موضوع سخنرانی : پیوند عاشورا و ظهور
عنوان بخش ۱ : لزوم شور و شعور در عزاداری و مداحی
مریم (۵۰)
دقیقهی ۰ تا ۵
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَه وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ.
۱ – درود خدا بر حضرت زهرا(س) و پدر بزرگوارش و همسر بزرگوارش و فرزندانش و سِرّ به ودیعه گذاشته شده در وجود مقدس حضرت زهرا(س).
شکر خدایی که ما را در این مسیر قرار داد و اگر نبود هدایت الهی، معلوم نبود از کدام ناکجا آباد سر درمیآوردیم. الحمدالله.
سلام علیکم. بسم الله الرحمن الرحیم.
ما جلسهی قبل دربارهی بحث «شور» صحبت کردیم و دیدید که فقط یک اشک چقدر داستان داشت و خیلی هم سریع گذشتیم و خیلی از مطالب رو باز نکردیم. بر مبنای مقتضیات زمانیای که داشتیم. برخی از حرفها رو هم نزدم؛ چون قرار بود سه جلسه باشه، شد دو جلسه؛ یعنی یه خرده موجزتر بود.
به هر حال، ماجرا دستتون اومد. عرض کردیم که بعضی سوءاستفاده دارند میکنند و به بهانهی عقلانیت و شعور، دارند جلوی شور عزاداریها و شوری که یک سوم این ماجراست، دارند میگیرند. شعار، شعور و شور رو دارند میگیرند. و عرض کردیم، کسانی باید آفت شناسایی کنند، که خودشون آفتشناس باشند، نه اینکه خودشون آفت باشند! الآن مد شده همه میان آفت شناسایی میکنند. خوبه ها! عرض کردم، اما نه اینکه دیگه بیای دست و پای طرف رو ببندی، و این اصلا نمیشه. این خطرناکه.
مرحوم علامه امینی در قطار با یکی از اقلیتها بحثش میشه. اون هم نمیدونسته به تور کی خورده، بدبخت بیچاره! نمیدونسته به تور کی خورده. یه شبههای مطرح میکنه، و مرحوم علامه امینی یه کاری میکنه این بابا رو که میچسبه یه گوشهی کوپه. بعد برمیگرده میگه: «شما شیعهها برای چی غنا دارید؟» طبل و سنج عزاداری رو میگفت. بعد ایشون برمیگرده جواب میده: «ما غدیرخم رو توی بوق و کرنا نکردیم، گفتید نبوده، این جوری بوده، اون جوری بوده. توش اِنقُلت آوردید. الآن اگه این هم داد و بیداد نکنیم، پس فردا میگید بیا اثبات کن که امام حسینت بوده.» میرن ها! به این سمت. میرن. بلایی که سر مسیحیت آوردند.
نکتهای که وجود داره، این شور باید همراه شعور باشه، نه یه چیز مجزا از اون. شور چاشنی شعوره، نه جدای از شعور. این خیلی مهمه ها! بعضیها این رو متوجه نمیشند، فکر میکنند: «خب، جلسه حالا خیلی سخنران آمد… ببین، دقت کن! سخنران آمد سخنرانی کرد، این شعور جلسه. حالا ما بیاییم مداحی کنیم، عزاداری کنیم، این هم شور جلسه.» اشتباهه. اینها باید در هم آمیخته باشه؛ یعنی سخنرانی منِ سخنران باید شعور و شور رو با هم داشته باشه و مداحی مداح و سینه زنی شما، شور و شعور رو باید با همدیگه داشته باشه. کنار همدیگه باید باشه، نه اینکه جدای از هم. اگر نمک رو اول آشپز توی غذا نریزه، یه شیشه نمکدون رو مردم روی غذا خالی میکنند، و این دیگه آسیب زننده است، یه خطره. یا از این وَر بوم افتادیم، یا از اونوَر بوم افتادیم. «خیرالامور اوسطها». بهترین کار همین متعادل بودنه؛ نه مسیر افراط، نه مسیر تفریط.
شورانگیز بودن یک مداحی بله. مگه میشه موسیقی اون مداحی اثر نداشته باشه روی شورانگیزیش؟ بله که داره. مگه میشه هنر رو خرج عزاداریها نباید کرد؟ بله که باید کرد. آقا! مداح صداش باید قشنگ باشه. لذت ببره طرف.
دقیقهی ۵ تا ۱۰
این جذبه، این صدای قشنگ، نعمت الهی است. طرف داره خرج اهل بیت(ع) میکنه. خوبه بره هزار کار دیگه بکنه با این حنجره؟
ما وقتی داریم اذان مرحوم مؤذنزادهی اردبیلی رو میشنویم، کیف میکنیم؛ صدای قشنگ، دستگاهی که توی موسیقی انتخاب شده، قشنگ. اصلا مرحوم مؤذنزادهی اردبیلی اذانش رو که داره میگه، روی دو جای این اذان بحث داره، یعنی ویژه داره کار میکنه: یکی «حیّ علی خیرالعمل»، اون یکی دیگه: «اشهد انّ امیرالمؤمنین علی ولی الله». دقیقا اون دو تا نکتهای که توی اذان شیعه هست. یعنی با اون روالی که «اشهد ان لا…» و بعدش رو میگه نیست؛ به «اشهد انّ علی ولی اللّه» که میرسه، دو تیکه میگه، با یک شور و هیجان خاصی. هنرش رو خرج این تیکه میکنه. یعنی ببینید، اینکه میشناسه؛ دستگاه موسیقی و شعور موسیقی رو درمییابه، ببینید چقدر قشنگ با شعور شیعی قاتیش میکنه، یکیش میکنه. یه اذان میگه که بعد ۴۰، ۵۰ سال آدم گوش میکنه و هنوز نتونستن اذانی بگن از اون قشنگتر. این اذان، شعار شیعی رو در خودش داره.
مگه میشه خرج نکرد؟ مگه میشه توی هیئت بود و نظم نداشت؟ اصلا کسانی که دارند سینه میزنند، وقتی میبینید یه نفر فاش سینه میزنه، یعنی توی مسیر موسیقاییش سینه نمیزنه، اعصابت خرد میشه. پس اینها باید کنار همدیگه باشه: صدای زیبا، شعر قشنگ، روضهی قشنگ. همین الآن این برادر بزرگوارمون یه شعر بسیار زیبا خوند. این شعر شورانگیزه، اما شعور درش هست؛ شعری نیست که طرف، آسمون ریسمون به هم بافته باشه. من نیومدم اینجا که شما رو به هر قیمتی بگریونم و اصلا قرار نیست این کار رو بکنم.
عزیز دل من! ما ایرانیها قبل از اینکه مسلمون بشیم، خیلیهامون زرتشتی بودیم. یه مراسمی داشتیم برای سیاوش، در سوگ سیاوش مراسمی بود به اسم «سیاوشون» یا «سووَشون». توی این مراسم، جمع میشدند، گریه میکردند. شور داشت. آیا نباید تفاوت باشه بین گریه بر حسینبنعلی(ع) و گریه بر سیاوش؟ فقط شور رو باید دید؟ نخیر؛ اینها باید همرکاب همدیگه باشند.
هر از چندگاهی، عرض کردم جلسهی قبل؛ در مدح مداحها حرف زدم، حدیث خوندم که امام رضا(ع) چی گفته بود به اون مداح، به اون شاعر. درسته؟ گفتم. حالا اینجا یه خرده از خطرهاش بگم. من قرار نیست هر کسی رو با هر قیمتی بگریونم. قرار نیست دروغ بگم و با دروغ بگریونم. اصلا تشیع با دروغ نمیتونه گسترش پیداکنه. اون آبه، این روغن. دو تا چیز پارادوکسیکاله. ما افتخارمون اینه که مولامون لسان صدقه: «وَوَهَبْنَا لَهُم مِّن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیًّا» (مریم/۵۰) که ذهبی، عالم اهل سنت، وقتی این رو نقل میکنه که این علی که اینجا هستش، خود امیرالمؤمنینه؛ بدون هیچ دلیل خاصی که به یکی از رجال اون جرحی وارد بکنه، میگه: «هذا خبر باطل». میگه: «این خبره باطله.» چرا؟ چون من خوشم نمیاد. میشه ما ادعای شیعه بودن لسان صدق رو بکنیم، بعد بیاییم هر دروغی رو که به خودمون نمیبندیم، به اهل بیت(ع) ببندیم؟ قرار نیست به هر قیمتی گریه کنیم. بله؛ آنچه از دل بر آید، لاجرم بر دل نشیند. این یه حقیقته. حرفی که صداقت توشه، میگیره، وگرنه باطله. ده نفر گریه میکنند به حال خودشون، که همینها با آهنگ پسر شجریان هم گریه میکنند. دیدم دیگه یه آهنگی تلویزیون میذاشت: «نبستهام به کس دل، نبسته کس به من دل»، من دیدم زار زار میزنند زیر گریه. اون دنبال میگرده. یه سری چیزها توی دلش پره، دنبال یه فضا میگرده، موسیقی غمناک باشه، بزنم گریه کنم.
دقیقهی ۱۰ تا ۱۵
این فقط شوره. باید کنارش شعور هم باشه. اصلا کنار بودن، یعنی توی هم آمیخته شدن. این شعر من باید هدف داشته باشه، زیبایی داشته باشه، شورانگیز باشه و سراسر از شعور باشه. این میشه عزاداری درست و حسابی. همین چند وقته یه مداحی پخش شده، کلی سر و صدا کرده. نمیدونم «نوار مغز سرم. نمیدونم دکترها چی چی گفتند…» خب، ببینید! من همین الآن توی این ماسماسک، توی این [اشاره به تلفن همراه] دارم. اصلا نمیخوام پخشش بکنم که ذهن شما رو خراب کنم. که چی مثلا؟ حیا نمیکنید بابا؟ در مورد اهل بیت(ع) داری صحبت میکنی. نیازی دارند به این جور چیزها؟ مبادا کاری بکنیم که موجب وهن تشیع بشه. خونها ریخته شده برای تشیع. حضرت فرمود: «برای ما مایهی زینت باشید؛ «لا تَکونُوا عَلَیْنا شَیْناً»؛ «مایهی آبروریزی ما نباشید.» یه نفر توی خیابون ببینه، بگه: «این یارو شیعه است! این رو میبینی، این مسلمونه! هه، این شیعه هه رو نگا!» این جوری نگن، پس فردا نشه مداحی بکنی، توی ماهوارهها پخش کنند! بگن اینها رو نگاه کن! که اونجا، تو این وسط کارهای نیستی. تو اصلا رقمی نیستی. متأسفانه متأسفانه به خاطر مظلومیت اهل بیت(ع)، ما اَتَچ (attach) شدیم به دامن اهل بیت(ع). میگن: «اینها رو نگاه! اینها همهشون این جوریاند.»
عنوان بخش ۲ : آسیب های قمه زنی و لعن کردن مقدسات اهل سنت
مائده (۶۴) مائده (۱۳) منافقون (۴) توبه (۳۰)
۲ – طرف از پاکستان، از پاراچنار پاکستان اومده بود، میگفت: «جان مادرتون! قمه نزنید!» همین طوری. میگفت: «بابا جان مادرتون! لعن علنی ندید. شما یه جایی هستید، به برکت این امنیتی که دارید، خیالتون راحته. چشمهاتون رو میبندید، دهنتون رو باز میکنید فحش میدید، اینجا پدر ما رو در میارن.» فیلم به من نشون دادند، مو به تنم سیخ شده بود. طرف رو از اتوبوس ریختند پایین. اول شیعه، سنی رو جدا کردند. یه عده که تقیه کردند، گفتند: «ما شیعه نیستیم». اومدند پیراهنهاشون رو پاره کردند، پشتشون رو نگاه کردند ببینند اینها رد زنجیر دارند یا نه؟ پیشونیهاشون رو نگاه میکردند، ببینند رد مهر دارند یا نه. بعد چی؟ اونی که تفنگ داشت با تفنگ میزد، اونی که چوب داشت با چوب میزد. یکیشون بود، من اصلا نگاه کردم یاد اون روضه افتادم که: «نیزهدار با نیزه میزد و فلان.» نشسته بود روی سینهی طرف، با سنگ میکوبید توی کلهی اون. نصف جمجمه اومده بود پایین. این دست و پا میزد. میگفت: «بابا! میآیید حرف میزنید، من اینجا دارم خونش رو میدم. تو وسط این مملکت وایستادی، خمپارهات رو میزنی، من لب مرزم. لب مرز عقیدتی، منم. منم که با این وهابیها دارم زندگی میکنم.» آقایون اومدن از پاپ کاتولیکتر شدند. توی خون اینها شریکید. سرت نیومده که!
