موضوع سخنرانی : آثار اشک بر اباعبدالله (۱)
عنوان بخش ۱ : شریک شدن در مصیبت امام حسین (ع)
مریم (۳) بقره (۳۷)
به نام خدا
دقیقهی ۰ تا ۵
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَه وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُک.
أعوذُ بِالله مِنَ الشَیطانِ اللَعینَ الرَّجیم.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ.
اَلسَّلَامُ عَلَیْکَ یَا اَبَاعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَی الْاَرْوَاحِ الَّتِی حَلَّتْ بِفِنَائِکَ عَلَیْکَ مِنِّی سَلَامُ اللَّهِ اَبَداً مَا بَقِیتُ وَ بَقِیَ الَّیْلُ وَ النَّهَارُ وَ لَا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنِّی لِزِیَارَتِکُمْ. اَلسَّلَامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَ عَلَی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَی اَوْلَادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلَی اَصْحَابِ الْحُسَیْنِ وَ اَخَ الْحُسَیْنِ عَبِاس وَ اُخْتِهِ زِیْنَبِ کُبْرَی.
۱- عرض سلام، ادب و احترام، تعزیت و تسلیت دارم به مناسبت فرا رسیدن ایام سوگواری سیّد و سالار شهیدان، خدمت شما عزیزان. خب، بنده فکر میکنم چهار شب اینجا در خدمت شما هستم و بلافاصله بعد از اینجا با فاصلهی خیلی نزدیک، اونجا هم چهار شب. اونجا خب برنامهی صحبت بنده پیرامون بحث توسل و شفاعته؛ یعنی چهار شب سلسله جلسات. خب، دوست نداشتم اینجا هم همون بحث رو ارائه بدم و اینجا بنا دارم مباحث دیگهای رو عرض بکنم که حالا شاید مفید باشه؛ چون اینها معمولاً ضبط میشه و بچهها، دوستان میذارن توی سایت، تکرار نباشه.
خدمت شما عارض بشم، یکی از اساﺳﻲترین عبارتهایی که در زیارت عاشورا بارها تکرار ﻣﻲشه، عبارت مصیبتیست که بر اباعبدالله(ع) و اهل بیتش و اصحابش آمده، وارد شده. دو وجه داره این مصیبت؛ یکی اینکه ما این مصیبت رو خیلی جاها خودمون رو شریک ﻣﻲکنیم دَرِش؛ یعنی لفظی که استفاده ﻣﻲکنیم، ضمیری که استفاده ﻣﻲکنیم، ضمیر متکلم وحده داره، متصل، یعنی ﻣﻲگیم: «مُصَابِی.» ﻣﻲگیم: «مصیبتِ من.» در حالی که ١۴٠٠ سال فاصله داریم با حضرت. چطور ﻣﻲشه مصیبت آقا اباعبدالله(ع)، ما چنین ادعایی داریم ﻣﻲکنیم و مصیبت ایشون رو مصیبت خودمون ﻣﻲدونیم؟ این وجه اوله. و وجه دوم این ماجرا اینه که این مصیبت مصیبت بزرگیه، مصیبت عادی نیست. «لَقَدْ عَظُمَ مُصابی بِکُم.» اگر اعتقاد داریم مبانی ادعیهی ما پی ریزی شده توسط اهلبیتیست که متصل به وحیاَن، کسانی هستن که تأویل آیات قرآن رو ﻣﻲدونن، باید روی این آیات، روی این عبارت، عذر میخوام، روی این عبارات دقیق بشیم. چرا ما ﻣﻲگیم: «یَا لَیْتَنَا کُنَّا مَعَکُم.» «ای کاش ما هم ﻣﻲبودیم با شما.» آیا با این ای کاشه، با این ای کاش گفتنه، با اینکه حالا داریم یک ادعایی ﻣﻲکنیم و قطعاً نیستیم، یعنی نیستیم که کشته بشیم؛ داریم نذر ﻣﻲکنیم، داریم درخواست ﻣﻲکنیم، داریم توی اندیشهی خودمون پرواز ﻣﻲکنیم، خودمون رو در روز عاشورا ﻣﻲبینیم برای یاری حضرت، آیا اتفاقی میاُفته؟
سؤال دیگری که بنده ﻣﻲخوام اینجا بپرسم و جواب بدم اینه که اساساً چنین درخواستی چه اثری میتونه داشته باشه؟ دوم اینکه، سؤال بعدی که میخوام بپرسم اینه که چرا باید اشک بر اباعبدالله(ع) اینطور پاککنندهی ذنوب باشه؟ میخوایم منطقی بحث بکنیم؛ عقلی بحث بکنیم. چرا باید گریهی بر اباعبدالله(ع) اشکها رو، گناهها رو بشوره؟ عبارتها و روایتهایی داریم به طرز عجیب غریبی گناه خدا پاک میکنه؛ میبخشه. اصلاً کَانَهُ هیچ جای دیگه اینطور نیست!
