موضوع سخنرانی: نشانه های نفاق
عنوان بخش ۱ : نشانه نفاق؛ چهره منافق
فتح (۲۹) آل عمران (۷)
دقیقهی ۰ تا ۵
اَعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ اللَّعینِ الرَّجیم
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ المَعصومین.
۱- عرض سلام و ادب و احترام و تسلیت دارم خدمت شما بزرگواران برادران و خواهران گرامی. خب ما توی دو جلسهی قبل پیرامون بحث نفاق و ریشههاش صحبت کردیم و به اون جایی رسیدیم که نفاق، یه ناخالصیه و باید سعی بکنیم پاک کنیم خودمون رو. عرض کردیم خدمت شما، یک مجرم الزاماً فاسق؟ الزاماً! (بله خیلی جاها هست) نیست و برعکسش هم همین طوره و دوباره عرض کردیم منافق قطعاً فاسقه و فاسق اگر به معنی اول منافق بگیریم؛ یعنی جاسوس یه معنی، معنی دومش رو بگیم باز هم چیه؟ یعنی فسق هم گناهه. البته در حالت اول نیست چون گناهان صغیره و کبیره رو اشاره کردیم که خداوند میفرماید: «برخی رو میبخشیم برخی رو نمیبخشیم» و نکتهی دیگه این که ما داریم که یه جایی که پیامبر(ص) میتونه استغفار بطلبه برای اُمَتش، یه جایی خدا استغفار او رو هم قبول نمیکنه و در مورد کیه؟ منافقها، و استدلال خودم رو عرض کردم که بنده هر نوع فسقی رو ناشی از نفاق میدونم، چون بخشی از نفاق ناشی از ندانستنهاست، ناشی از لایعلمونهای دینه، ناشی از لایفقهونهای دینه که این جلسه میخواهیم پیرامون اون صحبت کنیم و خواهشی دارم، عرض کردم در آخر این ۵ جلسه انشاءالله یه پکیجی (package) باشه، یه بستهای باشه که ما بتونیم خیلی از چیزها رو چی کار کنیم؟ بررسی کنیم. اما این رو نگفتم به این معنی که از فردا شروع کنیم بگیم: «این منافقه اون یکی منافق نیست، من نیستم، نه!» اول از همه از کی شروع کنیم؟ از خودمون، من از خودم شروع کردم، تسلیم!
حالا، این جلسه میرسیم سراغ علائم و نشانهها. اینها خیلی مهمه، و من هم از اون مهمترهاش شروع کردم و الزاماً به این معنی نیست که جلسهی بعدی مهمتر نباشه اما سعی کردم تقریبا رعایت بکنم. با انبوهی از روایات و آیات مواجه بودم. واقعاً بهتون بگم این مطالبش داغ داغه. توی ماشین من داشتم تایپ (type) میکردم دیگه به بچهها گفتم: «درِ این لپ تاپ رو نبندید همین جوری بیارید بذارید این جا.» همین، توی راه بودیم من باز ۳، ۴، ۵ تا آیه اضافه کردم، یعنی میخوام بگم که با انبوهی از روایات مواجه بودم. یه خرده سخت بود این دستهبندی اما سعی کردم مراعات کنم. اما در مجموع اون بحث رو شما عزیزان کاملا خواهید گرفت! و انشاءالله مفید باشه. حالا ما میخواهیم بریم سراغ این، بیماری رو میخوایم بریم درمونش کنیم.
جلسه پنجم پیرامون روشهای درمان نفاق و مقابله با نفاق هم توضیح خواهم داد ها! که با منافق باید چی کار کرد و نفاق رو باید چی کار کرد. منتها، امروز ما میخواهیم فقط در مورد چی صحبت بکنیم؟ علائم این مریضی که ببینیم خودمون مریض هستیم یا نیستیم؟ با کسی دیگهای هم فعلا کاری؟ نداریم. خدا پدر و مادرتون رو بیامرزه! میخواهیم ببینیم خودمون مریضیم یا نه؟ تعارف هم نداریم با خودمون. کلاه سر خودمون هم؟ نمیذاریم!
یکی از نشونههای منافق اینه کلاه سر خودش میذاره. مردونه! بپذیریم دیگه آقا قبول کنیم! امام حسن عسکری(ع) میفرمایند؛ خرایج و جرایح، جلد ۲، صفحه ۷۳۷، حدیث۸۵۰ «إِنَّ الْمُؤْمِنَ نَعْرِفُهُ بِسِیمَاه»؛ «مؤمن رو با چی میشناسی؟ با سیماش، با قیافهاش» این واقعاً همین طوره ها! نیازی نیست من حالا تأیید بکنم فرمایش حضرت امام حسن عسکری(ع) رو ها! حقیقتاً هم همین طوره. اصلا مؤمنین چهرهشون نشاندهنده است. «سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» (فتح/۲۹) آیهی قرآن هم داریم، اصلا یه جوری تابلواند، نگاه میکنی به چهرهشون میفهمی اثر ایمان توی چهره ظاهر میشه. مؤمن خوشگل میشه. خوشگلی یعنی دوست داشتنی میشه، تودلبرو میشه، یعنی دوست داری همین جوری نگاهش کنی! آیتالله بهجت (ره)، شما میگفتی: «چه قدر دوست داشتنیه چهره مبارکش!» این مؤمن بود، یک مؤمن حقیقی! اما شاید مثلا اگه تک تک اعضای صورتش رو یه نفر میاومد میگفت: «آقا چشمهاش این جوریه، بینیش این جوریه، لبهاش این جوریه،» به نتیجه نمیرسید اما در مجموع میدیدی چی؟ ایمان یه محبت میاره، یه زیبایی میاره. نماز شب بخونید خدا خوشگلتون میکنه! اثر داره، اینها همون علیّت چیه؟ معنویه. شاید دلایل مادی هم داره بالاخره کسی که شب بیدار میشه اون وضویی که میگیره بالاخره آبی به صورتش بخوره، این دلایلش رو حالا من هم نمیدونم!
دقیقهی ۵ تا ۱۰
یه سری چیزهای پزشکی هست که اسلام گفته رعایت کن آقا! میگه: «شب بشین آب بخور! روز وایستا آب بخور!» مهم نیست بدونیم دلیلش رو یا نه اما عمل؟ میکنیم، نتیجهاش هم چی میشه؟ که گفتم بارها شما ببینید، علمای شیعه و فقهای شیعه، مراجع شیعه، بالای ۹۰ سال همهشون ماشاءالله عمر میکنن! عموما، عموما بالای ۹۰ عمرشونه و سالم ها! ذهنشون تا آخرین لحظه خوب کار میکنه، برای چی؟ بهشون بگین که مثلا: «حضرت آیتالله صافی شما که ۹۶ سالتونه و الآن دارید درس میدید، آقا چرا آدم باید ایستاده آب بخوره توی روز؟» شاید بگه: «من نمیدونم،» من خودم نمیدونم چرا، یه بحثهایی گفتند راجع به نمیدونم سیستم گوارش و نمیدونم مثانه و یه چیزهایی گفتن، خب؟ منتها من مطمئناً هنوز مطمئن؟ نیستم. شاید ایشون هم… اما بگه: «پس چرا این کار رو میکنی؟» میگه: «چون دینم گفته، من عبدم، من بندهام، بهم اثبات شده این خدا راستگو[است].» دیگه بقیه حرفهاش هم چی؟ گوش میکنم، برای این که عاقلم! برای این که نمیام همه چی رو حالا توی مدت عمر خودم بسنجم. بعضی چیزهاش اصلا ابزار علمی میخواد که هنوز ما اون وسیله رو کشف؟ نکردیم. عزیز من! ۲۰۰ سال پیش بیا از میکروب حرف بزن! ۳۰۰ سال پیش بیا نمیدونم ۴۰۰ سال پیش بیا از ستارههای نمیدونم که در دوررَس ما بودن، دور بودن بیا از اونها صحبت بکن! نمیشه! ابزار میخواسته؛ تلسکوپ، ابزار میخواسته؛ میکروسکوپ. یه سری چیزها این طوره. «وَ نَعْرِفُ الْمُنَافِق»؛ «و ما منافق رو میشناسیم به چی؟ به نشانههایش!»
حضرت(ع) میفرماید: «منافق رو هم با چی؟ با نشونههاش.» ما میخواهیم ببینیم اون علائم رو داریم یا نداریم؟ میریم سراغ پزشکانی که خوب بررسی کردن، خوب! یه کتاب داشتن، الآن پزشکی یه کتابی داره، اون کتاب اصلیشه، پزشکی عمومی. من خیلی وقتها دانشگاه علوم پزشکی که میرم سخنرانی دارم، شب توی استادسراشون (مثلا محل اسکانمه،) میرم توی عموم این دانشکدهی پزشکی این کتاب هست. یه کتاب دارن بر مبنای اون کتاب هی چی کار میکنن؟ رجوع میکنن، ها؟ و تفسیر میکنن. من و شما اون کتاب رو بخونیم زیاد سر در؟ نمیاریم، یه پزشک متخصص اون کتاب… بعضی از این کلمات پزشکی رو اصلا ما نمیتونیم ادا کنیم این قدر سخته اسمهاشون! اما او سر در میاره. ما قرآن رو باید بریم سراغ کی؟ اون کسی که قرآن رو میفهمه «وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» (آلعمران/۷، نساء/۱۶۲) «وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» (آلعمران/۷، نساء/۱۶۲) یعنی کی؟ یعنی علی(ع) و اولادش. برید سراغشون ببنید چی میگن!
عنوان بخش ۲: نشانه نفاق؛ عمل نکردن به علم
زمر (۹) یس (۶۸) نساء (۵۷)
۲- مهمترین ویژگی و شاخصهی منافقان که خیلی هم بحث شد و من به صدر اسلام هم خواهم رفت و به خاطر همین گفتم که بزرگواری بفرمایید، اینه که… و جزء نفاق اعتقادی – سیاسیه ، جزء این دستهبندی قرار میگیره. علم بی عمله. علم داره به اون چیز اما عمل بهش؟ نمیکنه. یا اصلا علم نداره یعنی حوصله رفتن سراغ یه دانشی رو نداره. میگه: «آقا همین رو بچسب!» دستش رو کرده بود توی خمره گردو، پنجه کرده بود ۷، ۸، ۱۰ تا گردو، این دست بزرگ شده بود در نمیاومد، میگفت: «بابا ول کن تا دستت در بیاد!» میگفت: «گردوها رو چی کار کنم؟» گفت: «اگه گردو میخوای دقیقا ًباید این رو ول بکنی،» گفت: «نه این نقده، من چسبیدم بهش!» دستش توی خمره موند! بعضیها این طوریاند، اصلا سراغ علمآموزی نمیرن، بعضیها هم علم رو میآموزن اما عمل نمیکنن بهش. اینها نشانههای نفاقه و نشانههای بیعقلیه. اگر علم داشته باشی بهش عمل نکنی نشانه بیعقلیه ها!
