موضوع سخنرانی: صفات مؤمن و منافق
عنوان بخش ۱ : ارتباط نفاق و زبان (زبان منافق)
اعراف (۲۰۱) بقره (۴۴) بقره (۴۲) بقره (۴۳) مائده (۵۵) بقره (۴۵)
دقیقهی ۰ تا ۵
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم.
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ اللَّعینِ الرَّجیم.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم.
۱- سلام علیکم و رحمه الله! خب ما شبهای گذشته پیرامون بحث نفاق صحبت کردیم و کماکان این جلسه هم ادامه میدیم و بحث دیشب خودمون رو، و عرض کردیم گویی نفاق و ایمان در تضاد باهماند. قلب مؤمن جایگاه خداست، قلب منافق جایگاه غیر خدا. هرچه از این کمتر بشه، از اون بیشتر میشه و برعکس. عرض کردیم یک مرز خیلی مشخصی هم خیلی نداره که مثلاً بگی آقا این مرز الآن ایران و عراقه! این مرز فلان کشور و بهمان کشوره. که بگیم آقا از اینجا دیگه همین الآن مثلاً نفاق شروع شد! اینطور. ضعف ایمان نشانههای نفاق است، اینطوری بگیم. و خدمت شما عرض کردیم که تعریفمون از نفاق خیلی اشتباهه، خیلی سطحی است.
دو نوع نفاق داریم؛ نفاق بزرگ و نفاق کوچک، اکبر و اصغر، نفاق بزرگتر و کوچکتر و اینکه شروع کردیم آرام آرام نشانهها و علائم نفاق رو گفتن که انشاءالله فردا هم یک بخشی از علائم و راه مقابله با نفاق و درمانش رو عرض بکنیم.
رسیدیم به بحث اینکه یکی از اصلیترین علائم نفاق و بیماری نفاق اینه که طرف سراغ علم نمیره. و نه تنها سراغ علم نمیره بلکه سراغ علم باطل میره و حالا حتی اگه علم درست هم بره در حد سطحی باقی میمونه، چون به عمل کشیده نمیشه؛ یعنی عاقل نیست. عقل نظری داره، عقل عملی نداره. در حوزه عمل چیزی از طرف نمیبینید. و یکی از بهترین جاهایی که میشه یک منافق رو شناخت و اینکه ببینیم آیا خودمون نشانههای خدایی نکرده نفاق در وجودمون هست یا نیست، اینکه واقعاً ببینیم چقدر به دانستههامون چی؟ عمل میکنیم. اگر میدانیم این کار بده، وقتی عمل نمیکنیم یعنی چی؟ یعنی، یعنی چی واقعاً؟ آدم اصلاً نمیدونه بگه یعنی چی؟ چیزی نمیتونه براش تعریف کنه، اینقدر زشته و همهمون این ویژگیها رو داریم متأسفانه، منتها کمه. کم و زیاد داره در آدمها و انشاءالله در شما بزرگواران کمه، در ما که زیاده، در شما بزرگواران کمه و سعی میکنیم ریشهکنش کنیم چون همینها در واقع یک بستهایی، یک گیرههایی که شیطون قلابش رو میندازه همون جا. اگه اینها رو باز کنی بندازی اون طرف! اگه صبح تا شب «طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ» (اعراف/۲۰۱) قرآن میگه: «طواف داره میکنه دورت!» هیچ چی نداری، سُر هستی! میخواد بگیره چیزی پیدا نمیکنه. فلذا بیخیال میشه، مخلَص میشی! یعنی به یک مرحلهای میرسی که اصلاً شیطون نمیتونه با تو کاری داشته باشه، اصلاً! بُکُشه خودش رو بین دو تا خیر مخیرت میکنه. یعنی گناه که اصلاً، مکروه هم چی؟ اصلاً! میگه بین دو تا مستحب، به جای این مستحب این پیشنهاد رو میدم که اون هم که اولی رو تشخیص میدی یعنی بالاتر رو تشخیص میدی، میگی نه این یکی درستتره، این رو انجام میدم.
خب برای اینکه بتونیم این کار رو انجام بدیم و ما عرض کردیم یک بار بیشتر این فرصت زیستن نداریم و کلاه هم سر خودمون نمیخوایم بذاریم، اگه میخواهیم این کار رو انجام بدیم باید بتونیم خودمون رو آماده کنیم. اون دنیا هم هیچ کس به دادت نمیرسه، خودتی و خودت! از الآن خودت، خودت رو آماده کن! ماهی رو هم هر وقت از آب بگیری تازه است! نگید! عزیزی به من نامه میدن، کاغذ میدن؛ آقا! من فلان اشتباه رو میکردم، ۲ ساله، ۳ ساله، ۱ ساله، دیگه انجام [نمیدم] ترک کردم. باریک الله، خیلی جیگر داری! اراده داری، احسنت بر تو! و باید پیش برید، به همین جا ختم؟ نکنید، برید جلوتر! از حُر که دیگه بدتر نیستی که سد راه امام زمانش کرده بود، راه امام زمانش رو بست! مُضطر کرد امام حسین(ع) رو! اصلاً امام حسین (ع) مونده بود چی کار کنه، مستأصل شده بود! پس شدنی است، شدنی است.
ببینید! حضرت امیر(ع)، ادامه همون بحث یعنی بحث عقل و علم یک تیکههاییش مونده، یک سری روایت براتون بخونم. حضرت امیر(ع) میفرماید: «عِلْمُ الْمُنَافِقِ فِی لِسَانِه، عِلْمُ الْمُؤْمِنِ فِی عَمَلِه» علم منافق در همین زبونشه، علم منافق. مؤمن چی؟ عمل میکنه.
دقیقهی ۵ تا ۱۰
از آقای بهجت میپرسند آقا چطور… ( دیدین بعضیها میرسند آقا یک ذکری به ما بده، یک چیزی مثلاً یک شبه بریم بالا! بابا همین چیزهایی که بهش رسیدی رو عمل کن!) ببین! بعضیها میخوان صخرهنوردی کنند تا بالای بالا مثلاً تا جایی که چشم کار نمیکنه باید برن ببینند بالاترهاش چه خبره، اصلاً چشم دیگه کار نمیکنه! «همین جوری که داری میبینی جا دست و جا پات رو فعلا پیدا بکن!» «نه بذار! خب هیچ وقت بالا نمیری همون جا میمونی!» همینه که میرسی، ببین دونستن زیاد خوبه ها! اما مسئولیت میاره؛ چون باید عمل بشه، اون دنیا پوستش رو میکنند؛ «آقا برای چی عمل نکردی؟» «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ» (بقره/۴۴)؛ «بابا شما چی شده؟ به کجا رسیدید؟ مردم رو به خوبی فرا میخونید، بقیه رو، بعد خودتون یادتون رفته؟»
میدونید که این آیات کدوم آیاته؟ سوره بقره و جالبه خدمت شما عرض بکنم! پیرامون بحث حضرت امیر(ع) هم هست! پیرامون حضرت امیرالمؤمنین(ع) که چرا دارید پَسش میزنید؟ خدا داره با زبان نشانهها و کنایه سخن میگه. میگه: «بابا شما میخونید و میخواهید همه رو مسلمان بکنید، خودتون رو درست کنید!» قرآن دارید میخونید و توی قرآن این همه اشارات، این همه پیغمبر داره میگه، انگار نه انگار! حالیتون نمیشه! من آیهاش رو بیارم براتون بخونم، دلم نمیاد این رو نگم، اینجاست؛ «وَلَا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْبَاطِلِ وَتَکْتُمُوا الْحَقَّ وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (بقره/۴۲). «حق رو با باطل نپوشونید، لباس تنش نکنید! باطل رو بپوشونید روی حق!» «وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (بقره/۴۲). «میدونید هم علی درست میگه! میدونید هم علی بر حقه! از همهتون شجاعتره، فقیهتره، عادلتره، قاضیتره، به پیغمبر نزدیکتره. چیش کمتره از شماها؟ میدونید هم!» «وَأَقِیمُواْ الصَّلاَهَ وَآتُواْ الزَّکَاهَ وَارْکَعُواْ مَعَ الرَّاکِعِینَ» (بقره/۴۳) «نماز به پا دارید، زکات بدید و با رکوعکنندگان به رکوع برید.» هی اینها میگفتند رکوعکنندهها چه کسانیاند به رکوع بریم؟ اینها دیگه، آیهاش اومد دیگه! «یُقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ» (مائده/۵۵) اینه، باهاش برید به رکوع! اصلاً دستور داده به ولایت علی (ع) خودت رو برسون! «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَکُمْ» (بقره/۴۴) «مردم رو به خیر فرامیخونید، خودتون نمیبینید؟ کور شدید؟» «وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْکِتَابَ» (بقره/۴۴) «دارید کتاب رو هم میخونید»، همین قرآن رو، همین آیههایی رو که «وَارْکَعُواْ مَعَ الرَّاکِعِینَ» (بقره/۴۳) قبلیش رو داره میگه، میگه «دارید میخونید!»، «أَفَلاَ تَعْقِلُونَ» (بقره/۴۴) خیلی قشنگ؛ از تعلمون رسید به چی؟ یعنی عقل ندارید! علمش رو دارید، اونجا میگه: «وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (بقره/۴۲)؛ «شما میدونید». گفتیم علم داره، عمل نمیکنه، میشه چی؟ بیعقلی. «وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (بقره/۴۲) اما اینجا میگه «أَفَلاَ تَعْقِلُونَ» (بقره/۴۴)؛ «شما عقل ندارید؟» خجالت بکشید دیگه! «وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاهِ» (بقره/۴۵) (بقیه آیهاش خیلی خوشگله!) «وَإِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ» (بقره/۴۵) «از صبر و نماز (صلاه) مدد بگیرید! که از هر کسی میپرسی صبر سختتره یا نماز؟ همه میگن صبر. در حالی که قرآن میگه نماز سختتره.» همین براشون سؤال بود، از حضرت امیر(ع) پرسیدند: «آقا چطور صبر که سختتر از نمازه؟» حضرت فرمود: «خدا داره مثال حرف میزنه. اینجا مراد از صبر پیامبره، مراد از صلاه منم. اون رو راحت پذیرفتند، اون رو پذیرفتند، به من که رسید کارشون سخت شد. من رو جز کی نمیپذیره؟» فقط چه کسانی میپذیرند؟ «إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ» (بقره/۴۵)؛ «جز اون کسانی که چی؟ خاشعاند.» خشوع میکنند، میپذیرند. حالا به روایتهایش هم میرسیم.
«علم مؤمن توی عمل نشون میده، منافق سر زبونشه». هیچ فایدهای نداره. باز حضرت امیر(ع) میفرمایند: «ایمان و العلم؛ ایمان و علم، دو برادر؛ توأمان؛ رفیقان، لَایَفْتَرِقَان»؛ «دو تا برادرند همیشه با هماند»، ایمان و علم، باهماند. از آنجا که نفاق نقطه مقابل چیه؟ ایمانه؛ پس با علم هم نمیتونه باشه، چون علم و ایمان کنار هماند. یعنی باز از یک جهت دیگه هم اثبات شد. همین جوری وقتی یک چیزی درست باشه از ده جهت میتونی اثبات کنی!
[حدیث] قبلی اینها عموما احادیث غررالحکم توی باب نفاقه؛ حدیث ۶۲۲۸ بوده. این ۱۷۸۵ است. پیامبر(ص) میفرماید: «إِنَّ لِسَانَ الْمُؤْمِنِ مِنْ وَرَاءِ قَلْبِه». «زبان مؤمن پشت دلشه….» یعنی اول یک چیزی بیاد برخورد میکنه با دلش، یعنی بررسیش میکنه، بعد حرف میزنه. «إِنَّ لِسَانَ الْمُنَافِقِ أَمَامَ قَلْبِهِ»؛ «امامشه، روبروشه، وایستاده.» همونجا برسه یک چیزی میگه. آدمی که همینطور جواب میده، فکر نمیکنه، نشانه نفاقه.