امام صادق(ع) بعد نمازشون لعن میکرد. چه جوری لعن میکرد؟ «اللهم العن فلان و فلان و فلان و فلان.» همین جوری. اگر قرار بود، خود امام صادق(ع) اسم میبرد. ببینید، ما سر لعن بنیامیه کوتاه نمیایم: «اللهم العن بنیامیه قاطبه» سر تا پاشون لعنت! خب، همین. زیارت عاشورا بیشتر از این لعن فرستاده؟ نه ما الآن فلان. به خدا قسم، همین تفکرات بوده که آسیب رسونده. بابا! ما روایت داریم که ظهور به خاطر عدم رازداری برخی از شیعیان عقب افتاد. اهل بیت(ع) میاومدند شبکهسازی میکردند، هی نیرو باید پرورش بدی دیگه. آدم تربیت بکنی، تا ظهور صورت بگیره. چه اتفاقی میافتاد؟ طرف میرفت میاومد یه مزخرفی میگفت، شبکهی حکومتی تشخیص میداد، همه رو قلع و قمع میکرد. باز دوباره ۵۰ سال وقت بذار، نیرو تربیت کن. درد فقط یه طرف که نیست؛ از این وریهام آدم میخوره. آقا! حکم مراجع اینه: چیزی که موجب وهن دین تو میشه، دین تو رو موهون جلوه میده، نباید انجام بدی. ممکن بوده این کار تا دیروز موجب وهن تشیع و وهن اسلام نبوده، اما از امروز بشه. بابا! پدرمون درمیاد، مستبصره میاد دفترمون میگه: «همه چیزتون جوره، اینتون رو نمیفهمم.» نشون میده، میبینیم بله؛ یکی از همین گافهاست.
این بغض، مقدسه. اصلا ببینید! من یه چیزی بهتون بگم؛
دقیقهی ۱۵ تا ۲۰
آدم با حب محض به هیچ جا نمیرسه، بغض هم میخواد. قرآن لعن فرستاده: «لَعنَّاهُمْ» (مائده/۱۳) «وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ» (مائده/۶۴)» اصلا نفرین کرده: «قَاتَلَهُمُ اللَّهُ» (منافقون/۴، توبه/۳۰) (خدا بکشدشون). این بغض، مقدسه. میپذیرم. اما قرار نیست؛ «هر راست نشاید گفت، جز راست نباید گفت.» اما هر راست نشاید گفت. حالا بیاد آدم توی یه هیئتی، ۵۰ تا موبایل بالا، یه چیزی بگه، همین اینها رو ضبط میکنند، میبرند میذارند واسهشون. میگه: «ببین، ما میگیم برید اینها رو تیکه پاره کنید. نمیتونید ببینید. نگاه کنید! اینها اگه به حکومت برسند، این جوری میکنند. پس توی پاکستان اینها رو سرکوب کنید، یه وقت به حکومت؟ (بگید) نرسند. توی عراق اینها رو سر ببرید، یه وقت حکومتشون جدی نشه شکل بگیره، که تهش همینه. تهش همینه.» از امام نباید نه یه قدم جلوتر بری، نه یه قدم عقبتر. زیارت جامعه خوندی؟ میگه: «اونها که از شما جلوترند، رفتند زدند جاده خاکی. اونهایی که از شما عقبترند، زدند جاده خاکی.» باید هم زمان رفت. مشایعت. شیعه یعنی جا پای طرف جلوی گذاشتن.
اون زمانی که متوکل ملعون دست قطع میکرد، یه نفر میخواست بره زیارت اباعبدالله(ع)، خراب کرد قبر آقا امام حسین(ع) رو، رودخونه رو بستند روش، بعد روش داد گندم کاشتند. بعد اون وسط یه قلعه زد به چهار طرف. هر کی میاومد، تیر میزد. خب؟ اون موقع که دست قطع میکردند، خانمه بلند شد رفت زیارت. گفتش که: «باید دستت رو قطع کنیم ها!» گفت: «قطع کن!» دست راست هم قطع میکردند، دست چپش رو گذاشت روی میز از زیر چادرش. گفت: «قطع کن، میخوام برم زیارت اباعبدالله(ع).» گفت: «دست راست!» گفت: «دست راستی رو پارسال قطع کردید.» لرزیدند به خودشون. که نهایتا پسرش_المنتصر_ میاد برمیداره این قانون رو. دستور میده، میگه: «زیارت آزاد باشه آقا.» اون موقع که میگفت دست قطع میکنند، طرف میگفت: «من رو از دست قطع کردن میترسونی؟ بیا!» میکوبید توی سر خودش. میگفت: «چی چی میگی تو؟» شروع این چه بسا قشنگ بوده. اما الآن آیا واقعا زمانشه؟ بیاد ببینه اروپاییها چی میبینند؟ یک عکس رو میگیرند، پخش میکنند میگن: «اینها همیناند. اینها ایناند.» بابا! ما این نیستیم.
شما ببینید، خودت رو بذار جای طرف مقابل. هیچ چی نمیشناسه از اسلام، از تشیع. میگه: «شیعه». سرچ (search) میکنه، اولین عکسی که میاد یک زنه، یک بچه کوچیک بغلش کرده، قمه رو زده توی کلهی بچه، خون داره میاد روی صورتش. خدا وکیلی چه فکری میکنید؟ بذار جای اون خودت رو. بابا! قرآن که قرآنه، خدا رو قبول دارید دیگه، انشاءالله. خدا توی قرآن میگه: «به بتهای اینها فحش ندید. برمیگردند به الله فحش میدند.» آیهی قرآنه، برید دفتر مراجع، بگید آیا… بپرسید، استفتاء کنید از تمام مراجع. اگه یک نفرشون گفت! من پرسیدم: «آیا انجام کاری که موجب وهن تشیع شود جایز است؟» یه موقع هست یه آدم یه کاری میکنه توی خونه واسه خودش. العاقل بالاشاره. من با اون کاری ندارم. هر چیزی بابا، هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد. یه موقع هست اثرگذاری او، اثرش اینه: «بابا من با خودم این جوری میکنم، تو دستم برسی تیکه پارهات میکنم.»
زور داری، قمه رو بکوب توی کلهی اون امریکاییه. ها؟ بزن گردن اون اسرائیلیه رو بنداز. بسم الله. اگه من حرفی زدم، که اومده داره به ناموس مسلمون تعرض میکنه و تجاوز میکنه. مگه تو شیعهی علی نیستی؟ علی میدونی چی گفت؟ علیه السلام. حضرت گفت: «اگر یه مردی این خبر بهش برسه که توی شهر الانبار از پای یه پیرزن یهودی، یه خلخال کندند، این مرده خبر بهش برسه، این مرده بمیره، مرگِ بر او رواست.» غیرت رو داری؟ آخر غیرته دیگه نه؟ اما همین آدم، جایی که پای اسلام وسطه، پناه بر خدا، آدم یه چیزی بگه! میزنند توی گوش زنش، سکوت میکنه. گرفتی چی میگم؟ همین آدم، سکوت میکنه. میگه: «استخوان در چشم،
دقیقهی ۲۰ تا ۲۵
خار در چشم، استخوان در گلو، سکوت کردم». برای چی؟ لله، خدا. خدا! زن و بچهام فدای تو. خیلیه ها! پیرزن یهودی، خلخال به پاش، مرد بشنوه، باید بمیره.
حواسمون باشه، اگر مجوز داده شده توی زیارتهای ما یه سری کارها انجام بدیم، توی عزاداریهامون یه سری کارها انجام بدیم که اگر در حالت عادی باشه چه بسا مجاز نباشه، این بند «پ» که داده شده، برای یه هدف مقدسه. آقا! شرطبندی حرومه. مگه نه؟ میگه: «توی تیراندازی ایرادی نداره». برای چی؟ خیلی مهمه تیراندازی. یه مسلمون باید یاد بگیره. میگه: «توی اسب سواری ایرادی نداره. توی شناکردن ایرادی نداره.» چون توی مسلمان باید آمادهی مبارزه و نبرد باشی. چی میشه؟ اینجا ورش میداره. موضوع مهمه. چی میشه یه سری کارها رو اگر من بیرون انجام بدم، اشتباهه، ایراده، اما زیر خیمهی اباعبدالله(ع) وقتی انجام بشه، میگه: «نه؛ این اینجا ایرادی نداره.» برای چی؟ برای اینکه این موضوع مهمه.
عنوان بخش ۳ : آسیب های هیئات و فاصله گرفتن از امام زمان(عج)
۳ – اقامهی عزا برای حسینبنعلی(ع) مهمه، عزیز من! باید پرشور انجام بشه. ندیدیم ۱۰ تا هیئت با هم یکی بشن، دیدیم ۱ هیئت ۱۰ تا میشه. همهاش دنبال غرایز شخصی: «این آقا به من چپ نگاه کرد، از فردا میرم یه هیئت خودم میزنم.» «یدالله مع الجماعه» خودتون این زنجانیها رو میبینید. دیدید وقتی اجتماعشون رو نشون میده، چه حالی میده به آدم؟ امسال داشت بَم رو نشون میداد توی تلویزیون. همه با هم زنجیر میزدند. این قدر کیف کردم پای تلویزیون، عشق میکردم، اون جماعت بسیار زیاد. این، کاره عزیز من! این کاره. بذار یه روز ماهواره یه خارجکی دید، با خودش بگه: «اینها کیان؟ یه میلیون آدم دارند با یه مداح سینه زنی میکنند!» نه، مداح هیئت ما باید بره بخونه! دنبال امام زمان(عج) میگردی؟ نه، غرایز رو. آقا! عیبی نداره، شما بیا بخون، خودمون وسطیم، وقتی این «منه» وسطه، دنبال کی میگردی؟ امام زمان(عج) داره میخونه توی دلت رو. میگه: «تو دنبال منی؟ تو دنبال «من»ی.» تو دنبال اون «منیت» تی اون وسط.
یه زمانی انتظامات یه هیئتی بودم، مسئول انتظامات اونجا بودم. به بچهها میگفتم که اینجا یکی زد توی گوشتون، فحش ناموسی بهتون داد، میگی: «خوش اومدی.» چون اینجا تو، تو نیستی. تو اینجا خادم امام حسینی. میگن: «این هیئتیها رو ببین!» میگفتم اجازه ندارید با موتور روشن توی کوچهای که هیئت داره توش برگزار میشه، کسی بیاد. میاومد طرف دم در وایمیستاد، میگفتیم: «موتور رو خاموش کن!» میگفت: «سختمه تا ته کوچه برم.» بچهها موتور طرف رو هل میدادند، تا ته کوچه واسهشون، میرفتند، میاومدند. تا میخواست هل بده، خیلیهاشون خجالت میکشیدند. میگفتند میاومدند پایین. یکیشون بود، یادمه ۳ شب تا ته کوچه موتورش رو خودم هل دادم واسهاش. شب چهارم خجالت کشید. اما خجالت کشید. این مهمه. بعد ۵ سال رفتم همون هیئت. بعد ۵ سال سخنرانی رفتم. هیچ کدوم… این بچهها عوض شده بودند. خیلیهاشون هم نمیدونستند یه روزی بنیانگذار انتظامات همون هیئت، من بودم. نمیدونستند. بعد میخواستم باهاش دست بدم_هوا سرد بود دیگه_ همین امسال دستش رو از توی کاپشنش درآورد، دیدم دست راستش دستکش نداره، دست چپش دستکش داره. این قانونی بود که خودم گذاشته بودم: «که حق نداری با یه نفر با دستکش دست بدی.» سردت میشه، واینَستا اینجا. اینجا باید کسانی وایستند که سردشون میشه، اما قبول میکنند. گفتم: «چرا این کار رو میکنید؟» گفت: «نمیدونم. همین جوری به ما گفتند که خوب نیست.» چی شده بود؟ فرهنگ شده بود اونجا. نمیخوام از خودم بگم ها! من، من… نه بابا. ما هیچ کی نیستیم. بحثم اینه که یه ماجرایی رو بگم، که خودم به چشم دیدم. با کس دیگه کار نداشته باشم.
