موضوع سخنرانی: روش های ترک گناه
عنوان بخش ۱ :لزوم تربیت نفس
بقره (۲۵۶) طه (۹۵) طه (۹۶) حجرات (۷) یس (۶۸) مریم (۳۰)
به نام خدا
دقیقه ۰ تا ۵
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَه وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ.
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ اللَّعینِ الرَّجیم. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ الْمَعْصُومین
۱- سلام علیکم و رحمه الله
تبریک عرض میکنم فرارسیدن عید سعید فطر رو خدمت شما عزیزان. انشاءالله که از این ماه شریف و پربرکت دست پر بیرون رفته باشیم به امید الطاف مولامون و صاحبمون آقا صاحبالزمان(عج) و وساطت و شفاعتی که او برای بخشیده شدن ما کرده. یکی از علما خدمت آقا صاحبالزمان(عج) رسید و گفت: «دعایی است مستجاب «یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحبالزمان ادرکنی» آقاجان! این به لحاظ عربی ادبیش مشکل داره. ادرکنی یعنی یک نفر. ما چند نفر رو اسم میبریم باید بگیم ادرکوا. جمع باید ببندیم. این چهجوری درستش کنم؟ بگیم به مردم درستش کنند؟» خدمت آقا صاحبالزمان(عج) رسیده ها! بعد حضرت فرمودند: «نخیر درسته. از اونها هم چیزی میخواهید ما باید امضا کنیم.» یعنی امامزمان(عج) هر وقت… بله امضای اویه تمام شد رفت. این که میفرماید: «نامههایی که از سمت عمومون عباس میاد بر روی چشم میگذاریم.» داستانیه… باز هم امضای امامزمان(عج) هروقته.
دیشب داشتیم با حاج ممد آقا داشتیم صحبت میکردیم در مورد موقع رفتن به روضهها و این بحثها و حالا ایشون که همیشه برنامهاش رو با یاد امامزمان(عج) شروع میکنه و خاتمه میده. میگفتم که چقدر آتیش میگیرم از اینکه یاد امام زمان(عج) کمه توی هیئتهای ما. یعنی ما باید بچه هیئتیمون تربیت بشن به این سمت برن که اصلاً اسم امامزمان(عج) بیاد شرشر اشکشون بریزه. این در اثر معرفت به وجود میاد. یعنی باید شناخت به وجود بیاد. معرفت محبت میاره. وقتی هم که دیگه دلت به دل امامزمان(عج) گره خورد با هیچ چیزی روی کره زمین عوض نمیکنی.
خب ما دو تا اصلها مونده بود خیلی هم مهمه و کاربردی. اینها رو بگم و این سؤالها هم که دیشب و هم امروز دوستمون داده من اینها رو پاسخ بدیم چشم .خدمت شما عارض بشم الآن ساعت دوازده و ده دقیقه است. ما تا یک و ربع وقت داریم حالا زودتر هم تموم کردیم که برنامه زودتر برنامه شروع بشه بهتره اما بعید میدونم.
یکی از اصول اصلی، اصلیِ اصلیِ اصلی که… اینها کاربردیه ها! اگه اونها تا حدودی تئوریک بود… البته اونها هم کاربردی بود. آقا! این کار رو کن! تا حدودی بین چیزها فاصله بنداز! اصل فلان اصل فلان که گفتیم این خیلی کاربردیه. اینه که ما باید این وسط بیاییم یک کار دیگه بکنیم. مشکل از یک چیز دیگه است. شیطون نمیشه بهش بگی: «با من کار نداشته باش.» اصلاً امکان نداره شیطون با شما کار نداشته باشه. زمانی با تو کار نداره که تو دیگه ازش زدی جلوتر.
سؤال پرسیدند. یکی از سؤالها این بوده که برادرمون سؤال پرسیدند: «که آقا! ماه رمضون میگن دست شیاطین بسته است اما ما ماه رمضون هم داره پدرمون رو درمیاره که این!» این به خاطر اینه که دیگه سرعتمون با شیطون یکی شده. برنامه نویسی کرده. وارد کرده. تخم گذاشته توی دلمون. الان قلبمون به جیکجیک افتاده. جوجهها دراومدند. دارند جیکجیک میکنند. حالا چه شیطون باشه چه شیطون نباشه. یعنی شیطون هم که نباشه این نفسه اتوران(autorun) بلده دیگه کارش رو. تربیت شده.
اون زمانی هم که آقا صاحبالزمان(عج) ظهور میفرماید گردن ابلیس رو میزنند، نفس، کماکان هست. اونی که با نفس ورمیره دیگه نیست. وگرنه خودِ نفس کماکان هست. خواستههاش هست. به خاطر همین به خاطر تربیت صحیحی هم که در دورههای تربیتی که آقاصاحبالزمان(عج) خواهد گذاشت برای مردم و یک دستی که بر سر مردم خواهد کشید خیلیها تربیت میشن و واقعاً اثرِ نفس خیلی کم میشه اما هست. در اقلیتاند کسایی که خطایی میکنند و فلان و این بحثها. این رو عنایت داشته باشید. یا مثلاً درمورد اینکه دین آخرالزمان چه خواهد بود خب بحث کردند بعضیها میگن: «همه دیگه مسلمون میشن. شیعهی اثنیعشری میشن.» برداشت من اینطور نیست. مسیحی، یهودی اینها باقی خواهند ماند.
دقیقه ۵ تا ۱۰
منتها در یک اقلیت بسیار کم. میدونید چرا؟ چون اجباری وجود نداره. «لاَ إِکْرَاهَ» (بقره/۲۵۶) صحبت سر چیه؟ اینقدر اسلام درست عرضه میشه هیچ آدم عاقلی نمیمونه الّا اینکه مسلمون بشه. والله قرآن یک آیهای داره میگه: «دشمنی بین یهودی و مسیحی تا کی ادامه داره؟ «الی یوم القیامه»» خب تموم شد دیگه . وقتی «الی یوم القیامه» اینها هستند یعنی در ظهور و پس از ظهور هم هستند. این رو دقت بکنیم ها! روایات نباید با قرآن تضاد داشته باشه، نمیپذیریم. کما اینکه گفتیم ما روایتهایی داریم که «اهلکتاب آزادانه کارشون رو انجام میدن.» اما خیلی کماند. خیلی کم. اون هم خودشون میدونه خودش باید جواب خداش رو بده.
ما میآییم یک کار اساسی انجام بدیم. شیطون سر جای خودش هست. گفتیم وقتی با ما دیگه کاری نداره یعنی ما از او زدیم جلوتر. مثل اون بابایی که شیطون رو توی خواب دید یک زنجیر به دوششه. گفت: «این چیه؟» (کلی هم طناب بود) گفت: «واسهی شیخ انصاریه میخوام اون رو بِکِشم.» گفت: «[مال] من کدوم یکیه؟» گفت: «تو اصلاً طناب نداری. من سوت میزنم دنبالم میدوی!» خب تو اصلاً طناب لازم نداری. تو هر چی پیشنهاد اصلاً من بخوام، نداده توی قلب خودت چرخیده. نفست رفیق منه. ما بیایم یک کاری کنیم. شیطون که دستاندازی میکنه. گفتیم از ما بند و بیل آویزونه. هی اینها رو چی کار میکنه؟ میگیره! بیایم چی کار کنیم؟ این بندها رو باز بکنیم. محملِ کارِ شیطون چیه؟ نفسه. ما باید روی چی کار کنیم؟ نفس کار کنیم تموم میشه ماجرا.
اصلیترین فتنهی قوم حضرت موسی(ع) فتنهی سامریه. وقتی حضرت موسی(ع) میپرسه: «قَالَ فَمَا خَطْبُکَ یَا سَامِرِیُّ» (طه/۹۵) میگه: «سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی» (طه/۹۶) اصلاً صحبت شیطون نیست. میگه: «نفسم یک سؤل غلطی رو درخواست کرد.» بله شیطان هم گفتیم تسویل میکنه. سؤل بِهِت میده. شیطان القای اُمنیه میکنه. اما خود نفس هم میخواد دیگه. بر مبنای اون خواستهها… و اینکه میگن: «جهاد اکبر مبارزه با نفسه»؛ الکی نیست واقعاً! اون جهادی که طرف میره قتال میکنه اون جهاد اصغره. جهاد اکبر واقعاً مبارزه با نفسه. نفس تا خدایی، قدرت میگیره. تا خدایی، پیش میره. تا جایی که قرآن میگه که: «اینها خداشون کیشونه؟ نفسشونه.» بت اینها نفسشونه. اینها خودشون رو میپرستند. بعضیها خودپرست میشن. هر چی نفسشون بگه گوش میکنند.
ما دو نوع نفس هم داریم مثبت و منفی. اصلاً نگاه به نفس، یک مَرکَبه. گفتم شما میتونی مرکب رو… دیشب آخر بحثم بود ها! مرکب رو تربیت بکنی میتونی چیه؟ مرکب چموشی هم باشه که ببردت اینوَر اونوَر بزندت! مقصر هم خودتی. تربیت نکردی رامش نکردی. اون نفسِ مثبت که از فطرت نشأت میگیره و اون نفسِ منفی که از غریزه نشأت میگیره. شما باید ببینی که آقا! ما غریزه رو هم نفی نمیکنیم. غریزه هم مقبوله در نگاه یک مسلمان و باید ارضا بشه درست. اما عقل حاکم باشه. هرجایی که آدم نباید غریزهاش رو ارضا کنه که. و هر جوری که نباید ارضا کنه. همانطور که شما از هر جوبی که آدم تشنهاش بشه آب نمیخوره که. از چشمه آب میخوره. میره آب معدنی میخره. توی تابستون گیر کرده یکجا… اصلاً بعضی از موقعها میبینی آبسردکن هم هست ها! بدش میاد میگه: «دستهام کثیفه.» میره آب معدنی میخره. خب اینجا غریزهاش آب میخواد. اما یک عقلی هم این بغل هست میگه: «هر آبی رو نخور. بعداً تو باید بشینی مریضی بکشی و بدبختی و بیچارگی.»
آقا! نفسش داره میره، یک شیرینی گذاشتند جلوی در مغازهای خواربار فروشی چه میدونم این خواربار چیده جلوی در مغازه. نفسش میخواد برداره، برمیداره؟ نه. عقلش میگه: «اگر بگیرنت میبرنت زندان پدرت رو درمیارن.»