حالا میخوام آروم آروم برم توی یه فضایی که بهمون بر بخوره. ما خیلی وقتها سراغ علم درست نمیریم. از حضرت امیر(ع) پرسیدند؛ «آقا این راسخون در علم یعنی چی؟ یه توضیحی به ما بدید.» راسخون در علم یعنی نفوذ میکنن، همچین عمیق میشن، میرن توی [علم]. حضرت فرمود: «کسانی که یه سری علوم رو عمدی میرن یاد میگیرن، یک سری علوم رو هم عامدانه یاد؟ [نمیگیرن]» یعنی میخوای به زور بهشون یاد بدی، میگه: «من نمیخوام یاد بگیرم.» این اولیش رو دیدیم که یه سری علوم رو میرن یاد میگیرن. دومیش رو کم دیدیم. همهی ما خیلی علم باطل داریم که اصلا به درد حتی این دنیا هم نمیخوره! حتی به درد… یه نفر هست، آقا، میگه: «که بالاخره عزیزم سینوس زاویه ۳۰ درجه به چه دردت میخوره؟» میگه: «من مهندسم لازمم میشه برای شغلم پول در میارم، خرج آخرتم میکنم پول رو، بالاخره عبادت باید بکنم، خورد و خوراک، اینها پول میخواد عزیزم!» بالاخره به درد دنیاش خورده بنده خدا که خرج آخرتش کنه. یه سری علوم هستش که اصلا هیچ فایدهای نداره، خیلی هم زیاد میبینی، متأسفانه توی رسانهها هم خیلی از اینها میان چی کار میکنن… آقا نشسته مثلا، چه میدونم، اسم بازیکنهای دههی ۶۰ و ۷۰ میلادی رو همه رو فوله.
دقیقهی ۱۰ تا ۱۵
خب پدر بیامرز به چه دردت میخوره؟ برای بعضیها به درد میخوره، مثل فردوسی پور و خیابانی و نمیدونم اینها، ابزار نون درآوردنشونه. اما تو به چه دردت میخوره؟ میگه: «دوست دارم» جلوی دوست داشتن رو بگیر! وقت گذاشته، مُخ رو گذاشته واسهی چی! حضرت(ع) میفرمایند: «دانشها بسیار و فرصت اندوختن اندک است، پس گزیده بجویید». مگه تو چقدر میتونی عمر بکنی که سراغ همه چی میری؟ همه جا رفته یه دستی رسونده، هیچ کدوم هم وارد؟ نیست. شده یه دریای یه میلیمتری. یه دریاست اما عمقش چیه؟ یه میلیمتره. یه آفتاب بزنه کویرِ کویره. همین راه تهران مشهد، یه سالی ما رفتیم دیدیم عجب! آقا یه منطقه تابلو زده بود (حضور ذهن ندارم، شاید بین شاهرود و سبزوار بود) نگاه کردم دست راست جاده تا چشم کار میکرد آب بود. بارون اومده بود اینجا هم دشت، ۲۰ سانت هم که آب بریزی چی میشه؟ تا چشم کار میکنه آب. رفتیم مشهد برگشتیم برهوت بود. بعضیها اینجوریاند.
یعنی سراغ هر علمی؟ نرید آقا! وقت خودتون رو تلف نکنید! شیطان بعضی وقتها یه سری از علوم رو خودش پیشنهاد میده چون وقتت رو بگیره. خیلی پدرسوخته است! ببینه افتادی توی فاز علم آموزی میگه: «بیا این رو یاد بگیر، این یکی رو یاد نگیر.» یه سری از علوم هم هست که گفتیم هیچ چی اصلا نباید یاد گرفت. وقت خودمون رو… به چه درد میخوره؟ نه به درد دینش، نه به درد دنیاش میخوره. نشسته طرف قلههای کوهها، ارتفاعها رو همه رو حفظ کرده. بهش گفتن: «خب ببین! این جدول ضرب نیستش که دائم لازم داشته باشی هر کس چهار تا قله… اورست بلندتره، توی ایران هم دماوند، بسه، بعدش سبلان و بعدش الوند» بعد همین سه چهار تا قله اطلاعات عمومی لازمه. دیگه قلهی هفتاد و ششم در ایران چنده! پدر بیامرز با چه عقلی میری سراغ اینها؟ واقعاً به چه درد میخوره؟ چه اهمیتی داره؟ گفتم اگه به درد دنیات میخوره خب اون یه بحث دیگه است، من با اون کاری؟ ندارم. خب به چه دردت میخوره؟ میبینی بعضیها واقعاً میرن…
بعد بعضیها حالا علم رو به دست آوردن، مرحله دوم. پس همون اولش چی بود؟ علم آموزی «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ» (زمر/۹)؛ »آیا کسی که میداند با کسی که نمیداند پیش من خدا یکیه؟» نخیر! مساوی نیست. پس همون ارزشمنده کسی که سراغ علم بره. حالا سراغ علم رفت آیا بهش عمل میکند یا نمیکند؟ اگر عمل کند عاقل است، نکند بیعقل است. عقل اینه. عقل یعنی علم… آقا! میدونن کراک بَده، علمش رو دارن. همهی کراکیها میدونن، علم بر این دارن که کراک بَده اما میکشن. میدونی چرا؟ چون بیعقلن. تو میدونی مضره داری این کار رو میکنی، بیعقلی. علم داره اما عمل؟ نمیکنه. میخواهید بدتر کنم؟ گستردهتر کنم؟ همین جا بربخوره به بعضیها؟ سیگار. میدونی بَده و میکشی، این ناشی از عذر میخوام بی عقلیه. منتها درجهاش چیه؟ کمتر شد. برم بعدی نوشابه. همه میدونن، یعنی تلویزیون صبح تا شب داره میگه: «آقا نوشابه پوکی استخوان میاره، فلانت میکند، بهمانت میکند.» باز هم میخوره برای چی؟ بیعقله. حالا میدونی چیه؟ نکته: این از نشانههای نفاقه. عجب! منتها عرض کردم کمرنگ شده ها! متوجه شدید چی شد؟ تو میدونی یک کار غلطه خب چرا انجام میدی؟ نفس! «آخ آخ تو نمیدونی کوکا مشهدی وقتی یخ توش باشه، این دور شیشهاش بخار بگیره آقا!» ما هم میخوردیم گذاشتیم کنار. عصر جاهلیت ما هم میخوردیم نوشابه، الآن گذاشتیم کنار. چون میدانم چیه؟ غلطه. خجالت میکشم از خدا که میدونم غلطه والله از خدا [خجالت میکشم] یعنی نوشابه میخوام بخورم از خدا خجالت میکشم. گرفتی چی شد؟ از خدا خجالت میکشم. بعد یه مدت هم که نخوری دیگه بیزار میشی ازَش میدونی چرا؟ چون اعتیادت رفع میشه. خیلی جالبه! بعضیها میخورن، با خودم میگم این اسیدها چیه میخورین؟ الآن یه نفر شاید دفتر ما بیاد، اون جا میبینه که توی دستشویی، شیشههای نوشابه قد و نیم قد اونجا چیده شده. یه جا میریم سخنرانی داریم، یه شامی ناهاری به ما میدن، نوشابه میدن استفاده نمیکنیم. بچههای دفتر هم میترسن از من! یا حالا میترسن یا من باب ایمانه یا نفاقه نمیدونم خب، خلاصه جلوی ما نمیخورن. بعضیهاشون رو که میدونم واقعاً گذاشتن کنار. بعد اینها رو چیکار میکنیم؟ میذاریم توی دستشویی. چون یه بزرگواری هست کمک میکنه دفتر رو تمیز میکنه، ایشون میگه: «خیلی برای پاک کردن مستراح خوبه» این بخش دوم شاید به کسی بربخوره دیگه با این لفظی که استفاده کردم.
دقیقهی ۱۵ تا ۲۰
«آقا دوست دارم» به دَرَک که دوست داری! دوست داری علی(ع) رو پس بزنی! «سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» نفْسم گفت: «چرا من بالاتر نباشم؟ چرا هارون؟» نفسش دوست داره، اینجا هم نفست دوست داره. این کمرنگتره منتها همونه ها! میدونستی این همون جنسه منتها اینجا کمرنگتره. همهی دعواها از همون نفس لامذهب شروع میشه. که عرض کردم اصلا الزاماً نفاق عامل خارجی؟ ندارد، از درون جامعهی اسلامی شکل میگیره. چون تا نفس هست و شیطون چیکار میکنه؟ عامل خارجی منظور انسانیه، چون بعضیها میگن: «نماینده کفارن اینها» نه! میخوام بگم الزاماً این؟ نماینده کفارن که ادا درمیارن. گفتم این خیلی تعریف ساده و سطحی از نفاقه. تا نفس هست این گیرنده، اون ابلیس هست فرستنده. ماجرا همینه.
روایتهای متعدد داریم که بنده فقط خلاصه کردم. میفرماید: «به سوی علم آموزی نمیرود، عقل شکمیاش کار میکند و دنیاییاش». یعنی تا جایی که بخواد بخوره برای دنیاش باشه کلهاش کار میافته، اما اینقدر عاقل نیست. ببین من یه چیزی به شما بگم خیلی مهمه. شما برید عذابهایی که خدا توی قرآن برای جهنمیها آورده رو یک بار نگاه بکنید. عذابهایی که توی قرآن هست. آدم اینقدر عقل داشته باشه، یک جو عقل داشته باشه به پیر به پیغمبر نمیارزه همچین ریسکی (risk) بکنه ولو یه میلیونُم درصد. که اگه اینها چی باشه؟ راست باشه فهمیدی چی شد؟ اگه راست باشه یه میلیونُم درصد هم نمیارزه که ریسک (risk) کنی.
میری ماشینت رو بیمه میکنی چرا؟ عاقلی. علم غیب داری؟ حتما تصادف میکنی؟ خبر نداری. بعضیها هستن اصلا ماشینشون ۵ سال تخفیف داره، یعنی چی؟ یعنی ۵ سال پول بیزبون رو ریختن توی شکم بیمه، هیچ تصادفی هم نکرده. بهش میگید بیعقل؟ نخیر. میگید عاقله. ولو یک درصد اگر تصادف کنم چه؟ طرف ۱۲ شب، دیدید بیمه… اون یه روز هم ماشین رو بیرون [نمیبره] خیلی احتمالش کمه ها! توی همون یه روز، اما دیدید که شده، دیدید که شده.
پس آدمی که آخرت رو در نظر نمیگیره بی عقله، نادونه. دفع خطر احتمالی شرط عقله. تمام این آبگرمکنسازها عقل ندارن لابد یک شیر اطمینان میذارن اون بالا! یه هزینهی اضافیه دیگه؟ نخیر! خیلی هم عاقلن. ممکنه ۳۰ سال یه آبگرمکنی هم روشن بشه جوش نیاره، اما اگه جوش بیاره چی؟ «أَفَلَا یَعْقِلُونَ» (یس/۶۸) خدا میگه: «بابا مگه عقل ندارید؟ یه کم دو دو تا چهار تا کنید، یک بچهی عقبموندهی ذهنی، من بخوام اینجا آب بخورم بگه: «آی عمو آب نخور.» میگم: «چرا؟» میگه: «من تُف کردم توی این،» میگم نمیخورم، میگم ولو یه درصد راست بگه، ازش بر میاد.