ﻣﻲدونید، ما کتابی داریم به اسم کاملالزیارات مالِ ابنقولِوِیه که خیلی سندیت بالایی داره این کتاب؛ بعضاً، بعضی جاها ﻣﻲخوان حدیث نقل کنن ﻣﻲگن: «این سندش، سند کاملالزیاراته.» یعنی اینقدر محکمه. خب بخش عمدﻩای از این کتاب فقط در مورد امام حسینه. ما چهارده معصوم داریم، طبعاً باید یک چهاردهمش در مورد اباعبدالله(ع) باشه.
دقیقهی ۵ تا ۱۰
بخش عمدهای از این کتاب برای اباعبداللهه(ع). این چیزیه که درست ما نتونستیم درک بکنیم که آقا جایگاه امام حسین(ع) اینجا چیه؟ برای چی این اتفاق میاُفته؟ نه تنها کسانی که پس از حسینبنعلی(ع) به دنیا آمدند خود را شریک ﻣﻲکنند در غم اباعبدالله(ع)، که کسانی که پیش از حسینبنعلی(ع) به دنیا آمده بودند هم خودشان را شریک ﻣﻲکردند در غم اباعبدالله(ع).
روزی امیرالمؤمنین(ع) وارد شد بر بیبی حضرت زینب(س) در کوفه؛ حضرت، حضرت زینب(س) در کوفه درس تفسیر قرآن میگفت برای زنها، برای خاﻧﻢﻫﺎ. حالا بماند چند سال بعد چه اتفاقی میاُفته و حضرت زینب(س) در همین شهر حاضر میشه؛ چطور! تا حضرت امیرالمؤمنین(ع) آمد، حضرت زینب(س) درس رو قطع کرد. حضرت امیر فرمود: «برای چی دخترم قطع کردی؟» حضرت زینب عرضه داشت که: «وقتی شما اینجا باشی، که بزرگ مفسران قرآنی و بعد از پیامبر اصلاً بابِ علم نبی شما هستی، منِ زینب اینجا چی بگم؟» حضرت فرمود: «نه، ادامه بده.» داشت سورهی مریم رو تفسیر میکرد. گفتش که، فرمود: «چرا این آیهی اول سورهی مریم رو تفسیر نکردی؟» عرضه داشت: «ﻧﻣﻲدونم، حروف مقطعه ست.» کاف، ها، یا، عین، صاد. ﻣﻲگن: «حروف مقطعه سِرّیست بین خدا و پیامبرش و اولیائش و سِرّیست بین خدا و امام زمان(عج) و کسی که تأویل آیات میدونه.» حضرت گریست. امیرالمؤمنین(ع) شروع کرد گریه کردن. گفت: «پدر چی شده؟» حضرت فرمود: «این داستان تویه.» کاف، ها، یا، عین، صاد. این پنج تا حرف داستان تویه. «إِذْ نَادَى رَبَّهُ» (مریم/۳.) زکریا اون داستانه. «نِدَاءً خَفِیًّا» (مریم/۳.) این روایت رو بذارید کنار روایت دیگری که دعوای بزرگی بین علما سرشه.
روایتیست شخصی قمی خدمت امام حسنعسگری(ع) میرسه در حالی که کودکی سه ساله پیششه؛ که موها رو فرق وسط باز کرده؛ کاملاً چهره رو تشریح میکنه، ﻣﻲگه: «خال سیاهی به گونهاش داشت، بسیار زیبا بود.» و امام حسنعسگری(ع) یک، حالا بعضی جاها من دیدم، درستترش اینه که اصلاً یه اناری، یه اناری بود، اناری که ظاهراً اناره، حالا گفته: «اناری که مثلاً رنگش طلایی بود.» حالا من نمیدونم منظور یعنی اناری که جنسش از طلا بوده یا از این انارهایی که زرد رنگه؛ این رو میگرفت پرت میکرد اون طرف، این بچه ﻣﻲرفت بازی ﻣﻲکرد، دوباره ﻣﻲآورد، آقا یه خرده کارهاش رو انجام ﻣﻲداد. بعد بحثی اونجا درﻣﻲگیره و این فرد چهل تا سؤال داشته که اصلاً ﻣﻲخواسته بیاد از امام حسنعسگری(ع) بپرسه. حضرت ﻣﻲگه، چون روایت طولانیه، این چهل تا مسئلهای هم که مطرح شده اصلاً عجیب غریبه! عجیب غریبه! مثلاً [علامه] مجلسیه این رو قبول دارن روایت رو؛ آیتالله صافی گلپایگانی قبول داره این رو. عبارتهایی گفته شده که خیلی عجیبه! یعنی برای اولین بار رمزگشایی از برخی از مسائله که تا قبلش هیچ کسی سخن نگفته بوده در موردش! ﻣﻲگه: «یکی از سؤالهایی که من پرسیدم از آن کودک سه ساله،» که آقا حجهابنحسنالعسگریست؛ و عمداً امام حسنعسگری(ع) ﻣﻲخواد که او جواب بده تا اینها بفهمن امام بعدی کیه؛ چقدر تازه اﻳﻦها از شیعیان خاص بودن، مورد اعتماد بودن، حضرت رو نشون داده بهشون. ﻣﻲگه: «از کاف ها یا عین صاد پرسیدم.» دقیقاً عبارتی که آقا صاحبالزمان(عج) در سن ۳ سالگی این مطلب رو بیان میفرمان برای این فرد شیعهی قمی، شرح و بسط آن چیزیست که حضرت امیرالمؤمنین(ع) اون رو به حضرت زینب(س) میفرمان. که اینجا آقا صاحبالزمان(عج) میفرماد: «این داستان جدِ ما اباعبدالله(ع) است. کاف: کربلا؛ ها: هلاکهالعتره؛ یا: یزید؛ عین: عطش؛ صاد: صبر. طبعاً حضرت امیرالمؤمنین(ع) این صادش رو خیلی شاید داشته به حضرت زینب(س) نسبت ﻣﻲداده.