پس اینجا باید ببینی اون نفس وقتی تابعِ عقل بشه و عقل بر او حاکم بشه، برعکس خیلی هم خوبه! میشه از این مرکب، تیز و تند استفاده کرد. به مرحلهای شما میرسی… الآن روشهاش رو میگم. به مرحلهای شما میرسی که نفسِ شما جواب نه به شیطون میده. چون تحت تربیت عقل بوده. چون عقلِ تو اون رو تربیت کرده. خودِ نفسِ تو به شیطون میگه: «برو پی کارت! برای ما داستان درست نکن تو رو قرآن!» این شدنیه؟ بله شدنیه. انسانها اسیر واژهی «دوست دارم»اند. این عبارت رو دوست دارم. خب بیخود میکنی دوست داری. این «دوستدارم»، «دلم میخواد»، «نفسم میخواد» یعنی همین دیگه. «دلم» یعنی نفسم، دلم میخواد، نفسم میخواد پدر همه رو درآورده. فلسفهی شیطانپرستها چیه؟ آلیستر کرولی میگه: «تمام این مذهب شیطانپرستی که من آوردم
دقیقه ۱۰ تا ۱۵
همهی حرفش اینه «چنان کن آنچه خواهی کلِ شریعت بود»؛ توی کتاب لیبر ۱۹۰۴ نوشته بابای همهی این صهیونستها اونه، چنان کن آنچه خواهی کل شریعت، یعنی شریعت من اینه هر چی دلت میخواد انجام بده ما توی اسلام اصلاً این رو نداریم، دقیقاً باید اون دله اون چیزی رو بخواد که عقل میخواد. تربیت بشه عین حرف عقل رو میخواد مگه بده؟ نه، اصلاً خدا با اون نفس… بذارید اسمش رو بذاریم نفسِ مثبت، با نفسِ مثبت پرستیده میشه و خواسته میشه اصلاً محبت، روی دلی میشینه روی دلی، با نفسِ مثبت میشینه. محبت در اثر چی به وجود میاد گفتیم؟ محبت در اثر عقل به وجود میاد و علم، من میبینم یه آدمی اصلاً خوشگلی هم نداره کج و کولگی هم داره کلی، کلی هم من بدهی دارم؛ میاد دستم رو میگیره. یه محبتی از او، توی دلم میافته به خاطر قیافشه؟ نه، خب واسه چیه این محبته؟ چون میدونید که بحثِ عشق یه خرده متفاوته توی قرآن؛ برید شخم بزنید آیهها رو اینوَر و اونوَر کنید یعنی زیر و رو کنید یه آیه برای من در مورد عشق بیارید. قرآن از حُب صحبت میکنه. از محبت، محبت در اثر چی به وجود میاد؟ علم و فکر کردن و عقلانیت و اندیشیدن. میگه: «بابا این فقط دست من رو گرفت»؛ محبت به وجود میاد! بعد یه چیزی دلی میشه. سوره حجرات، آیه ۷ عجب آیهای! رو کُدم یه نکتهای میگم دیگه هر کی گرفت، گرفت دیگه نمیشه بازش کرد؛ یعنی بحثم نیست ها! اون یه چیز دیگه است. میگه: «وَلَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الإیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ» (حجرات/۷) میگه: «ایمان بالذات، توی دلِ شما خواستنیه»؛ اون چه زمانیه؟ زمانیه که با عقل فکر کنی، میبینی ایمان دوست داشتنیه! «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ» (حجرات/۷) اگه با عقل رجوع بکنی، بعضیها گفتیم علم هم دارن، اما عقل ندارن، علم داره کراک بده اما عقل نداره میکشه! میگه: «أَفَلَا یَعْقِلُونَ» (یس/۶۸)؛ نمیگه: «افلا یعلمون» اینها میدونین در مورد کیا استفاده کرده؟ در مورد کسانی که ولایت امیرالمومنین(ع) رو پس زدن! نمیگه اینها علم نداشتن علی(ع) از همه بهتره! میگه اینها میدونستن علی(ع) همه جوره بهتره! افقه، اعلم، اشجع، اعلم و انسب، ها؟ همهی ویژگیها رو داره، یک صحابه بیار که از امیرالمومنین(ع) در یک مورد جلوتر باشه، پیدا نمیکنی! پس چرا علی(ع) رو پس زدن؟ قرآن نمیگه علم نداشتن، میگه علم بر این مطلب رو داشتن، میگه: عقل نداشتن! خیلی قشنگه ها!
یه آیه قرآن میخونه، همه جا قُل قُل میکنه، «یه جا میگه یعقلون، یه جا میگه یعلمون، یه جا میگه یفقهون، ولش کن همهاش یکیه!» اصلاً این نیست! میگه: «عقل داشته باش برس به علمت!» تو علم رو بهت دادن، دانش رو دادن بهت دادن، آدمی که عاقله از اون بستر علمی، استفادهی درست میکنه! «کلما حکم به العقل، حکم به الشرع، و کلما حکم به الشرع، حکم به العقل» یعنی «شرع شما فتوای عقلانی میده! و عقل شما فتوای شرعی را میپذیره!» میگه: «وَلَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیَانَ» (حجرات/۷) میگه: «ته دلتون هم برید با عقل بررسی کنید میبینید از کفر و فسوق و عصیان هم چی؟ بدتون میاد.» حالا ذیل این آیه روایتهایی داریم که اشاره کرده اینها رو؛ که: «یک نفر ایمان ته دلتون محبوب بود رجوع نکردید باید حب پیدا میکردید!» و این سه تایی که اسم بردم «الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیَانَ» کراهت ذاتی دارید نسبت به این مسائل، کراهت فطری و عقلی دارید. کدام عقل سلیم از حرف زور خوشش میاد؟ نکتهی عجیب اینجا نهفته است میگه: الکفر مفرد، العصیان مفرد، الفسوق یعنی دومی رو… اولی رو میگه الکفر اولین کلمه، دومین کلمه جمع بسته میشه الفسوق؛ و سومین کلمه مفرد گفته میشه، میگه: «این سه تا با اینکه کراهت ذاتی داشتی خب چرا؟ در حالی که رجوع میکردید شما میدید که اصلاً بالذات دانستن
دقیقه ۱۵ تا ۲۰
و عقلانیِ آن دانستن؛ یعنی علم رو استفاده کردن محبت میاره!» چه دلیلی داره یک نفری که برای دفاع از مظلومین رفته کشته شده یه نفر بدش بیاد از اون آدم؟ واقعاً چه دلیلی وجود داره؟ هیچ دلیلی وجود نداره؛ جز این که اون آدم بیعقل باشه! امام علی(ع) میفرماید: «من خدا رو نه از روی ترس بلکه از روی محبت میپرستم.» چون علم داره؛ از عقل بهره میبره؛ اکمل؛ بهرهی اکمل، کاملترین بهره رو میبره؛ به محبت خدا میرسه! شوقی به خدا داره که اصلاً، طرف رو میبینی میخواد از خود بیخود کنه میخواد به نماز وایمیسته! «آقا چرا نمازمون خوب نیست؟ اینجوریه؛ فلانه، بهمانه؟» برای اینکه به محبتِ الهی نرسیدیم!
اگه به محبتِ الهی برسی؛ میشی موحد، موحد که شدی اصلاً گناه نمیتونی انجام بدی. حالا توضیح میدم یعنی چی نمیتونی انجام بدی؟ اگر کسی آگاهی پیدا کنه از ذاتِ گناه، خوشاینده براش؟ نه، یه بنده خدایی به ما میگفت: «یه جایی گوشت میفروشن کیلویی ۱.۸۰۰» چند سال پیش بود البته ها! گفتم: «۱.۸۰۰؟» گفتم: «یه جای کار میلنگه دیگه ! هیچ ارزونی بیحکمت؟ نیست!» گفت: «نه فلانیه!» بعد کاشف به عمل اومد گوشت خر بوده میخورده! آره رفتن بستن مغازهی یارو رو؛ گرفتنش و فلان! قبلاً میخورد عشق میکرد، میگفت: «بابا دیگه گوشت پیدا کردم ارزون»، میخورد کیف میکرد، بعد حالا همون گوشت بهش بدن بالا میاره! چرا؟ مزهاش فرق کرده؟ علم پیدا کرد این ذاتش چیه! با عقلش دو دو تا چهارتا کرد؛ حالا سنجید میگه: «نمیخوام! ۱.۸۰۰ که هیچ، حالا مفت هم بهم بدن نمیخورم! پول هم بهم بدن بگن بیا این رو بخور دیگه نمیخورم»، چون از عقلش استفاده میکرد چون این علم رو به دست آورده بود، فلذا پیامبران، چون عالماَند گناه نمیکنن، چون معدن علم الهیاَند! بدیِ گناه رو میبینن، گفتیم: شیخ انصاری چی میگفت؟ میگفت: «شما تا حالا به این فکر کردید مدفوع خودتون رو بخورید؟ من هم نمیتونم فکر بکنم گناه حتی بکنم!» این معصوم نبوده ها! این عصمت اکتسابیه! آدم میتونه به سمتش بره؛ معصومِ بالذات؟ نیست. مثل حضرت عیسی(ع) نیست که وقتی به دنیا میاد پیغمبره! به دنیا میاد میگه: «آتَانِیَ الْکِتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیًّا» (مریم/۳۰)، معصومه؛ بچه دو روزه سه روزه است داره حرف میزنه معصوم! اما رسیده به این مطلب شیخ انصاری، ما داریم که: «برخی از علمای امت من…» پیامبر (ص) میفرماید: «افضل من انبیاء بنی اسراییل»، خیلی حرفه ها! ما باید برسیم به چی؟ به خود آگاهی، اول خدا آگاهی، خدا کیه؟ بعد خودآگاهی؛ «من عرف نفسه، فقد عرف ربه»، جهان آگاهی، دنیا اصلاً چی هست؟ دین آگاهی، شریعت یا این قانونی که خدا گذاشته برای زیستن، و سرنوشت آگاهی. به اینها که رسیدیم اون موقع میتونیم جلو بریم!
توی بحث مکارم الاخلاق که من گفتم که ما یه سری مکارم الاخلاقی داریم بعضیها به دنیا میان داراییشون بیشتره، و اون کسانی که ندارن میتونند چی کار کنن؟ با تضرع از خدا؟ بگیرن! روایت داریم از امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: «اگه ندارید اَداش رو در بیارید!» فهمیدی چی شد؟ خسیسی! با عقلت به این نتیجه برس صدقه خوبه! فهمیدی چی شد؟ با عقلت رسیدی! اینجا راه گشای جلوگیری از گناه فقط عقله؛ با عقلت به این رسیدی که، صدقه خوبه خب، اما حالا میخواد جونت بالا بیاد؛ میخوای ۲۰۰ تومن بندازی صندوق صدقات، خب؟ اینجا میگه: «اَدای آدمهای سخی رو در بیار»، بابا عقلم میگه باید بندازم!
