موضوع سخنرانی : چالش های انقلاب اسلامی(۱)
عنوان بخش ۱ : لازمه شناخت انقلاب اسلامی؛ بررسی انقلاب های گذشته تاریخ
مائده (۲۱) مائده (۲۲) مائده (۲۴) مائده (۲۵)
دقیقهی ۰ تا ۵
۱ – از آن جایی که شاهد تلاقی میلاد مبارک آقا امیرالمؤمنین(ع) بودیم با رحلت حضرت امام خمینی(ره) و واقعه شهدای شیعیان امیرالمؤمنین(ع) در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، موضوعی رو که انتخاب کردیم این بحثه که چالشهای فراروی انقلاب ما، انقلاب اسلامی خودمون چه خواهد بود؟ با نگاهی که نسبت به مسئله ولایت داریم و اینکه ببینیم، بررسی بکنیم چه چیزهایی باعث شد که آقا امیرالمؤمنین(ع) پس از این که خب امام که بودند، اما به خلافت حداقل ظاهری که مدنظر برخی است رسیدند، چه شد که بعد از ۵ سال، چه اتفاقی افتاد که آقا امیرالمؤمنین(ع) به شهادت میرسند؟ ضربت میخورند؟ چه موانعی بر سر راه انقلاب امیرالمؤمنین(ع) بود؟ این رو باید بررسی کنیم.
ببینید عزیزان! بررسی انقلاب اسلامی ایران، بدون بررسی انقلابهای اسلامی گذشته تقریبا غیرممکنه. انقلابهای اسلامی گذشته هم ما قبلش فقط ۶ تا داشتیم، اون ۶ تا هم از ۳۳۰۰ سال پیش بوده تا الان. فقط ۶ تا! انقلاب حضرت موسی(ع)، انقلاب حضرت داوود(ع)، انقلاب حضرت سلیمان(ع)، این ۳ تا تمام از بنیاسرائیل. و از بنیاسماعیل هم، انقلاب آقا رسول الله(ص)، انقلاب آقا امیرالمؤمنین(ع) و انقلاب امام حسن(ع). تموم شد رفت. یعنی اینکه منجر به تشکیل حکومت شد. آقا امام حسن(ع) هم هر چند جزئی و مختصر به مدت ۵ ماه، به نام مبارکش خطبه خوانده شد و برخی حتی خلیفه پنجم رو امام حسن(ع) آوردند. برخی که تعدادشان هم زیاده ها! یعنی معاویه خلیفه ششمه! (خدمت شما عرض بکنم که) خوب عنایت داشته باشید! امثال «میشل فوکو» وقتی میان انقلابها رو بررسی میکنن؛ انقلابهای کبیر فرانسه، انقلاب روسیه، انقلاب نمیدونم کجایک، وقتی میان اینها رو بررسی میکنند، به انقلاب ما که میرسند اصلا تمام جامعهشناسان و انقلابشناسان ها! وقتی میرسن گیج میشن! اصلا میگن مدل این انقلاب فرق میکنه! مشکلشون میدونین کجاست؟ مشکلشون اونجاست که این انقلاب نوعش با اون انقلابها چی بوده؟ متفاوت بوده. این انقلاب رو باید بر مبنای اِشِلی که ما از گذشته داریم، با اون مبنا باید بررسی کرد. که قرآن هم تمام گزارههای اون رو بررسی کرده، با اینکه شاخهها و فاکتورهای خیلی خیلی متفاوتی وجود داره.
حواستون به من باشه! (خدمت شما عرض بکنم که) با وجود اینکه شاخهها و فاکتورهای زیادی وجود داره من فقط دو سه موردش رو میتونم بررسی کنم تو این دو جلسه؛ یعنی خودش یک بحث مفصل ده جلسهای میطلبه. بحث اختلاف، بحث زیادهخواهی، بحث ایرادات تفکری، شبهههای فکری که توی انقلاب میتونه به وجود بیاره. خداوند متعال در قرآن در قالب داستان حضرت موسی این انقلابها رو برای ما بررسی میکنه. داستان بنیاسرائیل عبرتی است برای ما. کسانی که سخنرانی «عبرتهای بنیاسرائیل» رو شنیدن، الآن میدونن من چی دارم میگم. قصد ندارم اون مطلب رو بگم، از یک نگاه دیگه میخوام بررسی کنم. اون چه که خطر داره برای انقلاب حضرت موسی(ع)… من نقاط قوتش رو نیومدم بگم. این جلسه قصد بررسی، گفتیم چالشهای انقلاب، بله نقاط قوت یکی رو بس، برای همه بسه، اینکه مورد تأیید کیست؟ الهی است. اینکه خدا بالا سر انقلاب حضرت موسی(ع) بود، اینکه دریا را واسش شکافت، اینکه عصا انداخت اژدها شد، از این بیشتر! یه الله بس است و یک خدا دیگه. مگه قدرتی دیگه هم جز خدا هست؟ لا حول ولا قوه الا بالله العلی العظیم. اما اون جای خودش. من میخوام بگم چی شد که انقلاب حضرت موسی(ع) شکست خورد، شکست خورد مگه؟ بله شکست خورد.
حضرت موسی(ع) میخواست برسه به سرزمین مقدس، میدونید نتونست بره. بنیاسرائیل -همون طور که صحبت کردیم- به زمین نرسیدند، به زمین موعود! ما باید برسیم به زمان موعود. اونها اگه دنبال امام زمین بودند ما دنبال امام زمانیم. حضرت موسی(ع) گفت: «یَا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَهَ الَّتِی کَتَبَ اللّهُ لَکُمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکُمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِینَ» (مائده/۲۱) «برید به این سرزمین وارد بشید» گفتند: «نمیریم.» «…إِنَّ فِیهَا قَوْمًا جَبَّارِینَ…» (مائده/۲۲) «فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّکَ» (مائده/۲۴) «خودت و خدات برید، توی اونجا یک قوم زورگوی ستمگری هستند، زورشون زیاده، نمیریم، چی میگی؟ میخوای چه کارمون کنی؟» نکتهای که وجود داره اینه؛ این تشکیل حکومت ولی معصوم، (خوب گوش کن!) تشکیل
دقیقهی ۵ تا ۱۰
حکومت ولی معصوم منوط به خواست مردمه. یعنی مردم باید بخوان. نخوان خدا ولی معصوم رو میگیره میبره. حضرت موسی(ع) گفت: چی؟ «…فَافْرُقْ بَیْنَنَا وَبَیْنَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ» (مائده/۲۵). «بین ما و این قوم فاسق فاصله بنداز نمیخوام قیافه نحس اینها رو ببینم»، خدا هم گرفت حضرت موسی(ع) رو برد. همونطور که امام زمان(عج) رو گرفت برد از بین ما، لیاقت نداشتیم آقا. امت اسلامی لیاقت نداشتند. اهل بیت(ع)، انوار الهی بینشون بودند، شروع میکردند اینها رو کشتن، قتل عام عجیب غریب! خب بلایی که اینها در عاشورا، اون اتفاقی که رقم میزنند مگه در تاریخ تکرار شدنیه؟ «لایوم کیومک یا اباعبدالله.» فاجعهای آفریدند که بنیاسرائیل این کار رو نکرده بودند! روی بنیاسرائیل رو اینها سفید کردند. حالا من میخوام ببینم چی شد که اون انقلاب شکست خورد؟ از قِبَل اون انقلاب در بنیاسرائیل بیام توی انقلاب در بنیاسماعیل، یعنی انقلاب امیرالمؤمنین(ع) و از قِبَل اون بیام توی انقلاب خودمون، ببینم کجا خطر ما رو تهدید میکنه؟ برادر من! خواهر من! خطر جدی
همین الآن تلویزیون داشت سخن امام خمینی(ره) رو در جمع مجلس خبرگان سال ۶۲ تیر ماه رو داشت نشون میداد. امام گفت: «من از دشمن خارجی به هیچ وجه نمیترسم. مشکل این تویه.» گفت: «دشمن خارجی هیچ کار نمیتونه.» به خدا قسم راست میگفت. اصلا کلام خداست، این آیه قرآنه. اسلام در مقابل دشمن خارجی هیچگاه شکست نمیخوره، هر جا بلا سرش اومده از خودی بوده. ما ۸ سال تمام دنیا جلوی ما وایستادند، جنگیدند، حتی یک سانتی متر از مملکت رو نتونستن بگیرن. خودشون هم تعجب کردند چرا نمیتونن بگیرن؟ خودشون هم گفتند: «جنگ تموم.» همونهایی که جنگ راه انداخته بودند گفتند: « تموم.» ترسیدند. موندن تمام دنیا: «چرا نمیتونیم؟ بابا اینها هیچ چی هم ندارن که! سلاحهاشون ته کشیده که! هیچ چی هم ندارن، ما چرا نمیتونیم بگیریم؟» نمیدونه، چون خدا نمیشناسه. چون مبانی الهی براش جا نیفتاده. مبانی سکولار داره، مبانی ضد دین و بی دینی داره، مبانی آتهایستی داره، فلذا نمیتونه این کار رو انجام بده. ما اگر بلایی سرمان بیاید از داخل خواهد آمد. این رو شک نکنید ها! آمریکا: «میخوام بزنم.» به قبر پدرش خندیده، اگر مَرده بیاد بزنه. والله. اگه میتونست بزنه به خدا قسم شک نکن، «میزنم، میزنم» نداشت، ۱ نصف شب، میدونست مطمئن بود میتونه بزنه ۱ و ۵ دقیقه نصف شب خاک مملکتت رو به توبره میکشید. مگه صدام گفت: «میزنم، میزنم؟» یهویی اومد زد. «اسرائیل آقا میخواد بزنه بیاد کجایک.» آقا غلط کرده! به قول یک بنده خدایی میگفت: «ما همچین بدمون هم نمیاد این یک دستی از پایی خطا کنه، دیگه حجت بر ما تمام بشه، تا بفهمه، سر ۴۸ ساعت چه بلایی سرش میاد.» مگه شهر هرته؟
انقلاب امیرالمؤمنین(ع) رو عزیزم از مریخ نیومدن بزنن، امیرالمونین(ع) با کسانی جنگیده که پیشونیشون رد مُهر داشته. بفهم! خیلی جدیه ماجرا! میگفتند: «هر کی امام جماعت بایسته، خلیفه بعد از علی(ع) اوست.» به خاطر همین دعوا شد. شمشیر کشیدن به هم. یعنی نماز جماعت میخوندن جنگ خودی بود. اسلام رو خودی میزنه زمین. این ویژگیشه. الآن هم شما نگاه کنید! مشکل جهان اسلام این غربیها نیستند. مشکلاند، اینها سنگ ریزهاند. مشکل اصلی، این حکام کشورهای عربیاند. مشکل اصلی امثال آقای حسنی نامبارکها و یاسر تلفاتها و اینجور چیزهان. اینها بودن که جلوی مردم رو ترمز میگذاشتن. یعنی خودی، عزیزم! خودی. به خاطر همین چقدر شما نگاه بکنید، امام خمینی(ره) خطر داخل رو گوشزد میکرد، «خط نفوذ.»
بِرید صحیفه امام خمینی(ره) رو بخونین. ببینین چقدر «مبادا در میان شما نفوذ کنند و رخنه کنند و اختلاف بیندازند. که اگر این اختلافها بیفتد دیگر نمیتوان کاری کرد.» امام تهدید جدی رو میرسوند. میگفت: «میزننتون، فکر نکنین تافته جدا بافتهاید.» علی بالا سر انقلاب بوده، شکسته اون انقلاب! مأموم پایه نباشه، امام کاری از دستش بر نمیاد! تو نَری سراغ امام، میخواد چی کار کنه؟ خونه نشین میشه، جلوی چشمش همسرش هم میزنن. نَری سراغ امام عاشورا به وجود میاد.
برادر من! خواهر من! توجیه باش! نگو: «زمان اگر حضرت علی(ع) بودم… چه احمقهایی بودهاند، فلان میکردم بهمان میکردم!» کلاه خودت رو بچسب!