داستان چیه؟ داستان زکریاست که خدا بهش نداءِ خفی داد،
دقیقهی ۱۰ تا ۱۵
یه صدای خودمونی؛ تأکید میکنه ﻣﻲگه: «نِدَاءً خَفِیًّا» (مریم/۳.) بین خودمون بود. زکریا مقام گرفته، اومده بالا، خدا ﻣﻲخواد یه چیز جدید بهش یاد بده. اسم ۵ تن رو بهش یاد داد. بماند بعدها این اسمِ رمز، این بگیم، این دعای مستجاب رو خدا به کل شیعیان آموخت. که همون عبارت معروفه «یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ، یَا قَدِیمَ الاِحسانُ بِحَقِّ الْحُسَیْن» است. وقتی این ۵ تن رو ﻣﻲگه، ﻣﻲگه: «زکریا اگر میخوای یه سری کارهات انجام بشه، با اینها من رو بخواه.» با اینها که بخوای کارِت انجام ﻣﻲشه. بالاخره خدا کارهاش فرمول داره، سنت الهی ما داریم. یعنی یک سری کارها رو حتماً خدا از طریقِ، از مجرای خودش قرار ﻣﻲده. «أَبَى اللَّهُ أَنْ یُجْرِی الاُمُور بِغَیرِ اَسْبَابِهَا.» «خدا اِبا داره از اینکه یک سری کارها رو از غیر اسبابش انجام بده.» اگه قراره بارون بباره باید یه بخاری بره آسمون، ابر بشه، سرد بشه، بباره. اگر خدا خیلی از انسانها رو، دشمنان رو با دشمنان نابود میکنه، «أللّهُمَّ اشغَلِ الظّالِمِینَ بِالظّالِمِین.» قانونه. گفت: «ببین، راهش اینه، از این طریق میتونی به من برسی.» اگه چیزهای خاص ﻣﻲخوای، تو به مرحلهای رسیدی از این به بعد چیزهای خاص ﻣﻲخوای؛ نزدیک شدی. نام ۵ تن رو که ﻣﻲبره، به پنجمی که ﻣﻲرسه گریهاش میگیره. میگه: «داستانش چیه؟» روضهای بر پا ﻣﻲشه ها! روضه ای بر پا ﻣﻲشه اونجا. و داستان اباعبدالله(ع) تا نقل ﻣﻲشه، جالبش اینجاست! حضرت زکریا بلافاصله ﻣﯽگه: «من یه بچه ﻣﯽخوام عین حسین.» با این نیت که عین حسینبنعلی هم شهید بشه. و دلیلی که میاره اینه، ﻣﯽگه: «من ﻣﯽخواهم در مصیبت شهادت حسین بنعلی شریک بشوم؛ برای اینکه خوب درک کنم ﻣﯽخوام یه پسر بهم بدی مثل حسین، بعد همونجوری هم بگیری؛ ﻣﯽخوام ببینم پیامبر چه مصیبتی کشید؟» اون پیامبر آخرالزمان ها! ﻣﯽخواد ببینه چه مصیبتی قراره بکشه.