۱۲۴ هزار تا آدم عاقل، علمی بهت اثبات شده. چطوری علمی بهم اثبات شده؟ مثلا آیهی قرآن. بارها گفتم خدا توی قرآن میگه: «اون دنیا میاندازم توی آتیش، اون جهنمیها رو میاندازم توی آتیش، پوستشون که تموم شد دوباره پوست نو میدم.» سالها قرآن فحش میخورد برای چی؟ میگفتن: «خدا بلد نبوده تا استخون بسوزونه اینها رو» نخیر! خدا بلد بوده، منتها میدونید چیه؟ سوختگی درجه ۱؛ یک تاولی میزنه قرمز میشه. سوختگی درجه ۲؛ خیلی درد داره، پوست داغون میشه، بعد جزء بدترین نوع سوختگیه. سوختگی درجه ۳؛ شما اصلا درد حالیت نمیشه. تازگیها پزشکی فهمیده چون اعصاب همه از بین؟ میرن، اصلا درد طرف حالیش نمیشه. خدا میگه: «من آفریدمش من میدونم پوست تموم بشه پوست نو میدم، یک و دو فقط.» خب یه آدمی این رو از یه کتابی که ۱.۴۰۰ سال پیش بین عربهای جاهلی آمده بشنوه، یک درصد با خودش نمیگه: «نکنه راست باشه؟» عقل که داری، نکنه راست باشه. حالا میبینی ماجرا چی میشه؟ همین دیوونه به من میگه که: «لپ تاپت رو روشن کن، من دیدم یکی خاموشش کرد.» نعوذبالله آدم میگه چیه؟ نهایتاً دیوانه داره میگه دیگه!
دقیقهی ۲۰ تا ۲۵
بعد من میگم: «نه من به بچهها گفتم لپ تاپم رو وشن کنید که سریع سخنرانی رو شروع کنم.» بعد میام میبینم اِ! خاموشه. میبینم نه بابا! دیده بچه اینجا نشسته بوده یه نفر اومده این رو خاموش کرده. بعدش توی ادامه میگه: «آقا من توی این هم تُف کردم ها!» میگم چی شد؟ احتمالش چیه؟ خیلیه. این حرف حساب هم زد. به من اثبات شده، به من اثبات شده. بعد چون از آن جایی که نمیخواهم قبول کنم، میدونی چرا نمیخواهم قبول کنم؟ چون بیعقلم. نگید چون فلان است چون بهمان است. چون منافعش به خطر میافتد. بابا خب تو پول بیمه هم میدی منافعت به خطر میافته. ۷۰۰-۸۰۰ تومن پول رو میدی به اینها برای یه ماشین عادی، نه! یه منفعت بالاتر رو داری میبینی. پس میبینید خیلیها توی دنیا چیاند؟ نادونن، بیعقل و جاهلن. والله! یه دو دو تا چهار تای ساده میخواد. چرا به این نمیرسن؟ خیلی عجیبه!
این از نشانههای نفاقه. حالا گفتیم کم و زیاد داریم که دیگه نهایتش میشه کفر. آره بابا اینها نیستش ولش کن. گفتیم یک میلیونُم درصد هم احتمال وقوعش باشه و صحتش باشه، با این عذابهایی که اون دنیا حوالهی گناهکارها دادن، والله باللّه نمیارزه! چون در مورد بعضیها گفته چی؟ «خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا» (نساء/۵۷، نساء/۱۲۲، توبه/۲۲، مائده/۱۱۹، تغابن/۹) بعضیها میدونید دیگه؟ خدای ما عادله، به اندازهی گناهی که کرده چی میشه؟ مجازات میشه. ۶۰ سال زمینی عمر گناه کرده معادل ۶۰ سالش اون جا چه جوری میشه؟ نمیدونم! برام هم اصلا مهم نیست. یه عذابی میشه و میاد بهشت. بهتون بگم خب آدم میشه.
اما یادتونه دیشب گفتم یکی صادقه، یکی صِدقش مد نظره، یکی یه بار راست میگه یا راستگویی یه بار چی؟ صدیقه. اینجا هم عکسش رو داریم. یه عدهای کثافت میره کجا؟ ذاتشون میشه. اینها «خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا» (نساء/۵۷، نساء/۱۲۲، توبه/۲۲، مائده/۱۱۹، تغابن/۹). مثال برات بزنم؟ گفتم این مقاومتی که توی سیم هست، ناخالصیهایی که داره باعث میشه حرارت چی بشه؟ زیاد بشه. درسته؟ این حرارت رو بگیم همون جهنم باشه، بعضها رو میزنی به برق ۲۲۰ ولت، یه قرمز میشه، قرمز میشه، یه ده ثانیهای طول میکشه بعد چی میشه؟ میسوزه. از عذاب نجات پیدا میکنه. بعضیها هستن مثل بخاری برقی [هستن] بزنی تازه جون میگیره! منطقیه، خودش ذاتش رو نجس کرده. چنان ظلمت رو بر جانش گرفت، خدا میگه: «بابا یه نقطهی سفید نذاشتی من بَرِت گردونم! یه نقطه سفید نذاشتی من برت گردونم.» «خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدًا» (نساء/۵۷، نساء/۱۲۲، توبه/۲۲، مائده/۱۱۹، تغابن/۹) والله من هم میدونم خدا مهربونه، خدا بخشنده است. اگر از بخشندگیهای خدا آدم بگه خیلیها به گناه میافتن. اینقدر مهربونه، ارحم الراحمینه. اینها که جهنم میرن خیلی احمقن، خیلی احمقن! یه خوبی رو ده برابر مینویسه، بدی رو تازه یه هفته بهت فرصت میده توبه کنی. با این وجود یه نفر بره جهنم. بعد تازه ماه رمضون میبخشم، روز عرفه میبخشم، محرم میبخشم، فاطمیه میبخشم. بابا گریه کن برای حسین(ع) میبخشم. ببین چقد آدم احمق باشه بره جهنم! خب نوش جونش. بابا برای یه آدم نادون که نباید دل بسوزونی. انشاءالله که از اونها نباشیم.
عنوان بخش ۳ : نشانه نفاق؛ تفقه نکردن
بقره (۲۵۶) بقره (۱۲۴) عبس (۳۴) فاتحه (۴) بقره (۱۵۶) منافقون (۳) منافقون (۷) آل عمران (۱۶۷)
۳- اینها اهل اندیشیدن و تَفقُّه عمیق نیستن، یعنی سطحی. میگه دست من در گردو [است] ول بکن نیستم! درگیر تخیلهای خودبافتهی خودشونن. یه ساختار فکری برای خودشون میخوان بگردن پیدا بکنن اما ندارن. یعنی توی صحبتهاشون ۵۰ تا پارادوکس (paradox) پیدا میکنی. اصلا سرسام میگیری. با یه منافق حرف بزنی این کاره باشی قشنگ از توی حرفهاش معلومه. آدم منافق حرفهاش پر از پارادوکسه (paradox)! توی بخش گفتار خواهم گفت، پر است از پارادوکس (paradox) و تضاد. یه دقیقه یه چیز میگه یه دقیقه دیگه اون رو نقض میکنه؛ چون بنیهی علمی نداره رنگ عوض میکنه. اینکه مُتِلَوِّنه. لون یعنی رنگ. خب، هی رنگ عوض میکنه چون بنیهی علمی ندارن هر طرف باد بیاد چهارشاخ میزنن. چون اصلا نرفته سراغ علم. یا سراغ علم رفته علم نادرست رفته. یا اگه سراغ علم درست هم رفته باز هم تَفقّه نکرده، فقط رفته ۴ تا ایسم و میسم و از این الفاظ یاد گرفته همونها رو بلغور میکنه.
دقیقهی ۲۵ تا ۳۰
آقا طرف میاد میشینه آقا«لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» (بقره/۲۵۶)! «چرا عرق میخورید؟» «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» (بقره/۲۵۶). «چرا زنا میکنید؟» «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ» (بقره/۲۵۶)! خب لامذهب لا اکراه کدوم دین؟ همون دین رو ببین چی میگه! یه چیزی یاد گرفته. آقا خدا میبخشه، بله. لعنت بر هر کسی که بگه خدا نعوذ بالله نمیبخشه. خدا بخشنده است، ارحمالراحمینه. اما کجا؟ چی؟ چه جوری؟ بابا دو دو تا چهار تا چی میشه؟ بالا پایینش چی میشه؟ خدا قاتل بابات رو ببخشه تو خودت دادت درمیاد اون دنیا. تو خودت دادت درمییاد. حالا یه نفر نقش داشته توی کشته شدن یه میلیون نفر، چه بدبختی بوده اون!
کسانی که ولایت امیرالمؤمنین(ع) رو پس زدن و نگذاشتن حضرت امیرالمؤمنین(ع) امام بشه، در تمام گناهان ناشی از آنکه علی(ع) امام نشد و مردم تربیت نشدند، فلذا گناه کردن، شریکه. بیا کنتور بندازیم، چرتکه بندازیم چند سال جهنم؟ بدعت در دین خطرش توی اینه؛ تو سبب گناه بودی، تو آمر گناهی، یکی عامل گناهه! تو امر میکنی بره یکی رو بکشه، تو رو هم میگیرن. یه نفر امر بکنه که بیاد بابای تو رو بکشن، اجیرش کنه، پول بده عزیز تو رو بکشه، تو بری شکایت بکنی، بگه: «آقا به من پول دادن،» نمیگه اون پدرسوختهی اصلی با اون بابا بوده؟ این حالا یه مُزدوری بوده، این براش فرقی نمیکرد طرف چیکاره است، اون رو نباید بری بگردی پیدا کنی؟ اینکه ما داریم میگیم گناه اولین و آخرین رو دارن به پاشون مینویسن. اللهاکبر! آدم تنش میلرزه! تنش میلرزه، سخته آقا! مخصوصا وقتی حقالناس بیاد وسط. پس زدن امام معصوم(ع) حقالله [است] الزماً حقالله هست ها! چون امام رو خدا تعیین میکنه«إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» (بقره/۱۲۴)؛ «من تو رو امام قرار دادم.» آقا یه سؤال! شیعه و سنّی امام زمان(عج) رو قبول داره اومدنش رو، ظهورش رو. منتها یه اختلافاتی در نحوهی ظهوره. یه سؤال! بیاییم رأیگیری کنیم کی امام زمان(عج) بشه خوبه؟ درسته؟ هیچ کس قبول نمیکنه. شیعه که هیچ چی، سنّیها هم قبول نمیکنن. چرا؟ میگن: «باید کی انتخابش کنه؟ چطور اون رو باید انتخاب کنه؟ برای اولیش بلد نبود اون رو انتخاب کنه؟ با دو دو تا چهار تا!» یک جایی این دو دو تا چهار تای عقلانی بروز کرد! خیلی تابلو شد! میدونین ماجرای کیه؟ فاطمه زهرا(س). فلذا حجت تمام کرد. حتی آن طور گوش کن! میخوام یه چیزی بگم تنت بلرزه. آن طور که فاطمه زهرا(س) حجت رو تموم کرده، امام حسین(ع) نکرده. توی واقعهی عاشورا هم باز آن طور که (خود واقعهی عاشورا) آن طور که حضرت علیاصغر(ع) حجت تمام کرد، خود اباعبدالله(ع) با اینکه امام زمان بود، نکرد؛ چون میگفتن: «حسین(ع) یه مرد بزرگیه، سن و سالی داره اومده جنگ، انتظار داری نازش کنیم؟ جنگیده، جنگیدیم.» علیاصغر(ع) چی؟ بچهی شش ماهه رو توجیه برای من بیار. حضرت زهرا(س) ببین! میدونید که اهل سنت حضرت امیر(ع) رو به عنوان امام قبول؟ ندارن. چهارمین خلیفه از خلفای راشدینه و جزء عشره مبشره است. جزء ده تا صحابه اول پیامبر(ص)، این طور میدونن. اما حضرت زهرا(س) رو در عصمتش هیچ کدام از اهل سنت شک ندارن، هیچ کدوم. اما حضرت زهرا(س)… اصلا آلوسی که گرایشات وهابی داره میگه: «فاطمه(س)یه چیز دیگه است!» «سَیِّدَهُ نِسَاءِ أَهْلِ الْجَنَّهِ»! از اون طرف به سند صحیح اهل سنت دارن«مَنْ مَاتَ بِلاإِمَاماً مِیتَهً جَاهِلِیَّه». خب بسمالله بگید! حضرت زهرا(س)، با کدوم امام بیعت کرد؟ یا باید بگی حضرت زهرا(س) جهنمی است اعوذ بالله! یا باید بگی امامش علی(ع) بوده و علی(ع) امام بوده.