دقیقهی ۱۰ تا ۱۵
کسی که فکر نکرده حرف بزنه، از نشانههای چیه؟ نفاقه. خیلیها این نشونه رو دارن متأسفانه. خیلیها توی مملکت ما… بعد برمیگردند میگن که: «آقا ببخشید!» دارند تیکه پاره میکنن همدیگه رو، من همین الآن از وسط یک دعوای خانوادگی دارم میام، آره یه ۵ دقیقه هم دیر رسیدم برای همین بود. یعنی به اندازه کافی مخ ما رو سوهان کشیدند، خب؟ میگم که آقا! این چرا این جوری گفته؟ چرا اون اون جوری گفته؟ فلان و اینها. «من فکر کردم منظورش این بوده» خب تو غلط کردی این جوری فکر کردی! تو فکر نکردی؟ یک خرده تفکر به خرج بده! بابا بررسی بکن، بعد نتیجه بگیر! آقا! همه میان توی خیابون مثل سگ و گربه افتادن به جون هم دیگه، بعد میگی چیه؟ میگه: «سوءتفاهم شد». بیخود کردی سوءتفاهم شد! یعنی من فهم… سوءتفاهم، نفهمیدم خب بفهم! والله! خب بفهم! بسیاری از مشکلات ما با همین، با همین حل میشه که اول فکر کنم چی میخوام بگم! آیا من الآن دارم این حرف رو میزنم، این حرف جاش هست یا؟ نیست.
ببین! من که سخنرانم این رو خوب، بیشتر درک میکنم. اونها که منبریاند، سخنرانند این رو خوب میفهمند چیه. بعضی موقعها شما هی نکتههایی در ذهنتون هستش، خب؟ یک نکتههای ناب و جالبیه، همیشه دنبال میگردین اینها رو یک جا خرجش کنید! میگردین یک جا خرجش کنید. بعد یک جایی میبینی همچین جاش هم هست و میبینی یک مورد هست که اگه بگی به یک نفر چی؟ بر بخوره. والله به خدا من میخوام بعضی موقعها مثال بزنیم میگیم آقا! یک نفر که همین مثال رحم مادر به این دنیا، مثل این دنیا به اون دنیا؛ که میگیم اگر داخل رحم مادر خوب تکامل پیدا نکنی، این دنیا چیه؟ عذاب میکشی! مثلاً یک نفری که چی؟ با یک معلولیتی به دنیا میاد. والله بالله هر موقع میخوایم این مثال رو بزنیم در یک سخنرانی اینجا. یک چکی میکنم نکنه خدایی نکرده یک معلولی همون لحظه در اون جلسه باشه، چی؟ ولی در ذهن هست این هیچ ربطی به اون نداره، این یک مسأله دیگه است، خب؟ اما نکنه توی دلش بچرخه. بابا یک خرده نگاه کنیم! یک خرده فکر کنیم! همین طور هرچی رسید بگیم؟ بابا دل شکستن سخته به خدا قسم! نمیتونی حقالناس هست ها! یک میخ رو بکوب توی دیوار، میخ رو میتونی دربیاری، جاش رو نمیتونی درست کنی! اون سوراخه میمونه. طرف میاد میگه: «ای کاش میزد توی گوش من اما این حرف رو نمیزد.» یعنی چی؟ یعنی از تو گوش طرف زدن بدتره. برای چی؟ برای اینکه حالیش نمیشه چی میگه، یک دفعهای یک چیزی میپرونه.
این آدمهایی که یکدفعه یک چیزی میپروناند، آدمهای احمقیاند. مردم هم باهاشون میانهای؟ ندارند، آروم آروم طرد میشن. چون طرد میشن بدتر میشن هی. هی فکر میکنن بقیه بد اند. خب ببین چه رفتاری داری که مردم باهات حال نمیکنند؟ مردم به در باز نمیرن، ﺑﻪ؟ روی باز میرن! چه چیزت به پیغمبرت میخوره؟ چه چیزت به امیرالمؤمنین(ع) میخوره؟ همهاش حرفه. بابا خب فکر کن! فکر کن چی میخوای بگی! یک خرده بیایم تمرین کم حرف زدن بکنیم.
یکی از دوستانی که بیشتر با ما میچرخه، باهم یک سفری رفتیم یک جایی. یه بار برگشتم بهش گفتم که: «میخوای ایرادت رو بگم؟». گفت: «ایرادات من رو به من بگو». گفتم واقعاً تحملش رو داری، نمیبری؟ چون میدونید دیگه! آدمها میگن: «ما رو نقد کنید». خب؟ اما وقتی نقدشون میکنی چی میشن؟ ناراحت میشن. نفاقه دیگه! اگر کسی رو دیدی یک نفر داره نقدت میکنه ناراحت داری میشی، اینها از نشونه نفاقه. چون میدونید دیگه؟ عین حدیثه، برسیم میگم، منافق نصیحت نمیپذیره! عین روایته. میگه: «برای منافق نصیحتپذیری مثل اینه که یک پیرمردی بهش بگن پلهها رو برو بالا». عین روایت همینه ها! میگه: «یک شیخ کهنسالی رو بهش بگن پلهها رو برو بالا». اینقدر سختشه آتش میگیره! اگر دیدی یک نفر داره نقدت میکنه، آقا! این رفتارت غلطه، حالا یا داره طرف داره به جا میگه یا بیجا، اگر بیجا میگه باد هواست، ولش کن بره! اما اگر داره به جا میگه با خودم فکر کنم! بپذیریم. یک خرده، ایشون گفت، گفتم: «میتونی تحمل بکنی؟» گفت: «آره»، فلان و بهمان. آقا شروع کردم دیگه! این کار رو اینجا کردی این بود این کار رو اینجا کردی. گفت: «تو همه اینها رو دیده بودی؟ ضبط هم کرده بودی؟» گفتم آره دست خودم نیست، من چیزهای ریز دقت میکنم. گفتم: «این غلط بود، این غلط بود، این اینجوریه تو فکر نکن!» دیدم بنده خدا خودم فهمیدم ادامه بدم داغون میشه؛ میترکه! پُرشد این. خب؟ اما دیدم خیلی یکی از چیزها، ایرادهایی که گرفتم… گفتم خیلی حرف میزنی! گفتم بابا یه جاهایی…
مثلاً دیدید توی یه موضوعی صحبت میکنند؛ گوش کنید! توی یه موضوعی صحبت میکنند، یه نظریه داری میخوای اون جلو بگی، جلوی نفست رو بگیر،
دقیقهی ۱۵ تا ۲۰
بگو نمیگم، تا چشمت در بیاد! به اون نفست بگو تا چشمت درآد که دیگر برای من کُری؟ نخونی! تمرین بکن! میدونید در ادیان گذشته روزهی سکوت بود در ادیان ابراهیمی؛ الهی هم بود! منتها چون اسلام دین علمه و خدا میگه این یکی رو نبند. از دروغ ببند، از غیبت ببند! اما از علمآموزی اینجور چیزها – چون ممکنه اتفاق بیفته- میگه نه روزهی سکوت نداریم. برای چی؟ برای اینکه واقعاً این شهوته حرف زدن! بابا ۱ دقیقه فکر کنیم، یک چیزی میخوایم بگیم به کجا برمیخوره. بعد میبینی، یک خرده بسنجیم حرف بزنیم ممکنه به این آقا برمیخوره. همین حرف رو به خودمون بزنند چی؟ خوشم نمیاد! تازه این نصف ماجراست ها! بهتون بگم! چون ممکنه یکی این حرف رو به تو بزنه، تو خوشت بیاد؛ اما کس دیگه خوشش نیاد. این بنده خدا که من ایراد رو ازش گرفتم، وقتی یک استکانی چیزی ازش میخواستم، انگشتش رو میکرد داخل استکان، اینجوری میداد بهت! بهش گفتم: «ببین! تو، یک نفر انگشتش؛ نه جفت انگشتش، اصلاً مچش هم بکنه توی استکان بهت بده، تو ناراحت نمیشی! مگه نه؟» گفت: «آره!» گفتم: «من میفهمم دیگه چون همین کار رو میکنی خودت هم! اما ما ناراحت میشیم. چرا؟ چون دست کثیفه. من قبلش دارم میبینم کجاها میره این انگشتت. یادت هم نیست هی داری میخارونی! خب؟ بعد، بیرون؛ بیرون استکان رو بگیر! دیدی چی شد؟ برای خودش میپسندید. پس این همه نیست ها! بگی «هر چه را برای خود میپسندی برای دیگران هم؟ بپسند! هرچه را نمیپسندی نپسند». اینها همهاش نیست تازه! یک مرحله بالاترش رو مؤمن باید ببینه. بره بالاتر. بگه: «شاید من میپسندم یه نفر ساعت ۱۰، ۱۱ شب بیاد در خونهی من رو بزنه، بگه آقا مشکل دارم! من آدم مشکلگشاییام مثلاً!« بگه، خودم رو نمیگم ها! بعد طرف مثلاً آدم مشکلگشا، خیرخواهه؛ یک نفر میاد در خونهاش رو میزنه میگه چی شده فلان؟ اما میبینی همین آدم خودش نمیره ساعت ۱۱ در خونه یکی دیگه رو بزنه! برای خودش میپسنده اما برای دیگری نمیپسنده. خیلی مؤمنه!
یک خرده فکر، به خدا قسم من به شما میگم یعنی بخش عمدهای از مشکلات ما حل میشه؛ مشکلات سیاسیمون، اقتصادیمون، فرهنگیمون، اجتماعیمون همین، بابا لامصب! یک خرده فکر کن بعد حرف بزن! چی بگم؟
عنوان بخش ۲ : فکر منافق، اثر موعظه در منافق
جمعه (۵)
۲- تنبیه الخواطه، جلد۱، صفحه ۱۰۶. امیرالمؤمنین(ع) اصلاً من قربون مولا برم که هرکاری میکنم میبینم هی احادیث مولا میاد. نه که برم سراغ حضرت امیرالمؤمنین(ع) فقط روایتهاش رو بیرون بکشم ها! نمیدونم چه داستانیه؟ در بحث نفاق، در بحث ایمان اصلاً حضرت امیر(ع) بیشترین روایت رو داره. تفکر و تعقل. «إِنَّ الْمُؤْمِنَ إذا سَکَتَ فَکَّرَ». میگه: «مؤمن وقتی ساکته داره فکر میکنه»، داره میسنجه که یک کاری رو باید بکنم، نکنم؛ آیندهنگریهاش رو میکنه و حرف میزنه. اما جالبه! میگه: «وَالْمُنافِقُ إِذا سَکَتَ»؛ وقتی ساکته چی؟ «سَها»؛ تو باغ نیست که ساکته! چون فکر نمیکنه. فکرش هم فقط برای شکم و زیرشکمه! زندگیش در شکم و زیر شکمش خلاصه شده، چیز دیگه نمیفهمه! اصلا ًبا گوسفند هیچ فرقی نداره! اگرگوسفند اون دنیا خِر من رو نگیره!
خمین سخنرانی داشتم گفتم بابا! طرف کأنه الاغه! خب قرآن هم الاغی فحش میده دیگه! میگه «کَمَثَلِ الْحِمَارِ» (جمعه/۵) قرآنی من فحش دادم یه نفر وسط جلسه ۲.۰۰۰ نفرآدم بودند! اومد یک کاغذی گذاشت روی میز. بعد من برداشتم گفتم، چی گفتم؟ یکی این وسط میاره حتما یک چیزی تا الآن شده وگرنه سؤال باشه که خب مرد حسابی بذار آخر دیگه! بعد جلوی همه هم رد شد. بعد اینجوری برداشتم نگاه کردم، نوشته بود شما این حرف رو زدی فکر نمیکنی الاغ اون دنیا خِرِت رو بگیره؟ گفتم بیربط هم نمیگه. بابا گوسفند هم به دنیا اومده فقط شکم و چی؟ زیرشکم. اصلاً دغدغهای…
ما یک آکواریومی توی دفترمون داریم، بعضی موقعها مینشینیم ماهیها رو نگاه میکنم میبینم اینها از صبح همین جور برای خودشون میچرخند، یک توکی میزنند به این، یک کمی با این علفه ور میرن، با دیوار ور میره، با صخره ور میره، میچرخه. شب میشه تاریکی هم نمیدونم اینها میخوابن نمیخوابنشون رو من نمیدونم! صبحه تا نوره دوباره میچرخند. میگم اینها چی کار میکنن؟ هرچند
هرکس به زبانی صفت حمد تو گوید بلبل به غزلخوانی قمری به ترانه؛
اما میگم بابا! آدم فرق داره والله! حیوان نیستش که!