دقیقهی ۱۰ تا ۱۵
نمیخواد واسه بقیه کُری بخونی! بقیه رو مسخره کنی! فتنه که وقتی اتفاق میافته چنان مرزها رقیق میشه که طرف گیج میشه. وسط جنگ جمل گیج بود، طرف گیج بود، گفت: «یا علی(ع) کمکم کن؛ این طرف علی(ع)، عمار فلان فلان» از صحابه بزرگ پیامبر رو گفت. آن طرف طلحه؛ طلحهالخیر. زبیر؛ سیفالاسلام. «چی کار کنم؟ کدوموَری برم؟» فتنه است دیگه. رقیقه مرز. گفت: «این هم از بزرگان انقلاب پیامبر(ص)، او هم از بزرگان انقلاب پیامبر(ص). من سراغ کی باید برم؟» حضرت امیر(ع) گفت: «مشکلت اینه که حق رو نمیشناسی. اِعرف الحق. حق رو که بشناسی، تُعرِف اَهلهُ، اهلش رو هم میشناسی.» مبنات آدمه. اشتباهت همینه دیگه. هرچند پیامبر(ص) بهشون گفته بود: «علی مع الحق و الحق مع علی» «اگر هم اینقدر شما گیجی و گیج میزنید، دنبال آدم میگردی؛ هر جا علی بود، حق همون جاست» هر چند بهشون گفته بود.
عنوان بخش ۲ : جریان قارونیزم در دنیا
قصص (۷۶)
۲ – انقلاب حضرت موسی(ع) گزینهی بررسی، بیایم این طرف. انقلاب حضرت موسی(ع) را ۳ چیز تهدید میکردند، که اگر ما بتونیم هر ۳ تاشون رو بررسی میکنیم. نتونیم، خدمت شما اون ۲ تای اول رو بررسی میکنیم. بقیهاش هم طلبتون. یعنی توضیح مختصر خواهیم داد.
قرآن عزیز، برای ما ۳ تا رو میاره میگه. اونهایی که تهدید میکردن. روی اشخاصم ها! اشخاص ۱- آقای قارون ۲- آقای سامری ۳- بزرگان قوم. خواص انقلاب حضرت موسی(ع)، رُک بگم، خواص انقلاب حضرت موسی(ع)؛ «ملأ»، با این عنوان توی قرآن اسمشون اومده. بحث داری برو سراغ قرآن، آیههای قرآنه. کم هم از حضرت موسی(ع) نگفته تا دلت بخواد آیه داره، ۱۳۶ بار اسم حضرت موسی(ع) رو توی قرآن آورده، ببینید! نقطه مقابل حضرت موسی فرعونه. فرعون با تمام دبدبه کبکبهاش خدا چپوندش توی دریای سرخ خفهاش کرد، با تمام لشگرش. گفت: «تو پایه باش فرعون کیلو چنده؟» تو پایه باش آمریکا کیلو چنده؟ اسرائیل کیه بابا؟ برای یک مؤمن واقعی به جوک شبیهه. خیلی حرفه ها! طرف خدا رو به اون عظمت و قدرت نبینه، بره چهار تا تا نخاله رو بخواد ببینه.
خطر اصلی، خطر برادر قارونه عزیز دل من! برادر قارون؟ بله، برادر قارون. اولین مورد رو میخوام بررسی کنم. امشب بخواهیم همین یک دونه رو بتونیم بررسی کنیم، کلی کار کردیم. آقای قارونی که اسمش در قرآن ۴ مرتبه آمده، در ۳ تا سوره در ۴ تا آیه. خیلی عجیبه ها! اسم این مردک رو آورده؛ لعنهاللهعلیه. قارون کیه؟ قارون بنا بر تفاسیر و روایاتی پسر عموی حضرت موسی(ع) است. حالا نسبتهای دیگهای هم میگن که کاری نداریم. آقا ایشون آیا انقلاب حضرت موسی(ع) رو قبول داره؟ صد در صد. حضرت موسی(ع) رو قبول داره پیغمبره؟ شک نکنید. یعنی قبول داره پیغمبره؟ بله کاملا واضحه. اظهر من الشمسه برای برادر قارون. هی میخوام بگم برادر قارون، یعنی میخوام بگم خودیه، از خوده، از تویه، و خوب بود اولش. قرآن هم این رو میگه. سوره قصص آیه ۷۶ میگه: «إِنَّ قَارُونَ کَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى….»(قصص/۷۶) از قوم کی بود؟ موسی بود. قرآن برای ما قصه کلثوم ننه تعریف نمیکنه که برای بچهات بگی، اون هم خوابش ببره که! درس استراتژیکه. باید بفهمیم از قِبَل این قارون، قارونیزم رو بشناسیم. قارونیزم!
الآن هم که شما میبینین بنیاسرائیل گیرِ کیه؟ بگید. یک جریان قارونیه. یهودیان سرمایهدار. یک جریان سامری ماننده، که فتنهاش هم فتنهی چیه؟ دینیه! همین کسانی که شیطانپرستی راه میندازن، فرقههای نوظهور رو به وجود میارن. مثلا میبینی که بنیانگذار شیطانپرستی نوین، فردی است یهودی بنام «آنتوان لاوی.» یعنی همین الآن هم بنیاسرائیل نوین… خوبهاشون رو نمیگم، مؤمنهاشون روی تخم چشم من جا دارن، رو سر من جا دارن، اون بدهاشون رو میگم که بیشترشون هم بَدَن. قرآن میگه. میگه: «خوبهاشون کماند.»
این هم به شما بگم کلیمیهای ایران جزء مؤمنترین یهودیان تو دنیان. وقتی یک یهودی از ایران میره خارج، میگن: «از کجا هستی؟»
دقیقهی ۱۵ تا ۲۰
میگه: «من از یهودیان ایرانم.» به نگاه یک آدم خیلی مذهبی بهش نگاه میکنن. یک ارتدکس خیلی مذهبی. یهودیهای ارتدکس بهش نگاه میکنند. پس ما با مؤمنان یهود کاری نداریم. آیه قرآن هم داریم، میگه: «برخی از اینها شبها به یاد خدا نماز میخوانند.» خود قرآن هم گفته، پس این بحث جدا بشه. ما با اون نخالههاشون کار داریم.
الآن ۲ تا جریان، ۲ تا فتنه توی دنیاست. یکی یک فتنهی اقتصادی دنیا رو گرفته. یکی هم یک فتنهی چیه؟ مذهبی فکری گرفته. هر دو تاش هم هم کار همینهاست، یعنی الآن اون بدبخت بیچاره توی آمریکا، ریخته تو خیابون میگه: «ما ۹۹ درصدیم» توجیه نیست اون یک درصد کیه؟ وقتی هم ازش میپرسی: «اون یک درصد کیه؟» میگه: «بانکهان [هستند].» میگی: «بانکها دست کیان؟» میگه: «دست سرمایهدارها.» میگی: «سرمایهدارها عمدتا کیان؟» میگن: «یهودیان.» میگم: «خب پدر بیامرز! این وسط تو حل کن، ساده کن!» تازه دو زاریش میافته فلان. به خاطر همین هم مسابقهای برگزار شد در کشور خودمون و ما یک مشاورهای دادیم، که مسابقه کاریکاتور بود در مورد «وال استریت.» در مورد این که اون یک درصدها کیان؟ زبان هنر خیلی مهمه ها! اون میخواد قبح پیغمبرت رو بشکنه، با زبان چی وارد شد؟ هنر، کاریکاتور، شعر، موسیقی، آهنگ. باید از همین طریق قبحها شون رو بشکنی.
(خدمت شما عرض بکنم که) الآن میبینی فتنهای دنیا رو گرفته دارن فقط جمع میکنن، طلاهای دنیا رو دارن میگیرن. سخنرانیها گفتم. گفتم: «این برنامهای که سر دلار اینها پیاده کردن یک بازی بیشتر نیست.» عزیزم! دلار پول بدون پشتوانه است. هر پولی باید بابتش طلا توی بانک مرکزیشون باشه؛ دلار بابتش طلا توی بانک مرکزی نیست! عشق میکنه کاغذ چاپ بکنه بده به تو، ازت طلا بخره، نفت بخره. کاغذ خالیه، هیچ پشتوانهای هم نداره. به خاطر همین کاغذها که زیاده شده، ارزشش داره میاد چی؟ (بگید) پایین. یه چیزی که زیاد بشه توی دم دست، ارزشش میاد پایین. دلیلش اینه، خیلی واضح و روشن و مبرهنه. این جریان قارونی دنیا، امروز سبب شده که ما ۱ میلیارد و ۸۰۰ میلیون گرسنه در دنیا داشته باشیم. ۱ میلیارد و ۸۰۰ میلیون گرسنه!
۸۰ % سرمایه ایالات متحده آمریکا، ثروتمندترین کشور دنیا، در دست جمعیت ۲ % از یهودیان اون کشوره. ۸۰ % سرمایه تو دست چقدره؟ ۲ %. یهودیان آمریکا ۶ % جمعیتشون رو تشکیل میدن. نه همون ۲ % درسته. ۲ %. بله.۸۰% سرمایه آمریکا در دست ۲ % یهودی است، صهیونیست. شما میبینید تمام فتنههای آمریکا، رئیس جمهور کی بیارن سرکار، فلان هم دست همینهاست. هالیوود، رسانه هم دست همینهاست؛ که فردا سر جریان سامری این رو توضیح میدم. فتنه همونه. یعنی خدایی که میاد برای ما در قرآن، قارون رو معرفی میکنه، من باید بفهمم یعنی چی؟ قارون امروزم رو بتونم بشناسم در جبهه مقابل، و قارون بشناسم در… جریان قارونیزم رو بشناسم در انقلاب خودم که میخواد من رو بزنه زمین.
خب. هزینههای نظامی که اینها تحمیل کردند بر دنیا. آمارم به درد خودم میخوره چون مال ۴ سال پیشه. خیلی بیشتره الآن. ۴ سال پیش این بوده: ۳۱۷۰۰ دلار، ثانیهای. ثانیهای ۳۱۷۰۰ دلار هزینهی نظامی! «فقط با ۱۸ روز متوقف کردن جنگ میتوان کل فقر مطلق دنیا رو از بین برد!» این طوری میگن. ۱۸ روز. امروز این آمار رو دارن میدن. همین الآن دور و بَرِت رو نگاه کن چه جنگها! چه چیزهایی که در حال وقوع نیست. عجیب نیست؟ ریختن همه جا رو گرفتن؛ سَرِ پول ها! عراق نفت داره، میخواد نفتش رو بگیره، میریزه جنگ راه میندازه. البته جریان سامری هم وجود داره، برای گرفتن عراق ها! بحث آخرالزمان که: «مهدی(عج) میخواد از این مملکت ظهور بکنه» و فلان و این بحثها. امام زمان علیهالسلام رو اونها میگن. این رو گفتم که این وجههی قارونیزم دنیا رو بشناسی، که دست صهیونیسته. اما میخوام برم این طرف.
عنوان بخش ۳ : قارون و انقلاب حضرت موسی
قصص (۷۶) طه (۲۰) طه (۴۴) غافر (۲۴) اسراء (۶۴)
۳ – «إِنَّ قَارُونَ کَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى….» (قصص/۷۶) قارون از قوم حضرت موسی(ع) بود، قرآن داره میگه. این توی انقلاب حضرت موسی(ع) بود. پسر عموی حضرت موسی(ع) بود. حضرت موسی(ع) رو میدید به جلو چشمش. حضرت موسی(ع) که اومد افتخار میکرد که «پیغمبره فامیلمونه ها!»
دقیقهی ۲۰ تا ۲۵
«از فک و فامیلهای پیغمبریم ما.» باریک الله خوبه.
حضرت موسی(ع) زمانی که آمد دیگه قتل عام بنیاسرائیل لغو شد، چرا؟ چون میترسیدند دیگه. قبطیها یعنی اون نژاد مصریها که بنیاسرائیلها رو میکشتند، پسرهاشون رو سر میبریدن، دخترهاشون رو به بیحیایی میکشیدن یا زنده نگه میداشتن، دیگه میترسیدند وَربِرَن، چرا؟ چون میگفتند: «این پیغمبرشون زورش زیاده، خدای اینها زورش خیلی زیاده؛ الآنه که عصا رو بندازه بابای ما درآد.» میترسیدند.
