونن بزنن خیلی موفقیت بزرگی به دست میارن و اگه بتونیم تثبیت بشه، کاری کردیم که جلوی ۴، ۵ گروه و جریان میشه ایستاد. خب کارش هم سخته از این جهت، یعنی شبهه یه شبههی حرفهای طراحی میشه. از این جهت کی پاش وسطه؟ خود خدا! چرا؟ میگن: «آقا ما چه نیازی داریم به توسل؟ مستقیم از خود خدا میخواهیم. چه نیازی هست به شفاعت؟ مستقیم از خود خدا… مگه نعوذبالله (ببخشید) مگه خدا کره؟ مگه خدا مثل اوضاع اداری ماست که رئیس دفتر بخواد؟» خب بری مثلا… «وَ لَا یَشْغَلُهُ سَمْعٌ عَنْ سَمْع» دیگه، «شنیدنی از شنیدن دیگر خدا رو باز نمیداره.» خب! هزاران نفر، میلیونها نفر در آنِ واحد از خدا بخوان؛ همه رو میده. مگه غیر اینه؟» یعنی چون پای خدا وسطه بحث اینجوری میاد. بعد یک سری اشارات قرآنی هم میکنند، مثلا در باب شفاعت آیه داریم خدا میگه: «اینهایی که شفیع قرار دادید اون دنیا به دردتون نمیخورند». حالا اینها کیا رو داره میگه؟ باید بحث بشه.
یک بخشی از بحث بنده بحث عقلیه، بخشیش هم قرآنیه، بخشی هم نقلیه، حدیثیه. حدیثی هم بخوام کار بکنم میدونید رَویهی بنده اینه که احادیثی میارم که… بله یعنی اهل سنّت هم در واقع اگه این سخنرانی رو گوش کنند براشون مفید فایده باشه. و اگر شبههای، سؤالی دارن براشون برطرف بشه. خب من این جلسهی اول رو میخوام روی نظام سبب و اسباب صحبت بکنم. از فردا بیشتر وارد بحث توسل و شفاعت میشم. این هم لازمه.
ببینید! ما اعتقاد داریم و این حقیقته بر مبنای قرآن. یعنی قرآنی که شیعه و سنّی همه قبول دارن بحث میکنیم که: خدا یک سِری سرباز داره. سوال! خدا مگه چُلاقه نعوذبالله که سرباز نیاز داشته باشه؟ نمیتونه خودش همینجوری نابود کنه؟ میگه: «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا» (فتح/۷) چرا نگفت: عَلیماً (نمیدونم مثلاً) بَصیرا ؟ ما اصلا دقت نمیکنیم ها! چرا اینجا اومده چی؟ «عَزِیزًا حَکِیمًا» (فتح/۷) عَزِیز یعنی چی؟ شکستناپذیر. خودش داره میگه. «من سرباز لازم ندارم ها! اما حکمتم ایجاب میکنه سرباز داشته باشم». خدا سرباز میخواد؟ «وَ لِلَّهِ جُنُودُ الْأَرْضِ» فقط؟ «السَّمَاوَاتِ» آسمانها و زمین.
دقیقهی ۵ تا ۱۰
این نکتهی خیلی مهمیه ها! «وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ کَانَ اللَّهُ عَزِیزًا حَکِیمًا». (فتح/۷) خدا شکستناپذیره اما حکیمه، یعنی بر مبنای حکمت یه چیزی رو قرار میده، پس خدا از طریق سربازهاش داره یه سری کارها انجام میده. خب حالا چی شده؟ خدا بلد نبود؟ نمیتونست؟ «نمیتونست» اصلا داری برای خدا؟ چی شد؟ آیه قرآن کج و کوله است؟ نه! برای اینکه ماجرا یه چیز دیگه است!
یه آیهی دیگه: «وَ إِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ» (صافات/۱۷۳) میگه: «تازه این هم بهتون بگم سربازهای من…» – باز این یک آیه دیگه از سوره دیگه است – سربازهای من… حالا ما وقتی نگاهِ سرباز پیش میاد، آقا ما یک ارتش داریم یه سری سربازی داریم، طرف مقابلمون دشمنمون هم چیه؟ سرباز داره. میجنگیم ما، پیروز هم میشیم. اما چیه؟ سربازهای ما کشته هم دادیم. میگه: «شما شک نکنید سربازهای من پیروزند.» «همُ الْغَالِبُونَ» (صافات/۱۷۳). تازه این جوریه یعنی از خدا هم استفاده میکنن. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا» (احزاب/۹) ذکر کنید «نِعْمَهَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ» (احزاب/۹) اون نعمتی که «إِذْ جَاءتْکُمْ جُنُودٌ» (احزاب/۹) «که خدا برای شما یه سری سرباز فرستاد.» «فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ رِیحًا وَجُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا» (احزاب/۹) «من اصلا یک سری سرباز دارم که شما ندیدید و توی جنگ یاریتون کرد.» بعد میخواد اسم ببره میگه: «باد». میگه: «باد سرباز من بود، بفرستمش اونجا.»
آقا جنگ میشه توی خندق، یه سرباز داره خدا، علیبنابیطالب(ع) عمروبنعبدود رو کله پا میکنه. یه سرباز دیگه داره، باد؛ میاد میزنه شنها رو بلند میکنه اینها پشت سپرهاشون قایم میشن. میاد میخوره به سپرها خش خش، یه صدایی! یه سرباز دیگه داره: رعب، وحشت. میگه: «اینها رو انداختم توی دلهای اینها چنان میلرزیدند از ترس! چنان اینها از ترس می لرزیدند!» خدا خیلی جاها میگه: «من با رعب شما رو یاری کردم» ترسوندم، اصلا ترسیده بود دشمنتون.
بعد سرباز خدا الزاماً اینکه باید یک شاخصهی جسمی داشته باشه نه! پشه میشه سرباز خدا! میخواد نمرود رو از بالای برج بکشه پایین، با چی کشید پایین؟ با کوچکترین پرنده. چرا؟ چون اون میخواست بزرگترین پرنده رو بسازه، عقابها رو به هم بست و اون داستانها، میخواست خدا رو از اون بالا بکشه پایین، با کوچکترین پرنده از بالای برج انداختش پایین. اونجا پشه سرباز خداست، باد سرباز خداست، زلزله سرباز خداست، ملائک سرباز خداست. یه جای دیگه اون سربازهایی که توی سپاه حضرت رسول(ص) هم دارن میجنگند میشن چی؟ سرباز خدا.
از جلوی در یک ساختمونی یه نفر رد میشه. ۴، ۵ تا ماشین پشت سر هم دارن رد میشن، مکالمههایی که تو ماشین میشه رو من بلند میکنم بشنوید. اولی یک سرمایهگذاره میگه: «این خونه رو من ساختم. این ساختمون رو من ساختم.» ماشین دومی پیمانکاره است میگه: «من ساختم.» ماشین سومی اوستای معماره میگه: «من ساختم.» ماشین بعدی اوستا اکبر بنّایه میگه: «من ساختم.» ماشین بعدی کارگرهایند میگن: «آقا این رو ما ساختیم.» دروغ میگن؟ همهشون راست میگن. در یک راستایند. آیا کسی که همچین چیزی رو قبول داشته باشه میشه مشرک؟ آخه احمقانه نیست؟ دارم بحث عقلی میکنم. ذات همچین فکری از خریت بلند نمیشه؟ از حماقت بلند نمیشه؟ از یک مغز بسته بلند نمیشه؟
«وَ کَانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرًا» (احزاب/۹) میگه: «من چنان اون زیر میرها رو هم دارم میبینم، اون کارهایی که دارید انجام میدید میبینم، سربازهام هم آمادهاند به وقتش کله پا تون میکنن. سوره توبه: «ثُمَّ أَنَزلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ» (توبه/۲۶) «خدا آرامش خودش رو بر رسولش و بر مؤمنین فرستاده» یعنی چی؟ یعنی به پیامبر(ص) هم باید برسی. «وَ أَنزَلَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا» (توبه/۲۶) «و یه سری سربازهاش رو فرستاد که شماها نمیدیدید». «وَ عذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَ ذَلِکَ جَزَاء الْکَافِرِینَ » (توبه/۲۶) گفت: «یه عذابی ما به اینها دادیم با این سربازهامون»، جالبه توی همین آیه اشاره میکنه خدا آرامش و سکینهاش رو فرستاد بر کی؟
دقیقهی ۱۰ تا ۱۵
بر پیامبر(ص) و مؤمنین. ۱۴ تا بعد از این، سورهی توبه آیهی ۴۰، ماجرای غار رو داره توضیح میده. میگه: «خدا آرامشش رو فقط بر پیامبر(ص) فرستاد.» بله. «و العاقل یکفیه بالاشاره». آقا یک اشارهای کنی دوزاریش میافته. بعضی موقعها اصلا اون آرامشه سرباز خداست. نمیگم از این آیه این استنباط الزاماً میشه که یعنی اون آرامشه است، بله میتونه باشه. کارهایی توی هستی داره انجام میشه که اصلا به عقل ناقص ما نمیرسه. پس ما نظام سبب و اسباب داریم، کارها رو خدا میخواد با یه سری چیزها انجام بده. بله بعضی موقعها این سربازها رو نمیبینیم، بعضی موقعها این سربازها رو هم میبینیم.
خدا میگه: «شماها مادیاید، شماها یه مشت ماتریالیستید، ((materyalist، دهریونید، مادیگرایید». شما هر چی که ببینید میفهمید، عین یک آدم دو دو تا چهارتایی هیچ سوادی نداره، سواد به معنای واقعی کلمهاش رو دارم میگم ها! هر چی رو که میبینه، همون چیزی که دیده رو فقط میشناسه.