میگه، حضرت مولا میفرماید که: «اگر ساکته مؤمن، داره فکر میکنه». فکر کنید! یعنی زیاد فکر کنید، دعوت شدید به زیاد فکر کردن! بسنجید به زیاد سنجیدن! اصلاً در زندگی دنیاتون کمکتون میکنه ها! گفتم یک نفری که همین جوری یک حرفی رو میپرونه، مردم باهاش بدشون میاد، ازش فاصله میگیرن. یک وقت اگر بلده، مراعات کنه. با هرکس یک جوری سنجیده صحبت کنه همه عاشقش میشن.
دقیقهی ۲۰ تا ۲۵
«وَالْمُنافِقُ إِذَا سَکَتَ سَها» منافق. دیواره، گیجه؛ وقتی ساکته پکره، خماره، این جوری.
صادق آل محمّد(ص) میفرماید: «مؤمن – که اینجا حضرت به عنوان سعید ازش یاد میکنه، یعنی خوشبخت- میگه: وقتی «یتعذبه موعظه» وقتی یک موعظه و سفارش به تقوا، مَوعِظَهِ التَّقْوى رو میشنوه، هرچند مخاطب موعظه کس دیگر باشد، میپذیرد». میگه: یکی داره بچهاش رو نصیحت میکنه»، یکی توی خیابون داره میره میگه: «آقا آشغال ننداز! تقوا داشته باش» فکر کردی تقوا یعنی فقط همین که نماز بخونی و این چیزها؟ میگه: «به یکی دیگه داره حرف میزنه، مؤمن داره رد میشه میگه درسته». دیدید بعضیها رو مثلاً یکی تا گوشیش زنگ میخوره توی جمع، بقیه یادشون میافته آخ! ما هم گوشیمون روخاموش نکردیم، اونها هم شروع میکنند به خاموش کردن، رو سایلنت (Silent) کردن. این مشکل ممکنه برای من هم پیش بیاد. بعضی هستند نه! خاموش کن عزیزم! بدو تو هم خاموش کن دوباره زنگ میخوره! تو هم خاموش کن ۵۰ بار همین جوری باید بکنه. موعظهی از شخص ثالث میگیره. یکی، یکی دیگه رو داره نصیحت میکنه میگه: «عجب چیزی!» یعنی حرف حق رو، روی هوا میزنه. حتی اگر خودش مخاطب نباشه. «اِنَّ الْمُنَافِق»؛ «او منافق؛ منافق چی؟ به آنچه مؤمنان به واسطهی آن خوشبخت میشوند و سفارش میشوند میلی ندارد».
لقمان حکیم؛ حرف حساب رو ما از همه گوش میکنیم؛ لقمان که جای خود داره، میگه: «علیک بقبول الموعظه» ظاهرا به پسرش داره میگه، میگه: «بر توست پذیرش موعظه «والعمل بها»؛ و عمل کردن به آن؛ زیرا موعظه – یعنی حرف حساب- موعظه نزد مؤمن از عسل ناب شیرینتر است». گرفتی چی شد؟ یه نفر اومد تو رو موعظهات کرد، یه نقدی بهت کرد… حالا بعضی موقعها ببینید! من دارم یه حرفی میزنم ممکنه توی این حرفهای من بعضی از نکات به بعضیها وارد باشه دیگه! درسته؟ دیشب گفتم نوشابه، سیگار، نمیدونم چی چی فلان ها؟ به بعضیها خیلی وارد بود، درسته؟ حالا یه نکتهای دارم! مؤمن بعضی موقعها این انتقاد… مثلا من میبینم مثلاً آقا! این جوان داره سیگار میکشه، میگم: «آقا سیگار نکش». این یک حرفه، یکی هست کلا یه جا داره سخنرانی میکنه میگه چی؟ «سیگار نکشید!» خب؟ داری میشنوی این دیگه با خودته! همهی اینها با خودته اصلاً! نگاه کن ته دلت مثل عسل برات شیرین هست یا نه؟ میگی: «داره حرف حساب میزنه ها! بپذیرم» یا بدت میاد؟ این نشونه نفاقه؛ چون عکسش مؤمن. ببین چی میگه! «و برای منافق از بالا رفتن از پله بر پیرمرد کهنسال دشوارتر است!» سختشه، نقدش میکنی آتیش میگیره! یعنی ما نشانههای نفاق داریم. داریم توی وجودمون. یکی نقدمون میکنه آتش میگیریم سختمونه. بعد «بله درست میگید، چشم، چشم، انشاءالله انشاءالله» ته دل آتش گرفته یارو. نشانههای نفاقه آقا! نفاقه!
شیعهی مولا منافق نیست. هرموقع این حس در ما به وجود آمد سریع شروع کنیم چی؟ بررسی نفس. بگیم اوه اوه اوه! بوی گند فساد داره میاد. قبلا ًنشونههاش رو پزشکها بهم گفتن. این رو دیدی شش دونگ باش! فکر کردی اینها رو برای چی دارن برامون میگن؟ برای چی؟ پس به چه دردی میخوره اگه کارایی نداشته باشه؟ بگه آخ آخ این علامته در من ظاهر شده! برم چی کار بکنم؟ بررسی بکنم ببینم از کجا در آمد. اِاِاِ نفسه پُررو شده! ادبت میکنم! ریشهکن کنید! ضدعفونیکننده باید بریزی ریشهکن بشه!
عنوان بخش ۳ : صفات مؤمن (دین شناسی، توبه)
حجرات (۱۲) علق (۱۴) ق (۴۵) نوح (۱۳) ص (۱۷) بقره (۲۲۲)
۳- باز آقا امام صادق(ع) میفرماید: «خصْلَتَانِ لَا یَجْتَمِعَانِ فِی مُنَافِق»؛ «دو تا خصلت هست عمراً در منافق یه جا با هم جمع نمیشه: سیرت نیکو و دینشناسی». تفقه نمیکنه؛ «سَمْتٌ حَسَنٌ وَ فِقْهٌ فِی سُنَّه». یعنی… چی بهتون عرض کردم؟ گفتم خیلی وقتها نفاق ریشه در عدم دینشناسی است، مثل اون اعراب چی؟ بادیهنشین، دیدی چطور، چی کار کردند! چطور شدند ابزار دست منافقین مدینه و علیبنابیطالب(ع) رو خونهنشین کردند! پوستی خدا اون دنیا ازشون بکنه! غلط کردی باید میرفتی!
بعضی از احکام دین هست آقا زندگیت رو اینوَر اونوَر میکنه ندونی! باید بری سراغ… یک موقع هست خودت میشی مجتهد. یه موقع هست میگی چی؟ محتاطم. یکی هم هست پایینتر، مقلد؛ که خیلی از ماها مقلدیم. آقا این هرکاری میخوام بکنم نظر دین چیه؟ پیش خودم یک وقت حکمی ندم، یک وقت برخلاف دین دربیاد.
دقیقهی ۲۵ تا ۳۰
حکم دینی براتون بگم! یک بار یه روحانی برای من تعریف میکرد. میگفتش: «من جایی داشتم سخنرانی میکردم این رو میگفتم؛ بعد جلسه یک جوانی اومد پیشم شروع کرد گریه کردن. میگفت همین بلا سرم اومده». اگر یک آقا پسری با یه پسر دیگری لواط کنه و لواط صورت بگیره. خوب دقت کنید! خواهر آن پسر تا ابد بر این حرام است. هیچ وقت نمیتونه باهاش ازدواج کنه. این حکم دینه، گرفتی چی شد؟ بعد میگفت: «پسره بعد جلسه اومد گریه گرد گفت همین اتفاق افتاده، من با دخترهمسایهمون ازدواج کردم اون موقع نوجوان بودم نمیفهمیدم، با برادرش لواط کردم. گفتم: بچه داری یا نداری؟ گفت: بله. گفتم: تمام بچههات حرام زادهان، باید زنه رو طلاق بدی! هیچ راه درست شدنش نیست. بعد پیگیری و فلان این چیزها، باید اون عمل لواط حتما صورت بگیره. بعد فهمیدم نه اینها توهم لواط داشتند؛ فعل لواط با اون شاخصهها و مشخصههایی که داره صورت نگرفته». ببین! چقدر خطرناکه! آقا! طرف میبینی مثلاً ۴۰ سالشه، وضوش رو اشتباه داره میگیره، میدونی حکمش چیه؟ تمام نمازها رو باز دوباره باید از اول بخونه؛ چون میگه: «تو پشت کوه که نبودی که! جنگلهای نمیدونم کدوم، آمازون که نبودی تو! بابا هرجا میرفتی جلوی چشمت روحانی و آخونده، میپرسیدی یه بار آقا این وضوی ما درسته یا نه؟» اینجاست اگه آدم دین بشناسه، دینشناسی یه ترمز خوبیه.
منافق سراغ تفقه در دین نمیره؛ ماستمال میکنه؛ اینقدر من اعصابم خرد میشه خدا شاهده. مثلاً طرف رو میگی: «بابا! با این مدل که الآن وایستادی سر نماز، نمازت مشکل داره!» تازه من اصلاً فضول نیستم! والله بیاین از این بچههای دفترمون، این کسانی که هستند اینجا، بپرسین! که من اصلاً به کسی کار داشته باشم. اصلاً سعی میکنم نگاه نکنم که بر من واجب نشه اون در واقع امر به معروفه. بیکارم مگه فضولی کنم؟ «وَلَا تَجَسَّسُوا» (حجرات/۱۲) نه به وضوی کسی… بعضیها دیگه خیلی تابلو، بهش میگی. «خوبه، خدا قبول میکنه!» میگم والله بالله خود همون خدا این جوری گفته، من اونجا نیستم ببینم قبول میکنه یا قبول نمیکنه؛ اما این کار تو قطعاً؛ یعنی تو برای حرف خدا ارزش قائل نیستی! او میگه: «پیش من میای…» آقا! میگه: «میخوای بیای داخل پادگان این پوتین، این لباس، این مدل مو، این فلان». نیایی بابات رو در میاره. اضافه خدمت میزنه، بشین پاشو میبره تا بفهمی یعنی چی! خدا میگه: «میخوای بیای پیش من برای نماز این جوری وایستا! این جوری وضو بگیر! این جوری اقامه بگو! این جوری اذان بگو!» از این چیزها. مستحب هم نبود آقا! واجب بود. بعد بگی: «آقا خود خدا قبول میکنه.» تو حرف همون خدا رو قبول نداری!
ما بعضی موقعها همه چیز… ببین! همون اول جلسهی اول گفتم، همهی اینها ناشی از اینه که اون خدا برای خیلیها چیه؟ دست بسته است و نیست! نیست، آقا نیست! همین سخنرانی چگونه گناه نکنیم که حسینیه پیروان سخنرانی کردیم، یکی از این بچهها، بچههایی که با دفتر مرتبطه اومد گفت: «استاد اون سخنرانی که اونجا انجام داده بودید، یه بنده خدایی گفته حالا، گفته مثلاً تشکر کن». حالا یک چیز دیگهای او گفت من میگذرم. بعد، گفتم خواهش میکنم چی کار کردم مگه من؟ برای کسی نرفتم حرف زدم، وظیفهمونه. گفتش که: «یه جا اونجا، اون این بابا، رائفی (یه صحبتی گوش کرده بوده خودش نبوده، سخنرانی بعداً صوتش رو گوش کرده) گفته بود بابا وقتی داری گناه میکنی دِ لامصب! مگه نمیبینی خدا داره میبیندت؟» «أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى» (علق/۱۴) خدا توی قرآن میگه: «بابا این انسان نمیبینه من دارم میبینمت!» جلوی یه مسئولی، یه بزرگی میری، کلهات میخاره، نمیخارونی میگی زشته! نه حرامه، نه گناهه. خدا داره نگاهت میکنه!