حضرت موسی(ع) وقتی اومد توی قصر فرعون، فرعون گفت: «من دنبالت میگشتم.» چون زمانی که با کفگرگی زد اون قبطی رو کشت، فرار کرد دیگه. فرعون دنبالش فرستاد، گفت: «هر جا گرفتینش، بکشیدش موسی رو» مطمئن شد این همون پسری بوده که وعده داده شده بود. غافل از این که خودش خبر نداشت خرج تحصیل حضرت موسی(ع) و خرج خورد و خوراکش رو، همه رو خود فرعون داد. کار خداست دیگه، توی خونه فرعون بزرگش کرد. تا اومد گفت: «بَهبَه دنبالت میگشتیم آقا.» آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم / یار در خانه و ما گرد جهان میگردیم؛ «آقا اومده این جا بگیرید بکشیدیش.» گفت: «برو کنار بابا، من پیغمبر خدام، شر میشه واست، برو کنار.» گفت: «حالا میخواد چطور بشه؟» گفت: «ایناهاش» عصا رو انداخت، یه اژدهایی شد «…حَیَّهٌ تَسْعَى» (طه/۲۰) همچین خرفت نبود، تیز بود. اومد پای تخت فرعون، این محکم چسبید به تختش. گفت: «این رو جمعش کن، با هم صحبت میکنیم.» گفت: «حالا شد.» دست برد دوباره عصا شد. «حالا حرفت رو بزن.» عجب! حالا من میگم یک وقت این برخورد… بر عکس حضرت موسی(ع) خیلی هم مهربون با این صحبت کرد.«فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّیِّنًا…» (طه/۴۴) مهربون و خیلی آروم صحبت کرد، اما دید این جونور آدم بشو نیست.
بعد از این، اینها فهمیدن با حضرت موسی(ع) و قومش نباید کار داشته باشن، شر میشه واسهشون. حضرت موسی(ع) گفت: «ایمان میاری؟» گفت: «من که ایمان نمیارم.» گفت: «خب عیبی نداره، بنیاسرائیل رو ول کن، من با خودم ببرم، کاری ندارم با تو.» گفت: «خب باشه.» ترسید دیگه از معجزهای که انجام داد. بعد خب یک نکتهای هم وجود داشت، اینها ایدئولوژیشون هی خرد میشد ها! وقتی میدیدن خدای موسی(ع) میتونه این کارها رو بکنه، اینها نمیتونن جمعش کنن، چی؟ آخر اومد یه وعدهای گذاشت. یک داربی بزرگ و عصاها رو انداختن، تو اون جا هم چی شد؟ جادوگرهاش همه شکست خوردند، دیگه مایهی سرافکندگیش.
برخی از قبطیها شروع کردند؟ (بگید) به دین حضرت موسی(ع) درآمدن. خیلی ترسید. گفت: «بذار برن شر میشه.» از این ور دلش میخواست اینها برن اما از اون طرف یه مشکلی داشت، چی؟ بنیاسرائیل برای اینها مفت مفت کار میکردند، نمیخواست این نیروی کار ارزون و مفت و مجانی رو از دست بده. حضرت موسی(ع) هر دفعه این اذیت میکرد، میگفت: «باشه، قول میدم» میرفت یک عذاب واسهاش میفرستاد، پدرش در میاومد. عذاب فرستاد مثلا: آب رودخونه نیل خون شد، اینها رو گفتیم دیگه. ۹ تا معجزه کرد؛ این قبطیها لیوان میزدن تو آب خون بود، بنیاسرائیل لیوان میزدند آب بود؛ عجب! میاومدند خِرِ بنیاسرائیلیها رو میگرفتند، میگفتند: «تو برای ما آب بردار.» این میزد توی رود نیل، توی چشمه، توی هر چاهی، همهی آبها، در میآورد آب بود، تا این میریخت تو حلقش چی میشد؟ خون میشد، کار به جایی رسیده بود که خود اینها میگن: «بنیاسرائیلیها رو میگفتن: آب بکنین توی دهنتون، از توی دهنتون بریزید توی دهن ما!» اما هیچ فایدهای نداشت. وارد دهن اینها میشد، خون بود. حالا هی اینها داشتن خرد میشدند.
ببین خدای موسی(ع) چه کارهایی میکنه؟ پس گفتم: مشکل فراعنه؟ (بگید) فرعون نبود اصلا. فرعون کیلو چنده؟ فکر کردید آمریکاییها وقتی اومدند طوفان شن زدشون زمین، حساب کار دستشون نیومد؟ خیلی فتنهها کردند. وقتی میبینن جواب نمیگیرن میترسن، به خدا میترسن. خیلی از این فتنههاشون اصلا ما خبردار نشدیم. خدا جوابشون رو داده تموم شده رفته. که مواردی هست من توی ذهنم میتونم بگم، حالا به خاطر این که تشویش اذهان عمومی میشه، نمیگم. چه کارهایی کردن اصلا بدون این که مردم ایران بفهمن، باخبر بشن، خدا جوابشون رو داده؛ ترسیدن. فکر کن یه کاری رو میکنی، در حالت عادی باید جواب بگیری، اما هیچ جوابی نمیگیری؛ میترسی دیگه. فکر کن یه نفری، این گلوله باید تن رو سوراخ کنه، درسته؟ یه نفر بیاد سمت شما ده تا تیر بهش بزنی تنش سوراخ نشه، فرار میکنی. میگی: «این الآن برسه دست من، خِرِ من رو بگیره تمومه.» اینها ترسیدن. مشکل اونها نیست، اصلا از این فضا بیاید بیرون؛ نه اینکه دشمن رو فراموش کنید، در مقابل فرعون وا بدیم ها! نه! من میخوام بگم مشکل اصلی جای دیگه بود.
آقا معجزه کرد؛ از آسمون بالا سرشون قورباغه میبارید! قول داد آدم بشن. رفتن پیش فرعون گفتن: «بابا، ضایع شده، مردم دارن دسته دسته به خدای موسی(ع)….» تشنه شده بودند، میگفتند: «ایمان آوردیم.» آب میتونستن بخورن. خدا هم به دلهاشون آگاه؛ اونهایی که الکی میگفتن، جواب نمیداد. اونی که جدی میگفتن ایمان میآوردند؛
دقیقهی ۲۵ تا ۳۰
عجب! الآن خیلی این یهودیها علاقه دارن بگن که، بنیاسرائیلی قاطیشون قبطی نبوده؛ همه خودمون بودیم. از اونها هیچ کی ایمان نیاورده. ولی این دروغه. بودن. (خدمت شما عرض بکنم که) باز فرعون گفت: «باشه. قول میدم این آبها رو درست کن من میگم اینها برن.» تا درست کرد! باز دوباره این جونور شروع کرد به جفتک انداختن، چی؟ «نمیذارم برن.» یه معجزه دیگه. از آسمون واسهشون وزغ بارید. لقمهی غذا، خمرهی ماستشون رو برمیداشتن، سطل ماستشون رو حالا اون سفالی بوده، برمیداشتن میدیدن توش قورباغه است. لقمهی غذاش رو باز میکرد، میدید توش قورباغه است. یعنی بیچاره شدند. معجزهی وزغ، از آسمون قورباغه میبارید بالا سرشون؛ میگفتن: «عجب گیری کردیم!» حالا این تقدم تأخرش رو شاید اشتباه بگم ها! اول کدام معجزه بود و فلان.
یه روز برادر قارون نشسته بود پیش حضرت موسی(ع) تو بنیاسرائیل یه منطقهای هست. یه منطقهای دور، زمینهاش حاصلخیزیش کم. این رو گذاشتن واسه بنیاسرائیلیها. گفت: «بابا این آدم نمیشه که.» حضرت موسی(ع) گفت: «نه اینها یک گشنگی که بکشن حالشون جا میاد.» گفت: «چه طور گشنگی بکشن؟» گفت: «کاری نداره که. الآن ردیف میکنم. از خدا میخوام دو سه روز دیگه ملخ بر اینها بزنه.» گفت: «جداً؟» گفت: «آره.» گفت: «که چی بشه؟» گفت: «همهی گندم و جو و چه میدونم دار و ندارشون وهر چی کاشتن رو بخوره، اون موقع حساب کار این فرعون، دست این میاد.» گفت: «خب ما هم بدبخت میشیم.» گفت: «مگه زمانی که آب خوردی مگه آب واسهی تو خون بود؟» گفت: «نه.» گفت: «شما در امانید.» گفت: «ای ول.» قارون شستش خبردار شد. همچین زرنگ بود. شمّ اقتصادی داشت. (خدمت شما عرض بکنم که.) (خوبه.) آقا زد، آقای فرعون یه کاری انجام داد که حالا نمیگم چی بود! ملخ آمد فاتحهی مزارع اینها رو خوند. یعنی هیچ چی براشون نموند. برگهای درختها رو خوردند. کاه گندم رو خوردن. زمین صاف، عین کف دست من تحویلشون میدادن ملخها. این فتنهی ملخ هم دوباره ها! یعنی عذاب الهی که بر اونها نازل میشه دو مرتبه است. یه بار ملخهاش خیلی ناراحت بودند، که میگه مژههاشون رو خوردند! این جوری شد. موهای سرشون رو میخوردند. لباس تنشون رو شروع کردند خوردن. (خدمت شما عرض بکنم) یه بار هم این اولی است. آقا اینها بدبخت، گشنه،هیچ چی نیست. دارن از گشنگی میمیرن. گفتند: «غلط کردیم فرعون! ما غلط کردیم، جمعش میکنی یا ما بریم به دین این؟» گفت: «نه.» یه پیغام فرستاد که به کالب. به کالب گفت: «برو بهش بگو که…» -کالب از یاران حضرت موسی(ع) بود. خوب بود- گفت برو بهش بگو که: «جمعش کنه، تمومش کنه، حله. پاشید برید از اینجا.» گفت: «باز دوباره زیرش نزنی ها! بزنی زیرش این دفعه باز یه بلایی سرت میارم که مرغهای آسمون به حالت گریه کنن.»
این بد جونوری بود فرعون ها! تا آخر هم کوتاه نیومد. آخر که خدا گفت: «پاشید برید.» باز هم دنبالشون رفت، که بکششون. ببین اینها چی بودن! ۹ تا معجزه! آخر هم خدا خفهاش کرد با همهی سربازهاش. حالا اینها گشنه. بنیاسرائیل هم گندمشون مال خودشونه. یه نفره بیشتر از همه گندم داره تو انبارش. ایشون کیه؟ آقای قارون. ا ِ، چرا اضافه داره؟ از سه روز قبل خبر داره. از سه روز قبل خبر داره که چی؟ قراره گندم قحطی بشه. دار و ندار، خونه، زندگیش رو فروخت، رفت تا میتونست چی خرید؟ (بگید) گندم خرید. خدا وعده کرده گندم بنیاسرائیل رو آفت؟ (بگید) نزنه. قارون حالا مثلا فرض بکنید به قول حالاییها، یک سوله گندم داره. یک سیلو گندم داره. ها؟ این بنیاسرائیلیها که حالا یک مقدار برای خودشون دارن، اما سختی باید بکشن دیگه، باز هم غذاشون از همون کمه دیگه. درسته؟ فرعونیها که بیچارهاند، دارن از گشنگی میمیرن. گفتن: «فقط آقای قارون گندم داره. برید اونجا ازش بگیرید.» اومدن پیش قارون گفتن: «گفتن شما گندم اضافه دارید.» گفت: «بله.» گفتند: «خب بدید، به ما هم بدید.» گفت: «قیمت داره دیگه عزیزم. بازار الان کم شده گندم قیمت کشیده بالا.» «چند؟» «یک کاسه گندم، یک کاسه طلا. میخوای بخواه، نمیخوای هم نخواه.» دست هم بِهِم بزنی به موسی(ع) میگم عصاش رو بندازه باباتون رو در آره.» کسی جرئت هم نداره بهش حرف [بزنه]، کسی جرئت دیگه نداره به بنیاسرائیلیها چیزی بگه، نه میتونن بکشنش. موندن چی کار بکنن؟ شر شده واسهشون.