به این آبادانیها میگن «لاف میزنن». ریشهاش رو من رفتم بررسی کردم دیدم داستان این بوده؛ آبادان جزء شهرهایی بود که نفت داشت، دومین شهر بود که توی ایران آتشنشانی داشت، جزء اولین فرودگاهها توی ایران، توی آبادان زده شد. (حالا من هم آبادانی نیستم، هیچ کس و کارم هم آبادانی نیست). بعد این آبادانیها میرفتن شهرهای دیگه استان خوزستان، اون شهرهای اطرافش میگفتن: «آقا یه جا شهر ما جایی آتیش بگیره یه ماشینی هست میری خبرش میکنی، میاد آتیش رو خاموش میکنه». میگفتند «بابا عجب لافی میزنه!» میگفت: «آقا یه چیز آهنیه از آسمون میاد، طیّاره میاد وسط شهر ما میشینه، ما بلند میشیم میریم اینوَر اونوَر». (پرواز مستقیم داشت آبادان – لندن دیگه) بعد اینها میگفتن: «عجب خالی بندیه!»
ندیده! اصل و بنیان… میگه: «مگه میشه آهنی از بالا بیاد بشینه؟» چون ندیده دیگه. میگم؛ اساساً اینها از یک مغز بسته در میاد. یعنی مغزی که به خودش اجازه تفکر و تفقُّه نمیده. برید به چالش بکشید، بگید: «چرا نه؟ چرا نمیشه؟ چیش بعیده؟ چیش بعیده؟» حالا یک چیزی هست اساساً محال عقلیه یعنی اصلا امکان نداره توی عقل هم. یعنی اگه مثلا این رو قبول داشته باشی، در تضاد عقلی و فلسفی قرار میگیری. یه چیزی هست میبنی شدنیه حالا اینجا نشده. آقا مثلا شما میبینی میگه که: «بخشنامههای حکومتی امام زمان(عج) برای یارانش به کف دستشون میرسه.» حالا ۴۰ سال پیش، ۵۰ سال پیش میگفتیم، میگفتن: «این حرفها چیه؟» خب الآن نیومده تبلت (tablet)؟ الآن نیومده؟ یاران امام زمان(عج) همهشون واتسآپ whats up)) دارن، لاین line)) دارن، نعوذبالله حالا نباید استفاده هم کرد؟ چون اینها جاسوسی هم هست خیلیهاش. مثاله دیگه. پس چی شد؟ آیا حالا منظورت اینه که آقای رائفی پور؟ یعنی همینند؟ یعنی یاران امام زمان(عج) با همین تبلت ((tablet و از این گوشیهایی که مالیدنیه، از اینها دارن استفاده میکنند؟ بعد میگیم: «نه الزاماً، اما چنین چیزی اثبات کرد عقلاً نفی نمیشه.» درست شد؟ عقلاً ما دیگه میتونیم بپذیریم.
آقا میره یه کثافتکاری میکنه، یه دزدی میکنه، یه جا میان خِرش رو میگیرن میزنه زیرش. فیلم دوربین رو میارن پخش میکنن، ای بابا! فکرش رو هم نمیکرد اون گوشهی مغازه دوربین داشته، درسته؟ میزنه زیرش. یه بنده خدا میگفت. میگفت: «اتوبان قم رو [با سرعت] ۱۶۰ رفتم». بعد میگفت: «دم عوارضی نگهم داشتن. من! دیوار حاشا بلنده، گفتم من؟ اصلا این ماشین ۱۱۰ تا بیشتر نمیره (جی ال ایکس (GLX) هم داشت) بعد میگه: گرفتم آوردم اونجا، گفت: لامصب نگاه کن. دیدم هر کاری کنم نمیتونم بزنم زیرش. خودمم، ماشین داره میاد اینها دوربین فیلم گرفتن». حالا «خدا اون دنیا فیلمت رو برات میذاره!» یه سری اتفاقات داره میافته میبینیم بابا اینها محال عقلی نیستش که. درست شد؟ محال عقلی نیست. حالا بعضیها نمیخوان، جلوی مغز خودشون رو میبندند، نمیخوان فکر کنن. این رو هیچ کاریش نمیتونی بکنی. یه خرده فکر کنن، به خودشون بیان.
ملائک میشن سرباز خدا، پشه میشه سرباز خدا. دست تو مال تو نیست توهّم داری! مال تو نیستش اون دنیا علیهت شهادت بده «مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» (حمد/۴) ؛ «فقط اونه»، دستت، پشت رُل نشستی. میگه: چشمهات رو بخارون. میگه: خداحافظ. خدا گواهه!
دقیقهی ۱۵ تا ۲۰
دستش رو میاره آااا… خارش میگیره صورتش شروع میکنه سرش رو میاره پایین شروع میکنه به خاروندن، میره ته درّه، یک لحظه اصلاً نمیبینه. میگه: «سرم رو انداختم پایین…» «إِذَا أَرَادَ شَیْئًا» (یس/۸۲) یعنی بخواد یه چیزی رو…. آیا خدا حالا وابسته به این سبب و اسبابه؟ نیازمند به این سبب و اسبابه؟ خب نه. اما ما روایت داریم که چی؟ «أبی الله أن یجری الامور مِن غَیر اسبابها» «خدا اِبا داره، دوست نداره کارها به غیر از نظام سبب و اسباب انجام بشه.»
دقیقاً تبعیتِ محضِ اهل بیت(ع) رو از خدا میبینید، که دوست داشتند کارها همین جوری با نظام چی؟ سبب و اسباب، اون هم زمینی انجام بشه. شما میبینید کسانی که یک قطرهای از اسم اعظم رو گرفته بودند از ۷۲ حرف یه حرفش رو داشتند، مثل آصفبنبرخیا ببین چه کارها کردن. تخت بلقیس رو برداشت تو یه طُرفهالعینی برداشت آورد این طرف. حضرت موسی(ع) ۴ حرف از ۷۲ حرفی اسم اعظم رو در اختیار داره چه کارها میکنه! امام محمد باقر(ع) میفرماید: «تمام ۷۲ حرفش نزد ما اهل بیت است.» زمینی زمینی زندگی کردند. زمینی زمینی خوردند، آشامیدند، جنگیدند، با مردم خندیدند، با مردم گریه کردند. قاتیِ مردم. نظام سبب و اسبابه. مگه نشد ابا عبدالله(ع)… در عاشورا داریم؛ هم ملائک آمدند هم جنّیان آمدند. حضرت فرمود: «برید پی کارتون میخوام همین جوری زمینی، با سبب و اسبابش انجام بشه.» حضرت موسی(ع) چه طوری عصا انداخت اژدها شد؟ دریا شکافته شد؟ نبوده از این چیزها؟ ستونی از آتش درست کرد. ۹ تا معجزه داره، برید ببینید چه معجزاتیه.
پیامبر ما اومد گفت: «معجزهی من عقله، معجزهی من اینه «اقْرَأْ» (علق/۱) سورهی دوم بعد از اقْرَأْ – علق- سوره دوم قلمه، «ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ» (قلم/۱) «قسم به مداد و آنچه که مینویسه». «معجزهی من کتابته». حالا توی قرآن این سوره افتاده آخر؛ اما شأن نزولیش بر مبنای زمان نزول که جزء اولین سورهها بوده. بر عکس خیلی از این سورههایی که اولاند[هستند] مثل مائده آخرِ آخر نازل شده. جاذبه سرباز خداست. خدا خیلی کارها رو با جاذبه انجام میده. آقا هواپیما موتورش از کار میافته، دیگه اون توانایی مقابله با نیروی جاذبه رو نداره میاد پایین. پیامبری داشتیم این قانون رو میشکونده. درسته؟ اون هم باز یک سبب و؟ (بگید) اسباب دیگه. منتها چه جوریه؟ یارو گفت: «چون من نمیبینم نیست، لافه.» این جوری بود دیگه.
عنوان بخش ۲ : قوانین و سنت های الهی (جبر و اختیار)
اسراء (۷۷) نمل (۶۴) احزاب (۳۸) بقره (۲۴۵) احزاب (۶۲) فاطر (۴۳) نور (۳۲) حشر (۱۶) قدر (۳) کافرون (۱) کافرون (۲) کافرون (۳) کافرون (۴) کافرون (۵) کافرون (۶) رعد (۱۱) نحل (۹۳) احزاب (۳۳) قصص (۲۰) مائده (۵۴)
۲- خداوند متعال اصلاً یک سری قوانین و فرمولها رو گذاشت روی زمین ما بهش میگیم فرمول… من میخوایم ریاضی بحث کنم یکی از شبهات ذهنیتون برطرف بشه، علیالخصوص جوونها. که حالا موضوع بحث من نیست، جبر و اختیار خودش یه موضوع سخنرانیه، اما با این حل میشه. خدا یه سری قانون و قوانین، دو دو تا چهارتا، فرمول گذاشته روی زمین. میگه: «آقا از اینها استفاده کن. استفاده نمیکنی نکن. استفاده میخوای بکنی بکن. اما این فرمول جبر داره برای خودش.» اصلاً ما میگیم: «عبارتهای جبری». اسمش روشه y=x۲ تو حالا خودت رو بکش، هر چی میخوای عدد منفی بهش بدی بده، این از توش چیه؟ مثبت در میاد. تو آزادی که چه جوری عدد بچینی توی جبر، توی عبارت جبری. فلذا شیعه خیلی قشنگ میگه: «لَاجَبْرَ وَ لَاتَفْوِیضَ بَلْ أَمْرٌ بَیْنَ أَمْرَیْن.» «نه جبره نه تفریق، یه چیزی بین این دوتاست.» تو آزادی داری که فرمولت رو خودت انتخاب کنی. و توی فرمول عدد خودت رو بذاری، اما این فرمول این ذاتِ جبریش اینه عدد منفی از توش بیرون نمیاد، امکان نداره. خدا هم میگه: «سُنَّهَ مَن قَدْ أَرْسَلْنَا قَبْلَکَ مِن رُّسُلِنَا وَلاَ تَجِدُ لِسُنَّتِنَا تَحْوِیلًا» (اسراء/۷۷) به پیغمبرش داره میگه. میگه: «ببین این ماجرایی که الآن از توش اومد قبلاً برای پیغمبرهای قبلی هم بوده عمراً هم برای سنت – یعنی فرمول، عبارت جبری من – برای عبارت جبریِ منِ خدا. دو دو تام چقدره؟ چهارتا. عمراً تحویلی نیست، متحول نمیشه». همینه که هست. تو خودت آزادی که این رو چه جوری استفاده کنی.