اینی که دارم ﻣﯽگم در منابع اهل سنته؛ بقره ۳۷. که حضرت آدم(ع) وقتی توبهاش ﻣﯽخواست پذیرفته بشه، مستدرک حاکم نیشابوری، دُرُّ المنثور سیوطی، کنزالعُمال متقی هندی؛ ﻣﯽگن: «اون «فَتَلَقَّی آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِمات» (بقره/۳۷.) اون ۵ تا اسمی که یادش داد، همین ۵ نامی بود که عرض کردم خدمتتون.» وقتی گفت، خدا بخشیدش. بعد در ادامهی ماجرا داریم که باز به نام پنجمی که رسید، شُرشُر اشکش ریخت. یعنی ﺧﻴﻠﻲﻫﺎ دوست داشتن خودشون رو در مصیبت اباعبدالله(ع) شریک کنن، ولو قبل از امام حسین(ع) به دنیا آمدند، ولو هزاران سال فاصله دارند، پیش از حسین(ع)؛ و افرادی ﻣﯽآیند صدها سال فاصله دارند پس از حسین(ع)، میخواهند در این مصیبت شریک شوند. در این مصیبت و نه مصیبت دیگری. چرا؟
عنوان بخش ۲ : مصیبت ها؛ وسیله آزمایش مؤمنین
مطففین (۲۶) بقره (۱۵۵) بقره (۱۵۶) فاتحه (۴) حجرات (۷)
۲- قرآن عزیز ﻣﯽفرماید: «ما شماها رو همین که گفتید ایمان آوردید فکر کردید ولتون میکنیم؟» به محض اینکه شما ﻣﯽگید: «ما ایمان آوردیم،» شما یک ادعایی میکنی، این ادعا باید پاسخ داده بشه. شما میای، عزیز من چی ﻣﯽگی؟ ﻣﯽگی: «من توانایی پشت رُلِ ماشین نشستن رو دارم.» جایی هست به عنوان راهنمایی و رانندگی ازت امتحان ﻣﯽگیره و بهت تصدیق ﻣﯽده، ببینه تویی که ادعا کردی توانایی رانندگی داری، آیا داری یا نداری؟ امتحان ﻣﯽگیره، عمداً به غلط ﻣﯽندازتت، عمداً اَمر رو برت شبهه ناک ﻣﯽکنه، اَمر رو برت مشتبه ﻣﯽکنه؛ عمداً اون افسری که کنارت ﻣﯽشینه، توی شهر ﻣﯽگه: «بزن دنده چهار» عمداً جلوی بیمارستان ﻣﯽگه: «بوق بزن.» عمداً توی پارک ممنوع ﻣﯽگه: «وایستا» ﻣﯽخواد ببینه به جانت نشسته رانندگی یا نه؟ شما ادعا ﻣﯽکنی ﻣﯽگی: «من توانایی آرایشگری دارم.» باید بری امتحان بدی؛ یک سری متخصص هستن، اونجا بررسی ﻣﯽکنن که شما آیا ﻣﯽتونی دیپلم آرایشگری بگیری یا نه؟ شما ادعا ﻣﯽکنی من ﻣﯽتونم وارد مرحلهی بعدی زندگیم بشم در حوزهی تحصیل؛ من دیگه درس دبیرستان رو تموم کردم، من ﻣﯽخوام برم دانشگاه. یه همچین ادعایی ﻣﯽکنی؛ میان ازت امتحانی ﻣﯽگیرن تحت عنوان کنکور.
دقیقهی ۱۵ تا ۲۰
تو ادعا ﻣﯽکنی: «من توی دانشگاهها ﻣﯽخوام دانشگاه شریف درس بخونم.» ﻣﯽگن: «امتحانش سختتره.» چون رتبه رتبهی نفیسیه؛ «فَلْیَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ» (مطففین/۲۶) «برای رسیدن به اون چیز نفیس باید با هم مسابقه بدی برسی اونجا.» تعدادِ زیاد؟ نیست، کمه، محدوده؛ صد تا صندلیه، صد نفر بیشتر جا نمیگیرن؛ حالا چه صد نفر شرکت کنن، چه صد میلیون نفر شرکت کنن. به محض اینکه ادعا شکل ﻣﯽگیره امتحاناتش میاد. عقلیه عزیزم، چیز عجیبی؟ نیست.
اومدن پیش پیامبر(ص) ﻣﯽگفتن: «ما ایمان آوردیم.» آیهی قرآن اومد، گفت: «نگید ایمان آوردیم، شماها اسلام آوردید.» ایمان مرحلهی بعدیه؛ مثل کانَهُ همون بحث تحصیله. گفت: «تو هنوز جدول ضربت رو بلد نیستی، ﻣﯽخوای بری راهنمایی؟ تو امتحان نهایی اُفتادی، ﻣﯽخوای بری راهنمایی؟ چرا دروغ ﻣﯽگی؟ عبارتهای جبری مال راهنمائیه، تو جدول ضربت هم بلد نیستی!» بگو: «من ابتدائیام.» نگو: «من راهنمائیام.» قرآن ﻣﯽگه: «به محض اینکه ﻣﯽگید: ما ایمان آوردیم، فکر کردی به این سادگیهاست؟ ما آزمایشتان میکنیم.» آیهی قرآن داریم. «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ.» (بقره/۱۵۵) «ما شما را آزمایش میکنیم به چیزی مثل ترس، جوع، گرسنگی، نقص در اموال؛» خونهات از دست ﻣﯽره، پولت رو ﻣﯽدزدن، ماشینت رو ﻣﯽدزدن، جیبت رو میزنن. نقص در اَنفُس؛ مریض ﻣﯽشی، عزیز از دست ﻣﯽدی؛ عزیز از دست ﻣﯽدی. آیا اﻳﻦها همینجوری فکر کردی اتفاق اُفتاده؟ نخیر. خدا ﻣﯽگه: «من اﻳﻦها رو عامدانه سرت میارم.» اسمی هم که روش میاره، ﻣﯽذاره، خداوند متعال ﻣﯽذاره مصیبت. «وإِذَا أَصَابَتْهُم» (بقره/۱۵۶) «وقتی مورد اصابت قرار گرفتی.»