معیار شد حضرت زهرا(س). ببین چی میخواست؟ دو دو تا چهار تای چی؟ عقلانی. دو دو تا چهار تا. اصلا چیز سختی نیست. «مَنْ مَاتَ وَ لَیْسَ فِی عُنُقِهِ بَیْعَه…»؛ «هر کس بمیره بر گردنش بیعتی نباشه» «مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّه». حضرت زهرا(س) بیعت کی به گردنش بود؟ در صحیح بخاری، صحیح مسلم، مکرر آمده: «حضرت زهرا(س) وفات کرد، (که حالا اونها میگن، ما میگیم شهادت) توفیت؛ وفات کرد، در حالی که قهر بود. بیعت نکرد و راضی هم نبود.» ببین یه دو دو تا چهار تا میخواست ها! دیدی؟ برای اینه اون دنیا…
یه چیز جالبی توی قرآن بخونید. وقتی با قرآن مأنوس میشی، اصلا دیگه آیات رو حس میکنی!
دقیقهی ۳۰ تا ۳۵
بهت مطلب نمیده، میدونی بهت چی میده؟ حس بهت میده، میدونی یه حسی رو قرآن بهت میده که اون دنیا خدا راجع به گناهکاران داره صحبت میکنه، همه میپذیرند، دیدید؟ میگن: «بله ما کردیم. چه کار کنیم؟» میدونی چی میشه؟ به عقل ارجاع داده میشه. خدا میگه: «این، این، این،این، خب جوابم رو بده.» منتها مالکیتهای این دنیا نیست دیگه. مالکیتهای این دنیا چی بود؟ زن، بچه، شکم، دست، پا، هیچ کدوم. اصلا زن و بچهات رو که نمیشناسی! این رو اول بهت بگم، واسهی اینها پول جمع نکن. بهت بگم برای خودت زندگی کن، احترم بذار ها! به خانوادهات، به همسرت، اینها، اشتباه نکنید. اما میخوام بگم بعضیها، میراثدار بچههای ناخلفن که با پولشون گناه کنن، واسهی اینها کنتور بندازه، خودت کار بکن. اولا اینها که نمیشناسن «یَوْمَ یَفِرُّ» (عبس/۳۴)؛ «درمیره،» کی؟ بابا از بچه، مادر از بچهاش، دیگه مادر بچهای که تازه به دنیا آورده رو چه محبتی بهش داره؟ میگه: «میاندازه روی زمین فرار میکنه!» دست و پات علیهت شهادت میدن! دیگه مالکیتها از بین میره، چرا؟ چون مالکیتها توهّمی بوده «مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» (فاتحه/۴) چون گفتیم دیگه، گفتیم شرک از کجا شروع شد؟ از اونجا که تو غیر خدا رو چی کار کردی؟ شریک دونستی و توهّمی زدی، فکر کردی خودت مالک دست و پات هستی. توحید هم شد «إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ» (بقره/۱۵۶) به خاطر همین بالاترین مقام، مقام رضایته دیگه. هر بلایی سرش میاد میگه: «شکر، مال خودت بود، دادی، گرفتی بچه بهم دادی، دادی، گرفتی.» خیلی هم سخته!
یکی از علما میگه: «خدایا ما به مقام رضایت برسیم.» جلوی چشمش بچهاش افتاد توی حوض، داشت خفه میشد، خواست بلند شه بره دید پاش فلجه، جفت پاها کار نمیکنه. گفت: «غلط کردم من این کاره نیستم.» پاهاش خوب شد رفت بچه رو درآورد. «من این کاره نیستم، حرف زدم، لاف زدم.» در مورد یکی دیگه از بزرگان نقل شده که همون روزی که گفت، میگه: «تصادف کرد اومد این رو درست کنه، یک وضعی!» رضایت کجا؟ اگه تو واقعا میگی اون بچه، واقعا مال خداست، فکر کردی هرکسی امام میشه؟ امام خمینی (ره) خبر سید مصطفی، شهادتش روآوردند، چون میدونی مشکوک بود دیگه، احتمالا توسط ساواک ترور شد، مسمومش کردند. سمهایی میدن که یه سکته قلبی درست میکنه و رگ بسته میشه، دوباره باز میشه اصلا نمیفهمی چی شد. میگه: «تا خبر دادند، وقت نماز بود، دستش رو گذاشت روی زمین یه این جوری فشار داد، نوک انگشت، گفت پاشید بریم نماز.» بعدها که پرسیدند، گفت: «بلند شدم، وقت نماز بود، خدا صدام میکرد، به بچهام محبت داشتم، این انگشتم رو گذاشتم روی زمین، گفتم برو مال خودت بود.» این به معنی این نیست این آدمها بیمحبت باشن ها! متوجهی چی میگم؟ برعکس، اینقدر مهربونن. حضرت امیرالمؤمنین(ع) نگران خلخال پای پیرزن یهودیه، حضرت(ع) اشک میریزه!
امیرالمؤمنین(ع) پَر ارزن از دهن مورچه نمیگیره، علی(ع) که اون جاهای دیگه، جلوی کفار و منافقین اون طور قاطعانه برخورد میکنه ها! چون شخصیت کامله ، کاریکاتوری نیست. یک سری مزخرفات امروز باب شده توی این فرقهها، میگن: «آقا محبت و. . .» محبت تا چه [حد]؟ مرزش چیه؟ محبت بدون مرز محبت نیست؛ خریّت است. اگر شما توبهی گرگ رو پذیرفتی (ترحم بر پلنگ تیز دندان، ستم کاری بُوَد بر گوسفندان) شرط عقله. اینها چون بُنیه ندارن میزنن جاده خاکی. نه میرن سراغ علم. آقا بالاخره یه نفر علم حدیث رو بره یاد بگیره ببینه حق با کی بود؟ بسم الله خیلی عجیبه! و در عجبم از آن جماعتی که در آتشی میسوزند برای کسانی که ۱.۴۰۰ سال پیش مردهاند! این خیلی شگفت انگیزه! یعنی تعصّب به خرج میدن بابت افرادی که چی؟ اصلا اینها رو ندیدن. خیلی جالبه! نه؟ خیلی عجیبه ها! تو بری آتیش بگیری بسوزی، بابت کسانی که چی؟ اصلا هیچ دخلی به تو نداشتن. لااقل اگه اینجا بود، مثلا با هم میرفتین یه سرقتی انجام میدادی میگفتی: «آقا پنجاه پنجاه، خوردی حالش رو بردی.» این کیه؟ یه بابایی یه ظلمی در حق اهل بیت(ع) کرده. سِوِر ایستاده، استدلال عقلانی هم چی؟ نداره. سِوِر ایستاده نه! خب باشه، با همون محشور میشی. این حقیقته ها! حقیقت همینه.
دقیقهی ۳۵ تا۴۰
اینها بنیه ندارن هر دفعه یه جورین [هستن]. توی همین انقلاب خودمون، شما برید، بابا جوونها! شما حافظهی سیاسیتون ۵ سال بیشتر کار نمیکنه، متأسفانه! مُختون رو اینجوری بار آوردن. یه عده هم دوست دارن مُخ شما توی جمهوری اسلامی همین طوری بار بیاد؛ که شما اهل این نباشی که یه سری جریانهای سیاسی رو از بیخ و بنیان بشناسی. همین ۵ سال! وقتی میبینی این حزب سیاسی، این جریان سیاسی این ایکس (x) و ایگرگ (y) و زد (z) و این آبی و قرمز و این چه میدونم، هر جوری میخوای، رنگی اسم بذاری، اسمی اسم بذاری، نمیخوام اسم ببرم که ذرهای نگاههای سیاسی بیاد وسط و تعصبات سیاسی بیاد وسط. برید نگاه کنید ببینید، طرف یه مدت فاز شدید ضد آمریکایی داشته. به یک باره عوض شده، شده رفیق شیش آمریکا! خب چی شده؟ یه زمان شدیداً تمام چیزها باید دولتی باشه؛ بعد یهویی یه شب خوابیده از خواب بیدار شده؛ نه کلاً باید خصوصیسازی کنیم. اینها رو که بشناسه… یک روزی دو تا جناح سیاسی صبح تا شب فحشهای بوقدار به هم میدادن، یعنی یه جناح سیاسی به یه بابایی فحش بوقدار میداده، ما یادمونه. بعد الآن همون جناح سیاسی شده رفته توی بغل اون بابا. میگفت: «فحشت رو باور کنم؟ این به هم آغوش کشیده شدن الآنتون رو باور بکنم؟» از کجا میاد؟ وقتی تو بنیه نداشته باشی کلاه سرت میره. به خدا!
بابا طرف اومد توی تلویزیون، یه بنده خدایی، اومد خاطره نقل کرد از امام (ره). گفت: «زمانی که فلان کشتیگیر ما با بهمان کشتیگیر مسابقه داد و برد، ایران اول شد، امریکا دوم شد، روسیه سوم شد، امام (ره) اشک شوق ریخت که بابای روسیه، (نه شوروی اون موقع بود) بابای آمریکا و بلوک شرق و غرب رو چیه؟ درآوردیم.» مسلمون! این مسابقه که این بنده خدا اسمش رو برد یه سال بعد از رحلت امام (ره) بوده! اما تو نمیدونی! چون ۵ سال بیشتر مُخت کار نمیکنه. عین همین رباطها میری جلو، دوباره. دیدید حافظه پر میشه از اول پاک میکنه دوباره پر میکنه؟ ۵ سال تهش رسید، فِلَش زدی میگه: «آقا پر شد،» ﻣﯽگه: «از اول دوباره پر کن.» بعضی چیزها رو… حضرت امیر(ع) به امام حسن(ع) میگه: «برو تاریخ بخون برو پسرم، برو که خیلی چیزها درس میگیری.» یک نفر همین ۳۷ سال تاریخ انقلاب ما رو بررسی بکنه، امکان نداره توی فتنههای آخرالزمان مربوط به انقلاب چی؟ چپ کنه. واضحه چون، اظهر من الشمسه.