دقیقهی ۲۰ تا ۲۵
آقا سنت الهی داریم؛ صلهی ارحام عمر رو زیاد میکنه، شما از این استفاده نکن، آزادی. استفاده کن، عمرت زیاد شه. «چه جوری؟ حالا چه ربطی داره؟» چه میدونم؟ حالا یه بخشهاییش رو اومدن روانشناسها گفتن، همین هیلگارد رو که میخوندم -اون روانشناسی عمومی که توی دانشگاهها هست- میخوندم. قشنگ یادمه. گفته: «کسانی که رفت و آمدهای اجتماعی بالا دارن دستگاه ایمنیشون قویتره، بیشتر عمر میکنند به خاطر آرامش عصبی.» به خاطر چی و چه میدونم. یکی از اینها میتونه باشه. حالا بعضیهاش رو میفهمیم، بعضیهاش رو چی؟ نمیفهمیم. همون طیارهی آبادان.
اصلاً هی میگه: «علم اثبات کرد، علم اثبات کرد.» اصلا علم چیه مگه؟ نه اون علم به معنی حقیقیش ها! این ساینتسمه (scientism) تجربهی من و تویه. بردیمش زیر میکروسکوپ هر چی رو، گفتیم: «هست.» نتونستیم بچپونیم زیر میکروسکوپ: «نداریمش». آقا تا عمر ما قد میده… شما یک ستارهای میبینید توی آسمونه، میگی: «یه ستاره است.» بابا شاید این ۱۷ میلیون سال نوری پیش از بین رفته، فاصلهاش با شما ۱۷ میلیون سال نوریه، از بین رفته اما نورش هنوز داره میاد. خب جوک نیست حالا مثلاً شما خودت رو خیلی آنتایم (on time) بدونی؟ خب این هم از اون ساینتیسم (scientism) شما! (scientism) ساینتیسم ما اصلاً. خیلی مضحکه که همه چی رو بخواهیم با اون چیزی که الآن دم دسته ببینیمش، خیلی کودکانه فکر کردنه.
دارم چی میگم؟ میگم: این ستارهای که داری میبینی ممکنه ۱۰ میلیون سال نوری از بین رفته. بعد یه ستارهی دیگه به وجود آمده هنوز تو اون رو ازش خبر نداری چون هنوز نورش نرسیده بهت. هر تایمی (time) که شما از خورشید داری میگیری، همین نوری که از خورشید داری میگیری، این اتفاق تولیدش مال ۸ دقیقه و ۲۰ ثانیه، حول و حوش ۸ دقیقه گذشته است. اصلاً زمان اعتباری نداره. زمان یک نسبیته که ما خودمون گذاشتیم. خدا هم اینقدر خوشگل نسبیت رو توی قرآن میگه. میگه: «این زمانی که واسه شما هست برای ماها یه روزمون – برای اون بالا- یه روزمون ۵۰.۰۰۰ سال شماست.» برید بگردید قبل قرآن اگه کسی تونسته نسبیت زمان بیاره؟ بسم الله. برید پیدا کنید. «قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ». (نمل/۶۴، بقره/۱۱۱). رو کنید، اگه دارید؟ نیست! یعنی خیلی عقلی بحث کرده، برعکس این کسانی که نگاه مادی و حقیرانه و زمینی و خاکی دارن، نگاه دون دارند -دنیا از دون و دنی میاد- نگاه دنیایی دارند، همونی که چپونده زیر میکروسکوپش میگه: «هست.» تا جایی که هابل دیده میگه: «هست»، وقتی هم ندیده رد میکنه. لااقل اینقدر معرفت داشته باش بگو: «نمیدونم. شاید باشه، شاید نباشه.» بگو: «نمیدونم.»
«مَّا کَانَ عَلَى النَّبِیِّ مِنْ حَرَجٍ فِیمَا فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّهَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلُ» (احزاب/۳۸)؛ «کسانی که قبل شما رفتن همین سنتها بوده» «وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَّقْدُورًا» (احزاب/۳۸)؛ «قدر داره، قدر اندازه شده داره»، دو دو تا چهار تایِ خدا همینه. فرمولش اینه. پس این سنتها هست که عین عبارتهای جبریه، ما آزادیم که آیا اصلاً از این سنت استفاده بکنیم یا نه. در درجهی دوم استفاده کردیم، چه عددی توش بذاریم؟ آقا میگه: «خمس و زکات بده مالت زیاد شه». «مگه میشه؟» عبارت جبری رو نمیشناسه. آقا داریم عبارت جبری، عدد منفی رو چی کار میکنه؟ نه تنها مثبت میکنه قرض و بدهی رو به درآمد و طلب تبدیل میکنه، تازه به توان هم میرسونه. «مَّن یُقْرِضُ اللّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَیُضَاعِفَهُ» (بقره/۲۴۵، حدید/۱۱)؛ «قرض دادی به من خدا داری قرض میدی. دو برابر بهت برمیگردونم». فرمولش دو ایکسه (۲x) دو برابر بهت میده. حالا میخوای ازش استفاده کن میخوای استفاده نکن.
آقا دل مردم رو بشکنی، تیکه بندازی به مرگ سخت میمیری. زبون تیز… برید بگردید تو فک و فامیلهاتون، دور و بریهاتون نگاه کنین. کسانی که اهل تیکه انداختناند، جیگر میسوزونند، اینها به مرگ سخت میمیرند. این سنت الهیه، میخوای قبول بکن، میخوای قبول نکن، خود دانی! از این فرمول استفاده نکن.
بعد تازه این فرمولها دستهبندی داره. شما به بچهی دوم راهنمایی که نمیای معادلات ماکسول بدی حل کنه، فرمولهای مشتق دوگانه و سهگانه و انتگرال و نمیدونم از این چیزها نمیدی حل کنه. اصلا اجازهی دسترسی بهش نمیدی. نهایتاً عبارتهای جبری اون هم توان دو مثلا،
دقیقهی ۲۵ تا ۳۰
عبارتهای جبری خطی! «بیا روی همینها کار کن ببینیم چی میشه.» میاد بالاتر، یه لِوِل (Level) میاد بالاتر، سنتهای جدید ارائه میشه؛ فلذا فرمولهایی هست که فقط مؤمن توانایی بهرهبرداری از اون رو داره. تا قبل از ایمان، یعنی مسلمان هم نمیتونه ازش استفاده کنه، اصلاً سر درنمیاره، اصلاً بسته است براش. درست شد؟ تا مؤمن شدی تازه میتونی از این استفاده کنی. آقا خدا فرمولهایی هم داره؛ سنت امداد. هر دو تا ببین یک مؤمن و غیر مؤمن شروع میکنه کاری رو شروع کردن. هر دوتا با برنامهریزی خیلی خوب و فلان. میگه: «اگه همه چیتون مثل هم باشه (ما متغیرهای مستقل، وابسته و… توی درسهای دانشگاهی و غیردانشگاهی داریم. قبلترش توی دبیرستان هم بود). توی تمام متغیرها ثابت باشه، میبینی اونی که مؤمنه پیشرفت بیشتری داره.» میگه: «من امداد میکنم.» منتها میبینی که «آقا چرا پس پیشرفت نمیکنم؟» آخه تو هیچ چیت درست نیست، او نظم داره. این هم از سنتهای چیه؟ اون هم از سنتهای الهیه. تو از اون فرمول استفاده؟ نمیکنی.
پس ما مختارِ مختاریم که از جبر چگونه استفاده کنیم. چقدر من این علم ریاضی رو دوست دارم، خیلی چیزها رو میشه آدم باهاش جواب بده. دو دو تا چهار تاست آخه. «علم اندازهها». خدا میگه: «همه چی «قَدَرًا مَّقْدُورًا» (احزاب/۳۸). باز یه آیه دیگه «سُنَّهَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِن قَبْلُ وَلَن» (احزاب/۶۲) – لن یعنی نفی الی الأبَد، لن یعنی عمراً فارسی، عمراً- «وَلَن تَجِدَ لِسُنَّهِ اللَّهِ تَبْدِیلًا». (احزاب/۶۲) «عمراً تبدیل نمیشه سنت منِ خدا». «لَن نمییابی که سنت من تغییر کنه.» چرا تغییر نمیکنه؟ چون عادله؛ چون عادله تغییر نمیکنه. اگه قرار باشه تو یه عدد بذاری، یه چیزی بگیری، من یه عدد بذارم یه چیز دیگه این بی انصافیه که. چون خدا عادله، مثلاً سنت نظم الآن غربیها دارن استفاده میکنن، دارن نتیجه میگیرن. از من و شما هم چی؟ بهتر. حالا بیا بگو: «خدا نیست.» چقدر این کودکانه است این نگاه! طرف چپ و راستش رو نگاه نمیکنه از خیابون رد میشه… گفت: «یکی خواست صندوق صدقات پول بندازه»، گفت: «ننداز آقا خرابه کار نمیکنه.» گفت: «چرا؟» گفت: «من انداختم پریدم جلوی ماشین، خورد بهم.» خب بابا یه سنت داریم… بیشعوری خب! داستان سر اینه. ما باید برامون دریافت بشه؛ این رو بفهمیم که دو دو تا چهار تای عقلیه ها! فکر نکنی از مریخ اومده اینها یا از جای دیگه. «فَهَلْ یَنظُرُونَ إِلَّا سُنَّتَ الْأَوَّلِینَ فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَبْدِیلًا وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِیلًا» (فاطر/۴۳) «نه تبدیل داره نه تحویل، نه کلاً عوض میشه نه آرام آرام به قولی متحول میشه.» نه، همینی که هست. میخوای بخواه، میخوای نخواه!