این رو بارها گفتم؛ اصابت در زبان عربی، که شما هم توی فارسی کاملاً وارد هستید چون استفاده ﻣﯽشه، مراد از برخوردیست که حداقل یک نفر خبر دارد، حواسش جمع است. در تصادف طرفین بیخَبَرَن، اتفاقی ﻣﯽخورن به همدیگه. ﻣﯽگه: «تصادفی فلانی رو دیدم.» برخوردی شکل گرفته که اتفاقی بوده، عمدی نبوده. عمدی درش شریک؟ نبوده. اما یه موقعی هست ﻣﯽگه: «فلان جا مورد اصابت موشک قرار گرفت.» اینجا چی شده؟ حداقل یک نفر خبر داره که داره چیکار ﻣﯽکنه. بعضی موقعها طرفین خبر دارن؛ یعنی این ﻣﯽدونه قراره مورد اصابت موشک قرار بگیره، موشک هم ﻣﯽره ﻣﯽخوره توی سرش. یه نفر رو از دور میبینه سنگ پرت کرد، جاخالی هم ﻧﻤﻲتونه بده، میخوره بهش. خداوند متعال ﻣﯽفرماید: «من دارم ﻣﯽزنم. منم دارم ﻣﯽزنم، من این بلاها رو دارم سرت میارم. عامدانه هم دارم ﻣﯽزنم، چه تو بفهمی، چه تو نفهمی. اگر هوش داشته باشی، عقل داشته باشی، برمیگردی چراییِ مطلب رو میسنجی.» چرا ماشینم اینجوری شد؟ چرا بچهام اینجوری شد؟ چرا مریض شدم؟ دلیلش رو میگردی، بگردی پیدا کنی، بهش فکر میکنی. خدا ﻣﯽگه: «من عمدی دارم ﻣﯽزنم.» «چی رو ﻣﯽزنی خدایا؟» «نعماتی که خودم بهت دادم. پول بهت دادم، میگیرم.» «إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ» (بقره/۱۵۶) اصلاً چیزی از خودمون نداریم که بگیم: «چیزی داریم که مثلاً از ما گرفتش.» مال خودشه، تا دو روز داده، قرض داده، حالا ﻣﯽخواد پس بگیره. بس که ما توهم مالکیت داریم؛ به خدا! توهم مالکیت داریم، فکر میکنیم همه چی مال خودمونه. اون دنیا همین ﻣﯽشه دیگه. «مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» (فاتحه/۴) ﻣﯽفهمی فقط یک مالک وجود داره. دستت علیهت شهادت ﻣﯽده، بهش برمیگردی ﻣﯽگی: «ساکت شو، خفه شو، تو بایست بری بسوزی.» برمیگرده ﻣﯽگه: «خودت خفه شو؛ من مال تو نیستم.» دستمون علیهمون شهادت ﻣﯽده؛ چشممون علیهمون شهادت ﻣﯽده؛ زبان، پوست، علیه خودمون شهادت میدن؛ چون مالکش نیستیم. ما توهم مالکیت داریم توی این دنیا. یه چیزی رو یه مدت بهمون ﻣﯽدن،
دقیقهی ۲۰ تا ۲۵
فکر میکنیم مال خودمونه، میان اَزَمون پس بگیرن دردمون میاد. رفیقشه، ﻣﯽخواد بره مسافرت، ﻣﯽگه: «آقا من دارم ﻣﯽرم مأموریت یه سال نیستم، بیا این موتورم رو استفاده کن.» موتوره زیر پای اینه، بعدِ یه سال برگشته؛
گفت: «پولت رو با دست ﻣﯽدی با پا؟ پس ﻣﯽگیری.»
عنان مال خویش به غیر وا مگذار که پس گرفتنش کمتر از گدایی؟ نیست.
باید بدوی پول خودت رو پس بگیری، چون ماها توهم مالکیت داریم. هیچچی نیستی، همه چی مال اوئه. اینجا خدا ﻣﯽخواد با زدن اون نقطهها، اون گرﻩها، به تو بفهمونه همه چی مال اونه. ﻣﯽدونی چرا؟ چون شرط ایمان اینه. تو ادعا کردی مؤمنی. و بهتون بگم، مرحلهی ایمان با ایمان آوردن به ولایت علیبنابیطالب(ع) شروع میشود. پیش از ایمان آوردن به ولایت علیبنابیطالب(ع) اسلام است، ایمان؟ نیست. کسی که امامت امیرِ مؤمنان(ع) رو قبول نداره مسلمان هست، اما مؤمن؟ نیست.