من کتاب میخوندم، همین کتابهای جریانشناسی، اینها رو، همه رو، همه درسهای سیاسیش رو خوندم. توی همهشون هم رفیق دارم. کتابهای نایاب. میگفتم: «آقا فلان کتاب رو برای من گیر میآوردن بچهها،» یه جاهایی خودم رو میزدم! میگفتم: «این توی کتابی به این وضوح هست، چه جوری این رو ماست مال میکنند اینها؟» وقتی در انقلابی شکل گرفته تا امام خمینی (ره) ، بنیه نداشته باشی نفاق شکل میگیره. امام (ره) رو نمیشناسی، میشینن برات از امام (ره) خاطره نقل میکنن. خاطراتی هم نقل میکنن که من بودم و امام (ره) بود، کسی دیگهای نبود. حالا برو امام (ره) رو زندهاش کن بگو: «آقا چه جوری بود این داستان؟» تعارف نداریم آقا! بحث عاقبت است! آخر و عاقبتتون رو نسوزونید به خاطر افراد، نسوزونید به خاطر اینکه چون فلان جریان سیاسی را من یک روزی از او، چی میگن؟ پیروی کردم؟ چی چی میگن؟ حمایت، بارکالله! خدا پدرت رو بیامرزه، حمایت کردم الآن هم میبینم گند زده، نه! خوردم زمین سینهخیز میرم. نفاق همینه. همین نفاقه. خوردم زمین ولش کن، سینه خیز میرم. بگو: «آقا اشتباه کردم، تا اون روز خوب بود، از اون روز به بعد چی شده؟ بد شده.» ما، آدمهایی بوده[که] اینقدر فحش خوردیم به خاطر دفاع ازشون الآن خودمون بهش فحش میدیم. والله! خودمون فحش خوردیم، چون تا اون موقع چی بوده؟ خوب بوده. الآن خودمون میگیم: «آره از الآن به بعد بد شد یا از الآن به بعد من فهمیدم،» چه ایرادی داره آدم بگه فهمیدم؟ خیلی خوبه ها! خیلی واژهی قشنگیه، خیلی خوبه، نمیدانستم. از الان، نه، همینی که هست، بسم الله.
منافق اهل مزخرف گفتنه. بنیهی علمی نداره یعنی حرفها رو قشنگ میزنه اما حرفِ قشنگ؟ نمیزنه. یه موقع ما حرف خوب داریم، یه چیز دیگه داریم، خوب حرف زدن. اینها با هم فرق داره. خوب بلده
دقیقهی ۴۰ تا ۴۵
اصلا گیجت میکنه، میگه: «عجب چیزی بود خداییش!» چی گفت حالا؟ نمیدونم! چیزهای قشنگی گفت! یه بنده خدایی رو میشناسم اصلا شما یهویی بهش بگو: «آقا این هنرپیشهی فیلمهای مستهجن؛ بیا از شخصیتش تعریف کن» یه جوری برات تعریف میکنه، تو همین جور مات میمونی! هنر کلامی قوی داره. واقعاً فن بیان قوی داره. بعد بیا بگو: «آقا برو از فلان آدم خوب، (حالا دیگه نگیم، چون مقابل او قرار میگیره، بده اینجوری) یه جوری تعریف کن.» باز دوباره مات میمونی! میگی: «بالاخره چی شد؟ این خوب شد؟ اون خوب شد؟» آقا اگر تو خودت عالم باشی و عمیق باشی، اهل تَفَقُّه باشی، تَفَقُّه میدونین یعنی چی؟ یعنی چاه عمیق زدن، گول دریای یه سانتی را نخوردن. چاه عمیق بزنی میگی: «عجب! این چی شد؟» بعضی از جوونها هستن، سؤال پیچ میکنن من رو، خیلی خوشم میاد. سؤالهایی میپرسن، میگردن پارادوکس (paradox) توی حرفهام رو پیدا کنن، خیلی خوشم مییاد. میگم: «بارک الله.» میگم: «عجب سؤالی!»
یه بنده خدایی (من خیلی خسته بودم، باید من فرصت داشتم نیم ساعت بخوابم) این مدیر شیفت هتل بود، من رو شناخت. گفت: «آقا من سخنرانیت رو نگاه میکنم. الآن توی کامپیوترمون هم داریم. بعد من یک ۷، ۸ تا سؤال [دارم]» گفتم: «آقا ۷، ۸ تا! شوخی نکن من ۲۴ ساعته نخوابیدم. نیم ساعت فقط میخوام استراحت کنم، برم» گفتم: «یکیش رو بپرس.» اولی رو که پرسید تا سؤال ۷ رو پرسید و ما نخوابیدیم. خیلی قشنگ بود سؤالهاش! گفتم: «بپرس.» سؤال میپرسید کیف میکردم. دیدم چقدر فنی میپرسه. بعضیها هم هستن اصلا که سؤال اول رو میپرسن میگی: «امری ندارین شما؟ خداحافظ!»
قرآن ببین چی میگه. میگه: «فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ» (منافقون/۳)؛ «مهر زدیم بر دلهاشون»؛ «فَهُمْ لَا یَفْقَهُونَ» (منافقون/۳)؛ «نمیتونن چاه عمیق بزنن!»؛ «وَلَکِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَا یَفْقَهُونَ» (منافقون/۷)؛ وآیه دیگه. اینجا رو گوش کن «وَلِیَعْلَمَ الَّذِینَ نَافَقُوا» (آل عمران/۱۶۷)؛ «کسانی که نفاق ورزیدند»؛ «قِیلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا قَالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتَالًا» (آل عمران/۱۶۷) خودشون میگن: «ما علم نداریم. ما علم جنگ بلد نیستیم.» میگیم: «بیاید دفاع کنید» یا به منافقها نمیگی: «بیا دفاع کنیم یا بجنگیم یا از شهر دفاع کنیم، از خودتون دفاع کنید» میگن: «ما علم جنگیدن بلد نیستیم» یعنی بسته ببینه کجا به منفعته. چی؟ منفعت هم همینه.
ببین! منافق از نوک دماغش اونوَرتر رو نمیبینه، ولو دکترا داشته باشه، ولو استاد دانشگاه باشه. من یه جایی یه فرقهای بود، یکی ازهمین نهادهای مملکتمون که مسئول همین کارهاست، اینها رو دستگیر کرده بود. بعد خیلی چی شده از جاهای مختلف اومدن که: «آقا یه فرقه گرفتیم. آقا شما روی این اوضاع کار کردی بیا مشاوره بده.» چی شد حالا یا من رو بردن اونجا اون بابا رو دیدم یا فیلمهاش رو گرفتن آوردن بهم نشون دادن، یا ماجرا رو برام نقل کردن. بعد این پزشک بود؛ هیئت علمی هم بود. من گفتم: «این یه مورد رو میخوام با خودش حرف بزنم.» گفتم: «بابا این حرفها رو به بچه میزدی باور نمیکرد، چطور تو باور کردی همچین ادعایی جلوی تو کرد؟» پزشک هیئت علمی دانشگاهه، عقل؟ نداره. تا همین نوک دماغش رو نگاه میکنه. عمیق بشید در مسائل! دقیق بشید! یه خرده بیشتر نگاه کنید! خدا ببین چی میگه، میگه: «این دور و بَر رو بهتر نگاه کن» اصلا بهت بگم وقتی اینجوری بشی، یه اتفاق خوب برات بگم؛ اصلا خدا و پیغمبرش رو گذاشتیم کنار، توی دنیا کلاه سرت نمیره، زندگی دنیویت خوب میشه. توی بیزینست (bisines) موفقی. چون کلاهبردار رو از غیرکلاهبردار تشخیص میدی. چون استاد شدی از توی حرفای طرف چی بیرون بکشی؟ پارادوکس (paradox) بیرون بکشی. چون عاقلی. یارو میاد میگه: «آقا پولت رو بذار صدی ۴۰» میگی: «این یه جاش میلنگه داداش» میگه: «صدی ۴۰» اگه گیر بیاد بیزینسی (bisines) صدی ۴۰ داشته باشه، اصلا به من و تو خبر؟ نمیدن. آقا هست بالاخره. اینها میرن سراغ یه سری جاهایی، میگه: «بیا پول رو بده، اینقدر مال تو، اینقدر مال من، تموم» بانکش داره اینقدر سود میده، بکُشه خودش رو دیگه زیرزمینی قاچاقی رد کنه ۳۴ درصد. اما چی شده؟ میگه۴۰ درصد. یه چیزهایی میگن! عقل رو کار نمیاندازه.
عنوان بخش ۴ : سقیفه؛ اتحاد اعراب بادیهنشین و منافقین مدینه
توبه (۹۷) توبه (۱۰۱) بقره (۲۴۶) حجرات (۱۴) توبه (۲۴)
۴- اینجاش ماجرا خیلی جالب میشه! میگه: «الْأَعْرَابُ أَشَدُّ کُفْرًا وَنِفَاقًا وَأَجْدَرُ أَلَّا یَعْلَمُوا حُدُودَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ » (توبه/۹۷)
دقیقهی ۴۵ تا ۵۰
اعراب گفتیم یعنی؛ اعراب بادیهنشین توی قرآن. میگه: «بادیهنشینان کفر و نفاقشان بیشتر است. چون به همان دلیلی که علمشون و اسلامشون اسلام چیه؟ شمشیره» چون آقا توی بادیه اصلا راه میرن، توی بیابونها جایی ندارن که اصلا مبلغ براشون بفرستی. بیاد توی مدینه. اونی که توی مدینه است هر روز میره پای نماز، پای منبر رسول الله(ص)، میره در خونهی امیرالمؤمنین(ع)، میگه که «آقا چه خبر؟» در خونهی اون یکی صحابه میره. این اصلا نیست. بلند میشه. خدا میگه: «اینها کفر و نفاقشان بیشتر است و در غفلت از حدود آن چیزاهایی که خدا بر پیغمبر(ص) خویش نازل کرده غفلتشون بیشتره. علمشون نسبت به حدودالله چیه؟ کمتره.» ببین علمشون از حدودالله کمتره، نفاقشون [بیشتره]. چنان توی ماجرای سقیفه اینها به کار آمدند. برات خواهم گفت! این رو دیدی؟ برای من نبود که سورهی توبه اینها رو خیلی خوب تشریح کرده. یه جای دیگه باز میگه نگاه کنید آیه قرآنه ها!
حرفهام رو زدم دارم استدلال قرآنی میارم، روایتهام رو هم خوندم. «وَ مِمَّنْ حَوْلَکُمْ» (توبه/۱۰۱) میگه: «از کسانی که دور شما هستند.» خوب دقت کنید «مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ» (توبه/۱۰۱)؛ «از این اعراب بادیهنشین چی؟ منافق.» خدا لو داده میگه: «این اعراب بادیهنشین آقا منافقاند، با اینها راحت بُر نخورید ها!» دیگه خدا از کجا بیاد بیشتر بگه؟ بگه این دشمن. بعد چی؟ اینجا رو گوش کنید! «وَ مِنْ أَهْلِ الْمَدِینَهِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ» (توبه/۱۰۱) میگه: «این جریان نفاق، این آیه قرآنه؛ دو تا شاخه داشت؛ یه سری از افرادی که در خود مدینهاند خیلی جالبه! یه سری هم اعراب چی؟ بادیهنشین.» دقیقاً به هم پیوست. شاید این اولین باره که بشنوید، نمیدونم. دقیقا ً از به هم پیوستن همین دو تا جریان، علی(ع) خانهنشین شد. دقیقا ً! دیشب هم گفتم دیگه این مدینهایها رفتن اونها رو آوردن کارشون انجام شد. یا یه آیه دیگه براتون بخونم؛ سوره فتح آیه ۱۱، از اعراب آنهایی که از حرکت با تو تخلف کردند به زودی در عذرخواهی خواهند گفت. دیدی شروع میکنن کم آوردن عذرخواهی کردن، بیسرپرستی اموال و خانوادهها ما را از شرکت در جهاد بازداشت. «آقا نبود کسی رو بالای سر خانواده و زندگیمون بذاریم» از خدا برایمان طلب مغفرت کن. به پیغمبر(ص)… تازه این تیکهاش چیه؟ ما قبول داریم گناه طلب مغفرت هم… این پدرسوختگیها! طلب مغفرت… ولی این سخنی است که به زبان خود میگویند و دلهایشان چیز دیگر میگوید. به ایشان بگو اگر خدا بخواهد گرفتارتان کند و یا سودی برایتان بخواهد، کیست که چنین اختیار و قدرتی را دارا باشد که جلوی آن را بگیرد؟ از خدا خجالت نمیکشید؟ اونی که میبینه. بلکه خدا به آنچه میکنید دانا و باخبر است. این آیههای قرآن دیدید آخرش میگه خبیر، یه جا میگه سمیع، میگه علیم. ما اصلا فکر نمیکنیم برای چی اینها رو استفاده میکنه. خیلی متأسفانه بده ها! دقت نمیکنیم چرا خدا میگه: «بابا! من خبر دارم تو پدرسوختهای ها! دروغ دارن میگن، فیلمشونه، اینها از ترس جونشون نیومدن» اینها گفتن: «ولش کن. یه عدهای هستن میرن برای ما جهاد میکنن، اینها رو میاندازیم جلو.» خدا میگه: «من که میبینم بدبخت بیچاره! میای اینوَر یا نه؟ کلاه سر من هم میخوای بذاری؟» «وَاللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ» (بقره/۲۴۶، توبه/۴۷، جمعه/۷، بقره/۹۵)؛ «من خبر دارم این ظالمان چی در دلشونه.»