خود فرعون نماینده فرستاد: «برید برای ما گندم بگیرید بیارید.» خود شاهه دیگه. این [قارون] اینجا نامردی کرد. به آقای فرعون چی کار کرد؟
دقیقهی ۳۰ تا ۳۵
یه خرده که اول به مردم گندم داد، طلا جمع کرد، طلا جمع کرد، توپ و چاق و چله شد. فرعون رو برای اینکه نگه داره سمت خودش یه خرده چی داد؟ گندم ارزون داد به فرعون. فرعون مشتری قارون شد. قارونی که «…کَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى….»(قصص/۷۶) آیه قرآن. ادامهاش ببین چی میگه؟ «… وَآتَیْنَاهُ مِنَ الْکُنُوزِ…» (قصص/۷۶) و برای او چی بهش دادیم؟ یه عالمه از کنوز، جمع کنز، که از همین واژه فارسی گنج خودمون گرفته شده. بله. حالا ترجمهاش رو بخونیم دیگه، چون وقت نیست. میگه: «ما به وی از گنجینهها آنقدر داده بودیم، که تنها کلید آنها»، کلیدهای صندوقچههاش رو، «مردانی نیرومند خسته میکرد.» یعنی کلیدهای صندوقچه، صندوقچههای کوچک و بزرگی که داشت پر سکه و طلا بود، پر مروارید بود، پر چه میدونم چیزهای قیمتی بود، کلیدهاش یک کیسه مثلا میشد، چند تا کیسه میشد مردهای نیرومند رو به هم میزد، خستهشون میکرد. بعد نمی گه «مرد» ها! میگه «مردان.» برخی که میگن: «اصلاً به بار حیوانات میکردن کلیدهای گنجهاش رو.» وضع توپ توپ شد. عالی. عالی عالی. آروم آروم که این جور مفت مفت خورد، شکمه گنده شد، دیگه فاصله گرفت از انقلاب موسی(ع). «…کَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى….»(قصص/۷۶). خراب کرد آقای قارون. چی شد؟ حالا آروم آروم پیغام پسغام میفرسته واسه فرعون. «اگه فلان هم به من بدی، من هم این رو بهت میدم ها! اگه فلان کنی، این جوری میکنم ها! اگه این جوری کنی….» عجب! دلیل مصون ماندن این چیه؟ نون انقلاب رو داره میخوره. درسته؟ قبلش قارون کیلو چند بود؟ بنیاسرائیلی که یک قرون ارزش نداشتن در میان فراعنه. دار و ندارش از انقلابه، از انقلاب حضرت موسی(ع).
(خدمت شما عرض بکنم) این باعث شد این آقا [قارون] آروم آروم قاطی بکنه. آیهی آخری که داره صحبت میکنه از قارون بسیار عجیبه! چی میگه خدا؟ اون جا سورهی غافر آیه ۲۴…/ اولی گفت: «…کَانَ مِن قَوْمِ مُوسَى….»(قصص/۷۶) سوره قصص، درسته؟ این جا سورهی غافر آیه ۲۴ میگه: « إِلَى فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ…» (غافر/۲۴) (فرعون و هامان که از بدهان. فرعون و وزیرش هامان) «… وَقَارُونَ فَقَالُوا سَاحِرٌ کَذَّابٌ» (غافر/۲۴). آخرهای داستان یهویی رفتم یه فلش بک زدم رفتم، رفتم به آینده. ببخشید، رفتم به آینده. آخر داستان رو میبینی. آقای قارون رفته تو سیستم کی؟ فرعون. گفت: «من میتونم موتور موسی(ع) رو پیاده کنم.» گفت: «چطوری؟» گفت: «با من.» رفت به یه زن فاحشهای پول داد، گفت: وسط این که موسی(ع) رفته بالا منبر، بلند میشی میگی: «موسی(ع) با من زنا کرده، تجاوز کرده به من.» گفت: «بلند میشی این رو میگی.» کارش به اینجا رسید. فراموش نمیکنم. دوباره تکرار میکنم. آیا قارون حضرت موسی(ع) رو به پیامبری قبول داشت؟ بله. به معجزات اعتقاد داشت یا نه؟ قطعاً. اگر نداشت، سه روز قبلش نمیرفت گندم بخره. درست شد؟ دار و ندارش از کیه؟ از این انقلابه. اما نتیجهاش چی شد؟ زمانی که حضرت موسی(ع) برگشت گفت: «تو که پولدار شدی، لااقل بیا یه خرده زکات بده.» رفت زکات بگیره ازش، چی گفت؟ گفت: «نمیدم.» گفت: «چرا نمیدی؟» گفت: «خودم در آوردم، من زحمت کشیدم برم به بقیه پول بدم؟ میخواست اونها هم زرنگ، اونها هم برن گندم بخرن.» بابا، پدر سوخته رانت اطلاعاتی داشت. خبر داشت چی میخواد بکشه بالا، چی بیاد پایین. از قبل رفته بود خریده بود. اینها فقط زمان حضرت موسی(ع) بوده ها!
(خدمت شما عرض بکنم که) همین باعث شد که چی؟ هم دردیش رو با بنیاسرائیل از دست بده. چی شد؟ شکمه که گنده شد، خونهاش که خاص شد، لباس حریر که به تن کرد، چه میدونم رختخوابش که شد پر قو، دیگه فراموش کرد که بنیاسرائیلیها بدبختها دارن، سختی میکشن. هر چی باشه هنوز هم چیان؟ حضرت موسی(ع) اومده، دیگه اینها رو نمیکشن. اما اون بدبختی بیچارگیشون از قبل اینها پولی نداشتن، اینها عملگی میکردن برای قبطیها. بیچارگی میکشیدن. میگفت: «به من چه؟» آخر آیه میگه: «…إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ» (قصص/۷۶) خدا آدمهای الکیخوش رو دوست نداره ها! آی آقا! آی خانومی که همسایهات گشنه است! مسلمونه، تو الکیخوشی. الکیخوش نه که خدا بگیم خوشی رو دوست نداره، شادی رو دوست نداره؟ خیر.
دقیقهی ۳۵ تا۴۰
آدمهای بیخود رو دوست نداره. آدمهای نخاله رو دوست نداره. آدمهایی که چی؟ فراموش میکنن بغلدستیشون رو. «مَن اَصبَحَ وَ لَم یَهتَمَّ بِاُمورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِم.» «کسی که شبش رو صبح بکنه، به داد یک مسلمونی نرسه، مسلمون نیست.» «… مَنْ سَمِعَ رَجُلاً یُنادى یا لِلْمُسْلِمینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ .» «اگه یک کسی ببینه یکی میگه: آی مسلمونها به دادم برسید. جواب نده، مسلمون نیست.» آقای قارون از اینها شد. رفت برنامه رو با اونوَریها بست. گفت: «عیبی نداره، بزنیدش.» «آقا برای چی؟ مگه کور بود؟ مگه معجزه رو نمیدید؟» همین حرفِ خیلی جالبه. مگه میشه؟ بله شدنی است. مال حروم چه کارت میکنه؟ دلت رو سنگ میکنه. دلت که سنگ شد نمیفهمی. وقتی نفهمیدی، بهت میگن: «نفهم.» آدم نفهم هم همه کار میکنه. تمام شد رفت. اصلاً اولین جایی که شیطان دست میذاره ها! ماله. «…وَشَارِکْهُمْ فِی الأَمْوَالِ وَالأَوْلادِ…» (اسراء/۶۴) از مال وارد میشه. خیلی سخته عزیزم. دنیا بهت رو بکنه، جون سالم به در ببری. بسیار بسیار سخته. این رو خیلی محکم دارم میگم. بسیار بسیار سخته، الکی نیستش عزیزم!
این انقلاب این باعث شد چی بشه؟ یه عده ای…/ آقا ببین بنیاسرائیلیها بیپولند. آقای قارون مایهداره، مردم هم درک نمیکنه. میگه: به درک که اون گشنه است، به درک که روی زمین سفت میخوابه. حالا باعث میشه چی بشه؟ یه عده از بنیاسرائیلیها بیان نوکریش رو کنن. اون هم که میخواد نوکریش رو بکنه تو چه جبههای استفاده میکنه؟ تو جبههی علیه انقلاب. علیه حضرت موسی(ع). یه عدهای رو هم خراب کرد. وقتی تو یه جامعهای زراندوزان زالو صفت پیدا شدند، اینها خراب میکنن یک جامعه رو. از چه نظر؟ از این نظر که بقیه…/ ببینید سرمایههای، سرمایهی کشور محدوده. خب؟ وقتی قرار بود هر کی ۱۰ تومن برداره، یکی ۱۰۰۰ تومن برداشت، یعنی به خیلیها پول نرسیده یا به جای ۱۰ تومن، ۸ تومن، ۷ تومن، ۱ تومن، ۲ تومن رسیده. اضافهی اونها رو جمع کرده. این باعث میشه که یه عدهای که پولشون کمه برن دزدی کنن، دستشون رو کج بکنن. یک عده دیگه هم از بیپولی برن سراغ همین آقایی که پول داره، واسه او مزدوری بکنن. یعنی با پول همه رو بخره. اتفاقی که میام میرم به زمان آینده در انقلاب امیرالمؤمنین(ع) اتفاق افتاده.
عنوان بخش ۴ : نحوه برخورد خلفا با مفاسد مالی
۴ – آقا رسول الله(ص) رحلت کرد و به شهادت رسید. گفت: «بعد از من علی(ع).» نخواستن مردم، حضرت علی(ع) هم اصراری نکرد. من امامم، شما باید سراغ من بیاید. «مَثَلُ الإمام مَثل الکعبه.» کعبه نمیاد توی مشهد بگه: «خب بیا من دورت بچرخم.» نخیر عزیزم! تو باید پاشی بری اونوَر. گفت: «قدر نمیدونید دیگه.» چه قدر هم زیبا امام علی(ع) در کجا به دنیا اومد؟ خود کعبه. که به اینها بفهمونه: «برید دور علی بچرخید.» قبلش چی شده عزیزان؟ از پیامبر(ص) فاصله گرفتند.
یک سؤال! در شورای ۶ نفره تعیین خلیفهی سوم، بعد از خلافت جناب ابوبکر و جناب عمر، حالا میخوان خلیفهی سوم رو تعیین بکنند. عبدالرحمنبنعوف اومد سراغ امیرالمومنین(ع). گفت: «آیا قبول داری که بر مبنای کتاب خدا و سنت نبی و عمل به سیرهی دو خلیفهی قبلی عمل بکنی؟» حضرت علی(ع) استدلال خیلی عجیب غریبی آورد. گفت: «مگر سیرهی دو تا خلیفهی قبلی غیر قرآن و پیامبر(ص) بوده که از من میخواهید اون هم اضافه کنم؟ اگر غیرش بوده که من این کار رو نمیکنم. گوش نمیدم. اگر هم همون بوده که من به همون قرآن و سنت نبی عمل بکنم بسّه.» درسته یا نه؟ ببین چه استدلال کامله. یعنی حضرت امیر(ع) لسان صدقه. چنان محکم و خوشگل دو دو تا چهار تا بحث میچید، اینها گریپاژ میکردن. مینداختشون تو منگنه. اون هم گفت: «من اینها حالیم نیست، قبول میکنی یا نه؟» مگر چه شده بود آقا؟ حضرت علی(ع) قبول نکرد، خلیفهی سوم قبول کرد.
خلیفهی اول و دوم، انصافاً در مباحث مالی یه خرده محکم بودند. یعنی بیتالمال رو هواش رو چی؟ داشتن. من حقیقت تاریخ رو میگم. من به عنوان یه پژوهشگر اون چه رو که رسیدم میگم. گفتم: «یه خرده»، چون در همین هم بحث هست.