حالا توی این نظام سبب و اسباب، من یک بحثی پیش میاد برام. این تویی که یزید باشی یا امام حسین(ع)؟ خودت انتخاب میکنی. این تویی که حُر باشی یا عمرسعد؟ برای چی؟ برای اینکه درسته تو آزادی. حالا آیا خدا میدونسته که یزید میره جهنم؟ بله که میدونسته! اما چون عادله برعکس اون دانستن رو چی کار نمیکنه؟ آره همینه. چون عادله دقیقاً این کار رو نمیکنه. حکایتش حکایت چیه؟ حکایت اینه که ما الآن مثلاً فرض کنید توی اتاق سوزنبان قطار از جلوش رد میشی نشسته، این سوزنبان یه پنجره کوچیک هم دارن قطار از جلوش رد میشه داره میبینه. واگنی که رفت، میشه گذشته. واگنی که هست، میشه حال. واگنی که نیامده میشه چی؟ آینده. حالا یه نفر به این سوزنبان زنگ میزنه میگه: «واگن آخری آتیش گرفته.» خبر ازآینده براش آورد؟ ها؟ نه دیگه اون هم میدونی چیه؟ فرقش اینه که اون بیرون وایستاده نگاه میکنه. اینه که میگه: «وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ» (نور/۳۲، مائده/۵۴، آل عمران/۷۳،…)؛ «آقا من علمم وسعت داره.» من بیرونم. یه نفر اون بیرون وایستاده هم داره گذشته رو میبینه، هم حال رو داره میبینه، هم آینده رو داره میبینه. میگه: «آی». داد میزنه «تلفن». چرا؟ «آی سوزنبان بدو» اصلاً چرا این… یه قطار داره از اونوَر میاد، یه قطار هم از اینوَر داره میاد. یکی بیرون داد میزنه: «آی قطارها خوردن به هم، بکشید خوابش برده.» داره غیب میگه؟ برای او [که نمیبینه] داره غیب میگه چون اون پنجرهی
دقیقهی ۳۰ تا ۳۵
محدود داره برای خودش برای دیدن. اما اینکه خب خدا میگه: «من بالا وایستادم دارم میبینم ته ماجرا میخواد چی شه؟ بله من اصلاً میدونم یزید میخواد بشه یزید، امام حسین(ع) هم میخواد بشه امام حسین؛ منتها میسپرم خودش بشه یزید، میسپرم خود طرف بشه امام حسین(ع)».
یه معلمی هست میشینه نگاه میکنه میگه که: «تو میافتی؛ تو نمیافتی؛ تو قبول میشی». خیلی خبره باشه تا نمره رو هم میگن. هر چی علم؟ بیشتر، تجربه بیشتر، خالزنی هم بیشتر. بعد برای اینکه آخه اون قبول نداره. من؟ من نمیافتم! دیدی که نمره تا ۲۰ میگیرن میگن: «گرفتیم.» یه نمره رو مثلاً کم بگیرن، ١٠ میگیرن میگن: «١٠ داد.» یعنی سریع از خودشون نفی میکنن که به من هیچ ربطی نداشت. نه، اون خودتی، منتها اون امتحان رو میذارن که دهن خودت بسته شه. شیطون هم اون دنیا میدونی چی کار میکنه؟ وقتی این جهنمیها شروع میکنن به فحش دادن، «آقا بگیر خِرِ این رو، همین پدر سوخته بود خدایا.» میگه: «من کدوم دستتون رو اومدم به زور گرفتم بردم؟» «إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ». (حشر/١۶)؛ «من خودم از خدا میترسم!» آی سوزش داره! میگه: «من خودم از خدا میترسم.» بعد میگه: «خدایا من خودم از اینها بَری اَم! اینها خیلی احمق بودن». میگه: «اینها خیلی احمق بودن؛ من به اینها هیچ ربطی ندارم ها! من دعوتت کردم میخواستی نیای! این همه پیغمبر اومدن بهت گفتن بیا اینوَر، نرفتی؛ من بهت گفتم بیا اینوَر، اومدی. کدومتون رو دستتون رو به زور گرفتم کشیدم با طناب، با زنجیر بردم؟ سیم بکسل انداختم بردم؟ خودت دنبالم میدویدی. دوست داشتی. پیشنهاد دادم».
حالا این خود شمایی داری انتخاب میکنی. «پس اینکه آقا خدا میدونسته یزید یزید میشه، میبَرَدش جهنم، پس یزید به دنیا آمد که بره جهنم.» این حرفها چی چیه؟ همون اتاق سوزنبان. جبر، بله هست؛ اختیار هم هست در انتخاب این جبرها. آقا تویی میخوای انتخاب کنی؛ برو کل سال رو دعا کن، شب قدر رو بخواب. یه سنت الهی داریم، میگه چی؟ یه فرمول داریم، اینجا توانش بالاست. درسته؟ «لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ». (قدر/٣). ضرر کردی؛ چرا؟ چون ۸۰ ساله. ٣۶۴ روز رو بیدار بوده همون ۱ روز رو که باید بیدار میبوده خوابیده. ضرر کرده. «آقا زیر قبهی حسینبن علی(ع) هر چی بخوای میدم.» نمیری، نشستی توی تهران، من چی کار کنم؟ «آقا سگ توی خونهتون باشه، فرشته توی اون خونه نمیاد.» فرشته هم توی نظام سبب و اسباب کارهایی میکنه، یکیش چیه؟ یکیش اینه که دعای تو رو میگیره میبره بالا. نیست کسی دعات رو ببره. منِ خدا آیا میشنوم یا نه؟ خب معلومه میشنوم. اما خدا ابا دارد کاری را به غیر از مجرای اصلی انجام دهد. چون اگر این کار رو بکنه میشه چی؟ ظلم؛ باید با همه برابر باشه. میگه: «حالا خود دانی، برو سگ نگه دار». کسی نمیاد بُکُشَدت؛ گرفتی چی میگم؟ «قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ. لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ. وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ. وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ. وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ. لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ». (کافرون/١ تا ۶). تو سی خودت من سی خودم؛ به من چه؟ یه وقت از توی «به من چه» بنده نفی امر به معروف و نهی از منکر در نیاد ها! نه، برای اون آدم سِرتِقی که دیگه نمیفهمه دارم میگم.
این شمایی آقا، اینها سنتهای الهی رو وقت گذاشتی بری بشناسی؟ نه! این روایتها، این آیهها، اینها، همهاش داره همین سنتها رو به من و شما معرفی میکنه. فرمولهای خدا، فرمولهای محاسباتی رو داره میگه. بعضی موقعها دیدی؟ ما امتحان آمار میدادیم توی دانشگاه، معادلهها رو توی یه دونه کاغذ جدا، توی دو تا برگهی A4 جدا چاپ میکردن به دانشجو میدادن. قشنگ یادمه درس آمار فرمولها رو به ما میدادن. بعضی موقعها اصلاً امتحان اُپن بوکه (Open Book)؛ میگه: «برو فرمولها دم دستته، خودت حالا ببین بلدی ازش استفاده کنی یا نه؟» خدا هم این فرمولها رو اصلاً قایم؟ نکرده. بس که اَرحَمُ الرّاحمینه. ریخته، میگه: «خودت بیا بردار؛ خودت بیا استفاده کن.» حالا بعضیها خُلاند؛ چی میگن؟ چرا این فرموله این جوریه؟ بابا وقت امتحانت داره میگذره لامصب! بنویس جواب سؤال رو. چقدر میخوای عمر کنی؟ تو خودت داری ضرر میکنی؛ بعد اشکال در فرمول میکنی اون جا وسط امتحان!
بعضیها میخوان وقتشون رو تلف کنن؛ مثل من.