میگفت: «این گذشت و ما یک داستانی شد و به فعل گناه افتادیم و یه دخترهای رو برداشته بودیم آورده بودیم خونه…» همین جوری برای ما داشت اینجوری، بندهی خدا به این گفته بود برو بگو. میگفت: «تا در رو داخل اتاق بستم…» یه رفیق دیگه داشته بیرون! میگه: «تا در رو توی اتاق بستم، یاد حرف این بابا افتادم، گفتم پاشو جمع کن خودت رو! پاشو برو!» گفت: «دیوانهای؟» گفتم: «پاشو برو گمشو تا نزدم چک و لگدیت نکردم! پاشو برو!» بعضی موقعها این تذکر، ذکر، فذَکِّر قرآن هی میگه: فَذَکِّرْ «فَذَکِّرْ» (ق/۴۵، طور/۲۹، اعلی/۹، غاشیه/۲۱) «فَذَکِّرْ» یادمون بیفته بابا! میگن: «امام سجاد(ع) روی نگین انگشترش نوشته بود: موت». الله اکبر! انگشتر عقیق دست راست با دست راست هم آدم خیلی کارها داره انجام میده، هی مرگ، مرگ، مرگ، مرگ؛ جلوی چشم. جمع میکنه آدم خودش رو.
دقیقهی ۳۰ تا ۳۵
بابا دارم میبینمت! چقدر وقیحی! «مَا لَکُمْ لَا تَرْجُونَ لِلَّهِ وَقَارًا» (نوح/۱۳) به کجا رسیدید؟ «برای خدا دیگه وقار هم قائل نیستید» دارم میبینمت! این خیلی حرف سنگینیه! نگاه نکن تو نمیتونی ببینی، من دارم میبینمت! مثل شیشه رفلکسه، یکی این طرف هست یکی اون طرف.
چون منافق علم درست نداره و عقل درست نداره و تفقه در دین نمیکنه، چاه عمیق نمیزنه، دینشناسی نمیکنه؛ فلذا یکی از شاخصههای اصلی منافقین در روایتهای فراوان آمده است؛ شک و تردیده، که باز هم از دسته اعتقادی سیاسیه. منافق همیشه شک و تردید درونی و قلبی داره. چرا؟ چون نتونسته به علم و یقین برسه. یک روز این طرفیه، یک روز این طرف. اصلاً منافق رو با تغییر چه میشناسندش؟ حزب، میگه: «این حزب باده»؛ چون مبنا نداره، بنیه نداره.
حضرت امیر(ع) میفرماید: «الْمُؤْمِنُ مُنِیبٌ مُسْتَغْفِرٌ تَوَّاب» مؤمن، ببین! مثل یک کِش ببین؛ مؤمن انگار بین او و خدا یک کِشی بستهاند؛ یک خرده فاصله میگیره دوباره چی کار میکنه؟ دوباره برمیگرده. منیب برمیگرده. بازگشتکننده. در مورد حضرت سلیمان میگه: «إِنَّهُ أَوَّابٌ» (ص/۱۷،ص/۳۰،ص/۴۴) میگه: «این سلیمان هرچی میشد هی برمیگشت به من نگاه میکرد». مؤمن، یاد خدا همیشه در دلشه. هرچی میگه، اصلاً با خدا میبینه همه چیز رو! بعد چقدر خوشگل میبینه!
وقتی تو با عینک خدا به همه چیز نگاه کنی اصلاً هیچ سختیای نمیبینی! میدونی چرا؟ چون میدونی هرچه از دوست رسد؟ نیکوست،
غم و شادی بر عارف چه تفاوت دارد؟ ساقیا باده بده شادی آن کاین غم از اوست.
به حضرت، به خانوم ما، به بیبی ما حضرت زینب(س)، اون ملعون [یزید] گفت: «دختر علی، چی دیدی؟» «مَا رَأَیْتُ اِلَّا» ببین نگفت زیبایی دیدم! اشتباه نکنیم؛ گفت: «جز زیبایی هیچ چیزی ندیدم!» مَا رَأَیْتُ؛ «ندیدم» «اِلَّا جَمِیلا». اِ خدا وکیلی یک کم به این فکر کنید کیا رو از دست داد؟ اینقدر امام زمانیه که اصلاً جفت پسرش گماند، دیدی؟ دو تا پسر رشید از دست میده همون روز. همه رو بدرقه کرد از بنیهاشم رو، جز دو تا پسر خودش رو؛ که مبادا امام حسین(ع) یک وقت مثلاً بگه: «این مادره ها! بچههاش برای من دارن به میدون میرند». عَقیلَتُنا، سَیِّدَتنا. ها؟ تو رو خدا یک کم فکر کنین! همین الآن این برنامه ماه عسل یک نفر رو برداره بیاره یک خرده مثلاً این جوری… میگید: «عجب!» بابا اتفاق افتاده! ۱۷، ۱۸ نفر از نزدیکانش جلوی چشمانش تکهتکه شدند.
گفت: «چی دیدی؟» گفت: «هیچ چی جز خوشگلی ندیدم!»؛ «مَا رَأَیْتُ اِلَّا جَمِیلاً» عجیبه! مؤمنه است! محل استقرار خداست، از نگاه خدا داره میبینه همه چی رو. میبینی جز زیبایی نمیبینه؛ میدونی چرا؟ چون این روزها رو داره میبینه! چون میدونه اون اتفاق به سال ۶۱ هجری، منتج نمیشه، بلکه خون حسین (ع) جوشان است و در طول سالها؛ چون بینهایت حجت تمام کرد و حق و باطل رو از هم جدا کرد. شیطون میخوره زمین. میدونید با شهادت امام حسین(ع)، شیطان (ما داریم در روایات) فریاد کشید. گفت: «اشتباه کردم! تا ابد حق و باطل از هم جدا شد! تا ابد حق و باطل از هم جدا شد!» اگر در غیر این صورت بود، این مخلوط بود؛ خیلیها بیشتر میتونستم جهنمی کنم. اینها رو میبینه، عزاداریهای شما رو میبینه! اصلاً داریم که امام سجاد(ع) وقتی گریست در غروب عاشورا، حضرت زینب(س) میره بالا سرش میگه: «پسر برادرم! جانم به فدایت برای چی گریه میکنی؟ اینجا رو میبینی؟ اینجا محل زیارت عشاقش میشه.» این یک مؤمنه است. مؤمن رو بمب اتم هم تکون نمیده! چون همه چیز رو از سمت کی میبینه؟ خدا. اما منافق!
گفت: «منیب»، «مستغفر». مستغفر یعنی هی استغفار میکنه، اما کِش هی برمیگرده. میبینی؟ و «توّاب»، هر سه تا یک حرفه، هی برمیگرده. اصلاً نمیتونی… بعضی از این جوونها، میان میگن: «من یک گناههایی کردم خجالت میکشم برم سمت خدا». پناه بر خدا از این حرف! این حرف رو خود ابلیس گذاشته توی مُخت! اگر بدونی چقدر شوق داره به تو! هر آینه از مرگ جان میسپاری! این حرف خودش بود. میگه: «اگر بدونن به بندههایم چقدر میل دارم، شوق دارم، هر آینه از شوق جان میسپارند میمیرند»!
دقیقهی ۳۵ تا۴۰
دوستت داره، بندهاش هستی! هی میگه: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ» (بقره/۲۲۲)؛ «آقا توبه کن!» تقی به توقی بخوره، «نبود ندیدم آقا! بخشیدم». دنبال میگرده ببخشه! به بهانههای کوچیک دنبال میگرده ببخشه. یکی از بزرگترین گناهان اینه که شما از عرفه برگردی؛ در حج، از عرفات برگردی و این توی ذهنت باشه (این از بزرگترین گناهان کبیره است) توی ذهنت باشه که: «خدا من رو هنوز نبخشیده!» این فکر، تموم! صاف! چقدر میگه. اینقدر. «آقا! توی چشمت [اشک] حلقه بزنه، اشک برای حسینبن علی (ع) بخشیدمت!» گفتم اینها که میرن جهنم، اوضاعشون خیلی خرابه!
عنوان بخش ۴ : شکاک بودن منافق
فتح (۴) توبه (۲۶) توبه (۴۰)
۴- مورد بعدی. منافق چطوره؟ غررالحکم، حدیث ۱۲۸۹ میفرماید «اَلْمُنافِقُ مَکُورٌ»، از همون مکر میاد، رفته به فعول یعنی خیلی مکّار، «مُضِرٌّ»، جانور ضررش به همه میرسه. بعضیها رو دیدی کنارش مینشینی آرامش نداری؟ میگی: «الآن یا یک تیکهای به من میاندازه»، خیلی بده ها! «الآن ما کنار این یا با زبونش آسیب میرسونه…» بعضیها اصلاً با نگاهشون، با چشمهاشون. از همینجا یک ۲۰۰ متر اون طرفتر یک کاری میکنه یارو آتیش میگیره. مضره. مفید نیست. منافق مضّره. «مُرتابٌ»؛ (اینه!) شکاک. منافق شک در دلشه؛ نسبت به همه چی شک دارد. مؤمن یقین داره، مؤمن آرامه.
اصلاً ایمان؛ اسلام، ایمان، اینها همه یعنی آرامش. امنه، ایمان از همون اَمَنَ میآید. اسلام هم از چی؟ از سلام؛ یعنی چی؟ سلامتی؛ یعنی همین آقا! برای چی میگن: «سلام مستحبه جوابش واجبه»؟ برای اینکه یک نفر میاد میگه: «سلام»، تا میگه سلام معنیش اینه: از جانب من به شما آسیبی نمیرسد! خدا میگه چون این فرد گفته از جانب من به شما آسیبی نمیرسه و خوبه برید به مردم این جوری بگید، شما دیگه حق ندارید به او آسیبی برسونید! باید شما جوابش میشه چی؟ واجب. ولو اگر سر نمازی! سر نماز ایستادی، نماز واجب؛ یک نفر میاد داخل میگه: «سلام»، باید جوابش رو بدی! بله! اگر بگه: «سلام علیکم» تو نباید بگی: «سلام». باید بگی: «سلام علیکم و رحمه الله». یا میتونی اضافهتر بگی کمتر از او نباید بگی! اگر بگه: «سلام علیکم و رحمه الله» باید بگی: «سلام علیکم و رحمه الله». حالا برکاتش رو میخواهی بذاری یا… بله! بگه: «سلام» باید جوابش رو بدی! سلام سلام. این یعنی چی؟ یعنی بابا ما نمیدونیم دیگه! یعنی اینقدر امنیت در اسلام مهمه. میگه: «بابا! تو داری نماز میخونی، اومده؛ داره میاد میگه: آقا از جانب من شما در سلامتید! میگه حرف با من خدا رو بذار کنار، جواب بندهام رو بده ببینم!»
این خدا، خدای مهربونیه والله بالله! همهاش برگشته برای بندهاش داره میگه. شما بدترین گناهها رو نگاه بکنی، گناه در حق خلق خداست، حق خودش رو که دنبال میگرده ببخشه. حقالناسه که اون دنیا بابامون رو درمیاره. مؤمن آرامش داره. قرآن میگه: «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ {الْمُؤْمِنِینَ}» (فتح/۴) سکینه از سکنی میآید؛ یعنی آرامش. میگه: «آرامش رو میفرسته در دل مؤمنان».