دقیقهی ۲۵ تا ۳۰
«هیئت ما فلان مداح رو آورده. اون هیئه بیاد…». اینها کَل دارند با همدیگه. «مداح کشوری آورده، ما هم باید بریم بیاریم.» «این فلان سخنران رو آورده، ما میریم بهمان سخنران رو میاریم.» آقا! نه سیر مطالعاتی، نه سیر سخنرانی. یه جا لازمه منِ رائفی بیام سخنرانی کنم. تاریخ مصرف حرفام گذشته. یه لِوِل (level) اومدید بالاتر از من. بزرگ تر باید بیاد دستتون رو بگیره ببره. من کوچیکم. تا همین حد میتونم بیارمتون بالا. قلاب میگیرم، توی قد و قوارهی خودم میتونم نردبونتون باشم. یکی دیگه میآد دستتون رو میگیره بالا. شاید اون آدم معروف هم نباشه. نه. هیئت فلانی این رو آورده، ما هم… اینها دنبال امام زمان اند؟ بعید میدونم، خدایی ش. بعید میدونم.
بریم فکر کنیم به کارهامون. داریم خراب میکنیم. داریم خراب میکنیم. این قدر مظلومه امام زمان(عج)، این قدر مظلومه، که همینها رو هم میخواد. چون مظلومه. چون مظلومه. «آقا! رائفی رو میشناسی؟» «ها، همون که واسه امام زمان(عج) حرف میزنه.» بعد منِ رائفی باید حواسم به کارم باشه یا نباشه؟ سلحشور کارگردان. آقای سلحشور، ایشون یه متلکی انداخت به این سینماچیها. بعد کدوم عکسش رو توی شبکههای خارجی زده بودند؟ من یادمه، قشنگ دیدم؛ عکس دیدارش با رهبری رو. هیچ ربطی نداشت ها! عکس تَکیش هم بود. هزار جور دیگه هم عکس ازش بود توی اینترنت. یعنی چی میخواد بگه؟ «اینها، این هنرمندهایی که این طیفیاند، این حرفها رو میزنند». سریع اَتَچِت (attach) میکنند میری. منگنهات میکنند. بابا! به خودت، اگه خودت برای خودت مهم نیستی، آخر و عاقبتت مهم نیست، مسلمون! امام زمان(عج) رو دریاب! مسلمون! امام زمان(عج) رو دریاب!
عنوان بخش ۴ : عزاداری امام حسین(ع) و رسیدن به امام زمان(عج)
واقعه (۱۰) فصلت (۶) کهف (۱۱۰) نجم (۳) نجم (۴)
۴ – دیشب از اشک گفتیم. گفتیم این اشک چقدر مقدسه برای امام حسین(ع). امام زمان(عج) هم داره همین جوری اشک میریزه. خون گریه میکنه. «بدل الدُّمُوعِ دماً» داره خون گریه میکنه. امروز این اشک باید خرج امام زمان(عج) بشه. یعنی امام حسین(ع)، سکوی پرتاپه، تو رو به امام زمان(عج) برسونه. نرسیدی، سوختی، پریدی ها! یه جاهایی دستت رو میگیره. «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ» (واقعه/۱۰) اونهایی هستند که رسیدند به مرحلهی بعد. بنیاسرائیل با گریه ۱۷۰ سال ظهور امام زمان رو نزدیک کرده. غیرت داری؟ توی دعای ندبه چی میگی؟ میگی: «کسی هست کمکم کنه بیایید با هم گریه کنیم؟» عین فراز دعای ندبه است. بیاید با هم دست به یکی کنیم، با همدیگه بشیم، با هم گریه کنیم، با هم اشک بریزیم. بزنیم توی سر و کلهمون. «ای بابا! مرد گنده! خجالت بکش! زشته…» نه، عزیز من! «فَلْیَبْکِ الْباکُونَ»، «فَلْیَنْدُبِ النّادِبُونَ»، «وَ یَضِجَّ الضّاجُّونَ». میگه: «ضجه بزنیم، داد بزنیم». بگیم: «خدا! غلط کردیم.»
گریه؛ میشه با گریه ۱۷۰ سال ظهور رو نزدیک کرد؟ میشه دیگه. شده. توی مجلس اباعبدالله(ع) چیه؟ حرارهً فی قلوبه. امام حسین(ع) داغش تازه است. میگیردت اشک میریزی، اشک میریزی، راه میافتی. وقتی راه افتادی، باید همهاش رو خرج امام زمان(عج) کنی. این قدر امام زمان(ع) مظلومه، که از توی دل بحث مهدویت، یه عده بهاییت بیرون کشیدند، یه عده حجتیه بیرون کشیدند. نبود طیف نرمال؟ چرا باید یه نفر برای امام زمان(عج) حرف میزنه، بگن: «این لابد حجتیه است.» مگه هر کی برای امام زمان(عج) حرف میزنه، حجتیه است؟ (میگه: «آره، حجتیه است.» میگه حرف راست رو از بچه بشنو.) درده دیگه، درده. واقعا درده. این قدر باید مظلوم باشه. یعنی ما ندونیم نرمال… آقا من میخوام برای امام زمان(عج) حرف بزنم. آقا! من قبول دارم. آقا! من این آرمانها رو قبول دارم. با آرمانهای همین کشور، همین نظام، من میرسونم علم رو به دست امام زمان(عج). من باید این طوری بیام پیش. اگر این اتفاقها داره میافته، اگر غرور میبینیم،
دقیقهی ۳۰ تا ۳۵
اگه «من» میبینیم این وسط، به خاطر اینه که امام زمان(عج) نفهمیدیم چیه؟ امامشناسیمون مشکل داره. همهمون هم به جاهلیت میمیریم. «مَنْ ماتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ ماتَ مَیْتَهً جاهِلِیَّهً» به جاهلیت میمیریم.
عزیز من! پیامبر، پیامبر خودمون_ علیه آلاف التحیه و الثناء، علیه و آله_ ایشون رو تا پیغمبریش رو قبول کردند، امامتش رو درنیافتند. سقوط کردند. گفتند: «پیغمبری؟ باشه.» مبناشون هم چی بود؟ یه آیهی قرآن. ۱۳۰ مورد توی تاریخ، توی دو ماههی آخر، توی دو ماههی آخر رحلت یا شهادت پیامبر(ص)، دعوا بین صحابه و رسولالله(ص) نقل شده توی تاریخ. دیگه قبول داشتند پیغمبر(ص) رو که؟ میگفتند: «یا رسولالله_نعوذ بالله، زبانم لال_ تاریخ مصرفت تموم شد.» آخرین آیهی قرآن اومده، «تو دیگه کارایی نداری. مگه توی قرآن ننوشته «أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ» (فصلت/۶، کهف/۱۱۰)؟ «منم یکی مثل شما هستم، الا اینکه به من چی میشه؟ وحی میشه. خب، وحی که تموم شد». «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ».
شنیدید توی تاریخ دیگه؛ پیامبر(ص) فرمایش میکرد، میگفتند :«ای محمد! آنچه میگویی سخن خود توست یا وحی است؟» حرفی که میزنی وحیه یا حرف خودته؟ اگه حرف خودته، که هیچ چی. اگه وحیه که بگو بنویسیم قرآن رو. اما آیهی قرآن میگه: «وَمَا یَنطِقُ» (نجم/۳) اصلا این حرف نمیزنه، إِلَّا اینکه «یُوحَى (نجم/۴) وحی بشه. یه عده از این وحیها آیهی قرآنه، یه عدهاش هم نه. این جوری شده بود. یعنی تا موقعی که… امامت پیامبر(ص) رو نفهمیدند، فقط پیغمبریش رو فهمیدند. آقا رسولالله امامه، امامت حضرت رو نفهمیدند. فقط پیامبریش رو فهمیدند. لذا به سمتش نرفتند و لذا به حرفش گوش نکردند. حضرت فرمود: «قلم کاغذ بیارید!» گفت: «انّ الرَّجُل لَیَهجُر » گرفت پاره کرد، پرت کرد اون طرف. «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّهِ»، «وعندنا کتاب الله»، «قَدْ غَلَبَهُ الْوَجَعُ» «داره هذیون میگه.» عین عبارتی که رد و بدل شد. بعد دو دسته شدند صحابه. شروع کردند زد و خورد کردن، جلوی چشم پیامبر. حضرت فرمود :«قوموا عنی». «پاشید از پیش من برید بیرون.» با منِ رائفی این جوری برخورد کنند، دیگه پام رو نمیذارم اینجا. با پیامبر(ص)، با شخص اول آفرینش، این برخورد شد. چرا؟ چون امامتش رو نفهمیدند.
مبادا تو هم این جوری باشی ها! مبادا هیئت اومدن برات بشه عادت! عزاداری اباعبدالله(ع) پالایشگاه نیست، عزیزم! دانشگاهه. میدونی یعنی چی؟ طرف گناه میکنه، توی طول سال کثافتکاری میکنه، میرسه به محرم: «عیبی نداره، یه ماه میذاریم کنار. خدایا! غلط کردم، ببخشید. به حسین من رو ببخش!» باز تمام شد محرم و صفر. روز از نو، روزی از نو. دوباره گناه، سال بعد همون جاست. یه خط و یه دایرهای. همین جوری. ۷۰ سال از عمرش گذشته، یه عادت بدش رو ترک نکرده. یه خلق بدش رو ترک نکرده. حرکت دایرهای نیست، فنریه. میای جای سال گذشتهات. ولی چقدر رفتی بالاتر؟ میای بالاتر. دانشگاهه. باید هی بیفزایی بر این دانشت. نه اینکه بیاییم هی پاک شیم، پاک شیم، روز از نو روزی از نو؛ پاک شیم دوباره از اول، پاک شیم دوباره از اول. چرا کسانی که توی ماه رمضون مسجد نمیان، توی عزاداری اباعبدالله(ع) هیئت میان؟ چه وسعتی داره پذیراییش! چه سرّی خدا نهاده در این حسین(ع)! میگه: «بیا، بیا، بیا!» میدونی چه جوریه؟ بلاتشبیه، بلاتشبیه، این جریان مثل جریان قیف میمونه؛ پذیرش خیلی خوبه، امام زمانیها کم میان بیرون. خوش به حال اونها! خوش به حال اونها! امام نفهمیدیم یعنی چی که این جوری شد.
عنوان بخش ۵ : امام، واسطه فیض الهی به اراده خداوند (بعد اول امامت)
طه (۹۰) ص (۳۹) احزاب (۳۳)
۵ – امامت دو بعد داره: یک بعدش اینه که به تو هیچ ربطی نداره؛ هر کاری میخوای بکن، میخوای نکن. میخوای قبولش بکن، میخوای قبولش نکن. او امام زمانه. تو بخوای قبول بکنی، میخوای قبول نکنی، او واسطهی فیض الهیه، امام زمانه. شمر! میخوای بپذیر، میخوای نپذیر. واسطهی فیض الهی، حسینبنعلی(ع) است در زمان تو. شب قدر تمام فیض الهی و تمام مقدرات عرضه میشه بر امام زمان(عج)، و امام زمان(عج) تقسیم میکنه. کنیهی آقا رسولالله(ص)، ابوالقاسمه. کنیهی امام زمان(عج) چیه؟ میگن چی؟ از امام صادق(ع) پرسیدند: «این یعنی چی، آقاجان؟» عرضه داشتند: «این ابوالقاسم یعنی چی؟» یعنی بابای قاسم؟ ها؟ یعنی پدر قاسم؟ این جوریه؟ مثلا ما به امام حسین(ع) میگیم: «اباعبدالله»؛ پسر داشته به اسم «عبدالله»؟
دقیقهی ۳۵ تا۴۰
نخیر؛ یعنی پدر عبودیت. یعنی آخر عبودیت. حضرت فرمود: «به خاطر اینکه همهی خیر هستی بر او عرضه میشد و او تقسیم میکرد بین بقیه.» خوب گوش کنید! خوب گوش کنید!