در جای دیگه سورهی جمعه خطاب به یهودیانی که عمل نمیکنن به آیات تورات میگه. این علمِ بیعمل میشه، نفاقه. یک آیهی دیگه: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا» (حجرات/۱۴)؛ «اعراب بادیهنشین گفتند چی؟ ایمان آوردیم» «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا» (حجرات/۱۴)؛ «چرا دروغ میگید؟ چرا میگید ایمان آوردیم؟ نگید ایمان آوردیم، بگید چی؟ شما فقط یه شهادتین گفتید»چقدر قشنگه این!
همین دیشب چی میگفتم؟ میگفتم اسلام، پیامبر(ص)، ایمان، امیرالمؤمنین(ع). حضرت علی(ع) دید دیگه نمیتونه اینها رو به سمت ایمان بیاره، یه عدهای رو آورد، سلمان، مقداد. شاگرد خصوصی داشت. دید نمیتونه گفت: «برگردم همون اسلام رو ریشهدار کنم. هنوز زوده اینها مؤمن بشن.» یعنی «اسلام رو قبول داری؟» میگفت: «آره شهادتین گفتیم مسلمانیم» اما خود خدا میگه: «دروغ میگید! نگید!»؛ «وَلَکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمَانُ فِی قُلُوبِکُمْ» (حجرات/۱۴)؛ «عمراً اگه ایمان توی دلهای شما داخل شده باشه!» چرا دروغ میگید اسلمنا؟ اسلام یعنی چی؟ یعنی تا دیروز بُت میپرستیدیم، الآن الله، تو هم پیغمبرش هستی. پیغمبرش هستی یعنی چی؟ یعنی داری این رو میاری. حالا این که تا چقدر به حرف پیغمبر(ص) گوش میدادند، من عرض کردم صحابه با پیامبر(ص) دعوا میکردن «یعنی حرفی که میزنی حرف خودته یا خدا؟» خب این مؤمنه؟
دقیقهی ۵۰ تا ۵۵
کجاش مؤمنه؟ دروغ داره میگه. میگه: «تو یه بَرید بیشتر نیستی، یه پستچی بیشتر نیستی. قرآنت رو آوردی؛ حَسْبُنا، ما هم قرآنت بَسمونه. برو پی کارت خدا پدرت رو بیامرزه.» فکر کنید به این عبارتها، خیلی جالبه!
وقتی جای دیگه میگه: «این عربهای بادیهنشین منافقن» جای دیگه هم میگه: «اینها ایمان ندارن، چی دارن فقط؟ اسلام دارن.» پیامبر(ص) امامالمسلمین بود، مولا، امامالمؤمنین. اومد شروع بکنه، گفت: «اوه! چه خرابیای! چه جوری اینها رو درستش کنم؟» حقش رو هم که خوردن. حالا باید بشینه نخلستون آباد کنه پول دربیاره، چون فدک رو دیگه نداره، ابزار مالی رو از دستش گرفتن، باید پول دربیاره که بتونه کی بره بَرده بخره، کی اینها رو آزاد کنه. بحث تربیتی مونده بود. اهل بیت(ع) اومده بودن بردهداری رو بَردارن. اوه! فکر کردین تموم شد؟ بعد در قدرت نیستن میتونن چه کار کنن؟ با رفتارشون تقّی به توقّی میخورد بَرده آزاد میکردن، که به مردم بفهمونن این روش چیه؟ درسته. این آدمه تو برمیداری میاری اینجا؟ به بردگی بکِشیش. ادامه داشت جریان، نذاشتن آقا، نذاشتن!
طبری در تاریخ خودش و ماوردی شافعی در حاوی الکبیر و عبدالوهاب نویری در نهایته العرب میگه. جلد ۲، صفحهی ۲۴۴، تاریخ طبری، حاوی الکبیر جلد ۱۴، صفحهی ۹۹، نویری در نهایته العرب فی فنون الادب، جلد ۱۹، صفحهی ۲۱ اینها رو باید بگیم برادران! میگه که: «وَ اَقْبَلْتَ اَسْلَم» میگه: «قبیله اَسلَم همگی در مدینه گرد آمدند». سران سقیفه رفتن این اعراب بادیهنشین رو آوردن تو. فقط کافی بود دم شیخ عشیره رو ببینی والسلام. ببین ممکنه بعضیها برداشت غلط کنن از این صحبت بنده، اما صحبت اهل بیته(ع). میخوام مثال بزنم تا خوب جا بیفته. ببینید شما تا سیستم عشیرهای رو درک نکنی اصلا نصف وقایع صدر اسلام رو نمیفهمی. برید از این بچههای، در دانشگاه، خوزستانی کنارتون بود و عرب خوزستان بود، بگین یکی از این قوانین عشیره رو براتون بگه که شیخ عشیره چه قدرتی دارد؟ تازه الآن که یه خرده این جَوونها همه جا سنتشکنی شکل گرفته، در اونجا هم هست خب، خیلیهاش هم بده ها! خیلی وقتها این شیوخ عرب، شیوخ عشایر، خیلی کارهای خوبی میکنن؛ اختلافاتی رو که واقعاً دادگاه نمیتونه حل کنه چی کار میکنن؟ حل میکنن. حکم اعدام رو رضایت میگیرن. خیلی کارهای خوبی دارن. اما بدی هم؟ داره. آقا شما نمیدونی بعضی از این نماینده مجلسها میخوان رأی بیارن میرن کجا؟ میرن سراغ ده تا شیخ عشیره؛ تموم شد رفت. در همین جمهوری؟ اسلامی، با یه نفر حرف میزنه پیرامون رأی قبیله و عشیرهاش. یه پرشیای سفید… تا ماشینش هم میتونم بگم چیه. پیشنهادات… خب اگه اینها رو یه کسی باشه در این مملکت نچرخیده باشه، ما که رفتیم تا سوراخ سُنبههای دَله دهاتهاش هم رفتیم و همه جا رو چی؟ دیدیم. برنامه داشتیم. من با بعضی از این شیخ بزرگوار نشستم صحبت کردم. گفتم: «چه پیشنهادهایی به شما میدن؟» از اون عزیزانشون که گفتن: «ما نمیپذیریم، خدا رو چیکار کنیم؟» سوره توبه آیه ۲۴ میگفت چی؟ «وَعَشِیرَتُکُمْ»؛ (توبه/۲۴) «اگه عشیرهتون هم أحَبَّ دوست داشتنی باشه از چی؟» «مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ» (توبه/۲۴) میگه خدا رو چیکار کنیم؟ گفت: «آقا پیشنهادها اینجوریه، اینقدر پول میدیم، اینقدر ماهیانه میدیم، رأی قبیلهات با من.»
رفتن سراغ یکی از این قبایل بادیهنشین به اسم اَسلَم. اینها که گفتم سندهاش رو خوندم. همگی را در مدینه گرد آوردند. یعنی همه جمع شدند تا با خلیفه اول بیعت کنند، آنقدر جمعیت زیاد بود به حدی که تا بازارها هم گنجایش ایشان را نداشت اینقدرآوردند! خلیفه دوم گفت قبیله اسلم را که دیدم «فَکَانَ عُمَرُ یَقُولُ مَا هُوَ إِلَّا أَنْ رَأَیْتُ أَسْلَمَ فَأَیْقَنْتُ بِالنَّصْر» قبیله اسلم را که دیدم به پیروزی یقین پیدا کردم. تمومه دیگه. ریختن آقا توی خونهها، ملت رو با چوب و چماق میزدن. گفتن: «بیا رأی بده.» در همین هیرو ویر و شیر تو شیر هم یه عدهای ریختن در خانهی فاطمه(س). حالا اینجا رو گوش کن، تا اینجاش رو شنیدیم. عزیز من! فقط کافیه…
شما نمیدونید در سیستم عشیرهای، خاندان پدری چقدر اهمیت داره. پسر عمو، عموزادمه، چقدر اهمیت داره؟ خیلی. شما بعضی احادیث و روایات رو میخونید در مورد صدر اسلام، میگه: «عموزادههای ما را کشتند.»
دقیقهی ۵۵ تا ۶۰
خب مگه چی شده؟ خیلی حرفه! حضرت امیر(ع) میفرماید: «بابا! ما جوری میجنگیدیم للّه، بابا در این سپاه بود، پسر در اون سپاه. برادر در این سپاه بود، اون یکی برادر در اون یکی سپاه. رو به روی هم میجنگیدیم.» حضرت امیر(ع) این رو مِن باب شگفتی داره میگه برای عشایر، برای عشیرهها. منتها من و تو این رو درک درست؟ نمیکنیم. باید جا بیفته برامون، باید بدونی. ظهری گفتم سخنرانی داشتم جایی. باید بدونی عَلَم عشیره یعنی چی؟ بیرق عشیره یعنی چی؟ همین خوزستان خودمون الآن میبینی رئیس جمهور میره، یه کسی میره اونجا؛ وقتی میان استقبال پُر عَلَمه، عَلَم عشیره و سعی میکنن بلندتر هم باشه.
سال ۸۵ یه توهینی صورت گرفت یکی از عشایر به این عَلَمهاشون و بیرقهاشون چی شد؟ خون و خونریزی! در همین خوزستان خودمون. اسم حالا عشیرههاش رو نمیگم چه کسانی بودن. یه اوضاعی! تو میدونی وقتی عَلَم عباس(ع) افتاد یعنی چی؟ نمیدونی، نمیدونی. وقتی عَلَم از دست علمدار افتاد یعنی چی؟ یعنی کارت تمومه حسین(ع)، تموم شد، دیگه عشیرهات آبرو نداره، تموم شد. عَلَم از دست عباس(ع) افتاد و سعی کرد نیفته. وقتی گفتن عَلَم رو بردن پیش ابنزیاد، گفت: «این علمدار اینها چه کسی بوده؟ تمام این چوب رد تیر و نیزه و ضربهی شمشیر و…» فقط همین تکهای که دستش رو نگه داشت بوده [سالم بود] باید بدونی! عموزادگی خیلی توی عشیرهها مهمه. خیلی عزیز من! تا جایی که همین الآن باور کنین تا ده سال پیش در خوزستان خودمون هم بود، در عشایر عراق هم بود. مثلا یه دختری رفته بودن در محضر عقد کنن، پسر عموش میگفت: «من میخوامش،» تموم بود ها! تموم! گرفتی چی شد؟ پسر باید بره خونهی خودشون، دختر هم باید زن این بشه. اینها حقایقه.