خب! حالا دو تا آیه براتون میخونم مرتبط به این شبهاست «العاقل یکفیه الاشاره» سوره توبه آیه ۲۶ یکی ۲۶ رو میخونم یکی ۱۴ تا بعدش. فهمیدی چی شد؟ یکی ۲۶ رو میخونم، یکی ۱۴ تا بعد، سوره توبه آیه ۲۶ چی میگه؟ میگه: «ثُمَّ أَنَزلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ» (توبه/۲۶)؛ «خدا آرمشش رو بر رسول… اول بر کی فرستاد؟ خود پیامبر (ص) فرستاد، و بر مومنان فرستاد» «وَأَنزَلَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا وَعذَّبَ الَّذِینَ کَفَرُواْ وَذَلِکَ جَزَاء الْکَافِرِینَ» (توبه/۲۶)؛ «و یک نیروهایی فرستاد، سربازانی فرستاد که شماها نمیبینید! که کمکشون کردند». پس خدا آرامشش رو بر دل کی و کی میفرسته؟ پیامبر (ص) و مؤمن. دوباره تکرار میکنم، پیامبر (ص) و مؤمن! آیهی چهلم آیهی قشنگیه، همون سوره میگه: «إِلاَّ تَنصُرُوهُ» (توبه/۴۰) (إِلاَّ مخفف همون «ان لا» است. ان؛ «اگر»، لاتنصروه؛ «شما کمکش نکنید». کی رو داره میگه؟ پیغمبر(ص) رو. تنصروه. کی رو؟ پیغمبر رو. (ه) دیگه! ضمیره. فقد نصره الله؛ نصر(ه) کی کمکش میکنه؟ خدا
دقیقهی ۴۰ تا ۴۵
کی رو کمک میکنه؟ پیغمبرش(ص) رو. دوباره این (هُ) پیغمبرشه. إِذْ؛ کِی؟ «أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُواْ» (توبه/۴۰)؛ «وقتی اون کافرها از شهر فرار کردند، از مکه اومد بیرون»، نمیگه؛ میگه اینها خارجش کردن؛ یعنی با کاری که کردن میخواستن بکُشنش دیگه! «لَیْلَهُ الْمَبِیت». میخواستن به شهادت برسونن پیامبر(ص) رو که حضرت امیر(ع) رفت جای پیامبر(ص) خوابید. گفت: «وقتی فرار… اینجا رو گوش کنید چی میگه قرآن! «کفروا..»؛ اون پیغمبر(ص) که گفتم (هُ) اوست، «ثانی اثنین»، دومی دو تا بود. میگه: «دو نفر بودند، خارج شدن از شهر. دومی دو تا بود.» چرا نگفت اولی دو تا؟ ها؟ اصلاً توجه نمیکنیم ما به قرآن! ببین چی میگه! میگه: «دومی از دو تا بود» «إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ» (توبه/۴۰). باز وقتی اون دو تا رفتن توی غار. «دومی دو تا بود، دو تایی رفتن توی غار». چرا اینقدر میگه دو تا؟ میخواد توی مخ من و تو بنشونه اینها دو تا هستن. میرن توی غار! میدونین دیگه یکی از صحابه همراه پیامبر(ص) بود توی غار. بعد بریم ببینیم چی میشه. «إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ». «إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ» (توبه/۴۰) إِذْ: هنگامی که، یَقُولُ: گفت، لِصَاحِبِهِ. صاحب یعنی همراه، اصحاب هم یعنی کسانی که همراه پیامبر(ص) بودند. «به همراهش»، دوباره (هُ) به کی برمیگرده؟ به پیامبر(ص). به همراهش گفت: «لاَ تَحْزَنْ» (توبه/۴۰)؛ «بابا اینقدر غر نزن! اینقدر نگران نباش!» اون میگفت: «ما رو میکشن، لو میریم»؛ «لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا» (توبه/۴۰)؛ «خدا با ماست. ما خدا رو داریم.» گفتیم مؤمن کی رو میبینه؟ چرا میترسی؟ میگه: «دنبالمون افتادن، شمشیر دارن چند نفر آدماند؛» «خدا با ماست!» حرف شب اولم. گفت: ۳۱۳ نفر رفتن جلوی ۱.۰۰۰ نفر تا دندان مسلح. گفت: «نه ما خدا بودیم و ۳۱۳ تا، اونها هر کی دیگه میخوان باشن.» گفت: «إِنَّ اللّهَ مَعَنا» (توبه/۴۰). اینجا رو نگاه کنیند! «فَأَنزَلَ اللّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ» (توبه/۴۰)؛ «خدا آرامشش را بر او فرستاد.» مگه اینها دو تا نبودن؟ فقط میگه: «برای یکی فرستاد.» ۱۴ تا آیه قبلش هم میگه: «خدا سکینهاش رو بر چه کسی میفرسته؟ پیامبر(ص) و…» همه (هُ)ها به پیغمبر(ص) برمیگشت. اینجا هم این سکینه دوباره به پیامبر(ص) برمیگرده. میگه: «نفرستاد به بغل دستی پیغمبر(ص)»؛ خدا سکینه نداد؛ چون در او ایمانی نمیدید.
همینهایی که میگن: «حسبنا کتاب الله»؛ بیان من کتابی باهاشون بحث کنم! شما دیدید دیگه من بعضی موقعها روایت میگم از طرف مقابل با کمال ادب! جواب میخوام. خب؟ بیان جواب ما رو بدن. بیان ما این کلیپمون رو میذاریم اینترنت دیگه! پخش میشه صحبتهامون. بردارن روش کار کنن یکی بیاد جواب من رو بده. بله! خدا گفته! نمیبینن. باز توی همین جا ببین چی میگه: «وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَّمْ تَرَوْهَا» (توبه/۴۰)؛ «دوباره او را تأیید کرد به سربازانی که» چی؟… توی همون آیه قبلی هم چی چی گفت؟ «وَأَنزَلَ جُنُودًا لَّمْ تَرَوْهَا» (توبه/۲۶). میخواد بگه خدا یاریشون کرد. این اومد اون عنکبوت رو دید و ماجرای کبوتری که تخم گذاشته بود و نپریده بوده. اینها رو که دید بیخیال شد، رفت. خدا داره جواب میده. «وَجَعَلَ کَلِمَهَ الَّذِینَ کَفَرُواْ السُّفْلَى» (توبه/۴۰) میگه: «خدا اون کلمهی اینها رو پایین قرار میده»؛ «وَکَلِمَهُ اللّهِ هِیَ الْعُلْیَا» (توبه/۴۰)، اون کلمه رو هم میبره بالا میخواید بخواید، میخواید نخواید! «إِنَّ الْمُؤْمِنَ مَنْ یُرَى یَقِینُهُ فِی عَمَلِه»؛ «مؤمن کسیه که، (باز روایت دیگر) شما یقین رو توی عملکردش میبینین!»
«الْمُنَافِقَ مَنْ یُرَى شَکُّهُ فِی عَمَلِه». مؤمن وقتی یه کاری رو شروع میکنه چون سنجیده، چون قبلاً فکر کرده، همه چیزش رو آماده کرده، بعد به خدا هم ایمان داره. ببین مؤمن منظمه! برنامهاش رو ریخته، به خدا هم ایمان داره؛ محکم میره جلو. اما منافق چی؟ «آقا نه! اینوَر! آقا نه اینوَر بریم! آقا چرا اینجوری شد؟ آقا کی گفته این کار رو کنیم؟» کار به یک مشکل میخوره میبازه، سریع خالی میکنه! «تموم شد! بدبخت شدیم، رفت!» یعنی چی شده؟ آقا بدبخت شدی، رفت یعنی از ولایت علی(ع) انداختنت بیرون ها! یعنی اینه؟ همینه، هیچ معنی دیگهای نداره برای مؤمن! چی؟ بدبختی. بدبخت و خاسر در دنیا همینه و در آخرت. بدبخت شدیم رفت! چی شده مگه! ؟ «ان لله معنا»؛ «خدا با ماست.» اینها مهمه ها!
اهمیت صبر. طرف میبینی پیرمردی رو از دست داده توی قبرستون میری، قبرستون زیاد برید! مردهها رو میبینی یه خرده… تا یه هفته روتون شما اثر میذاره! آخر هفته دوباره میرید!
دقیقهی ۴۵ تا ۵۰
آره میری قبرستون میبینی یه جوری زنه داره کفر میگه، میگی: «خدایا اینها مثلاً! کی بوده جوونشون؟» بعد میری میبینی اِاِاِ! سال تولد ۱۲۹۰! خب این یه قرن عمرش بوده بنده خدا، چی برای کی داره اینجوری زار و… بعد کفر میگه! خدایا تو جای حق نشستی! کجایی؟ «مَا رَأَیْتُ اِلَّا جَمِیلاً».
عنوان بخش ۵ : صفات مؤمن (عذرخواهی، ناراحتی و خوشحالی، مهربانی)
تحریم (۶) اسراء (۷۱)
۵- امام حسین(ع) میفرماید؛ فارسیش رو میگم: «همانا شخص مؤمن، خلاف و کار زشت انجام نمیدهد؛ پس عذرخواهی هم نمیکند.» کاری نکرده که عذرخواهی کنه. مثلاً میگه: «برو بگو غلط کردم»؛ کاری نکرده که بگه غلط کردم. درست زندگی میکنم به هیچ کس هم سرم رو خم نمیکنم. اشتباه کنم میرم ها! بچه ۲ ساله هم باشه… همون شب دوم بود گفتم، شب اول دوم بود. گفتم: «مؤمن به بچه ۲ ساله میگه ببخشید، غرور نداره. منافق برعکسه؛ یکی از نشانههاش این است که نمیتونه بگه، سختشه؛ چون تکبر داره.»؛ «الْمُنَافِقُ کُلَّ یَوْم»: منافق کار هر روزش است امام حسین (ع) میفرماید؛ کار خلاف میشه و همیشه هم چیکار میکنه؟ عذرخواهی میکنه.
ما یه دوستی داشتیم، داشتیم [با ماشین] میرفتیم میخواست خلاف بره؛ گفتم ببین این ماشینهایی که میبینی دارن میان؟… جا هم تنگ بود، هی باید میایستادیم؛ آینه به آینه رد میکردیم. گفتم وقتی داری خلاف میری؛ یعنی تا ته اونجا که بخوای بری هی باید بگی غلط خوردم غلط خوردم! گرفتی چی میگم؟ خب؟ تا همون جا هی باید بگی غلط کردم غلط خوردم! بابا وایسا، برو از یه جایی دیگه. فوقش ۵ دقیقه ۱۰ دقیقه دیرتر میرسیم. چرا خلاف میکنی که بگی غلط کردم؟ این ویژگی منافقه.
ببینید! من اینها روتند تند دارم میگم، برید این صوت رو میذارن توی سایت. برید دربیارید، بردارین! من همین فایلی رو هم که چیز کردم، بچهها یادآوری کنید من بذارم توی سایت! بردارید احادیثش رو هم نگاه کنید! اینها رو بیایم روی خودمون اجرا کنیم ها! وگرنه قصه کلثوم ننه تعریف نمیکنم ها! اینها اجرا نشه به چه درد ما میخوره؟ تازه حجت داره براتون تموم میشه! خیلی جلسه بدیه ها! فکر نکنید جلسه خیلی خوبیه! دیگه حجت تموم! دیگه شنیده بودی قبلا اگه نرفته بود دیگه شنیدی!
پیامبر(ص) میفرماید: «هرکسی از بدیاش ناراحت میشه و از خوبیاش خوشحال میشه، مؤمن است.» منافق اینجوری نیست، یه کار خوبی ازش سر میزنه اتفاقی، حال نمیکنه! پیامبر میفرماید: درالمنثور، جلد ۴ ، صفحه ۶۶؛ میگه: «کار خوبی هم ازش سر بزنه حال نمیکنه.» مؤمن اگه کار بدی انجام بده ناراحت میشه از بدی خودش؛ واقعاً یعنی وجدانش نمیذاره، این رو بیچارهاش میکنه، از خوبی خودش هم خوشحال میشه. اون این جوری نیست.
باز پیامبر(ص) میفرماید: «الْمُؤْمِنُ لَیِّنٌ»؛ « مؤمن نرمخویه ، مهربونه.» این جا رو گوش کنید! آی هیئتیها! خوب گوش کنید! «یُوَسِّعُ عَلَى اَخِیه». میگه: «برای برادر مؤمنش جا باز میکنه»؛ «الْمُنافِقُ یَتَجافى یُضَیِّقُعَلى أَخیهِ» کنز العمال، حدیث ۷۷۸ میگه: «منافق درشتخویه و جا برای برادرش رو چی؟ تنگ میکنه.» اگر میبینی آقا! مثلاً یه هیئتی، یه نفری؛ حالا اون هم باید دیگه خودش تشخیص بده که دیگه نره روی سر کله مردم بره! فرض میذاریم که یه بنده خدایی حالا واقعاً بیرون سرده… دیدی میگن که تا میبینی یه نفر داره رد میشه، توی صف نماز نشستیم، بعد مدل نشستنمون هم یه جوریه که احتمال اینکه یه نفر بگه، رو بهمون بندازه چیه؟ هست. که آقا میشه من اینجا بنشینم؟ میخواد نماز بخونه، میخواد خدا رو عبادت بکنه. میفهمی یعنی چی! ؟ بعد اینجوری میکنیم؛ وک و ول میشیم که بگه نه؛ نمیشه اینجا! بره سراغ یکی دیگه. این نشانههای نفاقه. چقدر دقیق گفتن! چقدر دقیق گفتن! یعنی سریع پخش میکنه خودش رو که یارو بدبخت بگه ولش کن این رو! این دیگه دراز کشیده! بلندش کنیم خیلی کار میبره، سخته عزیزم!