خیر هستی بر امام زمان(عج) عرضه میشه، عین همون صفت رحمانیت خدا، به همه میده، به همه، همه ها! روزیشون رو میده. امام زمان(عج) برای خودیها رحیمیت. خوب گوش کنید! حضرت هارون وقتی گفت: «بیاید توبه کنید»، چی گفت؟ گفت از من تبعیت بکنید؟ «إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ» (طه/۹۰) با اینکه بتپرست شدی، اما هنوز من اینجا ولیام ها! ولی امر الآن منم، موسی نیست. چرا نگفت «انَّ ربّکُمُ الرَّحیم»؟ آیهی قرآن رو دقت کن: «إِنَّ رَبَّکُمُ الرَّحْمنُ.» (طه/۹۰)
«هنوز هم من دارم بهتون میدم که هستی، بیچاره. داری با روزی منِ امام زمان گناه میکنی؟» نمیخوام روضه بخونم ها! اما فکر کن به این ماجرا. اون سال، شب قدر، امام حسین(ع) روزیِ اون ۳۰.۰۰۰ نفر رو هم داده بود. گفته بود: «زن و بچهشون گشنه نباشند. نونش برسه، آب و دونش باشه.» روزیِ شمر رو هم داده بود. مِن باب رحمانیت. نه؟ میتونست نده؟ آره. آیهی قرآن داره: «دوست داری ببخش، دوست داری نبخش. همه چی دست تویه، ای ولی من روی زمین!» «بِغَیْرِ حِسَابٍ». (ص/۳۹) «بدون حساب کتاب، به هر کس دلت میخواد بده، به هر کس دلت میخواد نده. تو ولی منی!» شب قدر این اتفاق میافته. خوش به حال اون کسانی که شب قدر چه کسی رو میخوان؟ خود ابوالقاسم رو میخوان، خود قسمت کننده. میگه: «نه، چیزی نمیخوام، من فقط خودت رو میخوام.» خوش به حال اونها که میفهمند! اونها کیاند دیگه؟ اونها کیاند؟
ماجرا پیچیدهتر بشه واسهات؟ آقا اباعبدالله(ص) اون سال، روزی خیلیها رو داده بود. اما بعضیها میخواستند بیان روزی دنیویشون رو از جای دیگه دربیارند. طرف چشم دوخته بود به انگشتر. الله اکبر! نامرد فرصت نداد انگشتر رو دربیاره. عجب! میگفت بیشتر پول. میبرم میفروشم. چیزهایی توی تاریخ نقل شده، میگن: «چون معادل سرها بعضی اوقات طلا میدادند، بعضیها دنبال سرهای بچهها نبودند، دعوا سر سرهای بزرگتر بود. چون هم وزنش طلا میگرفتند.» میخوای اون وَر رو برات بگم چه خبره؟ بعضیهایی که اومده بودند جلوی امام زمان ابوالقاسم و واسطهی فیض الهی بجنگند، ابن زیاد فقط به اندازهی توبرهی اسبشون بهشون جو داده بود؛ ۲ کیلو جو. برای ۲ کیلو جو اومد سر امام زمانش رو برید. امام زمان فهمیده؟ نه. این بغض توی دلشه، اومده تسویه حساب کنه.
اومده توی هیئت برای تسویه حسابش اومده. میره هیئت تأسیس میکنه، نه برای امام زمان(عج)؛ برای تسویه حسابش میره. میگه: «میرم یه هیئت میزنم، حال فلانی رو میگیرم.» شمری داری عمل میکنی، اخوی! بپا خودت رو! شعور، شعور، شعور. شعور یعنی شناخت. یعنی بشناسی امام زمانت رو.
بعد از ماجرای سقیفه که نذاشتند فدک برسه به بیبی حضرت زهرا(س)، ارثش برسه، برای چی بود؟ برای بحث مالی بود دیگه. چقدر گفتم «وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ».(اعراف/۱۵۶، توبه/۷۱، لقمان/۴، نمل/۳ و…)؟ یه جا دیدی صلاه، بیاد زکات نیاد؟ «وَأَقِیمُوا الصَّلَاهَ وَآتُوا الزَّکَاهَ» (نور/۵۶، مجادله/۱۳، بقره/۴۳، نساء/۷۷ و…) «یُقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاه»َ.(مائده/۵۵، توبه/۷۱، لقمان/۴، نمل/۳ و…) عزیزم! به من بگو ببینم، حروف اصلی نفق نفاق چیه؟ گفتم خودم: ن ف ق. انفاق حروف اصلیش چیه؟ بازم نفق. افتاد دوزاری؟ کسی که انفاق نمیکنه، منافقه. این دنیا میچرخه. آخ! آخ! اون برق زرین گندمهای ری چه کرد با عمر سعد؟ حضرت فرمود: «بابا! خراب نکن؛ نمیرسی به اون گندمها.»
دقیقهی ۴۰ تا ۴۵
برگشت گفت: «جوش ما رو بسه. به جوش هم برسم، بسمه.» رسید؟ گفت: «نمیرسی.» خیلی حرفه ها! تمام هستی دست اینه، بعد بیاییم این رو بکشیم که به یه انگشتر برسیم! که به یه اسم و رسم برسیم! که فلان ملک رو مُهرش رو بزنند زیر نامت! بعد از اون جریان که فدک رو ندادند… برای چی؟ چون اگه فدک رو میدادند، اهل بیت (علیهم السلام) دستشون باز بود، پول خرج میکردند. پول که خرج میکردند، میتونستند تربیت کنند. بی مایه فتیره. بعضیها میگن: «رائفی! چرا این سایت رو دو ساله سر کار گذاشتی، ما رو نمیاری؟» بذار رک بهت بگم: پول نداریم. به خدا! رک میگم. ابایی هم ندارم. پول نداریم. نیومدند.
میدونی تاریخ چی نقل کرده؟ تاریخ نقل کرده بعد از سقیفه، چنان دست علیبنابیطالب(ع) تنگ شده بود_امام زمانه ها!_ چنان دست علیبنابیطالب(ع) تنگ شده بود، که بعضی شبها گرسنه میخوابیدند. الله اکبر! حق رو بخورند، بعد بگن: «بگیر اون فدک رو هم. اینها دستشون باشه، خرج میکنند. بگیر.» بعد شب گرسنه بخوابند. کیا؟ همان خانهای که پیامبر(ص) خم میشد در مقابلش میگفت: «السَّلامُ عَلَیْکُمْ یَا أَهْلَ بَیْتِ النُّبُوَّهِ» همان خانهای که افرادی که داخل اون خونه بودند، حضرت رسول(ص) فرموده بود: «هیچ چیز نمیخوام در مقابل این همه زحمتی که براتون کشیدم.» شما جونورهایی که به جهل معروف بودید رو آدمتون کردم. حضرت امیرالمؤمنین(ع)، توی نهجالبلاغه میفرماید: «فراموش کردهاید از چالههایی آب میخوردید که شترانتان در آن ادرار میکردند؟ و رسولالله(ص) شما را آدم کرد. فراموش کردید؟ مشکل، خود شمایید.» فلذا وقتی امام زمان(عج) به حکومت دنیوی میرسه، فتوحات نداره، مثل قبلیها. با خودی میجنگه. میگه: «مشکل همین جاست.» امیرالمؤمنین(ع) فتوحات داشت؟ اومد بقیهی ایران رو بگیره؟ بقیهی روم رو بگیره؟ بقیهی مصر رو بگیره؟ میگفت: «خودمونیم.» سه تا جنگ داخل داشت. میگفت: «مشکل خودمونیم.» ما دنبال پادشاهی و امپراتوری نبودیم بریم اینوَر و اونوَر رو بگیریم، پرچم بزنیم همین جوری فقط. ما اومدیم حرف پیامبر(ص) رو زنده کنیم: «إِنَّمَا بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ». ما اومدیم اخلاق داشته باشیم. به هر قیمتی قرار نیست به هر جا برسیم.
متأسفانه این بُعد امام_که تو چه قبولش بکنی، چه تو قبولش نکنی_ او امامه و او میبخشه. خوش به حال کسانی که این بُعد رو ببینند. یعنی چی؟ مهم نیست تو قبولش داشته باشی یا نداشته باشی. یُرید؛ خدا خواسته. اَرادَ؛ گفتیم خواست یه طرفه است، شاء؛ توی عربی خواست دوطرفه است. «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا» (احزاب/۳۳) «وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ.» (قصص/۵) ما میخواهیم. به کسی هم ربطی نداره.
عنوان بخش ۶ : تشکیل حکومت امام با خواست و اراده مأموم (بعد دوم امامت)
مائده (۵۵) بقره (۴۳) مائده (۵۷)
۶ – اما بُعد دوم امامت چیه؟ بُعد دوم امامت، عزیز دل من! اینه که امام زمانی میتونه حکومتش رو روی زمین تشکیل بده، که مأموم بخواد. اگر مردم نخوان، حضرت علی(ع) رو بیای حاکم بکنی، بعد از ۵ سال حکومت شکست میخوره. خورد یا نخورد؟ حاکم از حضرت علی(ع) بهتر میتونی گیر بیاری؟ خدا وکیلی میشه گیر آورد؟ نه. چرا شکست خورد؟ نمیخواستند دیگه. اون روزی هم که همه ریختند در خونهی امیرالمؤمنین(ع) باهاش بیعت بکنند، که: «چنان شانههایم را فشار دادند، جمع شدند ریختند، که بیم جان حسنین کردم.» (دیدم حسن و حسین زیر دست و پا دارند له میشند.) اون روز اونها برای امامت نیومده بودند ها! اونها برای خلافت اومده بودند. گفتند: «خلیفهی سوم کشته شد، تو بیا جای خلیفهی سوم.» یه خرده رفتار پیامبری کرد، بر نتابیدند. گفتند: «این بابا رو نگاه کن! میگه دزدیهایی که کردید، همه رو پس میگیرم. این به درد نمیخوره. بیایید باهاش بجنگیم.» کیا؟ همونهایی که باهاش بیعت کردند: طلحه، زبیر،کی، کی…
متأسفانه این بُعد رو خدا داده دست ما. ای کاش نمیداد! خدا داده دست ما، یعنی چی؟ یعنی تا شما نخواهید، حکومت ولی معصوم تشکیل نمیشه. میخوای بچرخی، بچرخ. ۲.۰۰۰ سال امام زمان(عج) نمیخوای، نخواه. به درک! منِ خدا صبورم. منِ خدا صبورم. هر موقع فهمیدی میخوای، اون موقع…
دقیقهی ۴۵ تا ۵۰
و امام زمان، امام زمان هر وقت، وقتی بهش میگفتند بیا، میاومد دیگه. حجت تمام میکردند برای امام زمان، ۱۸.۰۰۰ نامه نوشتند: «پاشو بیا آقا! نخلهایمان سبز شده است.» نامه نوشتند یا ننوشتند؟ ۲۵ سال سراغ حضرت علی(ع) نرفتند، نشست توی خونه. بعد از ۲۵ سال، ریختند در خونهاش. آمد. سلیمان صرد خزاعی نامه نوشت به امام حسین(ع)، حجت بر اباعبدالله(ع) تمام کرد. توی نامهاش چی گفته بود؟ گفته بود: «اگر نیای، دیگه گردن تویه. ما خواستیم بیای. میخواستیم بیای.» آمد کجا رفتید؟
منتها این آخریه، فرق میکنه. این یکی رو خدا الکی نمیفرسته. «عَلِیمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ» (هود/۵، زمر/۷، انفال/۴۳، مائده/۷ و …) خیلی عجیب صحبت میکنه توی آیهی ظهور، میگه: «وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ» (نور/۳۲، مائده/۵۴، آل عمران/۷۳،…)؛ علمم وسعت داره. میدونم چی توی دلتونه. هر دفعه حقیقا آدم شدید، میفرستمش. راز ظهور اینه، عزیزم! دانشگاه! دانشمون رو میبریم بالا، آدم میشیم، آدم میشیم، بهمون میده. به همین سادگی. آدم میشیم، میده. او امام آدمهاست. تا موقعی که جونور باشیم… اینه ها! دنیا اینه. اگر کسی ولایت علی(ع) و امام زمانش رو نپذیره، مائده میگه دیگه: «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ» (مائده/۵۵) گفتم چرا رکوع؟ «وَارْکَعُواْ مَعَ الرَّاکِعِینَ» (بقره/۴۳).» نماز جماعت فقط تا رکوع میتونی خودت رو برسونی. اگر این رو پذیرفتی پذیرفتی، نپذیرفتی دو تا آیه بعد. چی میشه؟ ولایت چه کسی رو میتونی قبول میکنی؟ اگر ولایت این رو قبول نکردی، ولایت اهل کتاب و کفار رو قبول میکنی: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الَّذِینَ اتَّخَذُواْ دِینَکُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِّنَ الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ مِن قَبْلِکُمْ وَالْکُفَّارَ أَوْلِیَاء.» (مائده/۵۷) دو تا آیه بعدش میگه: «اگه این ولایت رو پذیرفتی، پذیرفتی. نپذیرفتی، ولایت یهودی و مسیحی و کافر رو قبول میکنی.» خدا وکیلی شده یا نشده توی دنیا؟ این کشورهای اسلامی؟… ما حسابمون جداست. ما شعارمون_از اول گفتیم_امام زمان(عج) میخوایم. «خدایا! خدایا! تا انقلاب مهدی، از نهضت خمینی(ره)، محافظت بفرما!» اینها الآن عربستان گوش به فرمان کجاست؟ لبیک رو به کی میگه؟ به امریکا. بعد خیلی قشنگ گفته. میگه: «اینها دینتون رو هم مسخره میکنند.» و همین هم شد. داره به کی میگه: «لبیک»؟ به اونی که واسه پیغمبرش فیلم ساخته. به اونی که طراح کاریکاتور، به طراح کاریکاتور؛ «کورت»، آنجلا مرکل هدیه داد. گفت: «باریک الله! عجب کاریکاتوری کشیدی واسه پیغمبر اینها!» به او داره میگه: «لبیک». این میشه دیگه. داستان این میشه.