دقیقهی ۴۰ تا ۴۵
به عنوان مثال زمانی که ابوسفیان رفته بود مالیات مسیحیان مردم نجران رو جمع بکنه، اومد دید پیامبر(ص) رحلت کرده. ابوبکر داره بیعت میگیره برای خودش. ابوسفیان (شما نمیدانم میدانید یا نمیدانید) با خلافت ابوبکر مخالف بود. میگفت: «نباید به اونها برسه. باید حتماً از خودمون باشه. یکی از این طرف باشه.» اومد سراغ حضرت علی(ع). گفت: «بیا با تو بیعت کنم، علیه این بشوریم.» حضرت علی(ع) گفت: «دینی رو که تو بخوای بری دنبالش معلومه مشکلی توشه.» یعنی نمیخوام. یعنی حضرت علی(ع) حاضر به باج دادن نشد. یعنی خیلی عجیبه! ما خیلی وقتها میخوایم یه دشمنی رو بزنیم زمین، دوستی هر دشمنی رو قبول میکنیم. میدونیم دشمنه ها! بابا این درسه. «من الان میخوام فلانی رو بزنم زمین.» «تو که میدونی این دشمنه.» حضرت علی(ع) گفت: «نه، من نمیخوام، برو پی کارت.» خلیفهی اول اون مقدار از مالیاتهایی که از مسیحیان نجران گرفته بود رو گفت: «مال خودت.» به کی گفت؟ به ابوسفیان. گفت: «مال خودت» این هم ساکت شد. یعنی همین بحثهای مالی این جوری بوده. اما خیلی محکم بودن. مخصوصاً خلیفهی دوم. خلیفهی دوم سر مباحث مالی خیلی محکم بود. اجازه نمیداد. مثلاً بارها ابوهریره رو بازخواستش کرد که: «تو رو فرستادم فلان منطقه، این اسب رو از کجا خریدی؟ باید جواب بدی.» ازش هم حساب میبردند. میترسیدند.
اما بعد از خلیفهی سوم متأسفانه جریان برگشت. یعنی خلیفهی سوم از آن جا که خودش از بنیامیه بود، بقیهی بنیامیه رو آورد چی کار کرد؟ به همهشون حکومت داد. فامیلهاش رو آورد. اینها هم تا میتونستن چاپیدن. به خیلیها هم پول داد که دهنها رو ببنده. من این مواردی که خدمت شما عرض میکنم از کتب برادران اهل سنت آوردم. روش ما رو دیدید. ما تمام شعارمون وحدته، بین شیعه و سنی. وحدت هم یعنی فضای حسن تفاهم، فضای علمی. ما تو فضای علمی…/ من دفعهی قبل اومدم همین مشهد سخنرانی داشتم، یک صفحه از کتاب خودمون خوندم؟ ۱۱۲ صفحه من فقط توی همین مشهد، ۱۱۲ صفحه سند خوندم. تمام هم از برادران اهل سنتمون. بگیم آقا ما دلیل علمی داریم. به خدا قسم برای من دلیل علمی بیارن، من خودم جزء اولین کسانیام…/ مسیحی بیاد یه دلیلی برای من بیاره محکم، که از تشیع محکمتر، من اولین کسی هستم که میرم مسیحی میشم. بر مبنای تحقیق آدم میره… دین که تقلیدی نیست عزیز دل من! اصول دین تقلید بر نمیداره. باید بری تحقیق [کنی]. من تحقیقی که کردم رسیدم به تشیع اثنیعشری. بحمدالله روش هم محکمم. یعنی هر چه داره میگذره، این بنیان داره محکمتر میشه. هی دارم اسناد بیشتر پیدا میکنم برای این حقانیت. بالاخره تو اگه بابات سنی نبود، تو هم سنی نبودی عزیزم! تو هم بابات شیعه نبود، تو هم شیعه نبودی. دینمون تقلیدیه. از کجا معلوم که بر حقیم؟ ها؟ میریم تحقیق کنیم. باکی نداریم.
ابنخلدون در کتاب خودش، در مقدمهاش، جلد ۱، فصل ۲۱، صفحهی ۲۷۷، میگه که: خلیفهی دوم کابینهای تشکیل داد و سپس گفت: چون حجاز سرزمینی لم یزرع و خشک است، باید از این فقر جغرافیایی برای رزمندگان اسلام انگیزه بسازیم، تا به خاطر کسب غنایم جنگی، ارادهی آنان را تقویت کنیم. خلیفهی دوم کاری که انجام داد، این بود ؛ میگفت: آقای سعدابنابیوقاص، داری میجنگی؟ هر چقدر سرزمین گرفتی از ایرانیها، این قدرش مال خودت. برای این که براشون انگیزه به وجود بیاره که برن چی کار بکنن؟ بجنگن. آیا این نحوهی جنگ مورد رضایت پیامبر(ص) بوده؟ نخیر. وقت بشه سخنرانی بکنیم که اصلاً، آیتالله حسینی قزوینی آمده بود سخنرانیش رو کرده ایشون، مقالهاش هم نوشته که مجلهی حوزه چاپ کرد. در اونجا اثبات میکنه اصلاً کشورگشاییهایی که بعد از پیامبر(ص) صورت گرفت، مورد رضایت پیامبر(ص) نبوده و سیرهی اهل بیت(ع) هم نبوده. و به خاطر همین هم اهل بیت(ع) به هیچ وجه تو این جنگها دخالت؟ نکردند. اولین کسی که میخواست بجنگه، از همهی اینها جلوتر باید علی ابن ابیطالب(ع) میبود، میرفت شمشیر میزد. نشست، تأیید نکرد. اومدن یک سری آوردن میگن: «امام حسن(ع) و امام حسین(ع) تا شمال اومدن، تا گرگان اومدن» نمیدونم تا کجا تا کجا. اینها هیچ کدوم سند نداره. فقط میخوان تأییدیه بگیرن که بگن اهل بیت(ع)… نخیر.
آقا اون جایی که ایرانیها تصمیم گرفتند حمله کنن با سپاه ۱۵۰ هزار نفریشون، خلیفهی دوم رفت، گفت: «آقا میخوان به کشورمون حمله کنن، اسلام میخواد از بین بره»، خود خلیفهی دوم تو خطبهی اشتباه نکنم ۱۴۴ نهجالبلاغه حضرت میفرماید و برخی معتقدند این خطبهی ۱۴۴ با سورهی فتح آیهی ۱۶ همخوانی داره.
دقیقهی ۴۵ تا ۵۰
(خدمت شما عرض بکنم که) خود خلیفهی دوم تصمیم گرفته بود لب مرز بره بجنگه. همه هم گفتند: «این کار رو بکن.» طلحه گفت: «این کار رو بکن.» عثمان گفت: «این کار رو بکن.» از صحابه. حضرت علی(ع) گفت: «تو از مدینه تکون نخور، از مکه مدینه. بری لب مرز، اینها میکشنت، میگن ما بزرگ اینها رو کشتیم، تا آخر رو میتازن، میان میگیرن.» یعنی حضرت علی(ع) بین اسلام گیر میکرد… اصلاً ببینید خیلی حرفه ها! تو اون موقع هم حضرت علی(ع)… ما بودیم میگفتیم: «عیب نداره، بذار بره، طرف مثلا کشته بشه.» ها؟ اخلاق نداریم دیگه. وقتی دین مبنا باشه، ما اون موقع انسانی عمل میکنیم. حواسمون باشه.
خلاصه آقا کاری ندارم. جنگها صورت گرفت. خطر ایرانیان دفع شد. اما قرار نبود دیگه تو بتازی. اسلام اصلاً قرار نیست با شمشیر بره جلو. پیامبر(ص) تمام جنگهاش اونها وادارش کردند. یعنی یه کاری کردن، پیامبر(ص) رفت جنگید. در دفاع بود. جنگهای دفاعی بوده. یا خبر به پیامبر(ص) رسوندن: «داره حمله میکنه.» پیامبر(ص) زودتر رفت آماده شد. این جوری بوده عزیزم. برید نگاه کنید، تاریخ رو رو بخونید.
عنوان بخش ۵ : ثروت صحابه پیامبر(ص) در زمان خلفا
حجر (۹)
۵ – حالا ببینید این افراد چی شدن؟ برادر زبیر. میگم برادر زبیر، چرا؟ چون برادر زبیره. سیفالاسلام. ببینیم چه کرد؟ بعد از پیامبر(ص) آیا شمشیرش رو همین جوری به دست گرفت؟ یا اگر شمشیر دست گرفت چه جوری جنگید؟ ثروت ایشون که در (خدمت شما عرض کنم) در کتب برادران اهل سنتمان آمده، من خدمتتون عرض میکنم. سرمایه و لیست اموال ایشون:
۱۲ کاخ در مدینه، آقای زبیر، ۲ کاخ در بصره، ۱ کاخ در کوفه، ۱ کاخ هم در مصر. ۴ زن گرفت. بعد از مرگ وی… چون پسر داشت، سهم یک زنش میشد یک هشتم دیگه. درسته؟ یک هشتم از ۴ تا زنش، درست شد؟ یک هشتم از ۴ تا زن پس از کسر ثلث مالش تازه. ثلث مالش رو که گذاشتن کنار. دو سوم باقی مانده رو با وجود ۴ تا زن، به یکی از زنهاش، که تازه پسر هم داشته، تازه به یک زن یک هشتم اون میرسه، خیلی کم میشه ها! خب؟ به هر کدام از زنان ایشان ۱ میلیون و ۲۰۰ هزار درهم به ارث رسید.
آقای بخاری در صحیح خودش… برادران اهل سنت این کتاب رو دیگه بعد قرآن، صحیحترین کتاب کرهی زمین میدانند. از اول تا آخرش صحیحه. یک کسی اگر شک بکنه در صحت صحیح بخاری، زنش برش حرامه. تا این حد بگم. حکم اینه. حکم برخی از فقهاشون. بخاری در صحیح خودش، جلد ۵، صفحهی ۲۱، نوشته، قیمت اموال زبیر به ۵۰.۲۰۰.۰۰۰ درهم میرسید. ۵۰.۲۰۰.۰۰۰ درهم! صحبت کِیه عزیز دل من؟ صحبت ۱۴۰۰ سال پیش، وسط عربستان.
تو تا نفهمی، تو میبینی در جنگ جمل زبیر میاد جلوی علی ابن ابیطالب(ع) میایسته، اما نمیدونی ریشهاش کجاست؟ مشکل این جاست. میگی: «چی شد وایستاد؟ مگه این همون زبیری نبود که فلان بود؟ سیف الاسلام بود؟ مگه این برادر زبیر نبود؟» میگی: «چرا.» میگی: «چی شد؟ دلیل برام بیار.» ریشه رو نمیشناسی. صد قسمت جومونگ نگاه کردی، تازه فهمیدی چرا جومونگ و تسو با هم رفیق شدند. قسمت اول رو ببینی، یهویی قسمت آخر رو ببینی هنگ میکنی. میگی: «این که با اون پدر کشتکی داشت، چی شد رفیق شدن اینها با هم؟» سیر تاریخ رو متأسفانه نمیدونه طرف، میگه: «چی شد زبیر این جوری شد؟ چی شد طلحه این جوری شد؟» ببینین چی شد؟ آقایان ابن هائم، ابن بطال، قاضی عیاض و بقیه نوشتن: «نخیر! اموال برادر زبیر…» (اون گفت: ۵۰.۲۰۰.۰۰۰ درهم) میگه: «بر مبنای محاسبات ما ۵۹.۸۰۰.۰۰۰ درهم بوده.» میگه: «۹.۰۰۰.۰۰۰ رو کم گفتی! ۹.۰۰۰.۰۰۰ و خرده ای. ۹.۶۰۰.۰۰۰.»
مسعودی در مُروجالذهب، که این غلط مصطلحش، مُرَوّجالذهبه. اصلش مُروجالذهبه. مسعودی در مروجالذهب، جلد ۱، صفحهی ۴۳۴، نوشته:
دقیقهی ۵۰ تا ۵۵
«زبیر یک ۱.۰۰۰ رأس اسب داشت.» اسب اون موقع عزیز دل من! اسب اون موقع، مرسدس بنز الآن بوده. برای این که بفهمی ها! شتر ماشین شاسی بلند! (خندهی حضار) اسب مرسدس بنز، ماشین خوابوندن، عالی. فلان. میشه ۲۰۰، ۳۰۰ میلیونی. بله. اسب اون موقع این بوده. میگه: «فقط ۱.۰۰۰ رأس اسب داشت. یک ۱.۰۰۰ برده داشت. ۱.۰۰۰ تا هم کنیز داشت.» ۱.۰۰۰ تا کنیز! من نمیگم، حرفی داری برو یقهی مسعودی رو بگیر، که چرا در مروج الذهب نوشته؟ حرف داری. من حرفی ندارم. حرف داری برو یقهی آقای بخاری رو بگیر، که چرا در صحیح خودش این رو آورده؟ و راست نوشتند. حقیقت اینه. نمیتونی عزیزم از اینوَر بگی: «همهی صحابه خوب بودن، از اون طرف صحیح بخاری رو هم قبول داشته باشی.» نمیشه. «آقا غنائم جنگی بوده.» غنائم جنگی بوده چرا به بقیه نرسید؟ بیتالمال باید مساوی میرسید. این که تو جنگیدی بیشتر بهت بدن و بچاپ و فلان و اینها… نه، این خطرناکه.