ادامهاﺵ رو بهتون ﻣﯽگم، روایتیست از امام صادق(ع) یا ابیجعفر(ع) فرموده؛ یا امام باقر(ع) فرموده یا امام صادق(ع)؛ چیزی که توی ذهنمه. نود درصد از امام صادقه. طرف ﻣﯽگه: «پرسیدم اگه یه نفر همهی امامها رو بشناسه،» اینجاش رو گوش کن! «امام زمانش رو نشناسه، مؤمنه؟» حضرت فرمود: «ابدا.» امام حسین(ع) رو میشناسه، براش اشک هم ﻣﯽریزه، اما آقا حجتبنالحسنالعسکری(عج) رو بگید؟ نمیشناسه؛ ابدا مؤمن نیست. عرضه داشت: «مسلمان هست یا نه؟» حضرت فرمود: «بله.» چهار اماﻣﯽها مؤمن؟ نیستن. شش اماﻣﯽها مؤمن؟ نیستند. باید امام زمانش رو بشناسه. «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَهً جاهِلیَه.» ادعا کردی مؤمنی، این هم بهت بگم، اگه مؤمن نباشی که کارت خرابه. خدا با مؤمنین کار داره، اصلاً اون دنیا بهشت مال مؤمنینه. غیر مؤمنین اذیت ﻣﯽشن، ولو مُسلِم باشن ها! چون مُسلِم واقعی مؤمنه. اصلاً اگر لقب حضرت علی(ع) شد امیرِ مؤمنان از چی بود؟ از همین که اصلاً امیریِ حضرت بر مؤمنانه؛ بر مؤمنانی که او رو قبول دارن. بسیاری از آیات در قرآن هستش که لفظ ایمان استفاده شده، در روایات شما رجوع ﻣﯽکنید ﻣﯽبینید نوشته ذیلش علی(ع). «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ» (حجرات/۷.) نوشته: «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ عَلِی وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُم.»
عنوان بخش۳ : اشک بر مصیبت امام حسین(ع)؛ کفاره گناهان مؤمنین
مائده (۱۱۲) مائده (۵۷)
۳- وقتی گفتی: «من ایمان آوردم،» یک عرصهی جدید رو ادعا کردی، باید جواب بدی. اینجا ﻣﯽشه که مصیبتها شروع ﻣﯽشه. مصیبت ﻣﯽشه دو دسته، برای دو دسته آدم پیش میاد:
یک: برای مردم عادی مثل من و شماها.
دو: برای اولیاءالله.
حالا ﻣﯽگن: «اولیاءالله بین مردم هم قاطیاَن؛» شاید یکی از اولیاءالله الآن اینجا هم نشسته. خلاصه من خودم رو دارم میبینم، من نیستم؛ یه آدم عادیاَم، گنهکارم، برای خودم دارم حرف ﻣﯽزنم.
مصیبت برای مؤمن عادی؛
پس مؤمن شد چی؟ ولایت امیرالمؤمنین(ع) رو قبول میکنه، امام زمانش رو ﻣﯽشناسه در حد درست و مناسبش؛ و نکتهی دیگه اینکه پرسیدن از معصوم که: «آقا ایمان رو از کجا بفهمیم ایمان آوردیم یا نه؟» حضرت فرمود: «ببینید درخفا اعمالتون با عادی فرق میکنه یا نه؟» جلوی چشم مردم؛ «اگر فرق نمیکرد مؤمنید.» یعنی جلوی مردم همونجوری نماز میخونی که خودت هم توی خونه میخونی. یا حتی بیشتر، اصلاً بعضیها هستن مثلاً ﻣﯽبینی یک سری اعمال رو اصلاً فقط جلوی مردم انجام ﻣﯽدن؛ خودشون تنها اصلاً انجام؟ ﻧﻤﻲدن. این مؤمن نیست، منافقه. این دو تا رو داشته باشید ها! شناخت امام زمان؛ امام زمانِ هر وقت. و این بندی که از معصوم براتون عرض کردم.
برای مؤمنین عادی، برای اینکه باز ایمان هم طیفه؛ نگاه کن تو رو خدا، به اون کسی که همون اول، ولایت امیرالمؤمنین(ع) رو ﻣﯽپذیره، یک نگاه نسبی از امام زمانش پیدا ﻣﯽکنه، اعمالش هم درسته نسبتاً، این یه مؤمن عادیه. ما ایمان داریم ایمانِ سلمان؛ که ﻣﯽگه: «اگر اون چیزی که توی ذهن سلمان ﻣﯽگذشت ابوذر ﻣﯽفهمید، ابوذر کافر ﻣﯽشد!» پس یه طیفه، یعنی یه سلسله مراتبه که ﻣﯽخواد به اون بالا برسه. بعد از ایمان، اصلاً شرط ایمان تقوائه. ﻣﯽگه: «اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ.» (مائده/۱۱۲؛ مائده/۵۷) مُسلِم، مؤمن، متقی، محسن، ۱۰ مرتبه داره؛ که قراره آقا صاحب الزمان ظهور کنه، بشریت اون مراتب رو بره بالا.