میگه ببین! عبدالله بن عمره ظاهرا. او… ببینید من یه چیزی بهتون بگم؛ تازه کوفیها یه سر و گردن از بقیه بالاترند ها! این قدر به این کوفیها فحش میدی، بقیه قِسِر در نرند! مردم مدینه که اصلا گفتند: «برو بیرون.» مکهایها گفتند: اینجا شر نشه. باز کوفیها نامه نوشتند: «بیا». اینها باز کارشون درستتر بوده. ما فقط به اینها گیر دادیم. کسی که با حسینبنعلی(ع)، با امام زمان بیعت نکنه، خدا چی کارش میکنه؟ واقعهی حرّه براش پیش میاد. یزید سه روز جان، مال، ناموس اینها رو آزاد گذاشت. ۱.۰۰۰ تا بچه ولدالزنا بعد از اون حمله به وجود اومد. کجا؟ توی مدینه. ۷۰۰ نفر از صحابه رو از دم تیغ گذراندند. به ناموس صحابه تجاوز شد. صفحههای قرآن، توی تاریخ اومده، روی زمین، زیر سم اسبها بود. بعد اومدند مکه، مکه رو چی کار کردند؟ مکه رو به توپ بستند، خونهی کعبه رو به توپ بستند. (اون موقع منجنیق بود).
عبدالله بن عمره، ظاهرا توی تاریخ با امام زمانش بیعت نمیکنه، با امام حسین(ع). فقط یه خرده دل میسوزونه، میگه: «نرو! حیفی، نرو! تو هم بیعت کن! ولش کن بابا.» این نمیتونه بیعت کنه. این «هَیْهاتِ مِنّا الذلَّه» میدونی چی شد؟ بعدها که حجاجبنیوسف داشت میاومد (خوب گوش کن، کسی که با دست امام زمان بیعت نکنه، ببین چه جوری باید بیعت کنه!) حجاج که داشت میاومد، خبر رسید که این حجاج چه جوریه، ترسید، اومد بیرون شهر با حجاج بیعت کنه. گفتند: «فلانی میخواد ببیندت، حجاج!» گفت: «سرم شلوغه.» گفتند: «میخواد حتماً ببیندت.» اومد تو. عذر میخوام از محضر جمع. دستهاش مشغول کار دیگهای بود.
دقیقهی ۵۰ تا ۵۵
حیا نکرد این آدم اومد تو. گفت: «دستهام بنده، با پام بیعت کن!» پاشو داد جلو. این پای اون رو گرفت تکون داد. کسی که با دست امام زمان بیعت نکنه، با پای امام جائر بیعت میکنه. اینها رو تاریخ برای من و تو گفته، عزیز من! اینها رو تاریخ برای من و تو گفته.
عنوان بخش ۷ : داشتن ادب و معرفت؛ رسیدن به امام زمان(عج)
نصر (۲)
۷ – از توی دل این هیئتها بفهم چی باید بیرون بیاد؟ اگر از توی دل این هیئتها ادب بیرون نیاد، دو قرون نمیارزه. جمعش کنی، بهتره. اگر از توی دل این هیئتها احترام بیرون نیاد، اگه از توی دل این هیئتها یاد نگیریم که شور و شعور میتونه کنار هم باشه، عشق و شعور کنار هم باشه… ماشاء الله! بارک الله! بارک الله! به کی دارم میگم؟ به عابس!
عابس که میخواست میدان بره، ماجرا رو گوش کن، خدا وکیلی ببین چه کرد؟ خیلی یل بود. یلی بود، میترسیدند. زرهش رو درآورد. بعضیها میگن: «بالاتنهاش رو لخت کرد.» کاری ندارم. به شؤذب گفت: «شؤذب! (ببین شور رو، شعور رو چقدر قشنگ! عشق و عقل رو چه جوری با هم آمیخته؟ نگاه کن! جدا نیست ها!) گفت: «شؤذب! (به رفیقش گفت. گفت چی؟ گفت:) اول تو برو میدون.» گفت: «واسه چی من برم؟» (ترسید دیگه. ها؟ عابس. ها؟ نه دیگه. همه میشناسنش.) گفت: «اون آقا رو میبینی اونجا وایستاده؟» (امام حسین(ع) رو نشون داد.) گفت:«آره.» گفت: «اون امروز داغ خیلیها رو میبینه. تا ما که زنده باشیم، نمیره؟ درسته؟ داغ خیلیها رو میبینه. جیگرش آتیش میگیره. شؤذب! تو رو خیلی دوستت دارم. دوست دارم بری توی میدون پرپر بشی، یه خرده از زجری که اون آقا میخواد بکشه، منم بکشم. یه خرده شریکش باشم.» خدا وکیلی، ببین شور و شعور رو چه جوری با هم قاتی کرده!
دانشگاهه دیگه کربلا؛ از ۶ ماهه میپذیریم، تا ۹۰ ساله. غلام سیاه هم راه میدن. همه. نژاد مطرح نیست، عزیزم! دین گذشتهات هم مطرح نیست. مسیحیای، بسم الله! وهب، بیا وسط! گرایش سیاسیت هم مهم نیست. زهیر! تو عثمانی بودی، علی رو قاتل عثمان میدونستی، تو هم بیا! بیا! ۱۰ دقیقه باهاش صحبت کرد، برگشت. خیلی به این فکر کردم چی میشه بابا شمر؛ شمربن ذالجوشن، حرف بهش میزدی، زخم صفینش رو نشون میداد، میگفت: «من پای علیبنابیطالب زخم خوردم. یه خرده محکمتر خورده بود، شهید شده بودم!» چی میشه این بابا تا پای شهادت رفته، چپ بکنه؟ بعد اون بابا مسیحی، یه هفتهای بشه وهب، بعد بیاد ذوب در وجود امام زمان بشه؟ داستان چیه؟
خیلی به اینها فکر کردم. چطور میشه زهیری که به لحاظ سیاسی توی فرق صدر اسلام جزء عثمانیهاست و حضرت علی(ع) رو قاتل عثمان میدونه، توی ۱۰ دقیقه بره توی خیمهی اباعبدالله(ع)؟ ۱۰ دقیقه چی گذشت اونجا؟ بیاد بیرون، یهو بشه زهیر! زهیری که شب عاشورا وقتی خیمه رو تاریک کردند، سومین نفری بود که بلند شد توی اون ۷۰، ۸۰ نفر! خیلیه ها! اولی که عباسه، او جاش مشخصه. «رَفَعَ الله ذِکْرَکَ فِی عِلِّیِّینَ» او عباسه. دومی سعید بود. سومی زهیر بود. چی میشه؟ من به این فکر کردم. بعد یه اس ام اس برام رسید از مرحوم آقای مجتهدی. بعد دوزاریم افتاد. رفتم نگاه کردم، دیدم بله؛ داستان همینه. ایشون چی میگفتند؟ میگفتند: «توی کربلا داش مشتیها زدند به خط واسه امام زمانشون، خرمقدسها داشتند استخاره میگرفتند که به امام زمان کمک بکنیم یا نکنیم؟ استخارهشون هم بد اومد.» «در کار خیر، حاجت هیچ استخاره نیست.» بیچاره! تو داری استخاره میکنی که به امام زمان کمک کنی یا نکنی؟ عزیز من! هر کس ته دلش مردانگی داشت، معرفت داشت، میخردش امام زمان. با معرفت بود ها! بامعرفت بود، میخردش. با معرفت میدونی کیه؟ اونی که نمیتونه ببینه یه جا داره ظلم میشه. با معرفت اونه. میخردش امام زمان.
من بعضی از این اروپاییها رو میبینم. میبینم بامعرفتند ها! اصلاً دین نداره، بدبخت نور دین بهش نتابیده. اما میبینه توی غزه دارند آدم میکشند، میریزه توی خیابون. تو چه میدونی توی اروپا این کار یعنی چی؟ اسم اینها رو دستگاه امنیتیشون سیو (save) میکنند،
دقیقهی ۵۵ تا ۶۰
چون علیه اسرائیله. پدر اینها درمیاد. امام زمان(عج) میاد توی خیابون. شک نکن، امام زمان(عج) بیاد، یه نور بتابونه ها! «یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا» (نصر/۲) عین زهیر گوله گوله همین جوری میآن پاش. من شک ندارم. بعضیهاشون میآن، بعد باید دنبالشون بدوی. باور کن باید دنبالشون بدوی. دیدمشون دیگه، دیدمشون. یه جور امام زمان، امام زمان میکنن، که اصلا مات میمونی. میبینیم خیلی عقبیم. عادت شده یک سری چیزها واسمون. امام زمان(عج) رو اون تازه میبینه، داغ، آتیشی.
عنوان بخش ۸ : مکارم الاخلاق اهل بیت(ع)
۸ – این خانواده، خانوادهی مکارمالاخلاق با معرفتی بودند. بامعرفت بگم اسم عربی درست دینیش چیه؟ مکارمالاخلاق. آقا رسولالله(ص) از خونه که میزد بیرون، باید هفت خوان رستم رو رد میکرد، میرسید به مقصدش. یکی خار مینداخت، یکی خاکستر میریخت، یکی شکمبهی گوسفند خالی میکرد روی سر حضرت. یه روز دیدند این مرحلهی دوم رو چقدر راحت داریم ردش میکنیم. این یارو خاکستریه نیست. یه پیرمرد یهودی بود. گفتند: «مریض شده.» گفت: «آخی! بریم، بریم بهش سر بزنیم.» ادا درنمیاره ها! بامعرفته، خدا وکیلی. ادا در نمیاره. «بریم بهش سر بزنیم.» طرف گره خورد با معرفت. بامعرفت، بامعرفتها رو میخره.
امیرالمؤمنین(ع) توی جنگ صفین (خوب دقت کن!) این نامردها اومدند آب رو بستند، عمروعاص و معاویه(لعنت الله علیهما بر هر جفتشون.) گفت: «الَّلعینُ ابنُ اللعینِ»، «وَ ابْنُ اکِلهَ الأَکبادِ». اومدند آب رو بستند. امیرالمؤمنین(ع) تعداد سپاهش… بعضی از تاریخنویسان نقل کردند یک سوم تعداد سپاه معاویه بود. اما دیگه علی(ع) دیگه استاد نبردهای نظامیه. یه تک زد بالاسر، آب رو پس گرفت. عمروعاص گفت: «بدبخت شدیم رفت.» گفتند: «چطور؟» معاویه گفت: «واسه چی؟» گفت: «ببین، یاران ما با پول اومدند، آب رو ببندی، از تشنگی همهشون درمیرند. میرن. مثل یاران علی نیستند که. بدبخت شدیم.» معاویه گفت: «علی آب رو نمیبنده.» حرصمون میگیره، نه؟ میدونین چرا؟ چون مشکل داریم حرصمون میگیره. باید عشق کنیم. هر موقع عشق کردیم، یعنی یه جورایی یه تکونهایی خوردیم. میگیم باریک الله! ما شیعهی اینیم. ما مولامون اینه. ما مرید اینیم. و حدس معاویه درست بود. علیبنابیطالب(ع) آب رو نبست. بامعرفته، نه؟ چقدر کینه توی وجودته یک نفر یه «تو» بهت گفت، حتما باید بری جوابش رو بدی، ها؟ بامعرفت نیستی. بشکن خودت رو! بشکن.
توی شورای شش نفره که میخواستند خلیفهی سوم تعیین کنند، عبدالرحمانبنعوف به امیرالمؤمنین(ع) گفت: «اگر این سه شرط رو بپذیری، تو خلیفهای. (چی؟) ۱. سنت پیامبر(ص) ۲.کتاب خدا ۳. عمل به سیرهی شیخین.» یعنی عین ابوبکر و عمر عمل بکنی. ما بودیم، میگفتیم: «بابا کی به کیه؟» ها؟ میگیم باشه، بعد میزنیم زیرش. امیرالمؤمنین(ع) میدونی چی گفت؟ گفت: «نه. قرآن رو میپذیرم، سنت نبی رو هم میپذیرم. برای مسئلهی سوم هم استدلال دارم. اگر سیرهی شیخین طبق سنت نبی و قرآن بوده، چه دلیلی داره که شما از من بخواهید که عین اون اجرا کنم؟ اگر هم نبوده، خارج از قرآن و سیرهی پیغمبر(ص) بوده، پس اشتباه بوده، پس اجراش نمیکنم.» گفت: «پس خلیفه نمیشی.» گفت: «نشم.»