عبدالرحمنبنعوف، عبدالرحمنبنعوف زهری! ایشون چی؟ ایشون همون کسی است که خلافت رو داد به کی؟ به خلیفهی سوم. ایشون رو بشناسید. سرمایه و لیست [اموال] ایشون؛
۱.۰۰۰ نفر شتر. ایشون به ماشین شاسی بلند علاقه داشته. ۱.۰۰۰ تا از این ماشینهای شاسی بلند جدید چی چیه؟ شماها بهتر میدونید. ما فقیر بیچارهها، نه خونهای داریم، نه ماشینی، الحمدلله. ۳.۰۰۰ رأس گوسفند. یعنی الآن من نمیدونم، حالا ما خدمت شما زیاد آشنایی نداریم به مثلا نمیدونم یک گله ۳.۰۰۰ تا میشه گلههای بزرگ؟ چه خبره؟ اون زمان ۳.۰۰۰ رأس فقط ایشون گوسفند داشته. بله. ۱۰۰ اسب. طلای شمش او را… دینار میشه طلا. یک دینار ۵/۴ گرمه. برو ضرب و تقسیم کن ببین چه قدر مایهاش [هست]؟ یک دینار ۵/۴ گرم طلایه، میتونی حساب کنی. دینارهای طلا رو همه رو ذوب کرد، شمش کرد. نه که شمشهای الآن، اینقدر به این کلفتی ها! ورقهی شمش میکردن. یعنی شاید مثلا کلفتی یکسانتی طلا، یک ورق ورق اینجوری طلا درست میکرد. میگه: «طلای شمش او را پس از مرگ چند نفر جوان خرد کردند.» میذاشتن رو تنههای درخت، محکم با تبر میزدند این از وسط بترکه این طلاها. میگه: «دست همه تاول زد.» یعنی اینقدر این جمع کرده بود. مسعودی نوشته: «تعداد گوسفندان ایشون (باز ایشون اضافه میکنه) میگه: «۱۰.۰۰۰ رأس بوده است. یک چهارم از یک هشتم اموال نقدش که به یکی از چهار تا زنش رسید، ۸۳.۰۰۰ درهم بود.» مدارک تفصیلی این از کتب اهل سنت رو تاریخیش رو برید الغدیر، جلد ۸، صفحهی ۲۸۲، مرحوم علامه امینی ردیف کرده. ردیف کرده.
یه چیز عجیب به شما بگم! مرحوم علامه امینی کیه؟ کتاب چی رو نوشت؟ الغدیر، که هزاران نفر رو شیعه کرد این کتاب. پسرش میگه: «در خواب دیدم امیرالمؤمنین(ع) بر لب حوض کوثر ایستاده، همه رو با جام آب میده، پدرم که وارد شد، با دستهای خودش بهش آب داد.» همین علامه امینی، همین علامه امینی میگه: «کسانی که «وَعَجِّل فَرَجَهُم» آخر صلوات رو بگن، اونها رو در ثواب نوشتن الغدیرم شریک خواهم کرد.» «الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.» این «وَعَجِّل فَرَجَهُم» ماجراها داره ها! بگید، بگید و… اصلا بعضیها میگن: «الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد» «وَعَجِّل فَرَجَهُم»آروم میشه. یعنی رو به افول میشه صدا. نه، همین جوری که امشب گفتید، واقعاً صلواتهاتون رو این جوری بگید. نه به خاطر اینکه در ثواب الغدیر علامه امینی شریک بشین، نخیر. به خاطر اینکه معنی صلوات، اصلا معنی پیدا میکنه با اون. تهِ خونهی آخر ولایت مشخص میشه کجاست؟
برادر، طلحه. حالا پسرهای اینها رو ببین، وقتی نون حروم بریزی تو حلق یکی چی میشه؟ پسر زبیر شد کی؟ عبداللهبنزبیر. دیدید؟ همون. مختارنامه شرحش داده. چه کار کنیم؟ (خدمت شما عرض بکنم) پسر طلحه؛ محمدبنطلحه، ایشون هم در سپاه اون طرف.
دقیقهی ۵۵ تا ۶۰
یعنی عزیزم! این نونی که گرفتی میریزی تو حلق این [اشاره به بچه]، بعداً اعمال ما تأخرت میشه، بیچارهات میکنه. همون پولی که ریختی این بچه رو باش بزرگ کردی، آقای زبیر، امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه میگه: «ما زال الزّبیر رجُلاً منّا اهلَ البیتِ حتّی…» میگه: «چیزی نمونده بود زبیر از ما اهل بیت بشه، که پسرش گنده شد و این جوری کرد.» مال حروم ریختی، بچه اومد بزرگ شد. مهر به این بچه گرفت، بیچارهات کرد. بچه خیلیها رو کله پا کرده. و ببین نون حروم چی کار میکنه؟
سعدبنابیوقاص. حالا ببین. طلحه رو نگفتم راستی. طلحه. سرمایه و لیست اموال به دست آمده از ایشون؛
۱- یک کاخ در کوفه ۲- هر روز از عراق به ارزش ۱.۰۰۰ دینار طلا، غله وارد میکرد. یعنی معادل قیمت اون طلای اون غله ۱.۰۰۰ دینار بود. ۱.۰۰۰ تا ۵/۴ گرم! ۴ کیلو و نیم روزانه طلا! هر روز از ناحیهی سراح حدود ۱.۰۰۰ دینار طلا برای وی ارسال میشد. ۵/۴ کیلو هم از اون طرف براش طلا میرسید. ایشون روزی ۷، ۸، ۹ کیلو… یک مجموعه بزرگ، یک امپراتوری شده تو کشور اسلامی. از ایران بگیر برو تا مصر. شوخی نیست. شامات! همه داره همین جوری باج و خراج جمع میشه، میاد میریزه تو کیسه. معادلش رو حساب کردن. میگه: «معادل ۱.۰۰۰ دینار طلا غله براش میرسید.» «در مدینه برجی بزرگ از آجر و گچ ساخته بود. ۲.۲۰۰.۰۰۰ نقره و ۲۰۰.۰۰۰ دینار نقد داشت.» حساب بانکیش ۲.۲۰۰.۰۰۰ نقره و ۲۰۰.۰۰۰ دینار طلا (نقره، اینها طلا) ۲.۲۰۰.۰۰۰ نقره، ۲۰۰.۰۰۰! ۲۰۰.۰۰۰ تا هم سکهی طلا داشت!
ابراهیمبنمحمدبنطلحه. نوهی خودش داره میگه؛ پسر محمدبنطلحه. اون میگه: «۳۰.۰۰۰.۰۰۰ درهم نقره هم داشت.» میگه: «ما ارث بردیم ازش. شما چه میدونید؟ من میگم.» «ارزش باغات و اراضی او به ۳۰.۰۰۰.۰۰۰ درهم میرسید.» ابن جوزی نوشته: «طلحه ۳۰۰ نفر شتر داشت.» ماشین شاسی بلند چه قدر؟ ۳۰۰ فروند! (چی چی میگن واسه ماشین واحد رو؟ فروند هواپیمایه. دستگاهه ماشین بابا. نه که نداریم، نمیدونیم.)
سعدبنابیوقاص. این بابای کیه؟ عمر سعد. دیدی چه کرد مال حروم؟ دیدی قارونیزم چه میکنه؟ عمر سعدی که اون هم دل در گروی گندمهای کجا داشت؟ ری. میخواست بیاد تهران. قابل توجه بچه تهرونیها. مقامی دارید که عمر سعد هم آرزوی او را داشت. (خدمت شما عرض بکنم که) طبقات ابن سعد، جلد ۳، صفحهی ۱۰۵، مروج الذهب جلد ۱، صفحهی ۴۳۴، میگه: «۲۵۰.۰۰۰ درهم نقره و قصری بسیار عظیم با عقیق کاری، که عقیق درش استفاده شده بود، در قصرش. و قسمت بالای قصر دور تا دور پنجره پنجره بود.» میبینید اینها بر مبنای علایقی که داشتن، هر کدوم پولشون رو توی یه… یکی عشق خونه داشت مثل زبیر. ۱۲ کاخ در کجا. ۲ تا کاخ در کجا. بعضی حساب نقد، بانکی. برخی (خدمت شما عرض بکنم) توی ماشین و این جور چیزها، بعضی زمینهای کشاورزی، باغات و فلان و این جور چیزها. خب این رو حواس باشه!
یعلبنامیه، اینها دیگه کین؟ اینها از کابینه بودند. اینها چیه؟ « ۵۰۰.۰۰۰ دینار طلا.» این کی بوده که ۵۰۰.۰۰۰ دینار طلا داشته؟ «و در جایی دیگر معادل ۱۰۰.۰۰۰ دینار طلا داشت.» مروج الذهب، جلد ۱، صفحهی ۴۳۴.
زیدبنثابت، یهودی، مسلمانشدهی سفارششدهی کعبالاحبار، که خودش یهودی مسلمانشده بود. زیدبنثابت کاری که کرده، بخونید. برخی از مورخین معتقدند، میگن: « زیدبنثابت، تفاسیری رو که پیامبر(ص) همراه قرآن میآورد رو حذف کرد.» عربها نمیفهمیدن، میگفتن: «این آیه یعنی چی؟» [پیامبر(ص)] آیه رو میخوند، میگفت: «منظور اینه.» «منظور اینه» رو حذف کرد. به آیات قرآن دست نخورده ها! تحریفی در قرآن نیستش. «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ» (حجر/۹) ایشون میگه:
دقیقهی ۶۰ تا ۶۵
«زید ابن ثابت…» مروج الذهب، جلد ۱، صفحهی ۴۳۴ میگه: «زیدبنثابت ثروت خود را به طلا و نقره و آنها را تبدیل به شمش کرد و بعد از مرگش توسط چند نفر با تبر شکسته میشد.» این هم همینجوری. یعنی، شکلش رو چی کار میکردن؟ عوض میکردن.
در زمان خلیفهی سوم اوضاع بیریختتر شد. چون باز شد دست اینها دیگه. خود خلیفهی سوم، طبقات ابن سعد، جلد ۳، صفحهی ۴۰ میگه: «عبایی به تن داشت از جنس خز، که ۱۰۰ دینار طلا ارزشگذاری میشد.» حالا این رو قیاس بکنید با آقا امیرالمؤمنین(ع)، که طرف میگه: «بر دوش پدرم نشسته بودم، علی(ع) در مسجد کوفه خطبه میخواند، دیدم بر سر منبر داره خودش رو باد میزنه.» گفتم: پدر هوا گرم نیستش که!» گفت: «علی(ع) یک پیراهن بیشتر ندارد، اون رو که میشوره، همون رو باید تنش کنه، تا خشک بشه.» داره چی کار میکنه؟ سر آستینهای عربی چی میشه؟ آب جمع میکنه دیگه، داره این جوری میکنه که زودتر خشک بشه. «وقتی کشته شد، در خزانهاش ۳۰.۵۰۰.۰۰۰ درهم نقره و ۱۲۰.۰۰۰ دینار طلا به دست آمد، که توسط مردم غارت گردید و ۱.۰۰۰ نفر شتر و اموال دیگری که ۲۰۰.۰۰۰ دینار طلا (دینار طلایه دیگه) که ارزشگذاری شده بود به دست مردم افتاد.» مردم ریختند. دلیل شورش علیه عثمان هم همین بود، که: «چرا این قدر دور و بری هات دارن میچاپن؟» ریختن اونجا، شورش کردن، ریختن، به قتل رسوندن خلیفهی سوم رو. دار و ندارش هم مردم کندن بردن. میگفتن: «مال مایه.» مردم میگفتن: «مال مایه»، حق خودشون میدونستن، کندن بردن.