دقیقهی ۲۵ تا ۳۰
برای اون مؤمنین عادی، بلاها اونها رو در ایمان ﻣﯽبره بالا. چرا؟ به دو دلیل باز:
یک: اﻳﻦها رو فولاد آب دیده ﻣﯽکنه.
دو: کفارهی گناهاشونه. چون با گناه ﻧﻤﻲشه رفت بالا.
روایت داریم، توی خواب… خواب وحشتناک ﻣﯽبینی، میترسی، خدا کفارهی گناههای مؤمن قرار ﻣﯽده. دنبال ﻣﯽگرده ببره بهشت. توی خواب ﻣﯽترسی. آقا داری یه چیزی رو درست ﻣﯽکنی، خاری ﻣﯽره توی دستت؛ برای مؤمن کفاره گناهه. ﻣﯽاُفتی پات پیچ ﻣﯽخوره؛ برای مؤمن کفاره گناهه. طبعاً، طبعاً هر چی اون درد، اَلَم، اذیت بیشتره، گناههای چی؟ بیشتری میبخشه؛ در این شکی وجود؟ ندارد.
برای اولیاءالله، که اﻳﻦها اهل گناه نیستند و گناه ﻧﻤﻲکنند…، به شیخ انصاری گفتن: «آیا شما گناه میکنی؟» گفت: «حتی فکر گناه هم ﻧﻤﻲکنم» گفتن: «مگه ﻣﯽشه که یکی دیگه فکر گناه نکنه؟» برگشت گفت: «بله؛ آیا اگه کسی به شما بگه: مدفوع خودت رو ﻣﯽخوری، تا حالا به این فکرش هم کردی؟» گناه اونقدر زننده بشه برای یه نفر، بیزاری به وجود میاره براش. وقتی یک نفر جزئی از اولیاءالله شد، دیگه صحبتِ کفارهی گناهها نیست، چیه؟ اون بخش اوله که پُر رنگه؛ داره او رو آب دیدهتر ﻣﯽکنه، همینطور ﻣﯽره بالا. چرا شما بین این ۵ تا انگشت، وقتی انگشت شستتون رو انتخاب ﻣﯽکنید برای برداشتن چیزی، انگشت اشارهتون رو کنار شست برای برداشتن چیزهای داغ انتخاب ﻣﯽکنید؟ ﻣﯽدونید چرا؟ چون این انگشت کوچیکه تَمَرُّد ﻣﯽکنه؛ برداری میندازه. این پوستش کلفتتر شده، پوست کلفت شده. دیدی ﻣﯽگه: «فلانی پوست کُلُفته.» به من و شما یه نفر یه مُشتی ﻣﯽزنه توی شکممون، دراز ﻣﯽکشیم. ﻣﯽریم یه دعوایی ﻣﯽشه، یه چوبی ﻣﯽخوریم، یه هفته اُفتادیم توی خونه. ﻣﯽری توی این باشگاههای ورزشی میبینی یه نفره وایمیسته، میان دسته بیل باهاش میشکنن. چهطوری اینجوری قوی شد؟ چوب خورد. غیر اینه؟ چوب خورد دیگه؛ تمرینشون چی بوده؟ چوب ﻣﯽخورده. اول بیست بار ﻣﯽزدن، دردش ﻣﯽگرفته، ورم ﻣﯽکرده، میاومده خونه؛ دوباره هِی عضلات سفت شد، سفت شد، سفت شد، سفتتر شد، حالا میزنن همون ضربهی اول میشکنه. اما الآن به مرحلهای رسیده که آمادگیهایی داره که من و تو نداریم. خدا نکنه بخوای با یه همچین کسی دربیفتی. ما یه دوستی داشتیم ورزشکار بود، میگفت: «شما بیاید بیست تا به من مشت بزنید، من یه دونه میزنم.» این بچهها، یعنی من به شما بگم، با چه زوری، چقدر دستشون رو میآوردن عقب، چهجوری، میزدن آقا بیست تا؛ او یه دونه ﻣﯽزد یارو دراز ﻣﯽکشید. اصلاً انگار شما داشتی به دیوار مشت ﻣﯽزدی؛ انگار نه انگار. حالا فیلم بازی ﻣﯽکرد؟ درد رو به روش ﻧﻤﻲآورد؟ ﻧﻤﻲدونم. اما باید یه چیزی نشون بده دیگه از خودش. آمادگی پیدا کرده بود. تخطی در این نیست؛ چی ﻣﯽشه که وقتی یه چیزی پرت ﻣﯽکنن سمت چشم و چال شما، دستت میاد جلو ناخودآگاه؟ که فدا بشه برای کی؟ چشم. چشم مگه عضوی از این بدن نیست؟ مگه با مغز ارتباط نداره؟ مگه دست عضوی از این بدن نیست؟ مگه با مغز ارتباط نداره؟ چرا دست باید فدائیِ چشم بشه؟ چرا دست تخطی نکرد؟ میدونید چرا؟ چون سیستم بدن یک پارچهست، توحید داره. یکیه؛ یکیه؛ فرمان فرمان کیه؟ مغزه.