باید ابوذر بشی. ابوذر پیامبر(ص) رو قایم کرده بود توی یه سبدی، داشت میبرد. کفار و مشرکین رسیدند پیشش، گفتند: «ابوذر! ابوذر! محمد(ص) رو ندیدی؟» گفت: «چرا؛ توی سبدمه.» بعد زدند زیر خنده، رفتند. چقدر از صدیقین صحبت شده توی قرآن؟ ها؟ به آقا امام رضا(ع) میگه: «الصدّیق الشهید» اینها صدیقند. اصلا ذات، پاکه.ذات، پاکه. از امام حسین(ع) برات بگم، ها؟ برسیم، برسیم به جایی. آقا اباعبدلله(ع) رسیدند به یه منزلگاهی، یه برکهای بود، یه چشمهای بود، چاهی بود، گفت: «همهی مشکها رو پر از آب کنید.» گفتند: «آقاجان! این قدر آب لازم نداریم که! ۱۰ کیلومتر جلوتر میرسیم. سنگین میکنه بار رو. اصلا لازم نداریم.» گفت: «میگم همهی مشکها رو پر آب کنید.» کار داشت، یه مشتری داشت.
دقیقهی ۶۰ تا ۶۵
برای همون یه مشتری، میصرفه همهی مشکها آب بشه. دستور فرمود، همهی مشکها رو آب کردند. دیدند از دور یه نخلستونی دیده میشه. گفتند: «دیدید رسیدیم به یه جایی!» حضرت فرمودند: «نه.» دیدند نخلها تکون میخوره. دیدند اشتباه کردند. نخل نیست، سپاه حربنیزید ریاحیه. اومده راه رو بر حسین(ع) ببنده. چی بهش گفتند؟ گفتند: «ای حر! علی و فرزندانش، حسنین، آب را بر خانهی عثمان بستند «قتلوه عطشانا». او را تشنهلب کشتند. برو و جلوی او را بگیر!» با این نیت اومد. این توی مخش بود. اومدند جلو، زهیر یه نگاه کرد، دید نصف لشکر ریختند توی راه از تشنگی، توی اون گرما، این قدر اوضاعشون بیریخت بود، که زهیر گفت: «یا اباعبدالله! فرمان حمله رو صادر کن! همهشون رو همین جا تیکهپاره میکنیم. ۱۰ نفرمون شهید؛ کشته نمیشه، زخم برنمیداره. هیچ چی از اینها نمیمونه.» همین جوری میاومدند، میافتادند. یکیشون نقل کرده دیگه میگه: «من ته سپاه افتادم و بعد اون ماجرا که آمد و آب داد و فلان.» بعد اباعبدالله(ع) فرمود: «کاری نداشته باشید! من توی این سپاه یه مشتری دارم.» و دستور فرمود تمام شترها و اسبها رو آب دادند. خود آدمها که سهله، شترها و اسبهاشون رو آب دادند. بعد فرمود: «آب که به اینها میدید، اینها خیلی تشنهشونه، ولع دارند؛ یه وقت آب توی نایشون نره، توی شششون نره. چون ولع داره میخواد آب بخوره، ریزریز به اینها آب بدید.» خودش هم مشک گرفت، دونه دونه اینها رو آب میداد. اسبها و شترها رو آب داد. از آب کجا؟ از آب حرم! آب بچههاش رو، آب خانواده و آب خیمه رو داد به اسبها و شترها. گفت: «یه مشتری دارم»، حر گره خورد. گفت:«می شه حسین این کار رو کرده باشه؟ آخه میشه؟ این میدونه من اومدم جلوش رو گرفتم. الآن به ما میتاختند، بیچاره بودیم!»
چه بسا این رو هم بهتون بگم، مردم کوفه این جوری بودند؛ امام حسین(ع) میریخت میرسید به اونجا، حر رو زده بود. میرسید دیگه به کوفه، میرسید، با امام بیعت میکردند. بهتون بگم ها! اما نه اینکه گردن حر بندازی! بذار بهت بگم، عزیزم! اگر میرسید و با امام حسین(ع) بیعت میکردند، تازه میشد امام حسن(ع). باید برای نبرد آمادهشون میکرد. بعد اون وقت یزید همه رو با پول… نه، برای نبرد هم آماده میشد، تازه میشد حضرت علی(ع)، توی صفین تنهاش میذاشتند. میگفت: «شما را تابستان فرا میخوانم، میگویید هوا گرم است. زمستان فرا میخوانم، میگویید هوا سرد است!» آدم نشده بودند.
ببین عزیز من! برای یه نفر، امام زمان حاضره یه جمعیت رو بزنه زمین؛ برای یه نفر. فکر میکنی امام زمانت همچین حسی به تو نداره؟ فکر میکنی به دید مشتری بهت نگاه نمیکنه، که آبروش رو بذاره پیش خدا؟ هی ریش گرو بذاره! پروندهای که میره، بگه: «ببخشش! خدا! من میگم ببخشش! این قاتی کرد. این قرار نبود این کار رو بکنه، قول داده بود به ما. اومد پیش جدمون، حرم امام رضا(ع). قول داد. من شاهدم. اومد قول داد. این گناه کرد دیگه. بالآخره جوونه.» ها؟ «وسوسه میکنه شیطون. ببخشش!» اگه بدونی چقدر امام زمان(عج) به خاطر من و تو گریه میکنه. قرار بود ما گریه کنیم. قرار بود ما گریه کنیم. چقدر او اشک میریزه برای من و تو! اباعبداللهی که به خارهای پشت خیمه فکر کرده. داشته باش مکارمالاخلاق رو خدایی! همین حر رو خرید دیگه. حر پوتینش رو انداخت توی گردنش، اومد گفت: «غلط کردم. ببخشید! ببخشید!»
داشت لباس تنش میکرد، حضرت زینب(س) نقل میکنه، میگه: داشت لباس تنش میکرد، دیدم یه زیرپوش رو داره با چاقو تیکه تیکه میکنه، پاره پاره. گفتم: «چه میکنی، یا حسین؟ داداش! داری چی کار میکنی؟ این چه کاریه؟» گفت: «یه وقت دیدی اینها طمع کردند به این لباس. دوست ندارم پیکرم عریان باشه. پاره پارهاش میکنم که هیچ کسی به این طمع؟ (بگید) نکنه.» بعد روی اون میگن یه لباس خوشگل، میگن لاجوردی، تنش کرد، گفت: «این دیگه واسه چیه؟ گفت: «اونی که واسه لباس میاد، ناامید برنگرده.»
دقیقهی ۶۵ تا ۷۰
حالا بگم داستان چی بود؟ به همون زیرپوشه هم رحم نکردند! مکارمالاخلاق. چقدر این جوریای؟ این جور بشی، امام زمانی میشی.
عنوان بخش ۹ : ادب و معرفت؛ لازمه رسیدن به امام زمان(عج)
نساء (۵۴) فلق (۵)
۹ – بامعرفت بود، به قرآن قسم، حر! میدونید کِی؟ برگشت امام حسین(ع) بهش گفت: «مادرت به عزات بشینه!» برگشت بگه_نعوذ بالله_ «مادر خودت به عزات بشینه»، تا خواست بگه، گفت: «خاک بر سر من!» ادب کرد، خدا خریدش. به خدا! ادب کرد، خدا خریدش. ماجرای ساحران موسی رو نشنیدی؟ با ادب خریدشون. با ادب خریدشون، خدا با ادب. گفتند: «جناب پیغمبر! لطفا شما اول بفرمایید عصایتان را بیندازید.» اول هم ننداخت ها! حضرت موسی گفت: «نه، شما بندازید.» خدا میگه: «به خاطر همین ادبشون خریدمشون.» همهشون بهشتی شدن. نور الهی تابید توی دلشون. همهشون گفتند: «این معجزه بر حق است. تو ناحقی، ای فرعون!» «یَهْدی مَنْ یَشاءُ» (نحل/۹۳، بقره/۲۷۲، یونس/۲۵ ، ابراهیم/۴ …) ادب داشت. و خدای ادب کیست؟ عباس. دو زانو میشینه. داداششه ها! داداششه.
زهیر اشتباه سیاسی کرده بود. تبلیغات اثر گذاشته بود. نشسته بود پای شبکههای بنیامیه، مخش ریخته بود به هم. تحلیل غلط بهش داده بودند. اما بامعرفت بود. ۱۰ دقیقه با امام حسین(ع) نشست، گفت: «اشتباه کردم. درست میفرمایید.» امیرالمؤمنین(ع) با مشک رفت توی خونهی عثمان، گفت: «بیا آب بخور!» گفت: «من از دست تو آب نمیخورم.» این، اصل ماجرا بود. معاویه چون میخواست ملت رو بندازه به جون امیرالمؤمنین(ع)، گفت: «کار اینها بوده.» ۱۰ دقیقه حرف زد، خریدش. بعد چی کار کرد؟ زنش رو هم طلاق داد. گفت: «برو بابا. برو!» بعد حبیب جمعشون کرد، گفت: «لما طلقتم حلائلکم»؟ «برای چی حلالتون رو طلاق دادید؟ حلالتونه.» زنت حلالته دیگه؟ «برای چی طلاق دادی؟» گفتند: «لنصر غریب فاطمه»؛ «برای یاری رساندن به غریب فاطمه.» آدم میدونی کی از حروم میتونه بگذره؟ زمانی که از حلال بگذره. جدی میگم ها! زنت توی حج بهت حلاله. گفتم. گفتم. توی حج بهت حلاله؟ نه، حروم میشه. مگه زن حلال نیست؟ چرا. ناهار خوردن ایرادی داره، از نون حلال؟ نه. اما ماه رمضون نمیخوری. از حلال میگذری، بعدا نون حروم بیاد، میگی: «برو بابا! من حلالش رو نخوردم، حروم بخورم؟ زنهاشون رو که حلالشون بود، طلاق دادند. گفتند: «برید خونههاتون!» بعد میدونی اونها چی شد دیگه؟ اونها که آزاد شدند، یعنی از عقد شوهر دراومدند، گفتند: «الآن خودمون مختاریم یا نه؟ نمیریم.» گفتند: «عیبی نداره. حجت بر ما…» زن زهیر ایستاد. ۱۰ دقیقه چی گذشته؟ بامعرفته.
دیدید بعضیها بیمعرفته؛ صدی نماز بخونه، هزار جور دلیل براش بیاری نمیپذیره، سِرتقه. سر حرف خودشه، ابلیسه، ابلیسه. صدی دلیل بیاری، نمیپذیره. اگر اخلاق نداشتی، بیاخلاقی. بیاخلاقی میشه چی؟ میشی «حسود، لایسود»؛ اون که سود نمیبره. پای رکاب امام زمان(عج) جنگیدن، یعنی آخر سود. پس با حسادت کسی نمیرسه. گفتم، یه بار یادمه توی همین مشهد سخنرانی کردم روش شمر شدن. توی اونجا گفتم، یکی از رذایل اخلاقی شمر که جانباز صفینه، بعد بیاد سر امام زمان میبره چیه؟ یکیش رو گفتم حسادت. حسادت به کی؟ یک موقع است… ببین لبخند با لبخند فرق داره ها! سنگ با سنگ فرق داره. بریدن با بریدن فرق داره. هر فعلی، فعل دیگه نیست! یه موقع هستش که یه دختری توی خیابون لبخندی میزنه، دل یه پسری رو میبره. یه موقع این لبخند قطامه واسه ابنملجم میزنه، دل اون رو میبره. بعد میگه: «مهریهام خون علی(ع).» هر لبخندی لبخنده؟ نه، این جوری نیست. بعضی اتفاقها توی هستی عجیب به هم ارتباط داره. یه موقع هست به من حسودی میکنی نمرهام چنده؟ از بی نهایت ۱۰، مثبت ده (۱۰+). چقدر سقوط میکنی؟ من رو ضرب در منفی کنی، میشی منفی ده (۱۰-). یه موقع به کی حسادت میکنی؟ «أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ» (نساء/۵۴) به ولی معصوم حسادت میکنی، به رسولالله؛ میشی یهودی ها! قرآن میگه دیگه.
دقیقهی ۷۰ تا ۷۵
به علی(ع)، به علی(ع) حسادت میکنی که چرا توی این سن و سال خدا بهش داده، میشی یکی دیگه. شمری، به امام حسین(ع) حسادت میکنی. نمرهی امام حسین(ع) چنده؟ مثبت بینهایت. تو میشی چند؟ منفی بینهایت. درست شد؟ حسادت! حسادت! این قدر این مسئله مهمه، سوره داره: «وَمِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ» (فلق/۵) خیلی خطرناکه ها! داستان رسیدن به امام زمان(عج)، پاک شدن و بااخلاق شدن و رسیدن به مکارمالاخلاقه. تمام شد رفت.