خیلی از کارها هست که ما نفسمون دوست نداره، اما عقلمون دستور میده ما انجام میدیم، آقا این همه آدم میرن، ماشینشون رو بیمه میکنن یه هزینهی اضافی نیست؟ اصلاً وجود شرکتهای بیمه یعنی چی؟ یعنی مردم اون قدر که بیمه میکنن خسارت وارد؟ نمیشه! میصرفه که یارو بره شرکت بزنه، پس ما دیوانهایم بریم، شاید هم تصادف نکرد؛ بله خب تصادف نکرد! اما اگه تصادف کنم چی؟ این یه عقل! یه خرج اضافه میکنی برای اینکه از عقلت بهره ببری! تا یه چیزی به شکم ربط داره مردم عاقله میشن! به خدا، تا به دنیاشه همچین عاقل میشن دو دو تا چهارتا میکنن همه جوره بیمهی آتش سوزی و عمر بیمه نمیدونم، همه چی
دقیقه ۲۰ تا ۲۵
تا به یه معنویت و سرنوشتشون مرتبط میشه جونشون میخواد بالا بیاد انگار. میفهمی این آدم عاقل نیست دیگه! بیا اصلاً خدا و پیغمبری فرض کن وجود نداره، نعوذ بالله. آقا از عذاب جهنم این کتاب یه چیزهایی گفته! کم هم نگفته. یک درصد، نه یک هزارم درصد، اگر واقعی باشه خیلی احمقاَند اون کسانی که دارن همچین ریسکی میکنن. فهمیدی چی شد؟ یک هزارم درصد! چند درصد احتمال داره من… خیلی وقتها شما تصادف هم میکنید نمیذارید از کوپنتون بِکَنه، به خاطر چی؟ تخفیفش، چند درصد احتمال داره مثلاً یه تصادفی یه ماشینی که انداختی رفتی مسافرت میگی شاید حالا یه روزی اومدی… درصدهای پایین برای این در نظر میگیری! برای اون نه، میگم یک هزارم درصد احتمالِ این باشه که، قیامت واقعیت داره و جهنم اینجوری پوست طرف رو میکَنن، آدم عاقل گوش میکنه. دفع خطر احتمالی شرط عقله!
من گفتم برعکس وقتی خدا میخواد عذاب کنه خیلی حرفهای حرف زده ۱۳۵۰ سال قرآن فحش میخورد میگفتن: «این خدای شما توجیه نبوده! میگه بندازم توی آتیش پوستش تموم بشه یه پوست دیگه میدم. خب بزن تا فیها خالدونش بسوزون دیگه، تا استخونش بسوزون، تا مغز استخونش، میگفتن خداتون بلد نیست همچین سوسولی برخورد میکنه»، پوستِ دوباره پوست میذاره، جراحی پلاستیک درست کرده! سوختگی درجهی یک: پوست گفتیم قرمز میشه تاول میزنه، سوختگی درجهی دو که بابای آدم میاد جلوی چشمش، درد بیشتره! سوختگی درجه سه: هیچ دردی نداره چون پوست که از بین میره، رشتهی اعصاب هم از بین میره و شما دیگه هیچ دردی احساس نمیکنین. برعکس او خیلی حرفهای گفته که: «چه جوری عذابتون میکنم، من خودم آفریدم نه، پوست نباشه درد میره، پوست نو میدم»، همین یک مورد کافی است تا فردی دیگر خودش را جلوی قرآن قرار ندهد! با خودش بگوید ۱۴۰۰ سال پیش از کجا گفته بوده این رو؟ حالا این عقل نداره، به درک بذار بره جهنم به من و تو چه؟ خدا آیه فرستاده بر پیغمبرش گفت: «ول کن اینها رو، تو هم گیر دادی هی میخوای اینها رو بکشونی ببری هدایتشون کنی منِ خدا میگم «ولشون کن گور پدرشون!» این گور پدرشون نیست توی قرآن ها! تفسیر منه! «بابا ولشون کن دیگه اینقدر داری حرص و جوش میخوری، نمیفهمه دیگه» بابا ابوجهله، والله! به قول ایشون خواستن سرها رو بِبُرن، میخواستن کلهاش رو بِبُرن گفت: «کلهی من رو از بیخ ببرین بین کلهها توی چشم بیاد»، نفهمه دیگه! میخواد بعد مرگش هم کلهاش توی چشم باشه! اَداش رو لااقل بیایم ما در بیاریم اَدای خوب بودن رو! این له کردن نفسه.
عنوان بخش ۲ : رام کردن نفس
بقره (۲۰۱) اخلاص (۱)
۲- خب! اولین کاری که باید کرد چیه؟ اصل رام کردن نفس. باید این اسبه رو، این سمند سرکش، این مرکب سرکش رو باید چی کار کنیم؟ رامش کنیم. ببینید ما نفسمون کاملاً با شرطیسازی مطابقه.
شما دیدید مثلاً یک لواشک بهتون نشون میدن شُرشُر بزاق مبارک دهنتون میریزه، هنوز نخوردی ها! داری نگاه میکنی، الان گفتم بعضیها این طوری میکنن (آب دهن قورت دادن) ندیده؛ هنوز گفتیم؛ ببین این بخوره چی کار میکنه! این چیه؟ تو خوردی لواشک اینجا؟ پس برای چی اینطوری شدی؟ میگی: «بدن من شرطی شده! چون قبلاً خوردم!» بدن میفهمه بدن شعور داره! میگه چی؟ میگه: «ببین این توی دهان برای ترشی اصلاً هی ترشح ترشح ترشح، از الان آماده کن!» این ماجرا پاولفه دیگه، پاولف میرفت به سگش غذا بده این سگ پاولف معروف توی روانشناسی شرطیسازی، میرفت غذا بده و بعد این نگاه کرد گفت: «این سگه چرا همین طور شُر شُر همینجوری بزاقش میریزه؟» فهمید این غذایه رو فهمیده دیگه این سگه، شرطی شده! یه بار کار دیگهای داشت غذا نمیخواست ببره، برق و روشن کرد؛ دید اِ! این شُرشُر همین جوری داره میریزه باز دوباره! گفت: «این قاطی کرده نکنه میخواد خود ما رو بخوره این؟ چرا این جوری شده؟» فهمید چون هر بار غذا رو میبرده برق هم روشن میکرده، [سگ] این این بار به برق هم شرطی شده.
جوجه رو دیدی میخوای براش دون بپاشی جوجههای کوچیک رو، شرطی شده جوجه، تا دستت رو اینجوری اینجوری تکون میدی، بیا بیا میدوه فکر میکنه میخوای غذا بهش بدی، بچه کوچیک پنج بار شیر خورده شرطی شده میدونه وقتی گونهاش پستان مادر رو لمس میکنه شیر خوردن شروع میشه بعد مردک نشسته با بچه بازی میکنه، هی میزنه این طرف بچه دنبال شیر میاد هی میزنه اینوَر میگه: «آخی پسرم سَرسَری میکنه.» بابا ولش کن بچه بدبخت باباش رو درآوردی.
دقیقه ۲۵ تا ۳۰
شرطی شدن، نفس رو میشه شرطی کرد. حیوون رو میشه کاری کرد به حرفت گوش بده، سگ صاحبش رو میشناسه شرطی شده، سگ، غریبه رو میگیره؛ شرطی شده وگرنه هر دوی اینها پا دارن، چشم دارن شکل هماَند، چون شرطی شده. من این رو به شما بگم نفسِ انسان رو میشه شرطیش کرد، یعنی کاملاً اَزش سواری گرفت. این رو یه جا مثال زدم توی این باشگاههای پرورشِ اسب، اسبهایی که، کره اسبها که یه خرده بزرگ میشن دیگه اینها رو تا شیش ماه از مادرشون جداشون میکنن، میندازن توی یکی از این اتاقچهها بعد اینها همه چی رو گاز میگیرن؛ در و دیوار رو گاز میگیرن. اگر این اسب تو دهنی نخوره کلاً دیگه از این اسبهایی میشه که گاز میگیره دیگه بدبخته صاحبش، این میاد چی کار میکنه؟ میاد لبهی آهنی رو گاز میگیره؛ رنگهای در رو میخوره! میان چی کار میکنن؟ اون کسی که اونجاست، بهش آموزش دادن. تا این اسبه پوزش رو میاره رنگها رو شروع میکنه به خوردن، همین جور دهنش در آهنی رو میچسبه ول نمیکنه محکم میزنن توی پوزش. محکم ها! بعد یه چیزی هم دارن، تنده فلفلیه میزنن به در، که این دیگه میفهمه که چی؟ آهان! این دره گاز گرفتن سوزش میاره.
بچهی کوچیک شیشه رو ول نمیکنه چی کار میکنن؟ فلفل میزنن. خب! آره برای چی؟ برای اینکه بدش بیاد. ما آدم میشناختیم این آکواریوم داشت، ماهی گوشتخوار و گیاهخوار انداخته بود کنار هم، ماهی گوشتخوار باهاش کاری نداشت، کنار این گیاهخوارها همین جوری؛ «بابا چه جوری این کار رو کردی؟» این برداشته بود یه شیشهی حائل گذاشته بود بین اینها که اینها نمیدیدن توی آب، گیاهخوارها اینوَر بودن گوشتخوار اینوَر منتها این شیشه بُعد داشت یعنی قشنگ آره گوشه داده بود این رو میتونستن قشنگ بچرخن دور هم. بعد این اسکاره اینقدر با پوز توی شیشه رفته بود ها! بدبخت برای خوردن ماهی گیاهخوارها ماهیهای گیاهی اینقدر با پوز رفته بود توی شیشه، کلاً شیشه رو این یارو برداشته بود از کنارش که این گیاهخواره رد میشد میگفت: «نه شیشه است!» جرأت و حتی ریسک هم نمیکرد سمتش بره!
کَنه. استاد پرش از ارتفاعه. میذاریش ته لیوان میپره بیرون؛ نسبت به قدش خیلی میپره! از توی لیوان میتونه بپره بیرون. کَک، کنه! یکی از اینهاست، کَک به تنبونتون نیفتاده؛ نشنیدید این رو ضربالمثلهای کوچه بازاریمونه. کبک نیست، کبک کلهاش رو توی برف میکنه اون یه چیز دیگه است! آره؛ بعد نگاه کنید این رو میدونید دانشمندان میان چی کار میکنن؟ خیلی جالبه آزمایش کردن. روی این لیوان یه شیشه باریکِ باریک میذارن این کَکه هی میپره؛ تق میخوره کلهاش به این شیشه. میاد پایین بیست بار بپره شیشه رو برداری دیگه تا آخر عمرش از توی لیوان نمیتونه بیاد بیرون! چون دیفالتش (default) این میشه، برنامهریزیش این میشه از این ارتفاع به بالاتر درده. نفس رو باید همین جوری رامش کرد، رامش میکنی؛ جفت لگد پرت میکنه توی شکم شیطون. نه با صاحبش بهتون بگم. بله مثالهاش زیاده من نمیخوام وقت ندارم توی سیرکها اصلاً همین جوریه یه یارو که با به یه متر و نیم قد وایستاده فیل به اون گندگی رو اینجوری میکنه: «لنگهات رو بده بالا»؛ جفت پاهاش رو بلند میکنه با چهار تن وزن! «اَ! بابا این چه جوری میتونه؟» شیره دهنش رو باز میکنه کلهاش رو میکنه توی دهن شیر این میاره بیرون. ببین این اصلاً فکرش رو نمیکنه این دهنش رو بتونه ببنده؛ چون این آموزش دیده این شرطی شده. آموزش واسه آدمه! آدم دو دو تا چهار تا میکنه از عقل استفاده میکنه او عقل، نداره ما میگیم نفسی که عقل نداره با عقل شرطیش میکنیم. اسب خوبیه! ازش سواری بگیرید! «آقا چی کار کنیم ما این رو؟» الآن عرض میکنم.