«المؤمن فَهُوَ قَرِیبُ الرِّضَى بَعِیدُ السَّخَط»؛ «مؤمن زود خشنود میشه، دیر هم ناراحت میشه.» اگه دیدی کاسهی صبرت پره؛ یه چیزی، پخی بهت میگن ناراحت میشی سریع، آستانه تحملت پایینه، اینها از نشانههای متأسفانه نفاقه! و منافق زود ناراحت میشود و دیر خشنود. نمیتونی دل طرف هم به دست بیاری!.. نچ؛ نه دیگه! نه! اینها اگه طلا بشه به اینها دیگه نگاه نمیکنم اگه اینها… اینقدر شنیدیم. از کیا؟ از کسانی که مسلمونن،
دقیقهی ۵۰ تا ۵۵
از کسانی که دور و برموناند، خودمونیم! مؤمن میان بهش میگن آقا ببخشید! نشنیدم. سعی میکنه ببخشه! بابا! میگم رسولالله(ص) میخواست از خونه بره بیرون هفتخوان رستم رد میکرد به پیر به پیغمبر! یکی خاکستر میریخت… میدونستند تمیزه! پدرسوختهها خودشون بوی گند میدادن دیگه! خب؟ میدیدند تمیزه خاکستر روی لباس سفید! اون موقعها هم نه وایتکس بوده نه هیچ چی! خاکستری که همین الآن میچسبه به یک جایی، دیگه بیچارهای برای پاک کردنش! میریختن روی سر پیامبر(ص)! نگاه میکرد، لبخند میزد، میرفت تمیز میکرد. مرحلهی ۲ یکی محتویات شکمبه گوسفند رو میریخت، رو سر پیامبر(ص). اون یکی خار میآورد میانداخت توی مسیر. اون یکی به بچهها، همین زن ابوسفیان به بچههاش احتمالا که معاویه هم که همینها بوده دیگه، بله، اینها گل رو برمیداشتن توش خار میزدند، میذاشتند خشک میشد توی آفتاب، این رو برمیداشتن با یک وسیلهای که به دست خودشون هم نخوره، پرت میکردن سمت پیامبر(ص)، توی تن پیامبر(ص) فرو میرفت. پیامبر(ص) اینها رو جمع میکرد، نگاه کنید! بچهها رو صدا میکرد، میگفت: شما که چیزی سرتون نمیشه، به شما میگن برو اینکار رو بکن! شما میخواهید برید خار جمع کنید دستهاتون خار میره، همینها رو دوباره بهم بزنید! یک مرحلهاش رو پیرمرد یهودی بود، که خاکستر میریخت. یک روز پیامبر(ص) فرمود؛ ۲، ۳ روزی ما این مرحله رو راحت رد میکنیم، چی شده؟ جواب دادن، گفتن: این فلان فلان شده مریضه. ای داد بیداد! بریم عیادتش! خب ما چیمون به پیغمبر(ص) میخوره مسلمون؟ اون دنیا باهاش محشور نمیشیم ها!
اون دنیا بابا این فرشتهها اصلاً هیچ چی حالیشون نی! ما روایت رو خوندیم فهمیدیم اینها اصلاً هیچ چی! تعطیل! همون که بهشون گفتند، برنامهریزیشون کردند؛ همون کار رو انجام میدن. «لَا یَعْصُون» (تحریم/۶) هرکار که بهشون گفتند، همون رو انجام میدن. اگر بوی پیغمبر(ص) ندی، با لگد پرتت میکنند اونوَر! «یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» (اسراء/۷۱)، با امامت میشناسند! با پیشوات تو رو میشناسند! ببینند بوی مهدی(عج) میدی! امام زمان مهدی(عج) دیگه! میکِشدت این طرف. وگرنه نه! به نماز خوندن فقط نیست که! این وهابیها هم نماز میخونن! این نمازه بوی علی(ع) میده یا نه؟
نماز بیولای او عبادتی است بیوضو/ به منکر علی(ع) بگو نماز خود قضا کند
عنوان بخش ۶ : بغض منافق نسبت به امیرالمؤمنین(ع)
۶- مولا ببین چی میفرماید؟ یکی از شاخصههای… رسیدیم به اینجا، دلم نمیاد این رو نگم. یک بخش از بحث رو اصلاً اینجا مطرح کنم. از نشانههای اصلی و بسیار جدی تشخیص نفاق مهم، نفاق درشت، تشخیصش میدونید چی؟ محبت علیبن ابیطالب(ع).
روایتها فراوان از اهل سنت. از اهل سنت. ببین! خود مولا در حکمت ۴۵ نهجالبلاغه خودش میفرماید: «لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ» میگه: اگر بزنم توی پوز مؤمن! چه جور؟ «بِسَیْفِی» خَیْشُومَ یعنی اَنْف، دماغ. میگه: «اگر با شمشیرم بزنم توی صورت مؤمن، که مرا دشمن بدارد، که کینه من رو برداره، با من دشمنی نخواهد کرد» خیلی عجیبه ها! یک نفر بود خیلی محب امیرالمؤمنین(ع) بود. هی میگفت: «بابا! کسان دیگه خراب کردند، فقط علی(ع) کارش درسته و… خودش مرتکب متأسفانه دزدی شد، و شاهد هم پیدا شد و همهی شرایط هم جور بود و قرار شد، چی؟ انگشتها رو قطع کنن. انگشتهاش هم قطع کردند. توی اون زمان حکومت کی هم این اتفاق افتاد؟ حضرت امیر(ع). داشتند میبردند؛ این منافقهای پدرسوخته، داشتند میگفتن: «ها! چی از عدالت علی(ع) میگفتی؟ نوش جونت!» گفت: «برعکس عاشق همینِشم! عاشق همینِشم، به من هم رحم نکرد. عاشق همینِشم!» میگه: «مؤمن… (حضرت مولا(ع) میفرماید): با شمشیر، (نه که با مشت بزنم! با شمشیر خب بزنی نصف شده صورتش دیگه!) بزنم توی بینیش، باز هم من رو دشمن نمیداره،» چرا؟ «چون دلیل دوست داشتن من خداییه». و میدونه و من رو قبول داره که هر فعلی از من سر میزنه چی؟ حقه. «و منافق»، اینجا رو گوش کنید! «اگر همهی دنیا را علی(ع) به منافق بدهد»؛ میگه: منِ علی(ع) اگه تمام دنیا را به او بدهم، «تا مرا دوست بدارد، هیچگاه دوستم نخواهد داشت.»
میدونید دیگه؟ توی منابع اهل سنت به سند صحیح اومده، چند بار گفتم. بعد از خیبر، صحابه میگن: «ما بچههامون رو میذاشتیم روی دوشمون، میرفتیم وامیستادیم، بچههای کوچیکمون! از گذرِ علی(ع)…»، منابع صحیح اهل سنت، تأکید میکنم! بعد خیبر یک اتفاقی افتاد، پیامبر(ص) یک نکتهای فرمود، بعد اون!» برای چی [بچهها رو میبردند]؟ برای آزمایش ژنتیک. چی؟ میگفت: «به بچه کوچیکمون میگفتیم بابایی! این آقا رو دوست داری یا نه؟» میگه: «اگر میگفت نه، میفهمیدیم حرامزاده است».
دقیقهی ۵۵ تا ۶۰
خیلیه ها! میگه: «میفهمیدیم حرامزاده است. چون از پیامبر(ص) بعد از خیبر شنیدیم که پیامبر(ص) فرمود: جز حرامزاده کسی بغض تو رو علی(ع) تو دل نداره» میگفت: «رهایش میکردیم میگفتیم برو پیش مامانت!» خیلی حرفه ها! حالا ببین! حضرت امیر(ع) میفرماید: «من اگه دنیا رو به منافق بدم، باز هم از من خوشش، نمیاد؛ چون خدا رو نداره».
پیامبر(ص) میفرماید: «وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ» این توی مسند احمدبن حنبل اومده، توی صحیح ترمذی آمده، منابع دیگه موثق اهل سنت، میگه: به جانم «وَ الَّذِی»؛ «به اون کسی که جان پیغمبر(ص) توی دستشه قسم…» ببین لازمه پیغمبر(ص) قسم بخوره؟ ببین چه جوری دیگه داره قسم میخوره که بگه ببین نکته چی! «لا یُحِّبُکَ اِلّا مؤمن» میگه: جز مؤمن تو رو دوست نداره! یعنی رگههای ایمان قطعاً توی دلش باید باشه که تو رو دوست داشته باشه. «و لایَبْغُضُکَ اِلّا مُنَافِق» اون منافق هست که از تو بدش میاد، بغض تو رو در دل داره! خود حضرت امیر(ع) میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ أَخَذَ مِیثَاقَ کُلِّ مُؤْمِنٍ عَلَى حُبِّی» میگه: «خدا از همهی مؤمنان عهد گرفت بر محبت من». «و مِیثَاقَ کُلِّ مُنَافِقٍ عَلَى بُغْضِی»
قال الشیخ ابوالقاسم البَلخی، از اهل سنت، میگه: «و قد رَوی کثیراً من ارباب الحدیث عن الجماعه من الصحابه» عموم همه نقل کردند، ذکر کردند، از جمیع اهل حدیث، از صحابه نقل کردند که… «قالُوا کُنَّا نَعْرِفُ الْمُنَافِقِینَ َ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّه إِلَّا بِبُغْضِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِب» میگه: «ما میخواستیم منافق بشناسیم، میدیدیم ببینیم اینها علی(ع) دوست دارند یا ندارند؟» این رو گرفتی چی شد؟ نمیدونم بذارم، این رو میذارم آخر عرایضم میگم. یعنی محبت… فقط در همین حد بهت بگم، دور تا دور پیغمبر(ص) منافق بودند! خیلی از صحابه منافق بودند! اسلام داشتند، ایمان؟ [نداشتند]. ما گفتیم نفاق مقابل اسلام نیست، مقابل چی؟ ایمانه. کفره که مقابل اسلامه. خیلی. این هم بخوام بگم، از مسانید اهل سنت، قبلا هم گفتم، اثبات هم میکنم براتون… برادران اهل سنت… اینها که من… بعضیها به من میگن که آقا شما هی سند میخوای بگی، چرا از طرف مقابل میاری برای ما؟ ما… شما برای شیعهها داری سخنرانی میکنی! میگم: اینجوری… اولاً سخنرانی بنده رو خیلیها گوش میدن و خیلی از برادران اهل سنت هم هستند، بنده توهین نمیکنم، حرف علمی میزنم، و به خاطر خودشون هم میگن، میگن: «چون تو احترام میذاری و حرف علمی میزنی، گوش میکنیم» و منشأ اثر هم بوده، خیلی الحمدلله. خب! یکی این، یکی دیگه اینکه یار در نگاه اغیار یک خوشگلی دیگهای داره. درست شد؟ ها؟ یک قشنگی دیگهای داره.