عنوان بخش ۱۰ : حضرت عباس(ع) و امام زمان(عج)
۱۰ – آخر مکارمالاخلاق توی کربلا حضرت عباسه(ع)، حضرت زینبه(س)، اینها هستند. میخردشون. اینها با چه کسی قرارداد مینویسند؟ با حضرت زهرا(س). «یا بُنَیّ! پاشو بریم.» حضرت عباس(ع) رو به پسری خرید. بعد توی صحرای محشر، حضرت زهرا(س) این همه ظلم به اهل بیت(ع) شده… فکر نکنید! میدونید چی رو میبره علم میکنه؟ امیرالمؤمنین(ع) میگه: «یا زهرا! حالا نوبت، نوبت تویه، پاشو!» میگه مثل پرندهای که دانه بر میچینه از روی زمین، جدا میکنه حضرت زهرا(س) آدمها رو از توی صحرای محشر میدونید چی رو علم میکنه دیگه؟ دستهای بریدهی عباس رو؛ خدای ادب، خدای احترام، بزرگ احترام رو. نه چون داداش امام حسینه، نه. جمع کرد داداشهاش رو، گفت: «ببینید!» گفتن: «بله؟» گفتش: «حواستون باشه ها! حواستون باشه یک وقت نگید ما داداشهای حسینبنعلی(ع) هستیم. او فرزند زهرا(س) است. بیایید بیعت کنیم تا ما زندهایم، فکر به میدون رفتن هم نکنه.»
بعد میدونید حضرت عباس(ع) چی کار کرد؟ دونه دونه داداشهاش رو اول از خودش فرستاد. میدونی برای چی؟ همون داستان عابس؛ گفت:«برن پرپرشدنشون رو ببینم، آتیش بگیرم، بفهمم یه خرده شبیه امامم بشم.» چقدر دوست داشتی شبیه امام زمانت بشی؟ راهکارش بگم چیه؟ میخوای یک کاری بکنی، بگو: «اگه امیرالمؤمنین(ع) بود، این کار رو میکرد یا نه؟» میخوای زیراب یه نفر رو بزنی، بگو: «اگر علی(ع) بود این کار رو میکرد؟» میخوای دروغ بگی، بگو: «اگه علی(ع) بود این کار رو میکرد؟» میخوای تهمت بزنی، بگو: «اگر علی(ع) بود این کار رو میکرد؟» محک بزن، با چی؟ با معیار، با خطکش. چه کسانی هستند؟ اهل بیتاند. بگو: «اگه بود، این کار رو میکرد؟» ببین چقدر دوست داره شبیه امام زمانش بشه. میگه: «من که این جوری نمیشم، بذار دوست دارم یه خرده از اون داغ رو به دلم بردارم. داداشم! تو اول برو. تو اول برو میدان.» بعد این تاریخ طبری احمق توی تاریخش نوشته: «عباس میخواست_یکی از این شبههها میگه_عباس میخواست ارث داداشهاش برسه به او!» خب، این میفهمه؟ این که این جوری فکر میکنه، امام زمان میفهمه؟ توی همون خریت خودش میمونه و میمیره. ضرر هم نکردند ها! ضرر هم نکردند ها! الآن توی نعمات الهی غرقاند. اینها هستند که توی ابدیت آتیش دارند میسوزند.
عزیز من! جریان امام زمان(عج)، بیتفاوت نمیپذیرد. آدم بیتفاوت و صفر نمیخواهد. مثبت و منفیات رو باید مشخص بکنی. زبیر داستانش رو دهها بار گفتم. به خدا، زبیر آدم عادیای نیست. داستان زبیر، تن من رو میلرزونه. زبیر توی جریان غصب خلافت، تنها کسی است که در جریان هجوم به خانهی حضرت زهرا(س) شمشیر کشید در دفاع از حضرت زهرا(س). تنها کسی که شمشیر میکشه، زبیره، که پاش سر میخوره، میافته زمین و خلع سلاحش میکنند. تاریخ نقل کرده، تنها کسی که شمشیر کشید، زبیر بود. زبیر توی شورای ۶ نفره، خودش از کاندیداهای خلافت بود. گفت: «جایی که علی(ع) باشه، من کاندیدا باشم؟» رفت کنار. زبیری که حضرت زهرا(س) گفت: «وصی خودم قرارش بدم، برام تابوت درست کنه. تابوت جداره دار میخوام.» تابوت عربی گفتیم برانکار بود. این زبیر با مال حروم و حب فرزند… میدونی به چه مرحلهای رسیده بود؟ «ما زال الزّبیر رجُلاً منّا اهلَ البیتِ»؛ «چیزی نمونده بود زبیر یکی از ما اهل بیت بشه.» عجب! بابا تو رو قرآن،
دقیقهی ۷۵ تا ۸۰
مثل سلمان بشه. «سَلْمانُ مِنّا أَهْلَ الْبَیْتِ» «حتّی نشا ابنه المشیومُ عبدالله» «تا این پسر شومش، عبدالله، بزرگ شد.»
عبدالله بن زبیر، روز جنگ جمل، جلوی امیرالمؤمنین(ع) ایستاده بود. ببینیم چی شده؟ این آدم قرار بود توی اهل بیت(ع) باشه. توی جنگ، جلوی چه کسی وایستاده؟ الله اکبر! تو رو خدا به این فکر کن! مبادا من این جوری سقوط بکنم، که تازه انگشت کوچیکهی زبیر نیستم. پس محتمله. عزیز من! فواره هر چی بره بالاتر، سقوطش هم دردناکتره. حواست باشه! وایستاده بود جلوی امیرالمؤمنین(ع). امیرالمؤمنین(ع) خواست بخردش. گفت: «حیفه زبیر! رفیقمون بوده. با هم جنگیدیم پای رکاب پیامبر(ص). هوامون رو داشته، جایی که خیلیها هوامون رو نداشتند.» یه نفر پیغام فرستاد، گفت: «یادته زبیر؟ با پیامبر(ص) بودیم، پیامبر(ص) بهت هشدار داد: یه روزی میرسه جلوی علی وایمیایستی؟ زبیر! جهنمی میشی.» زبیر تنش لرزید، داشت برمیگشت، این پسرش برگشت گفت: «ها؟ چیه زبیر؟ ترسیدی، مگه نه؟ سیفالاسلام! ترسیدی؟» سر لج نندازندت ها! سر خریت نندازندت ها! سر تعصب نندازندت ها! اینها نقطهی سقوطه! «ها چیه؟ از ذوالفقار میترسی، نه؟» اصلا من فکر میکنم، حدس میزنم این جوری حرف زد: «سیفالاسلام از علی(ع) میترسی. نه؟ میترسی دو شقهات کنه؟» خریتش گل کرد، سوار اسب شد، شمشیر کشید، تاخت سمت خیمهی امام زمانش. اومد جلو. اومد جلو، خواستند بندازندش، امیرالمؤمنین(ع) گفت: «کاریش نداشته باشید! این پیرمرد رو ول کنید!» اومد جلوی خیمه، به قول امروزیها موتورسواری، یک تک چرخی هم زد با اسبش. بعد برگشت رفت، کسی هم نکشت. از جنگ هم رفت بیرون. گوش کنید! از جنگ هم رفت بیرون. زدند انداختندش! چه کسانی؟ خود بنیامیه که توی سپاه جمل بودند. چرا؟ چون زبیر، ببین زبیر معیار بود، منِ آدم عادی نبود. ۱.۰۰۰ نفر گوششون و چشمشون به دهن زبیر بود. زبیر اگه سقوط میکرد، خیلیها سقوط میکردند. زبیر اگه برمیگشت، خیلیها برمیگشتند.
توی جنگ صفین، خیلیها منتظر بودند ببینند عمار کدوموَریه؟ عمار رو کی میکشه؟ چون عمار شاخص بود، که امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «این عمار؟» یعنی آدم عادی نبود، عزیز من! یه موقع من خطا میکنم، یه موقع یه مسئول یک کشور خطا میکنه. اون آدم عادی نیست. میگه: «ای بابا! این از اول با خود همین انقلابشون بود.» زبیر از اول با انقلابشون بود، زدند کشتندش. دیدند خطرناک شده. داره میره، زدند کشتندش. بعد از جنگ، امیرالمؤمنین(ع) بالای جنازهاش وایستاد اشک ریخت، دلش سوخت. بعد فرمود: «القاتل و المقتول کلاهما فی النار»؛ «هم کسی که این رو کشته و هم خود زبیر، در آتشند.» از اینکه گفت: «القاتل»، قاتلش هم توی آتیشه. میفهمیم قاتلش هم آدم نخالهای بوده. یکی از همونها بوده، نکته: زبیر که شمشیر نزد، برای چی توی ناره؟ بگم چرا؟ برای اینکه خنثی رفت. میدونی کِی زبیر بهشتی میشد؟ مثل چه کسی میشد؟ باریک الله! مثل حر میشد. از اونوَر سپاه کند. نگفت: «من میرم»، رسید این طرف، اومد اینوَر، همهی پرونده صفر صفر شد. خلافیِ حر صفر صفر. نمره مثبت گرفت.
توی جنگ، توی تاریخ نقل شده، بعد از اینکه ماجرای علی اصغر(ع) پیش آمد، خیلی حادثهی عظیمیه؛ دیگه بر حیوان هم حجت رو تمام میکنه. بعضیها توی سپاه عمر سعد بودند، تنشون لرزید. خجالت کشیدند حتی بیایند سمت امام حسین(ع). توی خود سپاه عمر سعد شروع کردند به کشتن. اونها هم حساب میشند. اونها هم حساب میشند. دقیقهی ۹۰ برگشته. وقتی میاومدند… ببین تو رو خدا! ببین، اون نمیاد که به زور یکی رو ببره جهنم که! اون میخواد همه رو نجات بده.
وقتی اومد بالای سر حضرت اباعبدالله(ع)، حضرت بهش گفت: «برو! من خودم خون از بدنم زیاد رفته، چیز دیگهای زنده نمیمونم. بذار عادی تموم کنم. برو! نکن این کار رو!» دلش میسوزه واسهاش. ۱۲ نفر اومدند، حضرت منصرفشون کرد. توی مقاتل اومده. گفت: «برید! برید، من هیچ چیز ازم نمونده. تمام تنم زخمه. نا ندارم پاشم. برو!» اما نرفت.
دقیقهی ۸۰ تا ۸۵
«و الشِّمْرُ جالِسٌ على صدْرِه» همین و نه بیشتر. آقا! چرا نه بیشتر؟ من دوست ندارم یه نفر کشته شدن امام زمانم رو برام تعریف کنه. نمیتونم. اما خوشم میاد یه نفر کشته شدن عباس(ع) رو برام تعریف کنه. ریزِ ریز تعریف کنه، چرا؟ چون دوست دارم شبیه اون بشم. به خاطر همین، وقتی داشتند روضهی بازِ حضرت عباس(ع) رو میخوندند، اون روحانی، اون عالم بزرگوار بلند شد، داد زد گفت: «اینها رو از کجا داری تعریف میکنی؟» شب خود حضرت عباس(ع) رو توی خواب دید. حضرت عباس(ع) گفت: «چرا جلوش رو گرفتی؟ کجا بودی وقتی دست راستم رو انداختند، وقتی دست چپمم رو انداختند؟ وقتی از اسب به زمین افتادم، در حالی که دست نداشتم؟» روضهی باز رو خود عباس(ع) خوند. روضهی باز را میخوانیم برای کسی که برای امام زمان جان داده، تا یاد بگیریم این جوری پاش وایستیم، دست بدیم، سر بدیم، اما حرف امام زمان زمین نیفته.
امام زمان به یل سپاهش، یکی از ابتداییترین کارها رو گفته برو انجام بده: «برو آب بیار!» ما بودیم: «نه! آب هم شد کار؟ برم آب بیارم؟ بگو برم سر عمر سعد رو برات بیارم.» حرف امام زمان چیه؟ یک کلمهی دوحرفی. چی؟ «آب.» رفته بیاره. گوش کن! خیانت میکنی توی حرف امام زمان؟ میخوره آب رو؟ نمیخوره که! حالا میفهمی چه اتفاقی افتاده؟ بعد ریخته توی مشک، داره میاد. گوش کن! دست راست رو انداختند؛ انداختند که انداختند. چی نیفتاده هنوز زمین؟ (بگید) «آب.» حرف امام زمان، آبه. آقا! آب مهمه؟ نه والله! چرا مهم شده؟ چون حرف امام زمانه. دست راستش افتاد، گفت: «واللّه» (از لفظ جلاله قسم خورد.) «واللّه اِن قَطعتموا یَمینی انی احامی ابداً عَن دینی». دست چپ رو انداختند، گفت: «به درک که افتاد». چی نباید زمین بیفته؟حرف امام زمان: «آب.» ماجرا اونجا سخت میشه که آب به زمین میریزه. آب نیست، عزیز من! حرف امام زمانه روی زمین افتاد. شرمند شد، گفت: «من چی؟ کجا بیام؟ چی بگم من؟ یه کار بهم سپردی، نتونستم انجام بدم.» الله اکبر!