اگر شما اجازه دادی نفست برات لنگ و لگد بندازه دیگه تموم شد. در خانه اگر کَس است یک حرف بس است.
در وجود انسان اونی که حرف آخر رو میزنه کیه؟ عقل. تمام شد رفت. اجازه دادی این رو میخوام اون رو میخوام غلط کردی میخوای. چنان باید تو پوزی بخوره که دیگه فکر این چیزها رو هم؟ نکنه. باید چی کار کنیم؟ این رو بحث بکنیم. ما خیلی از بحثهای شرطی شدن همون چیزهایی است که شما بهش میگید عادت کردن. عادت میکنیم با غذا نون بخوریم؛ خیلیها هستن. عادت میکنن نمک حتماً باید بزنن؛ اصلاً دیدید غذا رو مزه نکرده ها! اول نمک میپاشه. این شرطی شده. عادت کرده با غذا آب بخوره. چیزهای خوردنی گفتم که شکم لامصب همون چیزیه برای همه لمس شده و محسوسه.
مؤمن یک کلام در کل این رو بگم، مؤمن به هیچ چیز عادت؟ [نمیکنه]
دقیقه ۳۰ تا ۳۵
تموم شد رفت. پس چی کار کنیم؟ حالا بهتون میگم. از چیزهای کوچیک شروع کنید. برای جلوگیری از گناهها! از چیزهای کوچیک شروع کنید. اجازه ندید نفستون همون عادته همون خواستنه، بهتون دستور بده. داری تخمه میشکنی تخمه که میدونید وقتی میشکنی کی ولش میکنید؟ [الی یوم القیامه] خدا پدرت رو بیامرزه. الی یوم القیامه یعنی تا موقعی که تموم بشه. تموم میشه ولش میکنی، میافتی دهنت خشک شده اینقدر آب میخوری بعد شکمت باد میکنه راه میری قلپ قلپش رو میشنوی. از روی پله که راه میری قشنگ شالاپ شولوپ توی شکمه رو میشنوی. اصلاً یک اوضاعی میشه یارو. چشمهاش سرخ میشه میزنه بیرون! بس که این نمک هم خطرناکه اینقدر خورده. ببین! اینه.
باید از چیزهای کوچیکتر شروع کنی. چیزهایی که دوست داری. مثلاً داری تخمه میشکنی نگاه کن ببین تا اینجا اومده. دیگه نمیخورم. همین رو هم نمیشکنی ها! نه این رو بشکنم بعدش دیگه تمومه ها! تا اینجا این رو نمیشکنم. تا یک هفته خداحافظ تخمه! نه خیلی آسونه تخمه شکستنه، ببین! اصلاً من با سیگارش کار ندارم ها! با چیزهای خوردنی ساده، آقا! داری یک بازی انجام میدی توی گوشیت تا سه روز خداحافظ تا سه روز. بعد سه روز بازی کن فهمیدی چی شد؟ تا بعد سه روز خواستی بازی کن عیبی نداره.
من خودم … ببین! یک چیزی من بگم: من برای اینکه اینجا ماجرا پیش نیاد یک سری تجربیات شخصی دارم. خدا لعنت کنه اون کسی رو که دنبال منیّته. بحث این چیزی رو که برای خودم پیش اومده و دارم اجرا میکنم، من استاد اخلاق دارم، میرم فرمول میگیرم، اجرا میکنم، جواب داده والله خب؟ روی خودم جواب داده میگم بیایید اجرا کنید. همون موقع آقا! ما توی ماشین بعضی موقعها مطالعه میکنم سردرد میگیرم نمیتونم تکون میخوره و بعد وقتی هم سر خیلی پایینه آدم حالت تهوع هم بهش دست میده بهش.
توی ماشین، بعضی موقعها یک بازی توی گوشی ما ریخته بودند همینجوری بازی میکردیم. یک بار رفتم توی جزئیات بازی خصوصیات بازی (properties) نگاه کردم دیدم ۱۳ ساعت، ۱۸ ساعت چقدر من این بازی رو انجام دادم. گفتم اَه چقدر وقت از ما گرفته این بیشرف. ۱۰ دقیقه، ۱۰ دقیقه بازی خوردیم از شیطون! گفتیم شیطون بارِ گردومون رو گردو گردو میبره! ده دقیقه ده دقیقه عمر رو… من اینجوریام حالا نمیگم شما هم قسم بخوری. من گفتم: به علی(ع) دیگه بازی نمیکنم. چون به علی(ع) برای ما تمامه دیگه. بعد خواستم پاکش هم بکنم گفتم: ولش کن تو هستی و دیگه من پاکش… هنوز هم توی گوشیمه. خدایی هم دیگه سراغش نرفتم. بعد نکتهی جالبش میدونید چیه؟ یک هفته بعدش بیزار شده بودم از این بازی. گفتم اَه من چه میلی داشتم این بازی رو انجام بدم ؟ آقا! داری تخمه میشکنی؟ تموم. به علی(ع) تا یک هفته دیگه. یعنی تا یک هفته دیگه حضرت علی(ع) میری سر تخمه قولت رو بشکنی؟ حالا من نمیگم قسمه رو شما بخورید ها! من برای خودم اینجوریه. برای من جواب میده چون مطمئناً نمیشکنمش. الحمدلله انشاءالله.
آقا! این آروم آروم دقت کنید نفست به این نتیجهای میرسه! کامل به این نتیجه میرسه، زیاد باهات ور نره توی خواستن. توی خواستنِ چیزی. چون نتیجهاش چیه؟ نتیجهاش تحریم یک چیزه. نفست به این نتیجه میرسه ها! کامل به این نتیجه میرسه به هیچ چی عادت نکن. حتی به ذکر نمازت! به ذکرهای مستحب نه واجب.
همیشه توی رکوع میگی: «سبحان ربی العظیم و بحمده»؛ یک هفته بگو: «سبحانالله سبحانالله سبحانالله». اونجا که میشه عوض کرد، نه که ذکرهای واجب رو! نگذار عادت کنی. مؤمن به هیچ چی… اولا به اون ذکره نباید عادت بکنه. دیدید چه جوری سلام میدیم؟ بعد نماز، السلام ولالالا سریع امام رضا(ع) دست چپ به چپ چپ لبلبلبلبلبل تموم شد رفت. بعد میری سرخس مثل ما بچرخی توی ایران جای امام رضا(ع) هی عوض میشه. میبینی توی مسجد چرخیدی و همه دارند نگاه میکنند «این دیوانه کجا رو داره سلام میده؟ چرا به بیتالمقدس این داره سلام میده؟» خب ها چیچی شده؟ عادت کردیم.
جلسهی قبلی گفتم یکی از همین جلسهها که اینجا بودیم ما دبیری داشتیم گفت: «رفتیم پیش یک استاد بزرگی گفتیم نماز ما چطوره؟ میخواهیم ببینیم خوبه یا نه؟» گفت: «قنوت نخون» گفتم: «ما رو گرفتی؟ نمازم ببین چه جوریه؟» گفتش: «همین!» گفت: «باشه. ما چند روزی نماز خوندیم بعد، یک روز دیدم توی رکعت دوم توی رکوع دارم میگم: «رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً» (بقره/۲۰۱) عادت کردیم»؛ رکعت دوم بعد از «قُلْ هُوَ اللَّهُ» (اخلاص/۱) چیه؟ «رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَهً» (بقره/۲۰۱) عادت کردیم. مؤمن به هیچ چی عادت نمیکنه.
از همین چیزهای کوچیکِ تخمه شکستن شروع کنید. آقا! با غذا عادت داری آب بخوری. میگی من با غذا آب نمیخورم، تموم شد. عادت دارم. به خدا شدنیه. اینقدر هم آسونه اصلاً هم سخت نیست. آقا! با نون حتماً غذا رو باید با نون بخورم من تا ده روز، تموم شد. بعد ده روز حال کردی تا دو روز دیگه هم اضافه کن پنج روز دیگه هم اضافه کن اون با خودت
دقیقه ۳۵ تا۴۰
اصلاً سخت نیست ها! اصلاً سخت نیست بهخدا. یک چیزهایی سادهی اینجوری. عادت دارم این کار رو بکنم من باید به این نتیجه برسم به عنوان یک مسلمان انشاءالله یک مؤمن به هیچ چیزی عادت؟ نباید کرد. شروع کنید از چیزهای کوچولو اینجا رفتن، نمیدونم اینجوری آب خوردن حتماً آب سرد خوردن من اصلاً عادت ندارم، دیدید چقدر ما این رو استفاده میکنیم. نه من عادت دارم اینجوری … . من خودم باید متکای بلند میذاشتم زیر سرم بخوابم، عادت دارم. یک هفته گفتم متکای بلند نمیذارم. آقا! اون شب اول پدری از ما دراومد. هی گردنم اینجوری میشد. بعد حالا ببین چی شد؟ یک هفتهای که گذشت نمیتونستم متکا بذارم زیر سرم.
یک برههای ما کمردرد گرفتیم. این دکتره میگفت: «فقط باید به شونهی آره چپ یا راست بخوابی» حالا راستش که درستشه اینجا با چیز شرعیش کار ندارم. حالا این هم راستش درسته ها! همین که اسلام میگه درسته، چون سر معده میافته روی قلب فشار میاره. خیلی علمیه بحث. جنینی باید بخوابی دو تا دست رو باید بذاری بین دو تا زانو که این زانوها به هم برخورد نکنه آسیب برسونه. حالت جنینی به شونه راست بهترین خوابیدنه. بعد برای اینکه یک کسی بتونه این جوری بشه فقط کافیه یک هفته روی مبل بخوابه. چون رو مبل نه لنگهات میزنه بیرون نه میتونی این جوری بخوابی. کلهات هم میاد بالا. نه میتونی دمر بخوابی که یک چیز قوسدار میشه. اصلاً خب؟ اصلاً نمیشه مجبوری این جوری بخوابی یک هفته میخوابی بعد عادت میکنی میری روی فرش هم همین جوری میخوابی. این شرطی شدی تو! اشتباه نکن تو چی شدی؟ شرطی شدی.