عنوان بخش۷ : اجابت دعای منافق
۷- مورد بعدی که میتونید تشخیص بدید، محبت خود خداست. آقا امام رضا(ع) میفرماید که: «خداوند اجابت دعای مؤمن را» اینجا رو گوش کنید! این محبتش درد سر شده برامون قربونش برم، خدا رو میگم ها! ببینید برای چی! میگه: «خداوند اجابت دعای مؤمن را به شوق شنیدن دعایش به تأخیر میاندازد و میگوید صدایی است که دوست دارم آن را بشنوم» نمیگه: نمیدم ها! میگه چی؟ یک خرده عقب میاندازم. دوست دارم صداش رو بشنوم. آخر عزیز من! یک جایی ما بودیم، خب! سالها پیش، زمانی که دانشجو بودیم. کار فرهنگی میکردیم توی دانشگاه، دو تا دفتر داشتیم. یک دفتر آقایون، یک دفتر چی؟ خانمها. یکی از این دانشجوها بود، یک کاری میداد، مثلاً خانمها تایپ بکنند، هی ایراد میگرفت. «اینجا رو چرا اینجوری کردی! خانم فلانی! بیا این رو درستش کن!» بعد بهش گفتم: «پدر سوخته!» گفت: «بله؟» گفتم: «تو این رو میخوای!» گفت: »من؟ نه! خواهرند اینها!» گفتم: «عیبی نداره، تو این رو نمیخواهی دیگه». چند وقت بعد خبر عروسیش اومد، بعد… بی سروصدا ها! یعنی اینجور که خبرش اومد، خلاصه من توی خیابون دیدم با هم. گفت: «آقا، ما ازدواج کردیم». بعد فهمیدیم، بله ازدواج هم کردند با هم. بعد گفتم: «من که بهت گفتم.» گفت: «چه جوری، خیلی تابلو بودم؟» گفتم: «نه! دوست داشتی ببینیش. به بهانههای مختلف چی؟ هی ایراد میگرفتی که چی؟ هی بیاد!» واقعاً همینه ها! ایراد میگرفت که بیاد. الآن هم همینه. خدا میگه: «دوست دارم بشنوم ازش.
دقیقهی ۶۰ تا ۶۵
دلم براش تنگ میشه»، این رو ولش میکنی بعضی موقعها…
خدا اوّاب دوست داره؛ یعنی دوست داره هی… خوب خودت رجوع کن! خودت هی رجوع کن که به این روز نیفتی! وقتی یاد خدا بیاد در دلت اصلاً نرود بیرون، اصلاً صاحبخونه خودش بشه؛ کسی دیگه نمیتونه بیاد تو! اصلاً نمیتونه بیاد تو! همه چیز میشود او. از پیامبر(ص) پرسیدند: آقا این توحید یعنی چی؟ پیامبر(ص) فرمود: «والِ الله عادِ الله اَحْبِبْ الله» برای خدا دوست بدار، برای خدا دشمن بدار، برای خدا هم عشق بدار و.. همه چیز رو از نگاه خدا ببین!
«و یُعَجِّلُ اِجابَهِ دُعاء المُنافق» یُعَجِّلُ: «جلو میاندازه خواست منافق رو و در اجابت دعای منافق عجله میکند و میگوید: صدایی است که از شنیدنش بدم میآید!» بدید بره خفه شه این طرفها نیاد! بعضیها دیدید میگن: «آقا! ما نمیدونیم چرا اینهایی که میگید کافرند، منافقاند؛ این قدر وضعشون خوبه!» بعضیها اینجوری صحبت میکنند… میگم: بهش میده که خفه شه! واللهّ! دیگه صداش درنیاد. ببین! مشکلات، ما رو متوجه میکنه که چی؟ که یک ایرادی داریم. یک جا گیر میکنیم…
ما سوار هواپیما شده بودیم، توی اینهایی که هواپیما سوار میشن، خیلی آدمهای خوبی داخلش هست، آدمهای یک خرده؛ یک جوری هم هست. دیگه قضاوت نمیکنم؛ اما فقط معلومه طرف توی عمرش روزنامه نخونده! روزنامه رو برمیداره؛ چون اونجا روزنامه مفتی است! برمیداره وقتی بیکار میشه… تا موقع غذا تا بوق غذا رو میزنند پرتش میکنه اون طرف! اصل اونه، اصل غذایه! بعد نشسته بودیم، در یک پروازی سمت یکی از این شهرها داشتیم میرفتیم. یکی از این ملخیها هم بود، جای شما خالی! ما هم خسته، توی هواپیما میخوابیم ما! خوابمون رو میگذاریم برای توی هواپیما! تا من خواستم دراز بکشم؛ اولش هم میگه: «با درود بر پیامبر(ص) و خاندانش یک صلوات بفرستید». بعد اینها زورشون میاد پدر سوختهها صلوات بفرستند! من خیلی اعصابم خورد میشه! پدر سوخته هم گفتم نوش جونشون! اصلاً طرف سختشه انگار! ببین! یکی هست…
ما فضول نیستیم ها! شاید در دلش چی؟ صلوات بفرسته. حالا شنیدی؟ میگه صلوات بلند، چی رو پس میزنه؟ نفاق رو. دلیل داره دارم میگم. خب؟ بعد، این هواپیما ملخی؛ فصل بهار هم فصلی است که آب و هوا یک خرده بهاری است. من خواب بودم، یک دفعهای دیدم دارم از جا میافتم! این هواپیما نمیدونم افتاده بود در چه قبرستون درّهای روی هوا! خب؟ ببین! یک جوری من بالا و پایین.. من خیلی مسافرت هوایی دارم، کثیرالسفرم خب؟ اینجور چیزی ندیده بودم! جوری میاومد پایین که تو از صندلی فاصله میگرفتی! کمربند نگهت میداشت! معلق میشدی در هوا! من از داد و بیداد اینها، افتادنه؛ از خواب پریدم دیدم همه دارن عربده میکشن! همه هه هه، داد، بیداد! گوشی بود پرت میشد اون طرف؛ یک وضعی بود ها! بعد دیدم آقا! تمام خدا، پیغمبر(ص)، امامها پیغمبرهایی که ما اسمشون رو تا حالا نشنیدیم، شما هر چی بگی اینها داشتند میگفتن! بغل ما هم یک دختر خانمی نشسته بود، خیلی هایکلاس (hi class) بود! بعد این داد و بیداد؛ خیلی هم جالب بود! این متوسل شده بود به حضرت عباس(ع)! فقط «یا ابالفضل یا ابالفضل» میکرد! خیلی برام جالب بود اون جا آدم نشون میده که ته دلش به چی بنده! اون جا میفهمی جز خدا کی میخواد برات بمونه! خب؟ بعد، این تا من این جوری برگشتم، تا من رو نگاه کرد ترسیده بود؛ میخواست بیاد سمت ما! بعد من گفتم یک صندلی روبروته، گفتم خانم صندلی! بعد که اومدیم پایین کلی باهاش صحبت کردم. ما ۵۰ متر مونده بود، ۷۰ متر مونده بود هواپیما بشینه؛ ارتفاع داشتیم، [پرسید]: «از اینجا هم بیفتیم میمیریم؟» من گفتم: «آره اگر از یک متری هم بیفتیم میمیریم، این بنزین داره…» میخواستم قشنگ این ترسه کاملا توی وجودش چی؟ بمونه. بعد بهش گفتم: «اون اول نشستی زورت اومد صلوات بفرستی! جلوی خودت دارم بهت میگم! درسته یا نه؟» گفت: «آره». گفتم: «چی شده بود این جوری اباالفضل ابالفضل میکردی؟ گفتم از اینجا میری یک آیهی قرآن داریم، میگه توی دریا کشتیتون میخواد غرق بشه همه تون به غلط کردن میافتید! پاتون میرسه به خشکی، زبون درازی برای خدا!»
خب اینه دیگه عزیز من! این حب خدا باید همه جا باشه. ببین اینها نشانههای نفاقه ها! وقتی مضطر میشوی، میگردی میبینی اِاِاِ! نه ننه! نه بابا! نه پول! نه هیچ چی! مگر که او یک نگاهی بکند. بعد خودت درون خودت را، رو میکنی!
دقیقهی ۶۵ تا ۷۰
چون میدونی هم خیلی خراب کاری کردی، میگی بزار عباس رو واسطه کنم! خدا گواهه تمام حرفهای بنده رو پذیرفت ایشون! من هم نمیشناخت ها! اصلاً این سخنرانه، چه کسیه؛ فلان من هم نمیشناخت، پذیرفت.
عنوان بخش ۸ : صفت مؤمن؛ شوخ طبعی
طه (۴۴)
۸- (آخرین نکته رو بگم عرضم تمام) «الْمُؤْمِنُ دَعِبٌ لَعِب» مؤمن شوخ و شنگه؛ پیامبر(ص) میفرمایند: «مؤمن شاده اینهایی که به اسم اسلام، به اسم ایمان لبخند به لبشون نمیاد، اینها هیچ ربطی با مؤمنین ندارند!» خود خلیفه دوم در منابع اهل سنت هست؛ هم به خود حضرت علی(ع) میگه، هم به ابن عباس میگه؛ دو جا من دیدم. میگه: «من مستقیم بعد خودم نمیگذارم علی خلیفه بشه؛ میسپارمش به شورا». دلیل میاره. میگه: «طلحه رو به این دلیل نمیگذارم، عثمان را به این دلیل». همین جوری اسم میبره. به حضرت علی(ع) که میرسه؛ به ابن عباس میگه: «میدونم تو دوست داری علی(ع) خلیفه بشه! نمیگذارم!» میگه: «چرا؟» میگه: «چون شوخه!» آقا! میبینی طرف…
مؤمن خندهرویه؛ پیامبر(ص) میگن: «لبخند از لبش نمیافتاد. هر موقع ایشون رو دیدیم گشادهرو، لبخند به لب». بابا! چه چیز تو [شبیه] مؤمنه؟ اَخم و تَخمش رو میبره خونه، برای زن و بچهاش؛ در محل کار… فکر میکنه مثلاً الآن ابهتی دارم! تو شیعه علی(ع) نیستی! شیعه یکی دیگهای! بهاییها میگن آقا! بهترین راه جذب چیه؟ لبخند. کسانی که به مبلغین بهایی برخوردند همه معترفاند و میگن. میگن چی؟ «اینها خوشاخلاقاند. لبخند دارند». خدا به دو تا پیغمبرش، به دو تا برادر؛ موسی و هارون علیهماالسلام؛ فرمود: «میخوای بری سراغ فرعون…» که از فرعون پدر سوختهتر کسی رو توی قرآن من ندیدم به اندازه فرعون فحش خورده باشه! خدا میگه: «سراغ این میری «فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّیِّنًا» (طه/۴۴). نرم حرف بزنید!» یک کمی به این فکر کنید! نه، مؤمن شوخ و شنگه. میگه: «مؤمن کنارش هستی عصبانیتش رو به تو نمیده.» شما برید این سیره شهدای ما رو نگاه بکنید! نه شما خدا وکیلی میبینید، شوخیهاشون رو برای شما تعریف کنند، میگی آقا اینها شوخیهای پشت وانتی بوده! شوخیهایی ها!
ما راهیان نور میبردیم، دو، سه تا از اینها، بزرگواران زمان جنگ رو به عنوان راوی میبردیم. پدر ما رو در آورده بودند! شوخی میکردند که یعنی اصلاً دیگه شاکی میشدیم ما! و میگفتیم: «بابا دیگه بسه دیگه!» شب برداشته تمام این، رفته از توی اگزوز اتوبوس؛ اینها گازوئیل میسوزونه چربه؛ با قاشق کلی دوده و این جور چیزها جمع کرده بود. ۳۰۰ نفر رو! این دودهها رو ریخته بود روی صورتشون! خارش میگیرن، مثلاً میخارونن این رو سیاه میشن. بعد چرب هم بود، پاک نمیشد لامصّب! صبح پا شدن همه همدیگه رو هه هه میخندند. یک صفی جلوی در دستشویی درست شده بود. بابا دیرمون شد، میخوایم بریم فلان جا! الآن باید، نیم ساعت اینها خودشون سر و صورت مگر پاک هم میشد؟ یعنی شوخیهای عجیب و غریب. یعنی من بعضی موقعها، یکی از این دوستهای ما بود با یکی از اینها ور میرفت. خب؟ در دانشگاه، با این رفیق شده بودیم بعد راهیان نور. بعد، خیلی اذیتش میکرد. گفتم با این شوخی نکن! اینها شوخیهاشون..