دقیقهی ٣۵ تا۴٠
من زمانی که دانشجو بودم، توی دبیرستان بودم، اصلاً بدم میاومد فرمول حفظ کنم. باور میکنید هنوز هم مثلثات رو حفظ نیستم؟ مثلثات رو یه بار دیگه مینشستم اثبات میکردم، فرمولش رو در میآوردم استفاده میکردم. زورم میاومد. آقا یه روشی بود از ۰ تا ۱ مینوشتی، بعد تقسیم بر ۲، بعدی ۳، تقسیم بر ۴، اینجوری برای اینکه سینوس و اینها رو بتونی در بیاری؛ هنوز هم استفاده میکنن. همیشه توی چرکنویسم این بود. دیگه دیگه مجبوری سینوس ۴۵ درجه ٢/١ بود چی بود، مجبوری یادمون مونده دیگه دستمون نیست. خب؟ گوش نمیکردم؛ حالا بعضیها میخوان برن هِى عمرشون رو بذارن این فرمولها رو چی کار کنن؟ هِى اثباتپذیریشون رو چک کنن. بعضیها هم شیش دونگاَند، میگن: «بابا برو عددت رو بذار بگیر بره». وقت نداریم؛ چقد میخوای عمر کنی؟
اینقدر جالبه! مثلاً طرف میگه: «من نرفتم هنوز حرم امام حسین(ع)». میگم: «مشکلی چیزی داری؟ مثلاً پاسپورت نداری؟ خدمت نرفتی فلان؟» میگه: «نه، آقا نطلبیده و اینها، فلان». میگم: «چرا مزخرف میگی؟ مرد حسابی پاشو برو فردا اقدام کن. همت، همتجُنبون میخواد.» «إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ». (رعد/١١). تو نمیخوای که نمیخواد. «یَهْدی مَنْ یَشاءُ». (نحل/٩٣؛ بقره/٢٧٢؛ یونس/٢۵؛ ابراهیم/۴…)؛ «خدا کسی رو هدایت میکنه که اون هم بخواد.» گفتیم «شاءَ» یعنی «خواست دو طرفه»، «یُرید، اَرادَ» یعنی «خواست یه طرفه». بله، خدا اهل بیت(ع) رو پاک کرده، به من و شما هم ربطی؟ نداره. «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا». (الاحزاب/٣٣). خدا میخواد توی همین زمین، خدا خواسته و این تمومه؛ روی همین زمین حکومت مستضعفان شکل خواهد گرفت. «وَ نُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ». (القصص/٢۰). منتها زمانش کی هست؟ این شاءیه. «ذَلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاء». (مائده/۵۴). این عبارت رو در مورد کی استفاده میکنه؟ در مورد قوم برگزیدهای که توی آخرالزمان میاد. «فَسَوْفَ یَأْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ». (مائده/۵۴). آخرش میگه: «ذَلِکَ فَضْلُ اللّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاء» (مائده/۵۴).«وَ اللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ». (مائده/۵۴). این هم میگه؛ وسعت علمش رو باز میگه. میگه آینده دارم بهتون میگم. باز بگی: «از کجا گفت این رو؟»
پس خدا نعوذُبالله داره فحش میخوره، چون علم بیشتر داره! چون بیرون اتاق سوزنبان وایستاده. هِى داد بزنه، حالا یه سوزنبانی هم بگه: «نه من خودم باید ببینم اون دو تا قطار رو». خب ببین دیگه! میخورن به هم، بابای تو رو هم در میارن. یکی از این دوستان تعریف میکرد میگفت: «شب ما رو گفتن که باید برسونی خودت رو صبح مشهد». میگفت: «من کجا بودم؟ یکی از شهرهای وسط کویر استان خراسان جنوبی». میگفت: «من شب راه افتادم، ١٨٠ تا، ١٩٠ تا جاده رو میرفتم». بعد یه جایی بود، میگفت: «رسیدیم به ریل راه آهن». میگفت: «یهویی من دیدم یا خدا این آهنه نمیره بالا. قطاری هم چیه؟ نیست. این سوزنبان خوابش برده بوده». میگفت: «من پام رو گذاشتم رو ترمز و دستم هم روی بوق، همین جوری اومد و میگفت من دیدم توی اتاقچهاش این تکون خورد، دوید و این رو داد بالا». میگفت: «این رو داد بالا آنتن ما خورد به این آهنه! آنتنه میگفت خورد به آهنه». میگفت: «من هم میگفتم یا علیبنموسیالرضا(ع) کار خودته». میگفت: «من فقط اونجا امام رضا(ع) رو داد زدم». «امام رضا(ع) رو داد زدن» هم یکی از فرمولهاست. گرفتی چی شد؟
بعضیها زرنگان، میرن همهی فرمولها رو برمیدارن. بعضی از این دانشجوها هستن کلاً دو فصل آخر رو موقع امتحان نمیخونن. دیدیم دیگه، داریم. کلاً شروع میکنن تا هرجا که خوندن تا همون جا هم میگن اِنشاءالله مینویسیم دیگه. بعضیها وقت میذارن، چی کار میکنن؟ میخونن دیگه آقا. «آقا علیبنموسیالرضا(ع) رو داد زدن» هم یکی از فرمولهاست؛ «أباعبدالله(ع) رو خواستن» هم یکی از فرمولهاست. بر عکس مال خَواصه، مال کسانی که دیگه دانشگاهی شدن. فرمولهای بالاییه. پس این جبر و اختیار، این داستانهایی که تعریف میکنن جوکه. ثانیاً: عدالت جزء چیه؟ اصول دینته مسلمون. اصول دین هم تحقیقیه، تقلیدی؟ نیست. «خدا عادله» نباید بری این رو بپرسی از خودت «یعنی چی؟»
عنوان بخش ۳ : شبهه ازدواج خلیفه دوم با ام کلثوم
ندارد (-)
۳- حالا توی این نظام سبب و اسباب من میخوام یک ماجرا برای شما از قرآن نقل کنم، با همین ماجرا هم بحث امشبم رو جمع میکنم. اما یکی از بزرگترین شبهاتی که توی ذهن خیلی از شماها هست بر طرف میشه. یه سری از شبهههایی که چی؟ من دیدم خیلیها موقع پاسخ دادنش هم ماست مال میکنن ماجرا رو؛ «اِنشاءالله نبوده آقا!» دیدید؟ «اِنشاءالله نبوده!» چی نبوده؟ بوده.
در مورد ازدواج خلیفهی دوم با اُم کلثوم، یه جوونی به من زنگ زد گفت: «آقا این چه جوریه؟» گفتم: این بوده؛ دو تا بچه داشته ابوبکر:
دقیقهی ۴۰ تا ۴۵
محمد و ام کلثوم. حضرت علی(ع) بعد از حضرت زهرا(س)، بعد از ابوبکر هم (اسماء زن جعفربنابیطالب بود. زنداداش امیرالمؤمنین(ع) بود) باهاش ازدواج میکنه. سند هم داریم که اصلا از قبل از اینکه حضرت امیر(ع) باهاش ازدواج بکنه، خلیفهی دوم خواستگارش بوده، حتی من یه چیزهای جدیدی پیدا کردم که اصلاً این دو تا بچههای جعفرند. از اول هم چی بوده؟ بچههای جعفر بودند. بعد خود ابوبکر هم اینها رو بزرگ میکنه بعد از ازدواج با اسماء. بعد ابوبکر هم که از دنیا میره، بعد امیرالمؤمنین(ع) [با اسماء] ازدواج میکنه. در واقع ربیبهاش بوده امکلثوم. این امکلثوم، اون امکلثوم نیست. نگاه تاریخی دو دو تا چهار تا داره. سند تاریخی میاری جواب داده میشه میره. سن باید بخوره، تاریخه دیگه. دو دو تا چهار تا داری، سنه باید بخوره.
مثل اون بابایی نبود شبههاش رو مطرح کردم جوابش رو دادم؟ که میگفت: «من دیدم پیامبر(ص) داره از امیرالمؤمنین(ع) میناله بالای منبر، که علی(ع) چرا رفته خواستگاری دختر ابوجهل؟ چون علی دخترم را اذیت کرده «هر کس فاطمه را بیازرد کند مرا آزرده است»، میخواستن ماستمالش کنند این رو ساختن. بعد یهویی وسط روایتش گفته «من اون موقع من محتلم میشدم» یعنی من به سن بلوغ رسیده بودم. من گفتم: «همین که گفته من محتلم میشدم یک داستانی داره.» آخه کدوم آدم عاقلی… مثلاً کدوم یکی از شما دارید حرف میزنید یهویی میگید: «من محتلم میشدم؟» رفتم نگاه کردم دیدم زمانی که این اتفاق افتاده ایشون ۶ ماهش بوده. بعد آدم دروغگو، یه جایی میترسه هی میخواد محکمش کنه، گند میزنه.
این ماجرای ابوبکر و فرزندان ابوبکر رو که گفتن بوده، خلیفهی دوم هم با امکلثوم ازدواج کرد. امام صادق(ع) هم میفرماید: «ناموسی بود از ما که غصب شد.» نمیفرمایند: «عمهی ما». چه فرزند جعفر بوده باشه، چه دخترخواندهی امیر المؤمنین(ع) باشه اهل بیته، گفت: «ناموسی بود که غصب شد.» عبارت غصب رو استفاده میکنند. یعنی ازدواجه زوری بود. من یه روزی در مورد این مفصل صحبت میکنم. کامل دلایلش رو میارم که اصلا ببینید یک جوک تاریخیه! آقا یه جوونی زنگ زد به بنده خدایی رو دیدم از همدان زنگ زده بود. بهش گفتم: این چی بوده و فلان؟ گفت: «آقا ول کن! انشاءالله که نبوده.» آقا چی نبوده؟ هست. داره شبهه مطرح میکنه. آقا تو چه طوری دخترت رو دادی به قاتلت نمیدونم فلان و… قاتل همسرت؟ مثلا بحثها مطرح میشه خب؟ میگه دیگه یهویی برگشت گفتش که: «یه جنی بود حضرت امیرالمؤمنین(ع) اون رو شبیه امکلثوم کرد دادش به خلیفهی دوم.» جالبه بدونید بابت این جنه روایت هم داریم! منتها برو روایت رو بررسی کن! ببین این سندش چیه؟ ببین با بقیه روایتها جور درمیاد؟ نمیاد؟
ببین این ماستمال کردنه نباید باشه. خیلی صادقانه بگیم چی؟ «نمیدونم.» این خیلی حرف خوبیه. «نمیدونم، اطلاعی ندارم، چه میدونم چیه؟ نهایتاً این رو برای خودم هم سوال شد میرم بررسی میکنم. شمارهات رو بده اگه پیدا کردم بهت میگم.» اینه دیگه تهش.