من یک ماجرایی از خودم بگم. یک چیزهایی که دست خودمون بوده ما زمانی که دانشجو بودیم درس میخوندیم مثلاً این بغلدستیمون شروع میکرد هی سر و صدا کردن نمیگذاشت بخوابیم. من عادت کردم این سرم رو میگذاشتم روی شونهام این جوری، گوشم رو نگه میداشتم که کمتر… با این دستم هم میگذاشتم… این جوری میخوابیدم. آقا! تموم شد. درس ما تموم شد. این جوری میخوابیدم باز هم. هیچ صدایی نبود ها! بعد میخواستم این جوری نخوابم سخت میشد ها! چرا؟ چون عادت کردم. چرا چون خواب خوشاینده. غذا؟ خوشاینده. هر چیزی که خوشایند باشه کنارش یک چیزی تکرار بشه خوشت میاد. هر چیزی که بدآیند باشه کنارش یک چیزی بیاد چی؟ بدت میاد. چه جوری گفتم امام حسین(ع) خوشاینده، چایش میشه خوشایند، قیمهاش میشه خوشایند. قلیونِ بعدِ هیئت هم برای طرف میشه خوشایند. خدا نکنه که چیزهای بعدیش هم بیاد که اون دشمنی که من میشناسم میاره.
شروع کنید از همین فردا آقا! ما هم اصلاً یک آدمیم مثلاً اون لحظهای که میخوای بگی مثلاً «یک پنج دقیقهی دیگه بخوابم»، پنج دقیقه واقعاً هیچ چی رو کم و زیاد نمیکنه خداییش. بگو: «گور پدرت»، این گور پدره به نفست، کلاً یک پدری براش در نظر بگیری هر چی فحش داری حوالهی همون باباهه کن. پدرِ فرضی آره، برای نفست در نظر بگیر بگو: «گور پدرت الآن پا میشم.» آروم آروم شما میبینی نفست یاد میگیره جلوت واینایسته؛ بر عکس متمایله بهت، هوات رو هم داره. چرا؟ چون دوست نداره سختی بکشه. فهمیدی چی شد؟ نفس دوست نداره سختی بکشه که، بهت تمایل پیدا میکنه، میگه: «هر چی تو بگی باشه.» بهت دیگه پیشنهاد نمیده این رو بخور. آقا! وایستادی … نگاه کن بذار من این رو برم توی اصل دوم بگم بهتره.
عنوان بخش ۳ : مبارزه با گناه در مستحبات
نازعات (۴۰) نازعات (۴۱)
۳- اصل دوم خیلی جالبتر از این اصله. اصل مبارزه با گناه در مستحبات. یاخدا این دیگه چیه؟ مبارزه میکنی با گناه، توی؟ مستحبات! قبل اینکه شروع کنم یک مثال بزنم تا خوب جا بیفته. ماه رمضونی مگه قبلاً عادت نداشتی مثلاً از خواب بیدار میشم من حتماً یک لیوان چایی رو باید بخورم، خب چی شد ماه رمضونی؟ با لگد زدی زیرش. عجب! حالا فهمیدی اثر روزه چیه؟ اثر ماه رمضون چیه؟ شکستن همین عادتهاست. ساعت خوابت رو چی کار میکنه ماه رمضون؟ عوض میکنی. شکستن همین عادتهاست. بخشهای دیگهای هم داره. این خوشگلیشه که اصلاً اراده، قوی میشه.
ما گفتیم گناه کردن رو دوست نداریم والله بالله بعدش هم پشیمون میشیم. مشکل سر چیه؟ ارادهی ترک گناه نداریم یعنی چی؟ برای اینکه نفسمون جفتک میندازه نمیخواهیم جلوش رو بگیریم. قرآن یک عبارت و آیهی خیلی قشنگی داره. میگه: «وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى» (نازعات/۴۰) میگه: «اون کسی«فَإِنَّ الْجَنَّهَ هِیَ الْمَأْوَى» (نازعات/۴۱)؛ «کسی به جنت میرسه مأواشه.» اصلاً خونشه، جای امنشه، مال خودشه جنت. این کیه؟ میگه: «وَ أَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ» (نازعات/۴۰)؛
دقیقه ۴۰ تا ۴۵
«اون کسی که به مقام خوف از ربش رسیده»؛ «وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى» (نازعات/۴۰)؛ «و نفس خودش رو (همون بحثی که الان داریم در مورد نفس میکنیم) نهی میکنه» از چی؟ «عَنِ الْهَوَى». دقت کنید نمیگه عن الذنب. نمیگه نفس خودش رو نهی میکنه از گناه، اشتباه نکنید قرآن خیلی عبارتش دقیقه. میگه نهی میکنه نفسش رو از چی؟ «از هوی»، فرقش توی این چیه؟ گناه بده، اما هوی همیشه گناه؟ نیست. خیلی هویها هست گناه نیست. هوس کردم برم یک لیوان آب بخورم گناهه؟ نه والله، نه والله. میگه: «ببین! کاری کن نفس، به تو دستور نده؛ عقل، دستور بده.» یک جاهایی لازمه این اسبه بزنی توی پوزش! فلفل بزنی به اون در اصطبل! در عوض یک عمر یک اسبی داری که راحتی. وگرنه این جوری باشه این دائم اینوَر اونوَر رو گاز میگیره.
بچه رو بغلی بار آورده. یک بار گریه کرده این رو بغلش کرده که آروم شده دیگه چی شده؟ ها، داره ضرر میکنه دائم بچه بغلی شده، دیگه نمیتونی، بدبختت میکنه تا پنج سالگی همین جوری بغلته. حالا تو بذار گریه کنه، با گهواره، یک جور دیگه آرومش کن. بچه عادت کرده شبها مثل جغد بیداره، روزها خوابه بچهی کوچیک. یکی از این دوستان دفتر ما صبحها ساعت ۱۱ میاد میگم صبحت بخیر عزیزم الآن؟ چشمها فلان؛ میگه: «نذاشت تا صبح بابام رو درآورد فلان»، میگم یک روز، روز نذار بخوابه وَر برو با بچه نذار بخوابه شب همچین میخوابه کلاً عوض میشه دیگه راحت باش. چون لوسیم، «نه بچهام اذیت میشه بچهام…خودمون هم همین جوری میگیم دیگه. نفسمون هم مثل یک بچه لوسش کردیم، این نتیجهاش میشه. برای مستحبات چه جوری مبارزه کنیم با نفس؟ الآن بهتون میگم. نفس به تو جرأت پیشنهاد دادن هیچ چی دیگه نداره.
عباس بابایی… سیب خوردن گناه داره؟ والله بالله نه. مگه این که حروم باشه و مال خودمون نباشه نه همین طوری عادی یک سیبی از نون حلال آدم خریده آورده بخوره، هیچ گناهی نداره میوهی خوبی هم هست. عباس بابایی سیب قرمز خیلی دوست داشت این سیب رو ۱۰ دقیقه نگاهش میکرد بو میکرد یک خرده چاقو چاقو میزد روش، تا این بوش بیشتر بشه بعد تا میخواست بخوره میگفت: «نه شرمنده تا ۳ روز سیب ممنوع.»
ببین ما حلال خدا رو بر خودمون حرام نمیکنیم تا ابد، میگیم تا ۳ روز ممنوع. یکی از این سرهنگها میاومد دفترش. تیمسار بود دیگه این سیب رو بهش تعارف میکرد میگفت: «جلوی خودم بخور» خب میگفت: «آقا میل ندارم» میگفت: «نه خواهشاً اگه میشه بخور» این نفسه، دیگه پیشنهاد نمیده. «این رو میخوام این رو میخوام» شیطون بهش میگه: هی این رو بخور! میگه: خفه شو برو بابا! این سیب عادیش رو نمیخوره برم مال حروم بخورم؟ لالمونی بگیر! منِ بدبخت باید بیچارگیش رو بکشم. بگیر ساکت شو ببینم. شروع میکنه نه گفتن به شیطون. همون نفسی که تا دیروز جفتک میانداخته برای شیطون. یعنی به نفع اون، به همین سادگی این شدنیه.
آقا! ماه مبارک رمضان ببین چی بهمون یاد میده. آقا! آب خوردن حرومه؟ نه والله، ناهار خوردن حرومه؟ نه والله. یک ماه رمضون همه چی میریزه به هم، ناهارخوردن حروم میشه حلاله ها! اما نباید بخوری روزهات رو شکستی. چی یاد میگیری توی ماه رمضون؟ که اینجا یک اولویتی هست که اگه من بخورم تنبیهش هم محکمه ها! روزه رو به عمد وا کنی کفارهاش یک کفارهی اساسی که دو برابرِ تایمِ ماه رمضونی پدرت درمیاد خب؟ دیگه سراغ این جور چیزها میگی نمیرم. میگی آقا! نمیارزه. حالا برای بعضی ها هست چی؟ میارزه.
آقای قرائتی یک ماجرایی نقل کرد میگفت: «طرف توی حج زنش بهش چی میشه؟ حرام میشه. اینها رفتند شب سنگ جمع کنند که فردا بزنند. باید میرفتند توی بیابون تاریک بود و این لباسها هم لباسهای خوبی نیست بالاخره، این لباسهای حج و اینها؛ شد آنچه نباید میشد.» اومد صبح پیش حاجآقا گفت: «حاجآقا ما نشد دیگه بالاخره کار از دستمون دررفت.» بعد گفت: «خب باید یک شتر کفاره بدی.» گفت: «میارزه.»(خنده حضار)؛ حالا خودت میدونی برو ۶۰ روز روزه بگیر. اینجا چیه؟ همون غذای عادیه، آبِ عادیه که داشته میخورده اما اینجا روزه بهش یاد… اصلاً بابا! روزه تمرین گناه نکردنه. تقوا یعنی چی؟ تقوا همین بازدارندگی است همین افساره. افساری که گردن اسبته
دقیقه ۴۵ تا ۵۰
و دست عقلته این میشه تقوا. پرهیزکاریه دیگه پرهیز میکنه آقا! مریض باید چی کار کنه؟ پرهیز کنه. این هم میشه تقوا چی؟ پرهیزکاری، پرهیزگاری که همون پرهیزکاریه در واقع. این میگیره جلوی نفسش رو «دیگه از این غلطها نکنی برای من ها! که دیگه از این غلطها بکنی دیگه خودت می دونی.» پس یاد گرفتی چی شد؟ نفس به ما دستور نمیده خود نفس جواب شیطون رو میده. میگه: «برو پی کارت.»