عزیز دل من! به این فکر کن، اگر عباسبنعلی(ع)، یل سپاه امام حسین(ع)، ظهرالولایه؛ پشت ولایت، اگر امروز زنده بود، کدوم کارِ زمین افتادهی حجتبنالحسنالعسگری(عج) رو برمیداشت؟ به این فکر کن! قرار نیست من بهت بگم. چرا؟ چون آدمها با هم فرق میکنند. همه که عباس نیستند. یکی قراره زبیر باشه، یکی قراره حرّ باشه، یکی قراره سعید باشه، یکی هم قراره ضحاک بن عبدالله مشرقی باشه، که تا قبل از حضرت عبدالله(ع) توی حادثه بود. ۲ نفر مونده بودند: امام حسین(ع) و اون پسر بچه، عبدالله. گفت:«حسین! دیگه بودنم فایده نداره. اجازه بدم برم.» گفت: «آخه چه جوری میخوای بری؟» گفت: «یه اسبی قایم کردم توی خیمهها.» میدونید این ضحاک کی رفت؟ همون موقعی که اون اسب رو قایمش کرد رفت. همون موقع رفت. گفت: «برو، ولی اون قدر دور شو که کسی صدای، که صدای من به تو نرسه، صدای مظلومیتم. برو، دور شو!» داستان حضرت عباس(ع) اینه، عزیز من!
عنوان بخش ۱۱ : عاشورا و امام زمان(عج)
جمعه (۱۱) جمعه (۹) نمل (۶۲)
۱۱ – ای کاش به جای اینکه میگفتیم امام حسین(ع)، امام حسین(ع)، یه خرده میگفتیم امام زمان سال ۶۱ هجری، تا میفهمیدیم، درمییافتیم امام زمان ۱۴۳۴هجری رو. سوزنمون گیر نمیکرد یه جا. یه سؤال ازتون میپرسم، خدا وکیلی، توی دلت فکر کن! نمیخوام جواب من رو بدی. آره یا نه نمیخوام بگی. فکر کن الآن ظهور مشخصه دیگه، خدا میدونه. درسته؟ فکر کن، خدا بیاد بگه: «بندهی من؟» میگه: «بله؟» میگه: «۱ دقیقه ظهور رو میندازم جلو، فقط به خاطر تو، بشرطها و شروطها!» «شرطت چیه، خداجان؟» «تیکه تیکهات بکنن با چاقو، ۱ دقیقه ها! بیشتر هم نه. ۱ دقیقه. میپذیری یا نه؟» بهش فکر کن خوب! نمیخوام آره یا نه بگید ها! همین الآن خیلیهاتون هم دارید بزرگواری میکنید، با چشمهاتون میگید آره. خب؟ ۱ دقیقه ها! حالا بذار عکسش رو بگم، عزیزم! با هر گناهت، ۱۰ دقیقه داره عقب میافته؛ با هر گناهت، ۱۰ دقیقه، ۱ ربع، ۱ ساعت، ۱ روز. ها! هر لبخندی، هر لبخندی نیست.
دقیقهی ۸۵ تا ۹۰
شاید لبخند قطام باشه. داستان اینه. نفهمیدیم ماجرا چیه؟
می دانی چرا قرار نیست که هر بار حسینبنعلی(ع) تکرار شود؟ چرا قرار نیست علیبنحسین(ع)، محمدبنعلی(ع)، جعفربنمحمد(ع)، موسیبنجعفر(ع) و الی آخر، هر کدام کربلایی بیافرینند؟ داستان از این قرار است که یک حسین(ع) برای اتمام حجت، کافی است برای تمام تاریخ. عزیز من! هر عاشورا میدانی چه اتفاقی میافتد؟ هر عاشورا امام زمان(عج) است که سر به نیزه میرود. چه جوری به من و تو بفهمونه؟ میگه: «وقتی روضهی عباس(ع) میخونی، من اونجام.» یعنی چی؟ یعنی من عباس میخوام. فکر کردی این داغ عاشورا همین زخمها و دست بریدن و سر بریدنه؟ نه بابا! مصیبت بزرگه، مصیبت رو کامل در مییابد. امام زمان، حجته. امام حسینی که یه بار براش عاشورا تکرار شد. امام حسین(ع) یه بار عاشورا براش تکرار شد، تا ابد بزنند توی سر و کلهشون. کمه؟ درسته؟ ۱۱۷۰ ساله داره عاشورا براش تکرار میشه. ۱۱۷۰ساله داره عاشورا براش میشه. هر عاشورا، امام زمانه که داره شهید میشه. یعنی مفهوم ماجرا اینه. این رو دریاب! خون گریه میکنی. برای کی؟ برای عباسش، برای علی اصغرش. «آقا! امام زمان زن و بچه داره؟» ببخشید این طوری میگم. من عذر میخوام. ببخشید! حرف سنگینی میخوام بزنم. به تو چه؟ نقشهای برای اهل بیت امام زمان کشیدی؟ ها؟ اهل بیتش پاش بود، چه کردید؟ با اهل بیت او چه کار داری؟… گرفتی چی شد؟
ظهور چه روزیه؟ جمعه. کدام جمعه؟ (بگید) عاشورا. یعنی اون روزی که اون سال قرار نیست امام زمان شهید بشه، قراره ۷۲ نفر نباشند، قراره میلیونها نفر باشند. اون روز داستان میچرخه، امام زمان پیروز میشه. «اَن یُبَلغَنیَ المَقامَ الَمحمودَ لَکُمُ عِنْدَ اللهِ وَ اَنْ یَرزُقَنی (رزقم کن!) طَلَبَ ثاری مَعَ اِمامٍ…» بارک لله! دو بار توی زیارت عاشورا میگه: «مَعَ اِمامٍ هُدی ظاهِرٍ ناطِقٍ بالحَقِ مِنْکُمْ»، «ظاهِرٍ ناطِقٍ»، یکی هم میگه : «مَعَ اِمامٍ مَنصُورٍ» اون سال دیگه عاشورا رو نمیذاریم تکرار بشه! امسال میریزیم، میریزیم اون سال چی کار میکنیم؟ شمر رو میکشیم. عمرسعد رو میکشیم. داستان ظهور اینه. اگر بر حسین(ع) هر چقدر اشک ریختی، برحجهبنالحسن عسگری(عج) ۱۱۷۰ خردهای برابر اشک باید بریزی. داستان اینه، عزیز دل من! اما قرار بر اینه: «وَتَرَکُوکَ قَائِمًا.» (جمعه/۱۱) «همیشه قراره تو رو ترک کنند، تو تنها بمونی.» حواسها کجاست؟ لهو و لعب و تجارت و… حواسها به اینوَره. تو همیشه باید تنها بمونی. «وَتَرَکُوکَ قَائِمًا» (جمعه/۱۱) «تو باید تنها باشی.» افسوس که تو باید تنها بمونی. «إِذَا نُودِی لِلصَّلَاهِ». (جمعه/۹).» «و هنگامی که به سمت تو فراخوانده میشوند…» «انفَضُّوا إِلَیْهَا» (جمعه/۱۱) «ولت میکنند، میرن سراغ کس دیگه. میرن جای دیگه. اصلا با همه کار دارند، با تو کار ندارند».
هر چی آدمها… من با خودم فکر میکردم جلوی این صهیونیستها چرا ایرانیها وایستادند و لبنانیها و یک عده از این سوریهایها؟ خیلی به این فکر میکردم. گفتم این همه آدمها فلان. بعد نگاه کردم، دیدم عجب! اینها عزاداری امام حسین(ع) برپا میکنند. عجب دانشگاهی! توی این عزاداری یاد میگیرند جلوی ظالم وایستند، بگن: «هیهات من الذله.» «غلط کرده! کوتاه نمیام.» عجب داستانی! همین امروز کسانی جلوی یزید وایمیایستند، هر چی امام حسینیتر، دشمنشناستر، ضد یزیدتر، آپدیتتر (up date) ، به روزتر. داستان ظهور اینه. گاندی میخواد جلوی انگلیسیها وایسته، چی میگه؟ میگه: «من روش انقلابم رو از حسینبنعلی(ع) یاد گرفتم.»
دقیقهی ۹۰ تا ۹۴
خسرو گل سرخیِ مارکسیست اصلا خدا و پیغمبر قبول نداره، میگه: «من روش مبارزهام رو با محمدرضا شاه (زمان شاه اعدامش کردند. مارکسیست بود. اصلا خدا و پیغمبر قبول نداشت.) از حسینبنعلی(ع) یاد گرفتم.» عجب! هر کی میخواد جلوی ظلم وایسته حسینیه. اونی که میخواد ریشهی ظلم رو بکنه، چند تا حسینی میخواد؟ حسینی دانشگاهی ها! نه پالایشگاهی. قرار نیست هی بیاد پاک شه، تموم شه، دوباره از اول. محرم امسالت، محرم و صفر امسالت باید با سال دیگهات فرق کنه. سال دیگه، یکی دیگهای. تا سال دیگه، فلان گناه رو ترک کردی، اون سال میری جلوتر. توی مسیر شدنی. وقتی توی مسیر شدنی، اگه مردی، امام زمانی میمیری. قشنگیش اینجاست.
خیلی مظلومه امام زمان ها! خیلی مظلومه. چند تا واحد برای امام(عج) زمان میخونیم ما؟ مداح ها! ادا دربیاریم ها؟ اول به نام امام زمان(عج) شروع بکنیم، آخرش هم: «یابن الحسن! آقا بیا! آقا بیا!» چهار تا شور بزنیم و تموم شد رفت. مبنای کارت باید امام زمان(عج) باشه. ریشه باید امام زمان(عج) باشه. هدف باید امام زمان(عج) باشه. همه چی باید برای امام زمان(عج) باشه. ۸۰ تا وظیفه توی «مکیال المکارم» اومده، توی سایت خودمون هم ما گذاشتیم. سایت «جنبش مصاف» توی گوگل (google) فارسی بزن «جنبش مصاف»، میاد. ۸۰ تا وظیفه نوشته، شما نگاه میکنی، میدونی چی میگه؟ چقدر رفتید زیارت امام رضا(ع)؟ نوشته: «میخوای بری زیارت یکی از امامها، به نیابت امام زمان(عج) زیارت کن.» بگو: «به نیابت از امام زمانم میخوام زیارت کنم.» میگه: «نمیتونی بری، پول بده یه نفر بره زیارت، بگو بگه به نیابت از امام زمانش، تو رو فرستاد.» وقتی امام زمان(عج) شد مبنای یک جامعه، آقا میاد. برای چی نیاد؟ فکر کردید خدا با ما سر لج داره؟ میل آقا صاحبالزمان(عج) به ظهور از ما بیشتره. این برام جا افتاده که دارم میگم. و اون روز آخر، که شبش تا صبح گریه میکنه و میگه: «أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ». (نمل/۶۲) «أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ» (نمل/۶۲)» من میخوام اداش رو در بیارم. میخوام شبیه او بشم. من هم میخوام از این شبها برپا کنم. و خدا میگه: «پاشو، وقتشه!» چه شود! چه شود! ما میتوانیم آن مردمی باشیم که ظهور را میبینیم؟ همه چی جوره، به خدا قسم! همه چی جوره. یه چیز وسط نیست؛ عباس کمه، زینب کمه، کمه، کمه. کار بکنیم روی خودمون.
۳، ۴ تا دعا بکنم:
اللّهمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج. اللّهمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج. وَ العافِیهِ وَ النَصر وَ اجعَلنا مِن خَیرِ اعوانِه و انصارِه. والمستشهدین بین یدیه.
خدایا ما رو، همهمون رو، همهمون رو از مسببین اصلی و خیر ظهور مولامون آقا صاحبالزمان(عج) قرار بده، به برکت صلواتی بر محمد و آل محمد.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
به امید ظهور مولا و سرورمان حضرت حجه ابن الحسن(عج) که صد البته نزدیک است.