از دور و بریهاش. مروان؛ ۵۰۰.۰۰۰ دینار طلا که بنده معتقدم، برخی مورخین هم این رو گفتن که: «قاتل اصلی عثمان کی بود؟ همین مروان بود.» دامادش. ابنابیسرح ۱۰۰.۰۰۰ دینار طلا. طلحه ۲۰۰.۰۰۰ دینار طلا. عبدالرحمنبنعوف ۲.۵۶۰.۰۰۰ دینار طلا. یعل ابن امیه ۵۰۰.۰۰۰ دینار طلا. زیدبنثابت ۱۰۰.۰۰۰ دینار طلا. با احتساب اموال ۳۵۰.۰۰۰ دیناری خود خلیفه، جمع اموال این کابینه به ۴.۳۱۰.۰۰۰ دینار طلا رسید. اما در حوزهی درهم که پول نقره بود؛ حکم ۳۰۰.۰۰۰ درهم، آل حکم ۲۰۲.۰۰۰ درهم، حارث ۳۰۰.۰۰۰ درهم، سعید ۱۰۰.۰۰۰ درهم، ولید ۱۰۰.۰۰۰ درهم، عبدالله ۹۰۰.۰۰۰ درهم، ابوسفیان ۲۰۰.۰۰۰ درهم، مروان ۱۰۰.۰۰۰ درهم، طلحه ۳.۲۰۲.۰۰۰ درهم، زبیر ۵۹.۹۸۰.۰۰۰ درهم، ابن ابی وقاص ۲۵۰.۰۰۰ درهم، با احتساب سایر اموال شخصی ایشون میشه ۳۰.۵۰۰.۰۰۰ درهم بوده. که اگر حساب بکنی، این هم با اینها جمع بزنی، با اینهایی که خوندم، رقم میرسه به ۱۲۶.۷۷۰.۰۰۰ درهم!
حالا حضرت علی(ع) بعد از خلیفهی سوم اومده سر کار. تا تونستن چاق شدن، خوردن. زمانی که شما، من میخام بیام شکایت کنم، چکت رو برگشت بزنم، پول هم تو حسابت هست، میخوام پولت رو بگیرم، برای این که نتونم بگیرم پول رو چه کار میکنی؟ چکت برگشت خورده. برای اینکه دادگاه میگه: «برو خونهات رو بفروش دیگه»، درسته؟ برای این که نتونم خونهات رو ازت بگیرم میری چه کار میکنی؟ به اسم زنت میزنی. حضرت امیرالمؤمنین(ع) آمد، گفت: «دینار دینارش رو پس میگیرم، درهم درهمش رو پس میگیرم، حتی اگر کابین زنهاتون کرده باشید.» حالا اومده میگه: «میگیرم ازتون.» نه عزیزم! از این به بعد حضرت علی(ع) نگفت: «حالا از این به بعد، حالا هر چی خوردید نوش جونتون، از این به بعد دیگه نخورید.» یا «آروم آروم کم بکنید. اصلاً ماهی ۱۰۰.۰۰۰ تا خیلی زیاده، کم، اول بشه ۸۰.۰۰۰ تا، ۵۰.۰۰۰ تا.» نخیر! اومد گفت: «از این به بعد که دست قطع، نمیذارم، قبلیها رو هم حساب پس میکشم.» خوب چه کار میکنن؟ شما باشی چه کار میکنی؟ میرم باهاش میجنگم. همین کار رو هم کردند. جنگ جمل، طلحه و زبیر، همه رو جمع کردن یه طرف، اومدن افتادن گفتن: «این خطرناکه، عدل علوی خطرناکه.» کِی حساب کار دستشون اومد؟ همون موقع که رفتن با حضرت علی(ع) بیعت بکنن، دیدن عجب! حضرت علی(ع) یه چراغی روشن داره، داره مینویسه، تا اینها رسیدن، خاموش کرد، یه چراغ دیگه رو روشن کرد. گفتن: «حکایتش چه بود؟» گفت: «اون کار بیتالمال بود، روغن چراغ مال او بود. این الآن بحث خودمونه، چراغ خودمون رو روشن کردم. حرامه اون.» یک سوقولمهای زد به بغل دستیش، گفت: «یک قرون هم گیرمون نمیاد، پاشو بریم.» این بود.
این طلحه میدونید دیگه، این طلحه همون کسیه که… برادران اهل سنت دقت کنند، در کتب برادران اهل سنت ما فردا اگه بشه، الآن همراهم نیست. اسنادش هم میارم. این کسیه که آیهای که در مورد اینکه شما نمیتونید با زنان پیامبر(ص) ازدواج کنید، در مورد این اومد. رسماً برگشت در میان جمع،
دقیقهی ۶۵ تا ۷۰
گفت: «محمد پیر شده است، به زودی میمیرد. قصد دارم با عایشه ازدواج کنم.» یعنی میگفت: «با زن پیامبر(ص)…» یعنی یه کسی که میگفت: (نعوذ بالله، زبانمان لال، فکرش هم نمیتونیم بکنیم.) «پیغمبر(ص) فوت بشه، که من برم با زن پیامبر(ص) ازدواج کنم.» همین! همین آقای طلحه است. این چه جوری میتونه خوب باشه؟ من نمیدونم. اینی که این جوری خورده، چاپیده. چه جوری صحابه همهشون میتونن خوب باشن؟ من نمیدونم به قرآن قسم. این جلوی حضرت علی(ع) وایستاده تو جنگ جمل کشته شده. حضرت علی(ع) هم صحابه است، این هم صحابه است. من این رو نفهمیدم. من نفهمم. میپذیرم. اگه اینه من میپذیرم. من نمیتونم بفهمم که این برگشته به ناموس پیامبر(ص) این حرف رو زده، غلط کرده ها! اگر کسی همچین حرفی زده باشه. ناموس پیامبر(ص)! هیچ کس حق نداره توهین کنه به ناموس پیامبر(ص). مخصوصاً این نوع حرف ها! بدانید حرامه ها! مراجع حرام کردند. (خدمت شما عرض بکنم که) یهویی یه نفر بیاد اینجا بگه: «پیامبر(ص) کِی بمیره، که من برم با زنش ازدواج کنم؟» همین آقا خب ببین، اون جا خودش رو خوب نشون داده. بعداً ببینید چه کار میکنه؟
عنوان بخش ۶ : قارونیزم؛ خطر انقلاب ایران
قصص (۷۶)
۶ – انقلاب ما رو هم جریان قارونیزم تهدید میکنه عزیزم! همون کسانی که مثل قارون، بلند بشن برن از قبل چون خبر دارن یه چیزی میخواد بکشه بالا، پاشن برن بخرن. اونها باید جواب بدن اون دنیا. نه اینکه اون دنیا جواب بدن، نخیر. ولش کن حوالهی اون دنیا بدیم، نخیر. پدرمون رو در میارن اگه جمعشون نکنیم. به خدا قسم همینها جنگ راه انداختن علیه امیرالمؤمنین(ع). به والله قسم اینها بودن حکومت حضرت موسی(ع) رو زدند زمین. جمع نکنی. نه که اون بره واسه خودش ثروتاندوزی کنه، نه، او که ثروت اضافه جمع کنه، این بدبخت فقیر میمونه. یا باید دزدی کنه، که میشه باز مال حروم، یا بره مزدوری کنه واسه اون، پول حروم بگیره. حرام اندر حرام. مردمی هم که مال حروم خوردند، دیگه حق رو گوش نمیکنند. سنگین میشن. شکمها سنگین میشه. اون موقع خطر داره عزیز دل من! نبود آقا؟ طرف دوره نیفتاد نصف یه مجلس رو خرید؟ آقا خبر نداشت گوشی میخواد جلوی وارداتش گرفته بشه، رفت از قبلش ده تا سوله گوشی خرید؟ اینها از کجا خبر داشتن؟ نبودن کسانی که خبر داشتن (خدمت شما عرض کنم) زمینهای کجا میخواد گرون بشه؟ از قبلش رفتن اون بیابونها رو خریدند؟ کجاها میخواد جاده بیفته؟ کجاها میخواد طرح فلان اقتصادی زده بشه؟ کجاها میخواد طرح فلان گردشگری زده بشه؟ درود به شرفت قارون! «الله اکبر! چی میگی رائفی؟» میدونی چرا؟ لعنتاللهعلیه ها! میدونی چرا؟ قارون اگه خورد، از کیا خورد؟ (بگید) فرعونیها. وای به حال اون کسانی که از مردم مسلمون دارن میخورن. فراموش نکن! قارون آروم آروم بد شد. اصلاً نفهمید کِی بد شده. دلِ آروم آروم مهر میخوره. اصلاً نمیفهمه چه بلایی سر (خدمت شما عرض بکنم که) طرف میاد. خودش هم متوجه نمیشه. بیچاره میشی.
این در فرمایشات حضرت امام(ره) آمده بود. خروج از سادهزیستی و گرایش به اشرافیگری. صحیفهی امام، جلد ۱۸، صفحه ۴۷۱، «و اگر بخواهید بی خوف و هراس در مقالب باطل بایستید و از حق دفاع کنید و ابرقدرتان و سلاحهای پیشرفتهی آنان و شیاطین و توطئههای آنان در روح شما اثر نگذارد (این رو امام خمینی(ره) داره میگه ها!) و شما را از میدان به در نکند، خود را به ساده زیستن عادت دهید و از تعلق قلب به مال و منال و جاه و مقام بپرهیزید. مردان بزرگ که خدمتهای بزرگ برای امتهای خود کردهاند، اکثر سادهزیست و بیعلاقه به زخارف دنیا بودهاند.
«حُبُّ الدنیا رَأسُ کلّ خطیئهٍ.» حضرت امیر(ع) گفت: «اگر میخواستم از شماها بهتر بلد بودم که عسل فلان و گندم فلان و آرد فلان و حریر فلان برای خودم آماده کنم. از شماها بهتر میتونستم و لکن ابوترابم. بر خاک مینشینم که مبادا تو حکومت اسلامی یکی باشه روی خاک بشینه.» میگن: «حضرت، حضرت، نان جو رو با زانو میشکست»، این قدر سفت بود. جالبه! در تاریخ آمده از نان جوی خودش داشت میخورد، یه فقیری از کنارش رد شد، گفتش که: «به من هم بده.» گفت: «نمیتونی بخوری.» گفت: «چیه؟ حالا غذای خودته به من نمیدی؟» نون جویی که امیرالمؤمنین(ع) میخورد رو داد به این، او گفت: «تو چه جوری این رو میخوری؟» امیرالمؤمنینی که شب آخری وقتی در خانهی امکلثومه، امکلثوم نون و نمک و شیر میاره، میگه: «کِی دیدی بر سر سفرهی پدرت دو خورشت باشد؟» وای بر ما که نمک برای امیرالمؤمنین(ع) خورشته. شیر یک غذا، نون و نمک هم یک غذا.
آنها که اسیر هواهای پست نفسانی و حیوانی بوده و هستند برای حرص و رسیدن به آن، تن به هر ذلت و خواری میدهند و در مقابل زور و قدرتهای شیطانی خاضع میشوند. عجب! یعنی اگر قارون بشی میری سراغ… میری بغل کی؟ بگو؟
دقیقهی ۷۰ تا ۷۵
فرعون. میری سراغ قدرتهای شیطانی. میری بغل شیطان بزرگ. میری بغل آمریکا. و نسبت به تودههای ضعیف، ستمکار و زورگو میشوند. «…إِنَّ اللَّه لَا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ» (قصص/۷۶) میگه: «ولش کن، اون هم میخواست بره خودش درآمد داشته باشه.» ولی وارستگان به خلاف آناناند، چرا که با زندگی اشرافی و مصرفی نمیتوان ارزشهای انسانی اسلامی را حفظ کرد. عزیزم نمیشه با اشرافی گری به اسلام رسید. نشدنی است. امام(ره) داره میگه. جوانان ایران و زنان و مردانی که در زمان طاغوت با تربیت طاغوتی بار آمده بودند، هرگز نتوانسته بودند با قدرت طاغوتی مقابله کنند، ولی آنگاه که به دست توانای حق -جل و علا- به انسانی انقلابی دور از علایق شیطانی متحول شدند، آن قدرت عظیم را سرکوب کردند میگه: «آقا شما دارین چی کار میکنید؟ عروسکهای مصرفی. ببینید: دستهای جنایتکاری که جوانان عظیم را در رژیم سابق به مراکز فساد کشاند و از انسانهای آزاد عروسکهای مصرفی تراشید، انگیزه و نقشهشان این بود، که هر خیانتی که در کشور واقع میشود و هر چه بر سر ملت و ذخائر ارزندهی آن میآید و هر چه زنجیرهای استعمار به دست و پای مردم محکمتر میشود، در مقابل بیتفاوت باشند. یا به حمایت همان رویه برخیزند.