عنوان بخش ۴ : تنبیه نفس
۴- آقا! روش بعدی تنبیهِ نفس. این بعضی موقعها باید تنبیه بشه. نه توی واجبات یک پله میریم جلوتر توی مستحبات. نگاه کن آقا! من رائفی میدونم دائم میرم اینوَر اونوَر سخنرانی شب ساعت ۲ و ۳ نصف شب میرسم. میخوابم دیگه ممکنه نماز صبحه چی بشه قضا بشه. پاشم هم تنبیه دو رکعت نماز صبح قضا شدن چیه؟ دو رکعت خوندن. قضاشه دیگه؛ این فایده نداره خب؛ معلومه میصرفه این یکی واقعاً میارزه. کلهی صبح بخوابی ساعت ده صبح از خواب بیدار میشم میخونم. آها خدا مهربونه اینجا خودت باید برای خودت تنبیه بذاری. حالا من تنبیه خودم رو میگم چیه؟ تنبیه من اینه که دو رکعت نماز صبحم اگه قضا بشه باید یک روز کامل نماز بخونم. آقا! نمیدونی وقتی اون هیر و ویر هست گوشیت رو گذاشتی همین جوری میاد و میره. حالا ۵ دقیقه دیگه بخوابم، وقتی یاد این میافتم که باید بشینم ۱۷ رکعت بخونم مثل جنِ بسمالله دیده میپرم. میگم: آقا! نمیارزه پاشو بخون.
تنبیه بذارید. بعد میدونی چی شده؟ از فرداش دعوای تو و شیطون شروع میشه یک عهدی میبندی میگی: «خدایا از فردا من نماز صبحم قضا شد…» برای آدمها فرق میکنه. من نماز میخونم چرا؟ برای من وقت ندارم نماز خوندن بیشتر بهم فشار میاره متوجه شدید؟ یکی دیگه هست میگه روزه میگیرم. شهید رجایی تنبیه نفسش این بود این میگفت: «اگر نمازم رو اول وقت نخوندم فردا یک روز روزه باید بگیرم.» این هم مستحبی نیست که بتونی بازش کنی یک نفر تعارف کنه بهت و این جور چیزها.
ما یک رفیقی داشتیم همیشه روزه میگرفت و ما یاد گرفته بودیم همیشه میگفتیم آقا! بیا علی آقا قبل اذون و این هم سریع میخورد و… ثوابش رو مینویسند دیگه. یک روزی روز قبلش یک کاری من داده بودم؛ انجام نداد. به بچهها گفتم خداوکیلی یکیتون بیاد به این تعارف کنه من پوستتون رو میکَنم. صبحونه هم نمیخورد دیگه نه سحری نه چیزی، آقا! هی ما رو این جوری نگاه میکرد پای میز نشسته بودیم و اینها آقا! ما هم خوردیم جلوش جاتون خالی قشنگ یادمه زردآلو و این جور چیزها روی میز بود و چای خوردیم و این جور چیزها آقا! اذان رو زد. پارسال بود، اذان رو گفت و بعد شروع کرد به ما فحش دادن: «خدا بگم چی کارتون کنه چرا؟» گفتم: «آها! تو مثل این که شوخی گرفته بودی باید فکر کنی یک موقعی هم کسی بهت تعارف؟ نکنه.»
شهید رجایی با خودش گفته بود که مثلاً روزه در نظر گرفته بود ایشون نماز در نظر نگرفته بود. گفتم اینها فردیه؛ نسخههای اجتماعی نمیشه پیچید. مصداقش با خودتون برید ببینید چی بیشتر براتون سخته همون رو بذارید. بهش میگفتند: «بابا! بیا بریم نهار بخوریم.» هم زمان با اذان میشد. ملت هم سریع این چیزها رو فولاند. یاد میگیرند. اول وجود بعداً سجود. که اصلش اول وجود بعد از سجوده. خب اول وجود بعداً سجود. «نه خدا وکیلی به خاطر همون وجود میخوام برم اول سجود.»
«من الآن بیام این ناهار رو بخورم فردا باید یک روز گشنگی بکشم. نمیارزه!»
افتاد چی شد؟ ما یک مدتی اومدیم با خودمون فکر کردیم که بابا! ما نوجوون بودیم اینور اونور میرفتیم مسافرت میرفتیم سرگرم فوتبال بازی کردن میشدیم شاید مثلاً اصلاً یادمون رفته نماز ظهرمون رو نخوندیم، پیش میاد یا نه؟ شاید نماز صبحه قضا شده، قضا بوده ما «مافیالذمه» خوندیم مثلاً به عنوان یک نیمچه اَدایی خوندیم. گفتیم: آقا! نهایتاً اینها رو جمع بزنیم یک سال که بیشتر نیست؟ شروع کنیم چی کار کنیم؟ همین جوری نمازم رو که دارم میخونم یک دونه هم میخونم. آقا! چشمتون روز بد نبینه ساعت ۲ نصف شب میرسیدم تهران. یک پرواز مینشست از یک تا مثلاً خودت رو برسونی فرودگاه و چمدون رو بگیری دو میرسیدیم خونه. بعد نماز صبحه هم قضا شده بود ۱۷ رکعت واسه اون بود، ۱۷ رکعت هم قضایی که باید میخوندیم تا اون که اگر بدهی داشته باشیم، میشد ۳۴ رکعت! چشمها اینجوری بود. ساعت ۶ هم میخواستم برم، بعضی روزها اینجوری میشد. اینها رو عمداً خدا خودش پیش میاره، که ببینه عهد میشکنی یا نه؟
مثلاً به صورت عادی تو، ماهی یک بار نمازت قضا میشه نماز صبحت، مثلاً از روزی که این تصمیم رو میگیری میبینی توی یه هفته ۲ بار نمازت قضا میشه، میدونی کار کیه؟ کار خداست؛ عاملِ اجرایی؛ شیطون.
دقیقه ۵۰ تا ۵۵
شیطون میگه: «بدویید یه کاری کنید آقا اون قدرهاش رو میفرسته، نوچههای گردن کلفتش» و میگه: «برید روی مخ این، این به یه جایی برسه عهدش رو با خدا بشکنه.»
میدونید عهد شکستن آدم رو چی کار میکنه؟ «قسی القلب میکنه». میگه: «بهترین فرصته که فاصله بندازم بین این و خدا.» میاد، میاد بلند میشی «ای بابا نماز قضا شد.» شروع میکنه ۲ رکعت که خودش باید بخونه؛ اون که وظیفته قضا شده؛ ۱۷ رکعت هم میخونه. فرداش دوباره میاد آقا یه یک ماهی، دو ماهی این جوری میگذره؛ ماهی یه بار، شده ماهی ۸ بار ۷ بار میخونی، میخونی. شیطون میدونی چی میگه به نوچههاش؟ «نمیارزه داریم ضرر میکنیم، این بیشتر داره نماز میخونه از این به بعد باهاش کار نداشته باشید داریم ضرر میکنیم، برای نماز صبح با این کاری نداشته باشید»، باریک الله یه جاهایی میگه: «برید بیدارش هم بکنید.» از شیطون عملگی بکشید مگه بده؟ شیطون عملهات باشه، متوجه شدی چی شد؟
حالا بیایید مرحله دوم جنگش شروع میشه. من دارم براتون گزارش میدم، میدونی کی بیدارت میکنه؟ تایمی که اصلاً نمیدونی قضایه یا ادائه؟ که گیرپاچ کنی، آره، نمیدونی، برای این هم سریع یه نرم افزار ما نصب کردیم روی گوشیمون که این دقیقه رو من مد نظر قرار میدم تازه اگر از یک دوم وقت نماز گذشته بودم، یعنی وقت اذان که تو نماز بخونی تا طلوع آفتاب؛ از وسطش گذشته بودم؛ دو رکعت، دو تا نماز صبح دیگه هم همون موقع باید بخونم. یعنی این باعث میشد که بیفته به چی؟ تایم نیمهی اول. توی نیمهی اول هم باشه عیبی نداره. متوجه شدی چی شد؟ یعنی قشنگ عین یه آدم باهوش و هوشمند که جلوت قرار گرفته قشنگ مبارزهاش رو حس میکنی، به خدا قسم! قشنگ میفهمی یه نفر داره باهات مبارزه میکنه، اصلاً آدم خودش رو در مبارزه با شیطان دیدن این باعث میشه شیش دنگتر بشه.
میره بازار سید اسماعیل میگن: «جیبت رو بپا نزنن!» دستت رو زارت میزاره روی همون جیبی که پول داره! میفهمن میگن: «آهان همین جیبه، همین جیبه است بزنید همین رو!» میری اونجا دیگه یه بار جیبت رو زدن شیش دنگی اصلاً دستت روی جیبته اینوَر اونوَر میچرخی. برای چی؟ برای این که یه بار از اینجا بازی خوردی. وقتی دائم او رو دزد ببینی کلاه سرت؟ نمیره. ما با شیطون قراره بجنگیم توی چی؟ توی مستحبات. حالا ببین چی شده؟ شیطون باید بیاد پوست خودش رو بکَنه که شما نماز صبحت رو یه خرده چی بخونی؟ دیرتر بخونی! اصلاً کلاً این که نماز نخونی فراموش شد. فهمیدی چه پیشروی کردی توی دل دشمن؟ صحبت اینه که تو رو از یک مستحبی باز بدارد؛ تو دیر نماز بخوانی. چون نماز اول وقت ثوابش بیشتره، دیدی چه بازی تونست، اون بازی خورد؟
بعد هر چی هم شیطون اومد به نفست بهش بگه بیا برو غذا بخور. میگه: «تو رو خدا فردا باید گشنگی بکشم برو پی کارت تو از این پیشنهادها به ما نده»، نفست کامل میشه در اختیار خودت.
اون موقع این نفس تو رو به سمت چی میبره؟ اصلاً عبادت دوست داره این نفس؛ چرا؟ چون عبادت دیده تشویق شده. هر جا عبادت نبوده چی شده؟ تنبیه شده. برای همینه میگن: «مستحباتی رو که حالت خستهاید، نذر نه ها! این تنبیهها نه! مستحبات در حالت خستگی انجام ندید زده میشید، زده میشید یه چیزی هست نذره، تنبیهیه اون نه! باید انجام داد. اما بعضیها هستن مثلاً مستحبات و خسته خسته اینجوری میخونه، اون خیلی بده! به امام میگفتن: «بیا بریم دعای کمیل.» میگفت: «این هفته من حال ندارم بخونم.» چون میخواد با دعای کمیل چی کار کنه؟ عشق کنه، حال کنه، لذت ببره؛ قرار نیست خودش رو اذیت کنه که شرطیسازی منفی بشه.