عرض کردم عشایر خیلی کارکردهای مثبت هم دارن. یه وقت برداشت غلط نشه. اما اینها باید گفته بشه. تا شما بدونید یعنی چی. حالا چی شده؟ اینها اسلامشون با چی بوده؟ با شمشیر. گفتن: «میدونین رسولالله(ص) بعد خودش علی(ع) رو تعیین کرده. ما هم میدونیم علی(ع) شیخ شما رو کشت، پسر عموی تو رو کشت، برادر تو رو کشت.» خود هند جگرخوار چی میگفت؟ وقتی که اومد بالای سر حمزه(ع)، چرا جگر حمزه(ع) رو کشید نخ کرد انداخت گردنش؟ هان؟ گفت: «چه کَسیم رو کشتی؟ بابام و داداشم رو کشتی. مادر معاویه [گفت] بابام و داداشم رو کشتی.» حالا یه حسی شاید اینجوری دربیاد. اینها آوردن، اینها هم فقط چی گفته بودن؟ دو تا شهادتین خونده بودن تموم. ریختن گفتن: «چی کار کنیم؟» گفت: «بزنید» شلوغ کردن، شهر رو ریختن به هم.
دیدی! دارم سند میخونم براتون. این طرف قریش چی؟ قریش هم باید میاومد پای چه کسی میایستاد؟ پای امیرالمؤمنین(ع) باید میایستاد دیگه. قریش هر چند بهتون بگم خلیفه اول و دوم خودشون هم از قبایل چیاند؟ قریشیاند. از این جهت قریش دوگانه شد. منتها باز در قریش دو تا قبیله باز خیلی مهم بودن؛ بنیهاشم و بنیامیه.
حتی جالبه ابوسفیان، فکر کنید ابوسفیان! من باب همون نگاههای عشیرهایاش اومد، رفته بود نجران وقتی برگشت رفته بود مالیات نجران رو بگیره، برگشت. مسیحیهای نجران باید جزیه میدادن. برگشت دید پیامبر(ص) از دنیا رفته و مردم دارن با چه کسی بیعت میکنن به زور همین چوب و چماق؟ با خلیفه اول. اومد سراغ حضرت علی(ع)، گفت: «پاشو برو بابا! تو نشستی یه نفر از بنیعُدَی و بنیتیم بیاد بشه خلیفه؟ خدا اون روز رو نیاره!» یعنی نگاه کاملاً نگاه چی بود؟ عشیرهای. حضرت امیر(ع) پیشنهاد و بیعت ابوسفیان رو چه کار کرد؟ نپذیرفت. گفت: «تو هم حرفت منافقانه است. اگه اونها منافقانه عمل کردن تو هم حرفت از همون جنسه.» الله اکبر! خب این علی(ع) حیف نبود برای اینها؟ برای الآنش هم حیفه خداوکیلی! سالها باید بگذره دنیا لایق علی(ع) بشه. وقتی دنیا لایق علی(ع) بشه خدا بچهاش رو میفرسته، که عین همان علی(ع) است. گرفتی چی شد؟ گفت: «نه. فکر کردی من به هر قیمتی میخوام این کار رو کنم؟ من خودم اومدم جلوی نفاق بایستم.» ببین چی میگه حضرت(ع)؟ میگه که: خدایا برای پیروزی بر قریش و یارانشان از تو کمک میخواهم که پیوند خویشاوندی مرا بریدند. همین قریشیها من باب خویشاوندی هم حتی این رو بگم، مرحله دومش را بهتون نگفتم، حتی همین رو هم درست عمل نکردن. و کار مرا دگرگون کردند و همگی برای مبارزه با من در حقی که از همهی آنها سزاوارتر بودم متحد گردیدند.
دقیقهی ۶۰ تا ۶۵
و گفتند حق را اگر میتوانی بگیر و اگر نمیتوانی از حق تو را محروم دارند. با غم و اندوه ساکت باش و صبر کن. گفتن: «میتونی برو بگیر، نمیتونی ساکت باش» حضرت امیر(ع) میگه: «اینجوری جوابم رو دادن.» بعد حضرت(ع) چی میگه؟ و یا با حسرت بمیر! میگه: «در ادامه گفتن و یا با حسرت اون خلافتی که بهش نرسیدی چی؟ بمیر علی(ع)!» به اطرافم نگریستم دیدم که نه یاوری دارم و نه کسی که از من دفاع و حمایت کند جز خانوادهام که مایل نبودم جانشان به خطر افتد. میگه: «میدونستم اگه بزنم به خط یه عاشورایی میشه.» نه؟ تموم شد دیگه؛ امام حسن(ع)، امام حسین(ع) اون جا دو تا بچه کوچیکین، کودکن، زیر دست و پا له میکنن میکُشن و تموم شد. و صبر کردم، دیدم به ایمان هنوز خیلی اینها فاصله دارن. بعد روی چی کار کرد؟ روی اسلامشون. نهجالبلاغه عبدو جلد ۲، صفحهی ۲۰۲، خطبه ۲۱۷، الامامه و الساسه، ابن قتیبه دینوری، جلد ۱، صفحهی ۱۳۴، مجمع الامثال نیشابوری، جلد ۲، صفحهی ۲۸۲، شرح نهجالبلاغه ابن الحدید، جلد ۶، صفحهی ۹۵، جلد۱۱، ص۱۰۹) این هم سنداش خطبه ۲۱۷ نهجالبلاغه است، برید بخونید همین نکات رو گفته. نهج البلاغه خوندید تا حالا؟ مسلمونها!
عنوان بخش ۵ : منافقین؛ ترور پیامبر(ص)
توبه (۷۴)
۵- مورد آخر هم بگم وقت هم گذشت. خیلی مهمه! یکی از صحابهی پیامبر(ص) اسمش شد منافقشناس. حُذَیفه بهش میگفتن: «حُذیفهی منافقشناس.» میدونی چرا؟ برای یه ماجرایی. ماجرای چی؟ سورهی توبه آیه ۷۴ میگه «یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا کَلِمَهَ الْکُفْرِ وَکَفَرُوا بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ» (توبه/۷۴) میگه: «حتی خدا میگه اینها دیگه مسلمون هم چه بسا نبودن.» «وَهَمُّوا بِمَا لَمْ یَنَالُوا»؛ (توبه/۷۴) «چون همت کردن به یه چیزی برسن اما بهش نرسیدن.» برید ببنید عموم مفسران ذیل این آیه چی گفتن. اون ماجرا چی بوده؟ بیهقی در دلایل النبوه از عروه روایت میکنه. من عیناً از رو میخونم گوش کنید. قشنگ میگه: هنگامیکه رسول خدا(ص) با مسلمین از جنگ تبوک مراجعت میکرد، جنگ تبوک جنگهایی بود که پیامبر(ص) با رومیان داشت. سمت چی بود؟ بیتالمقدس داشت میرفت. و در راه مدینه به مسیر خود ادامه میداد. گروهی از اصحاب او اجتماعی کردند و تصمیم گرفتند که آن جناب را در یکی از گردنههای بین راه به طور مخفیانه از بین ببرند. گفتن: «توی گردنه داره میره، میریم هُل میدیم شترش رو میاندازیم توی دره، تمومه کارش.» و در نظر داشتند که با آن حضرت(ص) از راه عقبه حرکت کنند. پیامبر(ص) از این تصمیم خائنانه با وحی مطلع میشه و فرمود هر کس میل دارد از راه بیابان برود، زیرا که آن راه وسیع است و جمعیت به آسانی از آن میگذرد. حضرت رسول(ص) هم از راه عقبه که منطقهی کوهستانی بود به راه خود ادامه داد. ببین اگه همه از اون جا میاومدن، اینها داخل جمعیت گم میشدن، تشخیصشون چی بود؟ [سخت بود] پیامبر(ص) میخواست یه جوری بفهمونه. گفت: «همه از راه صحرا برن، من از بالا میرم.» چون میدونست اینها تصمیم گرفتن حتماً پیامبر(ص) رو [بکُشن] آره، این سیستم بود. نزدیکتر بود اون راه بالا اما سخت بود. اما آن چند نفر که ارادهی قتل پیامبر(ص) رو داشتند برای این کار مهیا شدند و صورتهای خود را پوشاندند و جلوی راه را گرفتند. حضرت رسول(ص) امر فرمود حُذیفهبنیمان و عماربنیاسر در خدمتش باشند و به عمار فرمود مهار شتر را بگیر و به حذیفه هم فرمود او را سوق بده. یکی جلوی شتر یکی عقب شتر. در این هنگام که راه میرفتند ناگهان صدای دویدن آن جماعت را شنیدند که از پشت سر حرکت میکنند و آنان حضرت رسول(ص) را در میان گرفتند و نظر داشتند قصد شوم خود را عملی کنند. پیامبر اکرم(ص) از این جهت به غضب آمد، به حذیفه عرض کرد که آن جماعت منافق را از آن جناب دور کند. حذیفه به طرف آنها حمله کرد و با عصایی که به دست داشت به صورت مرکبهای آنها زد. اینها با اسبهاشون امدن جلوی پیامبر(ص) که این شتر رم بکنه پیامبر(ص) رو بندازه داخل درّه یا هُلش بِدن. بالاخره این هم حمله کرد حذیفه سمتشون حمله کرد به دستور پیامبر(ص)، رفت اون طرف زد با عصا به سر و کلهی اسبهاشون. اونها اسبهاشون رم کرد و خود آنها رو مضروب کرد و آنها رو شناخت. پس از این جریان خداوند آنها را مرعوب نمود.
یکی از روشهای یاری خدا چیه؟ رُعبی که در دل دشمنان میاندازه. و آنها فهمیدند حذیفه آنها را شناخته است و مکرشان آشکار شد. با شتاب و عجله خودشان را به میان مسلمانان رساندند و در میان آنها حل شدند. داخل شدند. بعد از رفتن آنها حذیفه خدمت حضرت رسول(ص) رسید و پیغمبر(ص) فرمود: حرکت کنید و با شتاب از عقبه خارج شدند و منتظر بودند تا به مردم برسند. پیامبر اکرم(ص) فرمود: ای حذیفه! شما این افراد را شناختی؟ عرض کرد مرکب فلانی و فلانی را شناختم گفت مرکب این دو تا را من شناختم و چون شب تاریک بود و آنها هم صورتهای خود را پوشانده بودند از تشخیص آنها عاجز شدم. خیلی جالبه ها! بیهقی داره این رو میاره ولی دو تا اسم رو چی گذاشته جاش؟ فلانی و فلانی. حضرت(ص) فرمود: فهمیدید که اینها چه قصدی داشتند و در نظر داشتند چه عملی انجام دهند؟ گفتند: مقصود آنها را ندانستیم.
دقیقهی ۶۵ تا ۷۰
گفت: این جماعت در نظر گرفته بودند از تاریکی شب استفاده کنند و مرا از کوه به زیر اندازند. عرضه کرد یا رسول الله(ص) امر کنید تا مردم گردن آنها را بزنند. بله میرسیم بکِشیمشون بیرون همون جا گردنشون رو میزنیم. فرمود: (ببین خیلی قشنگه!) «بُکشیشون اصلا فرض کن عامل خارجی نداشته باشیم، دوباره نفاق چی میشه؟ باید جامعه چی بشه؟ تربیت بشه.»