میگه وقتی نون… شکمت به نون حروم عادت کنه، وقتی رفاهطلبی بزنه بهت، نمیتونی بجنگی. این انقلاب از جمله انقلابهای الهی است عزیزم! میشل فوکو نمیتونه آنالیزش کنه. در نگاه میشل فوکو… بر عکس بری تو سایهی آسایشطلبی مردم انقلاب؟ (بگید) نمیکنن. خوشخوشکانشون میشه. چون یکی از ابعاد انقلابها رو مباحث اقتصادی و گشنگی مردم میدونه. مؤثره ها! اما نه، انقلابهای (خدمت شما عرض کنم) اسلامی و دینی فاکتورهای دیگری هم داره. اونها رو نمیتونن ببینن. امام(ره) اینها رو میگفت. این خطر رو امام پیش بینی کرده بود، که «اگر رفتید به سمت شکم، بازو رو فراموش میکنی.»
خطرناکه عزیز دل من! انقلاب ما رو قارونیزم تهدید میکنه. اگر این فرهنگ در جامعهای جا بیفتد که: «آقا بِکَن، بخور، عقب موندی، تو هم بخور، عقب موندی.» میدونی چی میشه؟ همان اتفاقی که برای خلیفهی سوم اتفاق افتاد. دیدید، مردم ریختند خلیفهی سوم رو کشتند، چه کار کردند بعدش؟ (بگید) کندند بردند. حق نداشتند ببرند ها! کاری که کردند اشتباه بوده. دزدی از بیتالمال بوده. باید به بیتالمال میرسیده اون. مردم میگفتند: «همه دارن میخورن، یه سفرهای یه، تو نخوری عقب موندی. بخور.» این فرهنگ اگر در کشوری جا بیفته به سمت سقوط میره. امام(ره) احساس خطر کرده بود.
رهبری بارها در صحبتهاش همین مسأله را گوشزد کرده. سادهزیست باشید. مسئولین سادهزیست باشند. همین امروز دوباره گفت: «سادهزیستی رو از دست ندید.» اگر از سادهزیستی مسئولین رفتند، تمامه. فاتحهمون خونده است. وقتی که عزیزم برات گفتند: «باریک الله، آقای فلانی، آقای دکتر، حاج آقای فلانی نمیدونم چی چی چی…» تویی که سوار نمیدونم ماشین درب و داغون پیکان میشدی، حالا بیان یهویی سوار نمیدونم، ماشین شاسی بلند نرم و گرمت بکنن میگیردت. میگیردت. در مقابل نفس باید بایستند. مخصوصا مسئولین. باید بایستند.
شهید بهشتی تعریف میکرد، میگفت: «دیدیم رسیدیم وارد شدیم دیدیم امام(ره) داره با ولع هندونهای رو میخوره. میگه: اصلاً تعجب کردیم! در شأن امام(ره) نیست، این قدر متین، این جوری با دست شروع کنه هندونه خوردن. میگه: ازش پرسیدم، خیلی گیر دادم، برگشت بهم گفت: یه لحظه نفسم هندونه خواست، هندونه رو آوردم، گذاشتم گرم شد، تا تونستم روش نمک ریختم، شور شورش کردم، زهر مارش کردم، بعد شروع کردم به خوردن. که بفهم تویی که الآن این جوری… شروعش از همین هندونهی سرده.» یه لحظه به خودت میای میبینی که چی؟ رفتی تو بغل آمریکا. جلوی انقلابت وایستادی. وقتی خانههای آن چنانی جای تو رو بگیره، آقا این انقلاب با رفاهطلبی هم خونی ندارد. نه اینکه مردم نباید در رفاه باشند، اشتباه نکنید! بحث ما برای مسئولینه، عمدتاً.
بلکه همین امیرالمؤمنینی که نان جو با زانو میشکنه… (الهی به فدای همچین امامی که خاک بر سر امت اسلامی بکنند قدرش رو ندونستن. نفهمیدن چه گوهری داشتند) همین آدم در نهجالبلاغه میگه: امروز در حوزهی حکومتی من کسی نیست که سر گرسنه به زمین بگذارد و همه نان گندم دارند.
دقیقهی ۷۵ تا ۸۰
نان گندم اون موقع پلو خورشت الآن بوده. غذای عرف الآن. میگفت: «کسی نیست که بر تن لباس نداشته باشد.» امامی که بعد از شهادتش، شونههاش رو نگاه کردن دیدن رد کیسه داره. بس که شبها بلند میشد، میرفت کیسه مینداخت رو دوشش، میکشید میبرد. امامی که دید یه زن شهیدی داره نفرین میکنه امیرالمؤمنین(ع) رو. این رو نشناخت. نشناختش. گفت: «شوهرم تو جنگ فلان شهید شده علی(ع) نمیاد یه خبر از ما بگیره.» زنه گفتش: «میخوام غذا درست کنم، تو به بچهها میرسی یا من…» حضرت گفت: «من با بچه هام، تو برو غذا رو درست کن.» اومد این بچهها رو، رو دوشش سوار میکرد، چهار دست و پا میرفت، اشک میریخت. امام زمانه. اشک میریخت. وای. «…إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْفَرِحِینَ» (قصص/۷۶) اشک میریخت «وای بر من، وای بر من، که اینجا یه بچه شهیدی اینجا داشته، من خبر نداشتم؟» بعد که تموم شد، بلند شد دید زنه نمیتونه روشن کنه، گفت: «بیا کنار خودم روشن کنم.» این آتیش، کبریت که نداشتن، از شب که زغال میموند، همون رو هی فوت میکردن، هی فوت میکردن، دوباره بگیره. شروع کرد فوت کردن، آتیش گرفت، اما بیخیال نمیشد. جلو آتیش همینجوری فوت میکرد، میدمید بر آتش، میگفت: «ای علی بچش طعم آتش را.» امام معصوم داره میگه: «ای علی بچش طعم آتش را.»
به کجا داریم میریم؟ حواسها جمع باشه! نذار. از همین اول. من نمیگم سراغ رفاه نرو. برو عزیزم! زن و بچهات باید خونهی خوب، ماشین خوب، غذای خوب داشته باشن. بحثی نیست. اما مبادا این باعث بشه از فرحین بشی. یعنی یادت بره بغل دستیت رو. همسایه بغل دستیت رو. بگی: «به من چه؟» «به من چه» سرطانه که اگر به جان جامعهای بیفته بیچارهاش میکنه. مراقب باشیم. حرفها تلخه؟ نوش جونمون. نوش جونمون. آقا مسابقهی رفاهطلبی و آسایشطلبی نباید گذاشت در یک جامعه. باعث سقوط اون میشه. اگر شما مسابقه بذاری برای رسیدن به یک چیزی، همان حرفی که «بکنید از این جامعه» عزیز دل من! این جامعه ۲۲۰.۰۰۰ تا خون داده شده این درخته. این درخت ۲۲۰.۰۰۰ تا خون پاش ریختن. رفت بجنگه که امروز این ادبیات بشه: «بریم بدزدیم؟»
یکی از بندگان خدا یه ماشین صفر کیلومتری خریده بود، خودش برای من تعریف میکرد. نمیگم از کدوم کارخونه، حالا بحث… یه ماشین صفری خریده بود. آورده بود، میگفت: «من بعد از چند روز متوجه شدم، زیر صندلی این طرف رو نگاه کردم دیدم پر دینامه. میگه: دیدم پر از دینامه. دینام ماشینها رو کارگر میخواسته بلند کنه، ماشین رو نشون میکرده، میذاشته زیر صندلی، که بعد که اومد بیرون بیاد برداره ببره. حالا چی شده؟ ماشین افتاده. میگفت: من خب یه آدم حلال خور، میگه: برداشتم بردم به کارخونهاش، کلی هزینه کردم، برم اونجا تحویل بدم. میگه: رفتم اون جا دادم اون بنده خدایی که باز میخواست بگیره، میگفت: «آقا بیا نصفش مال من، نصفش مال تو، بی سر و صدا تمومش کن بره.» میگه گفتم: مگه خلم؟ همهاش دست خودم بوده، اگه میخواستم بدزدم که خودم برمیداشتم. از دله دزدی بگیر تا بره به ۳۰۰۰ میلیارد و نمیدونم ۱ میلیون دلار از استاتاویل بری رشوه بگیری که خیانت کنی به کشور اسلامی و… به خدا قسم این خیانت به قرآنه. خیانت به امام زمانه. مراقب باشیم.
بابا من یه چیزها…/ من همین مشهد، همین مشهد به خدا، رفتم تو یه حوزهای، تو یه حوزهی علمیه. طلاب. رفتم یک جایی، خیلی عجیب بود برام! مدتی که بنده اونجا بودم یک ۱۰۰۰ تومنی افتاده بود وسط حیاط، تا موقعی که من رفتم به این ۱۰۰۰ تومنی هیچکی دست نزد. گفتم: «چرا برش نمیدارید؟» گفتن: «برداریم دِینش بر گردنمونه.» گفت: «تازه این یه هفته است الآن اینجاست، کسی تحویلش نمیگیره.» به خدا قسم مات مونده بودم. مدینهی فاضله داشتم میدیدم دیگه. یه سوپر مارکتی خودشون داشتن، نه سوپر مارکت ها! یک اتاقچهای گذاشته بودن، موادی چیده بودند. یک آکواریوم خالی، شیشه پر پول. قیمت اجناس خورده شده بود اون بالا. هر کی مثلاً طرف میاومد چه میدونم، مثلا یک وسیلهای لازم داشت، یه تن ماهی مثلاً لازم داشت، تن ماهی قیمتش خورده بود، برمیداشت، خودش پولش رو خرد میکرد، بقیهاش رو برمیداشت، پا میشد، میرفت. هیچ کی اون پشت نبود! اسلام یعنی این عزیز دل من! مبادا بگیردمون! من اصلاً عشق کردم. یعنی اصلاً باورم نمیشد. میگفتم: «خدا نگاه کن.» یعنی یه شمهای از مدینهی فاضلهی امام زمان(عج) رو چی کار کردم؟ چشیدم که میگه: «دست تو جیب بغل دستیش میکنه، انگار نه انگار. اون هم راضیه.»
دقیقهی ۸۰ تا ۸۱
اون اصلاً تاکسیه، کرایهاش رو نمیگیره مثلا. (این چیه؟ سفیده کلا دادی که! قاطی کرده بنده خدا. این آخه کاغذ به ما داد: استاد وقت ۵ دقیقهی دیگه تمام است. بعد این از شواد حاکیه که این رو اگر کنار هم بگذاریم، بله، خود خودشه. خدمت شما عرض بکنم، این میخواد بگه وقت که تمام شده، تهش که سفیده این هم داری تمومش میکنی دیگه) خطر اولی که انقلابهای اسلامی را تهدید میکند، القصه قارونیزم است و قارونصفت شدن و قارونی فکر کردن.
خدایا تمام کسانی که دارن به این انقلاب خدمت میکنند، همهشون رو محفوظ بدار. (الهی آمین). اونهایی هم که دارن با دزدیهاشون، دزدی فکری، دزدی مالی، همه جوره دارن ضربه میزنن، اگه هدایت میشن، هدایتشون کن، نمیشن نیست و نابود و پودرشان بگردان. (الهی آمین)
تعجیل در فرج امام زمان(عج) صلوات.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
به امید ظهور مولا و سرورمان حضرت حجه ابن الحسن(عج) که صد البته نزدیک است.