مثل الآن بابا سن و سالی از ما گذشته میریم این دانشگاه علوم پزشکی سخنرانی داریم؛ اینها یه بوی بیمارستان میده دانشگاهشون من نمیدونم این بوی بیمارستان چیه؟ یه بوییه، میگن بوی بیمارستانه میفهمیدن من چی میگم، ترکیبی از الکل و ساولون و نمیدونم آمپول و چیه اینها، میرم یه استرسی میگیرتم. بچه بودیم آمپول خوردیم درد داشته بدمون میاد، ما مردها اصلاً لباس سفید شرطیسازیِ منفی شدیم، یا لباسِ دکتر بوده یا لباسِ عروسی بوده که بدبخت شدیم یا هم کفنه که توی گورمون میکنن یا هم پلیس راهنمایی و رانندگی که خدا نصیب گرگ بیابون نکنه؛ آره برادرهای نامحسوس اعمال چی چی بودن؟ اعمال قانون بکنن آهان. خب؟ ما پیرهن سفید میبینیم میترسیم، شرطیسازی منفی شدیم.
شرطیسازی منفی توی دین نکنین! بچهی کوچیک به زور برمیداره میبره نماز صبح میبره مسجد میکشش روی زمین. یه جایزه بیشتر باید بهش بدی، بگه: «آخ جون»؛ بیدارت کنه «بابا پاشو بریم.» ما رفتیم خراسان جنوبی پیشنهاد دادیم
دقیقه ۵۵ تا ۶۰
گفت: «آقا بودجه داریم نمیدونیم چی کار کنیم؟» گفتم: «برید توی مساجد تاب و سرسره بذارید چند تا مسجد دارید؟» گفت: «پنجاه تا.» بیست تاش انتخاب شد. گذاشتن. بعد، سالِ بعدش که من رفتم این طرح رو اجرا کرده بودن گفتن: «بیا ببین. آقا خیلی عالی شده بود مسجده تا بیخ پر.» بعد من میپرسیدم میگفتم: «چه جوریه؟» میگفت: «بچهام من رو میکشه میگه بیا بریم نماز»، میگم: «بابا امروز سر کار اذیت شدم خستهام اذیت نکن»، نه گریه! «بریم نماز!» حال میکنه با اون تاب و سرسره از نماز هم خوشش میاد. بابا حسنین(علیهما السلام) میاومدن روی دوش پیامبر(ص)، پیامبر(ص) پرتشون نمیکرد پایین، آره نماز رو دوست داشتن. بازی میکردن توی نماز.
بذار نماز داری میخونی بچهات بازی کنه چه ایرادی داره؟ حالا مُهرت رو بردار گاز نزنه. مهر رو نبره اینوَر اونوَر بذاره، مُهر رو با خودت بردار، بذار اون هم اَلاکُلنگ سوار بشه او میگه: «آخ جون پارک»، تو نمازت رو شروع میکنی توی خونه، «آخ جون پارک بریم بازی کنیم» از سر و کلهات میره بالا میای پایین اینها ایرادی نداره، برعکس به همون بچه خدا نمازت رو قبول میکنه، اینها رو بیایم کار بکنیم ما نفسمون نباید برای ما دستور بده ما به او دستور بدیم.
عنوان بخش ۵ : عقلانیت در مسیر الهی؛ توحید
بقره (۱۰) نجم (۳)
۵- آخرین نکتهای هم میخوام عرض کنم خیلی خیلی مهمه! اینه که توی مسیر الهی شما هر چی شما به عقلتون گوش کردین؛ هی موحدتر میشید، هی از شرک و نفاق و کفر فاصله میگیرید. عزیزان شرک و نفاق و کفر یه چیزه، همهاش یه چیزه، درست قبول دارم یه بحث غلط بگیری راه نندازی اینجا که: «آقا نمیدونم نفاق یه چیزه» نه همهاش یه چیزه. بحث لغویش رو کار ندارم. در باطن یه چیزه. هر جا دیدید که ما به عقلمون گوش نکردیم کافر شدیم چون عقل همان وحیه، چون عقل همان توحیده، چون عقل همان ولایت اهل بیته، کافر شدیم وقتی آدم به حق کافر بشه به یه چیز دیگه رو اضافه آورده؟ شرک! و اَدا در آورده شده چی؟ نفاق.
سیستم عصبی تو و خدا باید یکی باشه. بذار مثال قلیونی بزنم. خوب دل بده به من! آقا این انگشت میچرخه کی بهش دستور میده تکون بخوره؟ مغز.
این سیستم یکپارچه است کسی که بیماریه مثلاً عدم تعادل میگیره چی میشه؟ این به این گوش؟ نمیکنه. پالسها رو نمیفرسته. مغز میگه: «وایستا.» پارکیسنسون داره دستش میلرزه. حالا، آقا میخواد یه چیز داغی برداره، دستور مغز کدوم انگشت رو میفرسته؟ این و این. این رو نمیفرسته، میدونید چرا؟ بذار امروزیش رو بگم، چون توی این نفاق هست. این تحملِ زغال نداره زغال رو چی کار میکنه؟ قطعاً میندازه فرش رو میسوزونه. این تحمل داره به این اعتماد میکنه؛ هر که در این بزم مقربتر است/ جام بلا بیشترش میدهند.
طرف اومد خدمت امام صادق(ع) گفت: «آقا جان چرا قیام نمیکنی؟» گفت: «کسی رو نداریم.» گفت: «اَاَاَ خراسان فقط ۱۰۰ هزار تا داری!» بابا از خراسان اومده بوده، گفت: «۱۰۰ هزار تا؟» بله دارید و فلان گفت: «آره.» گفت: «بپر توی تنور» گفت: «چی کار کنم؟» گفت: «این روشنه که!» گفت: «خب روشنه دیگه برو توی تنور»؛ «آقا ما رو گرفتی؟ میخوای ما رو بکشی، غلط کردیم قیام چی؟ کشک چی؟ ماست چی؟ نخواستیم»، هارون اومد. هارون مکی، تا اومد تو گفت: «هارون.» گفت: «بله.» کفشهاش رو زده بود زیر بغلش اومده بود یه عرض ادبی بکنه از سر زمین اومده بود. گفت: «بپر توی تنور» با کفشهاش پرید با کله توی تنور، هیچ چیش هم نشد بهتون بگم اگر امام صادق(ع) چه بسا قیام میکرد همین خراسانی هم تو سپاهش میاومد، چه بسا شهید هم میشد! اما او موحدتر بود. او این انگشته بود این هم تابعه؛ اما تا یه اندازه از بلا، این بود! این بود! انگشت اشاره بود، ما اگر شدیم جزئی از اوامر الهی، العیاذ بالله العیاذ بالله نمیخوام خدا که جسم نیست میشیم انگشت خدا؛ میشیم دست خدا هر چی بگه دست تخطی میکنه؟ نه! میشه یدالله. حالا فهمیدی یدالله میشه کی؟ هر آنچه را که مغز دستور میدهد میبیند، میشود عین الله.
دقیقه ۶۰ تا ۶۵
هر آنچه را که مغز میخواهد، میشنود، میشود چی؟ اُذُن الله، چی شد ماجرا؟ اینطوری حل شد؛ امکان داره تخطی کنه از امرِ مغز؟ امکان نداره امکان نداره. اصلاً برنامهریزی شده؛ چشم رو یه اینجوری میکنی، چشمهاش رو به هم میزنه. این اینجوری برنامه ریزی شده است. این میشه ولایت اهل بیت (ع)؛ یعنی چی؟ این که ولایت یک مسئله طولی است و نه عرضی یعنی همین. یعنی این دست، فرمانِ همین مغز رو داره اجرا میکنه.
فرض کنید فضاییها بیان روی زمین، فرض میکنیم. میان ببینن اینها این چیزهایی که روی زمیناَند، چی چی اَند؟ ماشین میبینن؛ ماشینها رو میبینن یکی اینوَری میچرخه، یکی اونَوَری میچرخه، بعد میرن توی پمپ بنزین غذا میخورن، بعد شب میرن توی پارکینگ میخوابن. اون بدبخت برداشتش اینه دیگه، فکر میکنه این یه موجوده. مغز این موجود کیه؟ مغز ماشینه، کی داره بهش، کنترلش دستشه؟ مغزش دست و پای ماست. گرفتی چی شد؟ مغزش تازه دست و پاهای ماست. مغز این دست و پا کیه؟ این تویه. هر چی این وسط واسطه میاد، کنترله سختتر میشه، اگر یکی بشن، فرض بکنیم بهترین رانندههای کره زمین رو بذاریم کنار همدیگه، دو تا فرمون، میشه رانندگی کرد؟ چرا اون رو میگی؟ این بغل دو تا پدال زیر پاشه، آموزش رانندگی، داری میری، میبینی وایستاد. آقا چی کار داری؟ کجا داری میری فلان فلان شده؟ ما رو میخوای به کشتن بدی؟ فهمیدی شد شرک؟ چون دو تا اومد وسط دیگه، دو تایی نیست، یکیه، گناه شکل میگیره؟ امکان نداره، امکان نداره، امکان نداره.
طرف در زد؛ آقا تق تق تق، «کیه؟»؛ «منم». گفت: «برو پی کارت»؛ «عجب! ما رو دعوت کردی، میگم منم، میگی برو پی کارت؟» دوباره؛ «آقا فلانیام ها، حسنم، حسینم» در رو وا نمیکرد. «آقا منم»، «برو پی کارت.» آخر در زد، گفت: «کیه؟» نگفت من، گفت: «تو»، گفت: «حالا بیا تو.» شما توی حریمت غریبه راه میدی؟ هر موقع شدی تو، او، همه چی شد او، میشی دستش، میشی پاش، میشی چشم، راه میده تو رو به حرمش، به حرم امن خودش. میشی… حالا این عبارت هم باز برای اون کسانی که ملّا غلط گیرن بده، میشی جزئی از خدا اما معنی حرف من رو بگیر دیگه من باید ساده صحبت کنم، همه جور تیپ آدمی هستن؛ میشی جزئی از خدا؛ جزئی از خدا خطا نمیکنه، جز خدا نمیبینه، میرسه به مقام چی؟ رضایت، میشه رضیت برضاک. بمیرم؟ چشم. اصلاً دست میگه مثلاً… ببین خیلی جالبه ها! دست رو میفرستی، میخواد نگاه کن یه چاقویی یه نفر میندازه سمت چشمت، پرت میکنه یک چیزی، اولین کاری که میکنی، چه میکنی؟ دستت رو میاری جلو، میگی برو برای فدا شدن. دست ناراحت نیست. درد هم که بگیره، چی میشه؟ بنی آدم اعضای یکدیگرند. چشم هم دیگه نمیتونه بخوابه، همه میشن یکی. این یعنی توحید. حالا بیا به اون وهابی احمق اینها رو بفهمون، من حاضرم به شخصه، به یک گله گوساله تدریس بکنم، آره، احتمال داره یه الاغی بیاد مثلاً یه چیزی بنویسه بفهمه، اما از بعضیها که «فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا» (بقره/۱۰) دیگه بعیده. این توحیده، غیر این شرکه! غیر این شرکه.