عنوان بخش ۴ : داستان حضرت موسی(ع) و خضر در قرآن
کهف (۶۰) رحمن (۱۹) کهف (۶۱) کهف (۶۳) کهف (۶۵) کهف (۶۶) کهف (۶۷) کهف (۶۹) سجده (۲۴) کهف (۷۲) کهف (۷۳) کهف (۷۳) کهف (۷۴) کهف (۷۴) بقره (۲۸۶) کهف (۷۸) عصر (۳) کهف (۷۹) کهف (۸۰)
۴- یه ماجرایی رو خدا نقل میکنه: سورهی کهف، ماجرای عجیب غریبیه که خیلیها سرش بحث دارن. «وَ إِذْ قَالَ مُوسَى لِفَتَاهُ» (کهف/۶۰) «موسی با رفیقش احتمالاً حضرت یوشعبننون(ع) که بعد از حضرت موسی(ع) میشه پیامبر… وصی حضرت موسی(ع) هارون(ع) بود، اما هارون یک سال زودتر از دنیا رفت. بعد حضرت یوشعبننون(ع) شد وصی حضرت موسی(ع). در زمان حضرت موسی(ع) اینها وارد ارض موعود نشدند، اما با یوشعبننون(ع) وارد شدند. کتاب هم داره یوشع توی عهدین، توی عهد عتیق یکی از کتابهاشه. گفتش که، خدا میگه: و یاد کن چون موسی به شاگرد خویش گفت: آرام نگیرم تا به مجمع دو دریا برسم، (جایی که دو تا دریا به هم میرسه.) یه چیزی داخل پرانتز میگم بازش هم نمیکنم «مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَانِ» (رحمن/۱۹) دوتا دریا که رسید به هم؛ حضرت زهرا(س) و حضرت امیر(ع). چه داستان بطنی داره توی این آیه اشاره میکنه؟ دنبال کجا میگشته حضرت موسی(ع)؟ او کی بوده، اون کسی که دنبالش میرفته؟ حضرت خضر(ع) میگن دیگه. البته هیچ اسمی ازش در قرآن نیامده. (امام(ره) که صحبت میکرد این فیلمهایی که ازش هست همیشه صدای گریه یک بچهای میاد خب! من با خودم میگم اون صاحب بابای اون بچه، اون رو باید بگیرن دارش بزنن (خنده حضار)
دقیقهی ۴۵ تا ۵۰
آخه یه بار، دو بار، الآن ایشون رو نمیگم ها! بذار راحت راحت باشه خدا شاهده! اما من میخوام بگم یک بار، دوبار، توی همهی فیلمها صدای اون بچه هستش خب؟ من همیشه گفتم، توی صحبتهام هم میگم: «این صداها حواس من رو پرت نمیکنه اگه حواس شما پرت نشه» الآن هیئت اومد از این جا رد شد سنج و طبلش هم زد، دیدید ما بحثمون رو ادامه دادیم. نفهمیدم کی رفت اصلا، متوجه نشدم.)
یا مدتی دراز به سر برم. «فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَیْنِهِمَا» (کهف/۶۱) «وقتی رسید به میان آن دوتا دریا رسید، ماهیشان را از یاد بردند و آن ماهی راه خود را به طرف دریا پیش گرفت. حضرت موسی(ع) به یوشع گفت: «ببین خدا گفته محلی که اون اتفاق میافته دنبال اون ولی خدا داری میگردی، دنبال اون «عبد من عبادنا» داری میگردی، بندهای از بندگان ما داری میگردی، یه اتفاق عجیب میافته.» خدا جی پی اس داد بهش، طول و عرض جغرافیایی داد. گفت: «همون جا که اتفاق میافته همون جا بگرد دنبالش.»
اینها نشستن حضرت موسی(ع) گفت: «من یه چرتی بزنم، بیدارم کن» حضرت موسی(ع) خوابیده. یوشع هم دید: اِ این ماهی پخته، پرید توی آب، زنده شد، گازش رو گرفت رفت. خواست حضرت موسی(ع) رو بیدار کنه گفت: «این خوابیده، خسته هم هست، بذار بیدار شد بهش میگم.» آی بلایی که توی جمهوری اسلامی سر ما داره میاد اعتماد به حافظه میکنیم. و چیزی تحت عنوان دفترچه یادداشت ما نداریم. پیغمبر خدا از یادش میره! بعضیها رو من بهشون میگم که: «خب بنویس این که دارم بهت میگم!» میگه: «من یادم میمونه دیگه!» میگم: «خب آخه مردک تو داری ادعا میکنی از پیغمبر خدا بیشتر میفهمی، پیغمبر خدا یادش رفت.»
وقتی هم بیدار شدند یادش رفت. حضرت موسی(ع) هم راه رو گرفت رفت، دور شد. بعد گشنهشون شد، گفت: «برو ماهی رو بردار بیار بخوریم. چرا نرسیدیم؟ قاعدتاً باید میرسیدیم.» یوشع گفت: «راستی ماهی افتاد توی آب زنده شد رفت.» گفت: «آخه تو چرا هیچ چی به من نگفتی؟ مگه نگفتم…» گفت: «خب یادم رفت.» «أَنسَانِیهُ إِلَّا الشَّیْطَانُ أَنْ أَذْکُرَهُ» (کهف/۶۳) گفت: «شیطان از یادم برد.» شیطون میتونه از ذهن یوشعبننون ببره بعد از ذهن من و شما نبره؟ مضحکه! برای اینکه جلوش رو بگیری چیه؟ ذکره. عرب به یادگاری میگه چی؟ ذکرا. بنویسید، دفترچه، گوشی موبایل، موبایلها یه چیزهایی هستش که پیغمبران بندگان خدا، حضرت یوشع نداشته، تو داری. بهت یادآوری میکنه سر ساعت هم برات زنگ میزنه.
بعدش چی شد؟ گفت: «این همان است که میجستیم و با پیجویی نشانه قدمهای خویش بازگشتند.» رد پاشون رو دوباره گرفتن برگشتن به همون جایی که ماهی افتاده بود و خلاصه، پیدا شد آقا حضرت خضر(ع. «فَوَجَدَا» (کهف/۶۵)؛ «پیدا کردند اون دو تا.» بعد جالبه! «و اون دو تا پیدا کردند.» اینجا رو داشته باش. «عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا» (کهف/۶۵)؛ «یه بندهای از بندگان ما رو پیدا کردند.» «آتَیْنَاهُ رَحْمَهً مِنْ عِندِنَا» (کهف/۶۵)؛ «یک رحمتی از خودمون بهش داده بودیم» «وَ عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا» (کهف/۶۵)؛ «علم لدنی هم داشت از سمت خودمون.» نزد خودمون بهش علم دادیم. علمی داره که پیغمبر اولوالعزم نداره. این کیه؟ کی میتونه باشه؟ حالا محل بحث ما نیست. بحثهایی مطرح شده ها! مفسرین کار کردند، علما بحثهایی گفتند که حتی مرتبط با اهل بیت(ع) هم میشه. حالا من محل بحثم نیست میگذرم. این آدم، آدم خاصیه من و تو؟ نیست، حضرت موسی(ع) هم نیست، یه آدم خاصه، یکی از جنود الهیه.
موسی به او گفت: آیا تو را پیروی کنم که به من از آنچه آموختهای کمالی بیاموزی؟ گفت: «از اون علمت بیا یه کمالی به ما یاد بده بیاموز یه چیزی.» «عُلِّمْتَ رُشْدًا» (کهف/۶۶) «قَالَ» همون اول حضرت موسی(ع) رو دید فهمید این کاره نیست حضرت موسی(ع). تا ته ماجرا رو خوند. ببین! میگم: «خبر داره اما میگه بذار بهت اثبات بشه.» «قَالَ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا» (کهف/۶۷) «لن» یعنی چی گفتم؟ عمراً نتونی با من صبر کنی. پیغمبر اولواالعزم نمیتونه صبر کنه. گفتش که: «چگونه در مورد چیزهایی که از راز آن واقف نیستی شکیبایی میکنی؟» گفت: «آقا چه جوری میخوای صبر کنی؟» «قَالَ سَتَجِدُنِی إِن شَاء اللَّهُ صَابِرًا» (کهف/۶۹)
دقیقهی ۵۰ تا ۵۵
گفت: «انشاءالله ما را از صابران خواهی یافت.» انشاءاللهاش رو گفت. قطعیت حضرت موسی(ع) [اینطوری نگفت که]: «نه! من؟ پیغمبرم ها! دست شما درد نکنه! میخوای الآن عصام رو بندازم اینجا اژدها شه؟» گفت: «انشاءالله که ما را صابر پیدا کنی.» ببین [خضر] چی گفت! نگفت: «برمیداری شمشیر میکشی من رو میکُشی.» گفت: «تو صبور نیستی، صبر بالایی نداری.»
برید ببینید در مورد امامت خدا چی میگه توی قرآن، میگه: «لَمَّا صَبَرُوا» (سجده/۲۴) «چون اینها اهل صبر بودند ما بهشون دادیم.» در مورد حضرت زهرا(س)، ما توی سلام حضرت زهرا(س) داریم دیگه؛ «سلام بر تو ای فاطمه! که خدا تو را آزمود قبل «أَنْ یَخْلُقَک» قبل از این که تو رو خلقت کنه و تو را بردبار یافت» «و دید تو صبوری!» أباعبدالله آزمایش شده است. گفتم این جلسهی قبلی که داشتم توی همین مسجد بقیهالله، اونجا چی گفتم؟ گفتم شما میخوای یه چیز داغ برداری، شستت رو، انگشت کوچیکت رو نمیفرستی برای برداشتنش. چون تخطی میکنه بهت بگم! میندازدتش. چیرو میفرستی؟ انگشت اشاره رو میفرستی و شستت رو، چون این رو صبور مییابی. این تخطی میکنه از فرمان تو، این انگشت کوچیکه، این خیلی مهمه ها!
گفت: اگر به دنبال من آمدی چیزی از من بپرس تا دربارهی آن مطلبی با تو بگویم. پس برفتند و چون به کشتی سوار شدند (دیگه من معنی فارسیش رو دارم می خونم دیگه). تا نشست زد سوراخ کرد. حضرت موسی(ع) «دو دو تا چهارتاش»، «دو دو تا چهارتاهای» چیه؟ احکامی و زمینیه. واقعاً شما ببینی یه نفر داره کشتی رو سوراخ میکنه، امر به معروف و نهی از منکر [میکنی]. گفت: آن را سوراخ کردی تا مردمش را غرق کنی؟ حقّاً که کاری ناشایست کردی. گفت: «خیلی اوضاعت خرابه تو، کشتی رو چرا سوراخ میکنی تو؟» جوابش چی بود؟ «قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا» (کهف/۷۲)؟ گفت: «من بهت نگفتم عمراً نمیتونی با من صبر کنی؟» دوباره جملهاش رو تکرار کرد، چیز جدیدی نگفت. «دیدی گفتم؟»
قال… نمیگه «قالا» ظاهراً حضرت یوشع(ع) رو اونجا حضرت موسی(ع) گذاشتش، قبلش میگفت: «وجدا»؛ «دوتاشون پیداش کردند.» یعنی یوشع(ع) هم دید حضرت خضر(ع) رو. منتها اونجا میذارتش حضرت موسی(ع) فقط میاد، یا حداقل حضرت یوشع(ع) اینجا سکوت محض اختیار کرده، فقط مکالمه با حضرت موسی(ع) است و به نظر من که حضرت یوشع(ع) نیست. گفت: «آیا من رو مؤاخذه می کنی؟» «بِمَا نَسَیتُ» (کهف/۷۳)؛ «به خاطر اونچه که فراموش کردم؟» گفت: مرا به آنچه فراموش کردم بازخواست مکن و کار را بر من سخت مگیر. گفت: «زیاد حالا اذیت نکن، یه بند «پ»ای چیزی حالا.»