هیچ راهی برای مقابله با نفاق… یعنی راههای مختلف هست اما مهمترین راهش چیه؟ تربیت شدنه. پیامبر(ص) فرمود: من دوست ندارم که مردم بگویند که محمد(ص) اصحاب خود را متهم میکند و آنها را میکشد. چون هنوز جرمی انجام نشده. میگفتن: »اِ اِ اِ این دیدید؟ چون خودش از بنیهاشمه، اینها از بنی فلانن.» همون حرفهای چی؟ قبیلهای. سپس رسول خدا(ص) آنها را معرفی کرد و فرمود شما این موضوع رو ندیده بگیرید و ابراز نکنید. این رو بیهقی در دلایل النبوه، جلد ۵، صفحهی ۲۶۵، میاره. سیوطی هم از مفسران بزرگ اهل سنته. در دُرالمنثور، جلد ۴، صفحهی ۲۴۳ میاره جالبه! برخی از این افراد، هی در زمانی که… حذیفه میدونید؟ حذیفه بالای سر قبر حضرت زهرا(س)، برخیها گفتن هم حاضر میشه، یعنی اینقدر مورد اعتماد بوده. نکتهی جالب که برخی از این افراد، تا حذیفه رو میدیدن میگفتن: «ای حذیفه آیا اسم من هم بود یا نبود؟» گفتن: «میشناسیشون؟» گفت: «آره.» میگفتن: «پس چرا نمیگی؟» گفت: «پیامبر(ص) از من قول گرفته نگم.» یه نفس راحتی میکشیدن. میگفتن: «حذیفه! اسم من هم بود؟» حالا ببین کی بوده این سؤال رو پرسیده بوده. حالا ما نگیم. حالا یه چیز جالب بگم این عرضم تمام. وقت هم گذشت عذرخواهی میکنم از عزیزانی که مستمع مداحی هم هستن. اگه این رو نگم ابتر میمونه بحث.
ابن حزم اندلسی از استوانههای علمی اهل سنت هست در کتاب خودش المحلی ببینید چی مینویسه! میگه: «انّ.» دیگه من عین عبارت رو میگم هیچ توهینی نکنیم. دیدین مَشی بنده توهین نیست، مطلب علمیرو میگم. بعضی موقعها مستمع ما بخواد توهین بکنه چی کار میکنم؟ قاطعانه جلوش رو میگیرم. ابنابابکر و عمر و عثمان و طلحه و سعدبن ابیوقاص بابای عمرسعد، بعد در ادامه میگه: «رضی الله عنهم»؛ «که خدا ازشون راضی باشه،» «ارادو قتل النبی(ص)»؛ «اراده کردن قتل پیامبر(ص) را» و القاه، انداختنش «من العقبه فی تبوک» که پیامبر(ص) رو بیاندازند، به پایین پرتاب کنن. المحلی، جلد ۱۱، صفحهی ۲۴۴ و جالبه! ابن حزم اندلسی اینجاش رو دقت کنید میگه: «من این روایت رو قبول ندارم!» خودش میاره میگه: «دلیل اینکه قبولش نمیکنم اینه که آقای ولیدبنعبداللهبنجمعی، یکی از راویانش هست.» نکتهی جالبش میدونی چیه؟ ولیدبنعبداللهبنجمعی یکی از ثقهترین و صحیحترین راویان اهل سنته. میدونی فقط همین رو بگم، در همین حد بگم بهتون. مسلم در صحیح خودش دو بار ازش روایت نقل کرده. من براتون فقط سریع بگم و گفتم سریع عرضم رو جمع کنم. ببین تقریب التهذیب ابن حجر، جلد ۲، صفحهی ۲۸۶) میگه: «صدوق بود اون، ولیدبنعبداللهبنجمعی،» ابنسعد توی طبقاتش میگه: «وَ کَانَ ثِقَهُ وَ لَهُوَ اَحَادِیث»؛ «ثقه بود و احادیثی داشت.» جلد ۶، صفحهی ۳۵۴، اجلی توی معرفه الثقاتش میگه: «مکی و ثقه»؛ میگه «اهل مکه بود و چی؟ ثقه بود.» جلد ۲، صفحهی ۳۴۲، رازی یکی از بزرگان دیگه جرح و تعدیل خودش میگه: «صالح الحدیث لا بعث به لیس به بعث الولید بن جمعی ثقه» (جلد ۹، صفحهی ۸ ، مضی در تهذیب الکمال خودش، همه از اهل سنتن. میگه: «صالح الحدیث ثقه» جلد۱، صفحات ۳۶ و ۳۷ ذهبی؛ که دیگه بهش میگن امام ذهبی، تا این حد بهتون بگم. ایشون در میزان الاعتدال خودش که از مهمترین کتابهای در واقع بحث رجال و حدیث جهان اسلامه جلد ۴، صفحهی ۳۳۷ میگه: «صالح الحدیث»؛ میگه: «حدیثش خوب بود» و از همه اینه مهمتر که عرض کردم دیگه اسمش صحیح مسلمه، دیگه مسلم یک چیزی رو داخل کتابش بیاره یعنی حتما چیه؟ صحیحه و رجالش هم صحیحه. جلد ۵، صفحهی ۱۷۷، باب وفای به عهد نقل کرده جلد ۸، صفحهی ۱۲۳ هم توی کتاب صفات المنافقین و احکامهم از همین آقای ولیدبنجمعی چی آورده؟ روایت آورده.
در روایت شیعه هم بهتون بگم امام صادق(ع) هم دوتای دیگهاش رو [از منافقین] معرفی کرد. یکیشون آتیش به دلتون میزنه! ابوموسی اشعری و مغیره. گفت: «مغیره گر نبود در آن کشاکش/ علی را من به خانه برده بودم.»
دقیقهی ۷۰ تا ۷۵
چقدر جالب! اون جا هم هستن اینجا هم یکین بابا!
یا ماجرای عجیب دارو خوراندن به پیغمبر(ص). میدونید دیگه؟ دست و پای پیغمبر(ص) رو گرفتن روزهای آخر، دارو به زور ریختن در دهان مبارکش. پیامبر(ص) میگفت، فرمود: از این دارو به من نخورانید. صحیح بخاری، جلد ۷، صفحهی ۱۷، جلد ۸، صفحهی ۴۰، صحیح مسلم، جلد ۷، صفحات ۲۴ و ۱۹۴، تاریخ طبری، جلد ۲، صفحهی ۴۳۸ گفت: بخورانید! به زور دارو ریختیم داخل حلق پیامبر(ص)، بیهوش شد. به هوش اومد گفت: «جز عموم عباس که در نقشهی شما شراکت نداشت، همهتون از این دارو بخورید.» یعنی چی از این دارو بخورید؟ یعنی دارو نیست. چه کسانی بودن دیگه به من ربطی نداره. ولش کن.
میخوام بگم جریان نفاق، این جوری میاد وسط. حضرت امیر(ع) رو منافقان زدن زمین. گفتیم چی شد؟ دو شاخه داشت؛ منافقین داخل مدینه که اسمهاشون و ماجراهایی که اونجا توضیح دادم بیشتر هم صلاح نیست. «اَلْعَاقِلُ یَکفِیه الاِشَارَه!» دومی هم چی؟ اعراب. آیهی قرآن این رو نگفته بود؟ اونهایی که در مدینهاند و اونهایی که اعراب بادیهنشینن. حالا اون مسلمون اون دنیا حجت براش تموم شده یا نشده؟ میگه: «دیدی اعراب بادیهنشین رو آوردن یا نیاوردن؟ مگه بهتون نگفته بودم؟ این آیهاش! چرا لالمونی گرفتید؟ وقتی فاطمه(س) دوره افتاده بود در خونههاتون رو میزد؟» چه حجتی تموم کرد حضرت(س)! دوره افتاد، دست امام حسن(ع) وامام حسین(ع) رو گرفته بود، یه مرکبی برداشته بود، میگن یک چهارپایی برداشته بود، سوار شد. دونه دونه در خونهها رو زد گفت: «بودی توی غدیر یا نبودی؟ تو بودی! تو بودی!» ببین فاطمه(س) میشه عَلَم تشخیص حق و باطل! هر چی اصلا شما ندیدید. چطور به ماجرای حضرت زهرا(س) میرسن عصبی میشن؟ خیلی عجیبه! حالا ما توی کتابها یه چیزی میخونیم آتیش میگیریم، اصل مصیبت رو امام زمان(عج) درک میکنه. چه میفهمیم؟ بقیه عرایضم بمونه برای فردا.
عنوان بخش ۶ : شعر در مورد حضرت زهرا(س)
۶- شعری بخونم حسن ختام عرایضم:
من گریه میکنم که مصفّا کنی مرا شاید غبار چادر زهرا(س) کنی مرا
ابن الکریم بر در تو سائل آمده (مخاطب امام زمانه ها!)
ابن الکریم بر در تو سائل آمده دور از کرامت است ز سر وا کنی مرا
این عید هم بدون تو ما گریه میکنیم بی تو میان خوف و رجا گریه میکنیم
چشمان جاده از غم هجرت پر آب شد قلب قلم به دست دل من کباب شد
آنقدر که نیامدی و من ندیدمت این چند خط بدل به هزاران کتاب شد
باشد، تمام میکنم این اشک و آه را باشد، تمام میکنم عمر تباه را
بیچاره من که این همه از عشق خواندهام اما به پای عشق غریبت نماندهام
تنها دلم خوش است در این فاطمیه هم دل را به خاک خیمهی سبزت رساندهام
با حال گریه روضه نوشتم خودت بخوان گرچه بدم نرو تو کنارم بمان
بمان! این روضه را به نام تو آغاز میکنم این صفحه را برای تو من باز میکنم
اینجا نوشته مادر تو سینهاش شکست گریه ز میخ خونی لجباز میکنم
این چند سطر روضه برای همه بس است آقا ببخش! میوهی باغی که نارس است
آقا ببخش! روضهی مادر شروع شد باران اشکهای مکرر شروع شد
آقا اجازه هست بخوانم برایتان؟ این اتفاق از دم یک در شروع شد
تا ریشههای چادر خاکی مادرت آتش گرفت و روضهی معجر شروع شد
فریادهای مادر پهلو شکستهات تا شد فشار درد دو برابر شروع شد
این ماجرا رسید به آنجا که نیمه شب بیاختیار گریهی حیدر شروع شد
وقتی رسید قصه به اینجای شعر من ایام خانهداری دختر شروع شد
دختر رسید تا خود آن لحظهای که ظهر یک ماجرا به قافیهی سَر شروع شد.
اللّهمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج وَ العافِیهِ وَ النَصر وَ اجعَلنا مِن خَیرِ اعوانِه و انصارِه والمستشهدین بین یدیه
خدایا! تو رو سوگندت میدیم به خونهای به ناحق ریخته شدهی اهل بیت(ع) و شیعیان و مظلومین عالم، هرچه سریعتر ظهور منتقم آل الله و اهل بیت(ع)را برسان،
به برکت ۳ صلوات بر محمد و آل محمد(ص).
به امید ظهور مولا و سرورمان حضرت حجه ابن الحسن (عج) که صد البته نزدیک است.