آقا یه چیزی بگم عشق بکنی! به بچهات میگی: «بگو بابا». میگه چی؟ «بابا.» خدا به حضرت رسول(ص) گفت: «قل»، گفت: «بگو بابا»، حضرت رسول (ص) گفت: «بگو بابا». کیف کردی خدا وکیلی؟ گفت: «بگو بابا»، گفت چی؟ «بگو بابا»؛ «منی این وسط نیستم که بخوام تغییری درِش به وجود بیارم!» این تغییر رو اون کسی به وجود میاره که خودش رو کسی میبینه. میگی: «بگو» میگه: «پس داره به من محول میکنه»، «بگو بابا.» میگه: «بابا، با من بود.» نه جبرئیل خیانت کرد و نه رسولالله(ص)، الآن بحثه دیگه میگن: «این قل چیه اینجا؟» خدا فرمود: «قل، ای جبرئیل به تو دارم میگم به پیامبر (ص) بگو، ای پیامبر! میگم به بندههام بگو» هیچ کدوم خیانت نکردند. اینها موحدن، خود توحید اینه.گفت: «بگو بابا»، گفتش: «بگو بابا.» رسولالله(ص) خودش رو این وسط نمیبینه فلذا حرف میزنه: «وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى» (نجم/۳) این که بر مبنای هوی… ببینید چه لفظی میاره وسط، هوی! اینکه برای نفس حرف نمیزنه که! من و تو برای نفسمون حرف میزنیم،
دقیقه ۶۵ تا ۷۰
به یه نفر یه جمله میسپاری؛ اونوَری میشه یه چیز دیگه میشه کلاً. پنج نفر اینوَر و اونوَرش میکنن. هر کسی یه چیزی میذاره روش. تحلیل خودش رو، فلذا توی سخنرانهای ما، توی مداحهای ما، توی منبریهای ما، کسانی که کرسی دارند اونهایی موفقاند، من دیدم، که میان آیهی قرآن میگن و روایت اهل بیت (ع) رو میگن. سیم باش انتقال بده، این تحلیلهای تخیلیت رو بذار برای خودت، سیم میکروفن باش صدا رو ببره، یه لیوان رو هی پر کنی بریزی اینوَر، بریزی اینوَر، بریزی اینوَر، زیاد تکرار بشه میشه لوله. میشی جزئی از سیستم انتقال آب، جزئی از سیستم انتقال آب. تو هم تو شبکه آبرسانی، تو هم توی مسیر ولایتی، تو هم توی مسیر توحیدی، فلذا توحید همان ولایت است.
ماها همهمون منافقیم، درجههاش فرق داره، بستگی داره توی چه بلایی رو بشه؟ اگر دیدی گناهی انجام میدهی؛ حاصلِ غیرموحد بودنِ من و شماست، و مشرک بودن من و شماست، و منافق بودن من و شماست، منتها درجهاش چیه؟ کم و زیاد داره. نفاقِ خیلی کم؛ حضرت فرمود: «تشخیص شرک از مورچهی سیاه بر سنگ سیاه، در شب تاریک سختتره»، برای چی؟ نه این شرکی که… حالا فکر میکنه شرک اینه یه بتی بذاری بگی: «سبحان ربی البت و بحمده!» مثلاً، اینقدر سطحِ توحید رو پایین آوردن. اصلاً تو نباشی؛ خودت این وسط! خدا راضیه، تو میتونی بگی: «من هم راضیام؟» اصلاً تو منی مگه؟ «خدایا چرا؟» چرا؟ چرا داریم این وسط؟ خدایا چرا؟ چرایی نیست. آخرین حرفی که حضرت عیسی(ع) انجیلشون میگه بالای صلیب میزنه میگه که: «رَب و فَبِما شَبختَنی؟»؛ «خدایا برای چی ما رو ضایعمون کردی تنها گذاشتی؟» خب اون حضرت عیسی(ع) نبوده، ما اعتقاد داریم حضرت عیسی(ع) به صلیب کشیده؟ نشد. برعکس از همین جمله اثبات میکنیم حضرت عیسی(ع) نبوده.
حضرت اباعبدالله(ع) توی گودال چی میگه؟ «رضیــــت برضــــاک!» جبرئیل آمد، گفت: «خدا راضی شده، اشاره کن آب برات بیاریم، تا همین جا بسه.» گفت: «برو بین ما حائل نشو؛ من بستم عهدم رو، از اون روز اول روز الست بستم، من قراره ذبح عظیم باشم، تا تهش وایمیستم.»
عزیز من! میخوای وقتی این شبکه توحیدی و موحد بودن شکل گرفت میدونی چی میشه؟ اونهایی که ذوب میشن در وجود اباعبدالله(ع) همه میشن حسین(ع)؛ فلذا امام زمان(عج) میگه: «بابی انتم و امی» یا الله! فهمیدی چی داره میگه؟ به شهدای کربلا داره میگه: «بابی انتم و امی» یعنی چی؟ بابای امام زمان(عج) کیه؟ امام حسن عسکری(ع)، امام زمان وقت خودش. میگه: «پدرم امام معصوم به فدای شماها!» چون اونها همه کیاَن[هستند]؟ امام حسین(ع) اَن [هستند]. وقتی امام معصوم میگه: «شیعیانِ ما سرشون درد میگیره، ما سرمون درد میگیره،» برای همینه؛ چون برای مقابله با چشم، دست اومده جلو ولی چشم نمیتونه بخوابه. یه چیزی میگم بگیر تا ته ماجرا، اباعبدالله(ع) ۷۲ بار به شهادت رسید در روز عاشورا؛ گرفتی چی شد؟ ۷۲ بار به شهادت رسید. یک بار دستهاش رو قلم کردن، بابا برای یک شیعه سر درد بگیری، اینجا سرم درد بگیره؛ برای عباس(ع)، بزرگِ شیعیان، بزرگ ولایتمدارن، دستها قطع بشه اینجا دست، درد نگیره؟
در مورد شیخ جعفر مجتهدی نقل کردند، میگه: «امام رضا(ع) اومد بهم گفت یه مهمونی دارم، بیمارستان مشهد، سریع بلند میشی میری اونجا دردش رو به جون میخری!» میگه: «رفتم توی بیمارستان دستم رو گذاشتم روی بدنش؛ تمام دردها و آلامِ این اومد توی بدنم، همون جا از درد افتادم؛ من رو روی تخت دیگه گذاشتن.» میره که درد به جان بخره، مثل این انگشتی که میره برای برداشتن اون جسمِ داغ.
از آن ۶ ماهه تا آن ۹۰ ساله، حضرت اباعبدالله(ع) ۷۲ بار به شهادت میرسه. زخمهایی است که بر جگر حسین(ع) مینشیند، با یه سردرد سره درد بگیره،
دقیقه ۷۰ تا ۷۴
اون بچهی ۶ ماهه رو اون کار رو بکنن نشه؟ ابا عبدالله(ع) با علی اکبر ارباً اربا شد. میگی این رو توی زیارت عاشورا ولی دقت نمیکنی چی داری میگی. میگی: «وَ عَلَى الاْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ یا حسین(ع)!»؛ «اون روحهایی که حل شدن در تو»، نمک رو میریزی توی آب، شور میشه ها! حل شد، دیگه دیده نمیشه؛ روی دستمال کاغذی نمک رو بریزی گیر میکه.نمیریزه پایین، نمک رو توی آب حل میکنی از دستمال کاغذی رد میکنی. نمکِ وجودشون رو، در زلالِ وجودِ امام حسین(ع) حل کردند.اصلاً آقا کی زودتر میره بهشت نداره! اینها یه نفرن رفتن بهشت، امام حسین (ع) حلِ در کجاست؟ توی خودِ این مسیرِ توحیده؛ میگه: «أنت باب الله الذی منه یؤتی»؛ «تو اصلاً درِ خدایی»، اگه خدا یه خونهای داشته باشه که از این جا بتونم در رو باز کنم، در بزنم صاحب خونه بیاد باز بشه؛ تو اونی حسین(ع)! حالا دریاب امامِ زمانِ هر وقت چه ویژگی دارد و من و تو غافلیم؟ چقدر عَرضه کردی این نمک وجودت رو به اون زلالِ مطهرِ ماءِ مَعینِ امام زمان (عج)؟ قرآن، ماءِ مَعین یعنی امام زمان(عج). برس به این، اومده دستمون رو بگیره، نذار مظلوم بمونه
عزیز من! امام رضا(ع) روضه میگرفت برای ابا عبدالله(ع) میشستن جلوی چشمِ امام رضا(ع) برای امام حسین(ع) گریه میکردن، امامِ زمانِ حیّ و حاضر اونجا نشسته بود هل من ناصر میطلبید کسی نمیرفت. امام رضا رو مأمون بر میداره میبره. چون گیر کرده سوزنش؛ نفهمیده که از اشک بر اباعبدالله(ع) باید برسه به امام زمانش. امام باقر(ع) دورِ خونهی کعبه روضه میگرفت. روایتهاش هست توی تاریخ نقل شده، مینشستن گریه میکردن برای امام حسین(ع) امّا امام باقر(ع) رو بردنش شهیدش کردن. امام کاظم(ع) برای امام حسین(ع) روضه میگیره، ۱۴ سال میبرنش توی زندان انفرادی؛ نمیفهمن.
امروز ببینم میشنوی صدای هل من ناصر امام زمان(عج) رو؟ اشک بر ابا عبدالله(ع)… اصلاً میگی: یا حسین(ع) به من بده»، گفتم باید بره درِ خونهی امام زمان(عج) امضا بشه، امضا میکنه ها امام زمان(عج)، یه نورند؛ امام زمان(عج) نمیاد که روی امام حسین(ع) رو زمین بندازه که! برس به این، پس ما هر گناهمان… هربار دیدی یه کار غیرعقلانی میکنی، بابا ترک کن! بذار کنار؛ غیرعقلانیه. همون موقع این نشانِ نفاقِ من و تویه. به عقلت رجوع کن، نفس هم همون جوری که گفتم رامش کن.
«اللَّهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعَافِیَهَ وَ النَّصْر، وَ اجعَلنَا مِن خَیر اَعوَانه وَ اَنصَارِه، وَ المُستَشهَدِین بَینَ یَدَیه»
این سؤالها موند من حیفم میاد نتونستم جواب بدم؛ شماره ۸۸۹۲۱۸۴۸ تماس بگیرید میره روی، شمارهای داره سؤال، سؤالتون رو طرح بکنید من جواب میدم، صوتی جواب خودتون رو میشنوید.
صلواتی عنایت بفرمایید.
الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.
به امید ظهور مولا و سرورمان حضرت حجه ابن الحسن (عج) که صد البته نزدیک است.