پس برفتند تا پسری را بدیدند، او را بکشت. «بچهی مردم رو برداشته، رفت کنار خفهاش کرد.» حضرت موسی(ع) گفت: آیا «نَفْسًا زَکِیَّهً» (کهف/۷۴) بچهی کوچیک که معصومه دیگه، گناهی نکرده. گفت: «تو یه بچهی معصوم رو زدی کشتی؟ بدون چی؟ با اینکه بیگناه بود کشتی! حقّاً که کار منکری کردی، واقعاً که کار قبیحی ازت سر زد.» چی گفت [حضرت خضر(ع)]؟ «قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَن تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْرًا» (کهف/۷۲). دوباره گفت: «نگفتم عمراً نمیتونی با من بیای؟» خیلی حکیمانه حرف میزنه حضرت خضر(ع). چه کار میکنه؟ یه جملهای رو فقط داره تکرار میکنه. حضرت موسی(ع) بالا پایین میپَره، اون فقط یه جمله رو [تکرار میکنه.] «دیدی این کاره نیستی؟» هی داره تکرار میکنه! علیهماالسلام، هم بر این بندهی خدا هم بر حضرت موسی(ع). «علیهما آلاف التحیه والثنا». گفت: «اگر بعد از این چیزی از تو پرسیدم، مصاحبت دیگر با من نکن، که از جانب من معذور خواهی بود.»
«فَانطَلَقَا» (کهف/۷۴) «پس برفتند تا به دهکدهای رسیدند و از اهل آن خوردنی خواستند و آنها از مهمان کردنشان دریغ ورزیدند.» «هیچ چی هم بهشون ندادند.» «در آنجا دیواری یافتند که میخواست بیفتد، پس آن را به پاداشت و گفت: کاش برای این کار مزدی میگرفتیم.» گفت: «دیوار رو درست کن.» دیوار خراب، مردمش نون بهشون ندادند، آب بهشون ندادند، گفت: «این دیواره رو باید درست کنیم.» گفت: «آخه اینها به ما نون ندادند، این دیواره چیه؟ دیوار وسط اینجا میخوای درست کنی آخه؟» دودوتا چهارتای چی میکنه؟ خودش رو! با علم خودش داره میبینه. ما به اندازه علممون… «لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا» (بقره/۲۸۶)؛ «اندازهی دانستهمون دیگه جواب پس میدیم».
دقیقهی ۵۵ تا ۶۰
البته بازخواست میشیم بابت این که چرا نرفتی بدانی؟ بعد گفت: «چه کار میکنی بابا؟ به ما نون ندادند، بیایم این دیواره رو درست کنیم؟» چی گفت حضرت خضر(ع)؟ «قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ» (کهف/۷۸) گفت: «دیگه برو!» ۳ تا کوپن داشتی سوخت، دیگه برو. «سَأُنَبِّئُکَ» (کهف/۷۸)؛ «به زودی تو را با خبر میکنم «بِتَأْوِیلِ» (کهف/۷۸) به اون ذات و دلیل اولیه و اصلی این اتفاقات، تو رو آگاه میکنم.» «مَا لَمْ تَسْتَطِع عَّلَیْهِ صَبْرًا» (کهف/۷۸)؛ «به تأویل همون چیزهایی که صبرش رو نداشتی، بهت میگم.»
صبر میخواد بعضی موقعها چی؟ ندانستن یا دانستن. سؤال پرسیدن: «آقا امام زمان(ع) میدونه ظهور خودش کی هست یا نه؟» چون میدونید دیگه؛ جز خدا هیچکس نمیدونه. بحثه بعضیها میگن: «مگه میشه ولی معصوم، امام زمان(عج) ندونه؟» من از یکی از علما پرسیدم. یه پاسخ حکیمانهای داد که عجیب غریب! فرمود: «میتواند بداند، اما صبوره. بخواد میتونه بدونه.» حضرت امیر(ع) در مورد راسخون در علم فرمود: «اینها کسانی هستند که یه سری علوم رو میرن یاد میگیرن، یه سری علوم رو هم عمدا نمیرن سمتش.» [امام زمان(عج)] میتونه ها! صندوقچه رو باز کنه. بار نمیکنه. صبوره، این کار رو نمیکنه. دقیقا اون چیزی که ماها نداریم. اصلا من به شما بگم: جز با صبر نمیتوان به امام زمان(عج) رسید! چرا؟ «وَ تَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» (عصر/۳) صبور باید باشی، جانم به فدای زینب (سلامُ الله علیها) که اسطورهی صبر است، چه صبر عجیبی داشت!
«أَمَّا السَّفِینَهُ» (کهف/۷۹) اما اون کشتی، داستانش این بود: که این مال یه آدم فقیری بود، جلوتر جنگی بود (حالا من با تفسیرهم دارم میگم) پادشاه دستور داده بود کشتیهای نو رو بگیرند ببرند برای جنگ. من این رو سوراخ کردم بعد اون پارچه هم که زدیم، تا اینرو دیدند، گفتند: «این به درد جنگ نمیخوره به درد سربازهامون نمیخوره.» عجب! پس میبینی حضرت خضر(ع) یه آدم عادی نیست. او یکی از جنود الهیه.
شما بعضی موقعها (خوب دقت کن!) بعضی موقعها یهویی میری… (گوش کن خیلی جالبه ها!) داری میری، یهویی میبینی آقا بیخود یه اتفاقی افتاد نتونستی بری. با ماشین داری میری آقا پنچر شد. برمیگردی پنچرگیری میکنی بعد میری میبینی یا خدا! ۵ کیلومتر جلوتر چه تصادف زنجیرهای شده! سر پیچ بوده، ماشینها دیگه تصادف کردن خوردن به هم. بعد دیگه پر شده پر شده، چون تو دیگه دیدت صاف شده داری میبینی. میگی: «الحمدُلله که ماشینم پنچر بود!» ۱۰ دقیقه قبل غرغرت گوش فلک رو پر کرده بود. خیلی از اینها رو هیچگاه آگاه نمیشیم. میافتی پات میشکنه، میخواستی جلوتر بری زیر تریلی. هیچگاه آگاه نمیشیم. اون میخه چه جوری تو جاده افتاد؟ خدا مأمور زیاد داره.
اگر این کار [سوراخ کردن کشتی] رو دنیوی نگاه کنی باید بازخواست میشد و حق چی بود؟ حقالناس بود دیگه. یکی برداشته کشتی مردم رو خراب کرده بود. حضرت موسی(ع) هم پیغمبر احکامه. دقیقاً باید چه کار کنه؟ همین گیر رو هم بده. گفت: «این از اون».
«وَأَمَّا الْغُلَامُ» (کهف/۸۰). «او بچه کوچیک که گفتی، «فَکَانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَیْنِ» (کهف/۸۰) او دو تا پدر و مادرش مؤمن بودند. من میدونستم (علم داره، خدا بهش داده) این بزرگ بشه اینها رو کاری میکنه از دین خارج میشن، به طغیان میافتن و کافر میشن. رفتم خفهاش کردم.» این کار رو آدم عادی بکنه چی داره؟ قصاص داره! اصلاً شما حق قصاص قبل گناه نداری. اما حضرت خضر(ع) یه آدم عادی نیست، یکی از اسباب الهیه. یه مثال براتون میزنم، یه بچهای داره میره یه ماشین بهش میزنه میمیره، درسته؟ نمیگی: «قسمت بود؟» خدا خواست بمیره؟ این بچه قرار بود چی بشه؟ «الله اَعْلَم». یه بار ماشین میکُشه، یه بار مریضی میکُشه، یه بار خضر میکُشه. خضر هم یکی از اسبابه. خضر من و تو نیست، خضر مأمور به انجام این کارهاست. فلذا از توی دل این چی باید در بیاد؟ اینکه تو…
عنوان بخش ۵ : حضرت خضر؛ از اسباب الهی
کهف (۸۱) انبیاء (۷۳) آل عمران (۱۶۹) صافات (۱۰۹) اعراف (۱۱)
۵- ببین حضرت موسی(ع) باید یه بار این اتفاق براش میافتاد، صبوری میکرد. ما باید از این چه درسی بگیریم؟
دقیقهی ۶۰ تا ۶۵
بگیم خیلی از این اتفاقهایی که میافته تأویلی داره که من و شما خبر نداریم. کاری که اباعبدالله(ع) کرد. گفت «راضیام به رضای تو» هر چه از دوست رسد نیکوست. «اَلْخِیرُ فِی مَا وَقَع». هرچه داره اتفاق میافته خیره. میدونی چرا ؟ چون این اعتقاد مؤمنه، مؤمن معتقد است که خدا برای او بد؟ نمیخواهد، شش دونگ خودش را در بغل خدا میاندازد. اعتماد دارد. پاش شکسته میگه: «الحمدلله، لابد هزار احتمال داشته چه میدونم چیه؟» عزیز ازش گرفته، «الحمدلله». هر بلایی سرش میاد میگه چی؟ «الحمدلله. لابد؟ هزار احتمال!» اصلاً شاید میخواسته این بشه و اون بشه رو ول کن. چه میدونم چی میخواسته بشه مگه من خضرم(ع) بدونم؟ اما من رو باید صبور بیابی تا به اون چی برسی؟ حضرت موسی(ع) اول چی خواست ازش؟ رشد. خیلی جالبه دیگه! پس فهماند رشد مستلزم این است که شما قبلش صبور باشی. بدون صبر به رشد نمیرسی، رشید نمیشی. میدونی شیطون چی گفت؟ گفت: «خدایا تو منو اغوا کردی، من اینها رو اغوا میکنم.» اغوا نقطه مقابل رشده. یعنی دقیقا برای رهایی از دام شیطان… نقطهی مقابل دام شیطان رشده. چرت و پرت میگفت، تهمت میزد به خدا. اون که حرفش سند نیست، ملعونیه. برعکس رشد شیطان در این بود که سجده کنه به مقام خلیفهاللّهی آدم، نفهمید.