این یه خونه دانشجویی داشت. با یک پیرزنی با هم زندگی میکردند. کلی هم ما اذیتش میکردیم سر همین ماجرا. خب؟ صاحب خونش یک پیرزن ۸۰ سالهای بود. اصلاً باید کارهای اون بنده خدا رو هم انجام میداد! بعد، این ورودیِ یک راهرویی داشت مسقف، از داخل کوچه؛ میرفتی جلو یک حیاط بود. اون طرف یک سیستمی بود که مال پیرزن بود. این دو تا اتاق هم مال این بود. یکی آشپزخونه و، آشپزخونهاش بود فکر کنم. یکی هم اتاق خودش بود. این صبح برای ما تعریف میکرد، میگفتش که ساعت ۸ صبح از خواب پریدم، ای وای دیرمون شده! اومدم در حیاط رو باز کنم، یا خدا! هیچ چی نیست! آقا من خوابم! دیوانه شدم! میزدم در گوش خودم آب ریختم روی صورتم، اینجا چرا… اومدم پیرزنه رو بیدار کردم گفتم: «در نیست!» گفت: «مگه میشه در نباشه؟» گفتم: «در نیست» «دیوانه شدی پسر؟» اومد اون هم دید اِ در نیست! اینها شب اومده بودند یک وانت آورده بودند، اون جا جلوی در رو دیوار گرفته بودند! (خنده). این صبح بلند شده بود بنده خدا، از روی تیر برق پریده بود رفته بود توی کوچه و بره به کلاسش برسه. گفتم با اینها شوخی بکنی این جوریت میکنند! خب؟ گفت مؤمن! همین مؤمن اصلاً…
برای اینکه اون آدمی که عقدهای است، عقدهها میاد میریزه توی صورتش، ها؟ عقده یعنی گره! صورتش گره داره. پیامبر(ص) میفرماید: «وَ الْمُنَافِقُ قَطِبٌ وَ غَضِب»؛ «منافق اَخمو و عصبانی است». تحف العقول، صفحه ۴۹؛ مؤمن شاده. مؤمن وقتی یک جا مینشینه میبینه مردم دلشون…
آقا گریه بر اباعبدا…(ع) چی میاره؟ به خدا بعد هیئت نمیتونی جلوی خنده بچهها رو بگیری! اینها بیادب نیستند؛ نمیتونن. این تنها اشکی است که شادی میاره. چون خدا شادی دوست داره، چون حوزه ایمانه؛ چون اومده زیر سقف ایمان قرار گرفته، منافق نیست.
دقیقهی ۷۰ تا ۷۵
نفاق جاییه که دعوا و اعصاب خوردی و اینجور چیزها هست. این حوزه ایمانه. مولا امیرالمؤمنین (ع)، این که عرض کردم حب او معیار بود، برای همینه.
عنوان بخش ۹ : روایت پیامبر(ص)؛ بغض صحابه نسبت به امیرالمؤمنین(ع)
۹- سندی است در مسند احمدبن حنبل و مجمع الزوائد هیثمی. آورده از منابع اهل سنت، سندش هم صحیحه. هر کسی میخواد بیاد من در سخنرانیهام گفتم، برنامه زنده تلویزیونی هم تازه گفتم.
یک روز حضرت امیر(ع)… جا داره هنوز، خیلی هم من خودم با این حدیث اشک ریختم. تف به ریا! اما خودم در تنهایی خودم خیلی وقتی این حدیث رو اولین بار خوندم، واقعاً متأثر شدم. این رو کی میگه؟ انسی میگه که بغض به امیرالمؤمنین(ع) داشت. جالبه خادم پیغمبر(ص) بود! اما از حضرت علی بدش میآمد.
یک روز هم ما داریم یک روایت دیگه که حضرت امیر(ع) بعد اینکه خلیفه شد، یک روزی فرمود که: «بابا! حالا که همه این داستانها تموم شد! خداییش کدومتون یادتون هست روز غدیر رو؟» این رو اهل سنت نقل کردند؛ که شیعه و سنی مختلف گفتند، میگفتند: «آنقدر گفت: اونهایی که یادتونه بلند شید بایستید! قیام کنید!» نه که بگه من! مردم دیده بشن. بعضی مواقع رأیگیری با قیامه که چی؟ به چشم بیاد. «حضرت گفت بایستید! ایستادند. این انس جلو نشسته بود حضرت فرمود: تو اون موقع هم همین جلو بودی! جهازهای شتر رو که ریختند جلو. گفت: من آلزایمر گرفتم، نسیان گرفتم، پیر شدم یادم نمیاد. حضرت فرمود: انشاءالله راست میگی «وَ إِنْ کُنْتُ کَاذِباً». اما اگه دروغ میگی، انشاءالله به مرض برص بمیری! (یک نوع بیماری پوستی)؛ جوری که با عمامهات هم نتونی بپوشونیش!» برید ببینید انس چطوری مرد! جدا ها! برید تاریخ رو بررسی کنید! به همین مرض مرد. خب؟ گفت یعنی اون زشتی درونت بیاد کجا؟ بیرون. یک وقت خدایی نکرده به این معنا نیست که هر کسی بیماری پوستی داره اینطور است ها! نه. این نفرین حضرت براش بود.
این رو انس نقل میکنه، این حدیث خوشگل میشه! یک همچین کسی بگه عجیبه! میگه: «ما داشتیم با پیغمبر(ص) با جمعی از صحابه میرفتیم. یهو حضرت علی(ع)…» ببین! حرف خوب وسط میکِشن، مؤمن اینجوریه! منافق همهاش بدی میگه؛ «آقا! دیدی صبح یک نفر رو کشته بودند، توی تصادف زده بود یکی له شده بود!» برای چی میای انرژی منفی میدی به مردم؟ «…حضرت امیر (ع) فرمود: چه باغ قشنگی! سر صحبت رو با پیامبر(ص) اینجوری باز کرد. چه باغ قشنگ، نخلستان قشنگ…» حضرت [محمد (ص)] میخواست به اینها، میدید چیه؟ یک چیزی رو میدید دیگه! «…[پیامبر(ص)] برگشت فرمود: باغ تو در بهشت از این هم قشنگتره. به باغ دومی رسیدند. هرچی از شهر دورتر میشدند باغیتر میشد و باغهای قشنگ. گفت: یا رسول الله! این باغ نخلهاش از اون یکی هم قشنگتره. گفت: باغ تو در بهشت، علی! از همه اینها قشنگتره…». همون طور که حضرت یعقوب به یوسف میگفت که تو چی؟ بهشتی هستی. که میدونست برادرانش حسودند، که چی؟ بفهمند بابا! با بد کسی درافتادی! این بهشتیه! اگر شما جلوش باشید، میشید جهنمی! معنیش خیلی واضحه.«… ۷ تا باغ رو انس میگه رفتند همین طور شد. میگه یهویی پیامبر(ص) ایستاد، زار زار زد زیر گریه! همه…» آقا! شما با یک بزرگی بری، اون هم پیامبر(ص)! بزنه زیر گریه! چی شده؟ زار زار! هایهای گریه میکرد. «…گفت: چی شده یا رسول الله(ص)؟ میگه: برگشت ماها رو یک نگاهی کرد. گفت: بغضهایی توی دل اینها من دارم میبینم که هی همین جوری داره فوران میکنه، یا علی(ع)! جز پس از من آشکار نخواهند کرد…» پیامبر(ص) دید هر چی هی میگه: باغ تو قشنگتره، این جا چی بیشتر میشه؟ طغیان بیشتر میشه. خود طرف اعتراف کرد. میگه: «…علی(ع) یک لبخندی زد. بعد پیامبر(ص) چطور گفت این رو به علی(ع)؟ «بِأَبِی الْوَحِیدُ الشَّهِید». «بِأَبِی الْوَحِیدُ الشَّهِید» (الله اکبر)! «بِأَبِی الْوَحِیدُ الشَّهِید». ۳ بار گفت. پدرم به فدای تو ای شهید تنها! وحید؛ پدرم به فدای… ۳ بار هم گفت که حتی شهید هم میشی به دست همینها! از دست همینها؟ به «بِأَبِی الْوَحِیدُ الشَّهِید»، «ثلاثاً مرّه»؛ ۳ بار گفت. بعد میگه: امیرالمؤمنین(ع) یک لبخندی زد و فرمود: «فِی سَلَامَهٍ مِنْ دَیْنِی»؟ گفت: دین علی(ع) سالمه اون موقع یا نه؟ گفت: «فِی سَلَامَهٍ مِنْ دَیْنِی». دینم سالمه؟ علی (ع) لبخند زد! گفت: خودت رو عشق است و خدات! ول کن اینها رو!» اینه!
بغضها! بغضها گذاشتند آقا امیرالمؤمنین(ع) بره. تا حضرت زهرا(س) بود باز یک مراعاتهایی رو مجبور بودند بکنند. یعنی حضرت، اونها که سلام نمیکردند؛ حضرت سلام میکرد، جواب رو چی؟ وقتی بعد حمله دیگه چی شد؟ ریختند و دیگه جواب سلام هم دیگه! خیلیه ها! حقّت رو بخورند، سلام بدی! اصلاً تنها شد! اصل فشار بعد از حضرت زهرا(س) است. تا حضرت زهرا(س) بود مجبور بودند! حتی اون عیادت سوری که آمدند. چون به لحاظ سیاسی توی ذهن مردم دیگه حضرت زهرا(س) بود؛ نمیتونستند کاری کنن. خیلی بهش فشار آمد. وقتی حضرت زهرا(س)…
یعنی واقعاً تنهایی امیرالمؤمنین(ع) بعد از حضرت زهرا(س) غیرقابل وصفه! همسر از دست نداده اشتباه نکنید! بزرگترین یاورش را از دست داد. کسی رو نداشت!
دقیقهی ۷۵ تا ۷۹
امام حسن(ع) و امام حسین(ع) کوچک بودند. ۳، ۴ تا بچه یتیم موند و یک دشمن و کلی منافق و دینی هم که باید درست کنه! چقدر کار! پول هم نداره. فدکش هم گرفتند. که پول هم نداشته باشه. میرفت چاه میزد پول در بیاره. میگه: «بین راه هنوز از چاه، دهنه چاه خود مولا نیومده بود بالا، در راه وقفش میکرد». الله اکبر!
عنوان بخش ۱۰ : شعر در مورد حضرت زهرا(س)
شعراء (۲۲۷)
۱۰– یک همچین ماجرایی داره دیگه نقل میکنه با حضرت زهرا(س) و اون روایتی که وقتی داره دفن میکنه حضرت زهرا سلام الله علیها رو نقل میکنه. با پیامبر(ص) صحبت میکنه. با حضرت زهرا(س)صحبت میکنه نه، عجیبه!
بیتو ای هستی حیدر چه عذابی بکشم زار و سرگشته و مضطر چه عذابی بکشم
هر نفس، هر دل شب آرزوی مرگ کنم سر این قبر مطهر چه عذابی بکشم
چقدر عمر تو در خانه من زود گذشت آه، ای سوره کوثر چه عذابی بکشم
بعد نه سال از این شرم که خم گشته و پیر دادمت دست پیمبر(ص) چه عذابی بکشم
موقع رفت و شد از خانه که میگردد باز لنگه سوخته در چه عذابی بکشم
نیمی از صورت تو پرده ابهام گرفت از غم سیلی و معجر چه عذابی بکشم
هر شب از روضه تکراری کابوس حسن(ع) مادرم را نزن آخر چه عذابی بکشم
زینبت بر سر سجاده زبان میگیرد من از این نوحه مادر چه عذابی بکشم
از خدا در غم تو صبر مرا میخواهد چادر انداخته بر سر چه عذابی بکشم
بچههای تو سر سفره تحمل نکنند جای خالی تو دیگر، چه عذابی بکشم
هیچ کس از خبر مرگ تو افسوس نخورد بعد تو گشته مقدر چه عذابی بکشم
بین مسجد همه برگشته به من خیره شدند قاتلت رفت به منبر چه عذابی بکشم
از چهل مردنمایی که تو را سخت زدند شده دیدار مکرر چه عذابی بکشم
خار چشمم شده خندیدن قنفذ هر روز بیتو ای لالهی پرپر چه عذابی بکشم
«وَسَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ» (شعرا/۲۲۷)
تعجیل در فرج قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان(عج) صلوات عنایت بفرمایید!
به امید ظهور مولا و سرورمان حضرت حجه ابن الحسن (عج) که صد البته نزدیک است.