بعد خدا چی گفت؟ گفت: «من خواستم پروردگارشان پاکیزهتر و مهربانتر از آن عوضشان دهد.» نگاه کن! به این عبارت گوش کن! «فَأَرَدْنَا» (کهف/۸۱) پس چی؟ حضرت خضر(ع) داره میگه: «من خواستم اون رو» عجب مقامی داره! اصلاً انگار خدا یه سری چیزها رو بهش چی کار کرده؟ تفویض کرده! برو انجام بده تو. و این کسانی که بهشون تفویض میشه چیزی جز خواستهی خدا انجام؟ نمیدن. فعلشون فعل خیره. گفتم بارها. خدا در مورد امامها میگه: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ» (انبیاء/۷۳)؛ «امامانی که هدایت میکنند به امر ما و بر اونها کار خیر رو اصلا وحی کردیم» نمیفرماید: «و اوحینا الیهم افعل الخیرات» نمیفرماید: «وحی کردیم کار خوب کن» نه! میگه: «کار خوب رو بر اینها ما وحی کردیم.» بشینن خیره، پاشن خیره، بخوابن خیره، صلح کنند خیره، جنگ کنند خیره، هر کاری کنند خیره. برای همین عرض کردم حضرت زهرا(س) وقتی دنبال امیرالمؤمنین(ع) توی کوچه میاد میفرماید: «یَا عَلی(ع) خَیْرُکَ خَیْرِی وَ شَرُّکَ خَیْرِی». «چون اصلاً تو شر نداری همه چیزت خیره. اینها نمیفهمن.»
و اون ماجرای اون دیوار رو هم توضیح میده که: «اینها مال دوتا بچه یتیم بود اون دیواره خراب میشد. پدرشون یه ارثی براشون گذاشته بود زیر دیوار، من اون رو درست کردم که اینها بزرگ بشن بعد برن گنجشون رو بردارن. زودتر خراب میشد مردم میرفتن مالشون رو میدزدیدن.» در ظاهر خسارت داری میبینی در باطن دقیقا سوده، هم برای ننه باباهه، هم برای صاحب کشتی، هم برای این دو تا بچه. در ظاهر خسارت، در باطن رشد.
حالا چه جوریه حضرت خضر(ع) اینجا این «عَبْدًا مِّنْ عِبَادِنَا» (کهف/۶۵)؛ «بندهای از بندگان ما» میتونه سبب الهی باشه برای یه سری از کارها، پیامبر(ص) نمیتونه باشه؟ میگن «پیامبر(ص) مُرد تمام شد.» چقدر احمقن خدا وکیلی! زبانم لال! پشه میتونه توی نظام سبب و اسباب کار ازش بربیاد، میگن: «پیامبر(ص) نمیتونه». میدونی چی میگن؟ میگن: «پیامبر(ص) تا زنده بوده میتونسته، وقتی مُرد دیگه تموم شد، نمیتونه.» بعد ما بهش میگیم: «تو اینها رو از کجا در آوردی که مُرده نمیتونه؟» هیچ جوابی نداره. و جالبتر اینکه میگیم: «بابا تو از کجا… مگه پیامبر(ص)… حیات برزخی حیاتی وسیعتر، بسیطتر، کاملتر، دست بازتر، تازه پیامبر(ص) دیگه اگه قبلا خودش رو درگیر این چیزهای زمینی میکرد حالا دیگه اون هم نیست».
دقیقهی ۶۵ تا ۷۰
چقدر عجیب قرآن میگه: «وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» (آلعمران/۱۶۹) میگه: «کسی که شهید شده توی راه خدا زنده است، این مرده نیست، روزی میخوره کار از دستش برمیاد» کسی که شهید شده کار از دستش برمیاد، پیغمبری که بر مبنای اون، دین و شهادت و غیرشهادت داره تعریف میشه کار از دستش برنمیاد!
این مرتیکه احمق همین شیخ اینها، برداشت عصاش رو انداخت روی زمین گفت: «از عصای من بیشتر کار برمیاد تا پیغمبر(ص)» توی مسجدالنبی. العیاذبالله. میگفت: «من افتخارم اینه که به این قبر تا حالا سلام ندادم. چون مرد. «ماتَ». و تمام شد.» بعد خیلی جالبه! این سلام نمیده به پیامبر(ص) چون مُرده، بعد خدا نمیفهمه میگه: «سَلَامٌ عَلَى إِبْرَاهِیمَ» (صافات/۱۰۹) خدا توی قرآن میگه: «سلام بر ابراهیم(ع).» مگه قرآن زمانی که نازل شده حضرت ابراهیم(ع) نمرده بوده؟ بعد جالبه! خود اون پیغمبری که و اون خدایی که نماز به ما آموخته. نعوذُ بالله اینها نمیفهمیدن «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ اَیُّهَا النَّبِیّ» رو توی نماز برای کی داری میگی؟ پس نمازت از بیخ و بنیان شرک داره!
پس ببینید چقدر دارن نظام هستی رو کوچیک و ماتریالیستی (materyalist) میبینند. نخیر! بلکه برای حذف پیامبر(ص) و از ذهن بردن پیامبر(ص) باید این اتفاق میافتاد. خب امام حاضر که غایبه، اون ائمه رو هم بگو! مُردند تمام شدند رفتند. که دقیقا این دستش خالی بشه. بهانه هم چی بکن؟ بهترین بهانه هم اینه که از خود خدا مایه بذاری. «نه! خدا…» شیطون هم همین رو میگفت دیگه؛ خدا میگفت: «به غیر من سجده کن» میگفت: «نه خدایا تو نمیفهمی! این شرکه» شیطون هم همین رو میگفت دیگه. نعوذ بالله. خدا میگفت: «اگه موحدی میگم سجده کن به غیر من، به این آدم باید سجده کنی!» «اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ» (اعراف/۱۱، بقره/۳۴، اسراء/۶۱، طه/۱۱۶،…) «من دارم میگم سجده کن.» گفت: «نه خدایا من موحدم تو نمیفهمی چی میخوای! من به خلیفهالله تو سجده نمیکنم» و نکرد پدر سوخته. درسته؟ توی جهنم هم میره ابدی میشه. بعضیها بر جهل خودشون چنان محکم و استوارن که اصلا تعجب میکنم. اینها هم حکایت همینند. خیلی جالبه! میگن: «خود خدا نفهمیده شفیع قرار داده، نظام سبب و اسباب قرار داده.» الآن هم برو ازشون بپرس: «چرا خضر(ع) این کار رو کرد»؟ میگن: «به توچه؟ خدا یه کارهایی کرده.» از عقل استفاده نمیکنند. یعنی چی؟ پس چرا خدا آورده برای من؟ بیکار بوده؟ قصهی کلثوم ننه است که مادر برای بچهاش تعریف کنه اینها رو؟ بعد بچه هم براش شبهه بیفته بگه «اِ! برای چی کشت؟» بچه هم سن و سال خودشه بگیم یه بچهای رو هم زد کشت. نه اون آدم عادی نیست، هر چند بماند توی همین سوره کهف چه داستانهایی داره میگه. ۳، ۴ تا داستان که تعریف میکنه همهاش داره اصل جریان مهدویت و اهل بیت(ع) رو داره ترسیم میکنه آقا.
۱– کسی که علمی بالاتر از پیغمبر اولواالعزم دارد. این یه دونه. (پس کسانی رو داریم!)
۲– کسانی که عمر طولانی میکنند – اصحاب کهف – و رجعت میکنند.
۳– ذوالقرنینی که حکومت جهانی حاکم بر شرق و غرب عالم داره.
این ۳ تا رو بذاری کنار همدیگه نمیرسی به امام زمان(عج)؟ اصلاً بستر و فحوای سورهی کهف جریان این سوره مهدویه. بماند که اهل بیت(ع) فرمودند: «نَحْنُ کَهْفُ الْوَرَاء» بماند که توی صلوات شعبانیه داریم. میگه: «نَحْنُ کَهْفُ الْحَصین». که کهف رو به خودشون تعبیر کردند. یعنی روایتش رو هم داریم. توی دعای عرفهی آقا اباعبدلله هم هست. زیارت جامعه امام هادی(ع) رو برید بخونید. «کهف ماییم بابا.» این برای بحث نظام سبب و اسباب. من فردا بر مبنای این صحبت میکنم، آیه قران میارم که آقا شفاعت چیه؟ توسل چیه؟ آیا این هم بخشی از سبب و اسبابه یا نه؟ ما بیکار بودیم از توی کُلاهمون درآوردیم اینها رو.
سرتون رو درد آوردم عذر خواهم. امیدوارم مفید فایده بوده باشه.
اَللَّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الْفَرَج. وَ الْعَافِیهَ وَ النَّصْر. وَ اجْعَلْنَا مِنْ خَیْرِ اَعْوَانِهِ وَ اَنْصَارِه. وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْه.
تعجیل در فرج قطب عالم امکان، حضرت صاحبالزمان ۳ صلوات عنایت بفرمایید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
به امید ظهور مولا و سرورمان حضرت حجه ابن الحسن (عج) که صد البته نزدیک است.