در خانه اگر کس است، یک حرف بس است.
چرا خدا برای بعضی از کارهاش …،
هر که در این بزم مقربتر است / جام بلا بیشترش میدهند.
یه کسانی خاصی رو انتخاب میکنه. دستی که دست خدا باشه، تخطی نکنه، ﻣﯽشه یدالله. زبانی که زبان خدا باشه، تخطی نکنه، ﻣﯽشه لسانالله. چشمی که چشم خدا باشه، به هر سو او بخواد نگاه بکنه، ﻣﯽشه عینالله. حالا فهمیدی چرا اعضای بدن رو مثال زد؟ برای اینکه این انسان اگر ذرهای عقل و شعور میداشت، فکر کنه به اینکه
دقیقهی ۳۰ تا ۳۵
چی داره به این دستور ﻣﯽده این انگشتﻫا خم ﻣﯽشه و راست ﻣﯽشه؟ اگه شما به حضرت امیر(ع) ﻣﯽگید: «یدالله، عینالله، اُذنالله، لسانالله؛» در مورد تکتک اهلبیت(ع) استفاده ﻣﯽکنید، به خاطر اینکه او تخطی نمیکند در مقابل بلایا. فقط علی(ع)، اسدالله الغالب ﻣﯽتواند باشد و همسرش را بزنند و نگاه کند. ما خدا نکنه از این بلاها سرمون بیاد؛ یه جا یه ظلم کوچیک بهمون ﻣﯽشه، داد و بیداد، عالم و آدم کر باید بشن، «آقا به قرآن من اونجا نبودم؛ تهمت دارن بهم میزنن؛ والله، بالله، تَالله، نبودم؛ زمین و آسمان، قرآن میبریم بالا، میاریم پایین؛» برای اینکه کوچولوییم. بعد تازه معلوم هم نیست قسمهایی هم که داریم ﻣﯽخوریم درست باشه! یعنی حقیقت باشه یا ما وهمی از حقیقت داریم؛ توهم داریم میزنیم بر حقیم؛ من جایی بودم، دعوایی شد، یکی ﻣﯽگفت: «به تو پول دادم.» اون یکی میگفت: «ندادی.» هر دوتاشون به قرآن قسم میخوردن! من گفتم: «من از این جلسه ﻣﯽرم بیرون، الآن یه شهاب سنگی نخوره به این خونه. بالاخره یکیتون داره دروغ ﻣﯽگه.» گمانم هم بر این بود، اونی که پول داده فراموش کرده؛ وهم بر این داره که حقیقت داره ﻣﯽگه.
این ﻣﯽشه که پنج تن آل عبا انتخاب ﻣﯽشن. اباعبدالله(ع) مصیبت رو انتخاب کرد. خدا خواست، گفت: «برای این که بشریت تا ابد حق از باطل جدا بشه، هیچ اِﻥقُلتی نباشه، یه همچین واقعهای اتفاق ﻣﯽاُفته؛» دست حسینبنعلی(ع) رفت بالا. گفت: «من به جان ﻣﯽخرم.» باید شیش ماهه توی این کاروان باشه؛ که اگر پس فردا یه آدم بیکاری بلند شد گفت: «آقا خب عباس(ع) رو زدیم؟ خب یه مرد گندهای بود اومده بود جنگ دیگه. علی اکبر(ع) رو زدیم؟ خب آقا انتظار داشتی چیکار بکنیم؟ اومده جنگ دیگه.» باید علی اصغری باشد تا حجت تمام شود؛ باید زینب(س) به اسارت برده شود به همان شهری که در آنجا تفسیر قرآن ﻣﯽگفت، تا حجت تمام شود. باید، ﻣﯽبایست علی اکبر(ع)، اَشبهالناس خَلقاً، خُلقاً و مَنطقاً ﺑﻪ رسولالله ﻣﯽرفت، تا اون دنیا دﻫﻦﻫﺎ بسته بشه بگن اینطور. باید اباعبدالله(ع) خانواده با خودش ﻣﯽبرد تا اثبات کنه واسه حکومت ﻧﻤﻲجنگه؛ دعوای بنیهاشم و بنیاُمیه نیست. باید اباعبدالله(ع) با زن و بچه میرفت. او مصیبت رو به جان خرید.
این مسیحیﻫﺎ ﻣﯽگن: «عیسی به صلیب کشیده شده عوضِ گناههای ما،» یه همچین حقیقتی رو ﻣﯽخوان سرقت کنن؛ منتها خرابش کردن. خیلی ظریفه ﻫﺎ! یه تفاوتی وجود داره. مسیحیها ﻣﯽگن: «عیسی به خاطر گناههای ما به صلیب کشیده شد.»
گنه کرد در بلخ آهنگری / به شوشتر زدند گردن مسگری.
این حرف، حرف سخیفیه. با عدالت هم چیه؟ در تضاده. اما ما ﻣﯽگیم: «اباعبدالله(ع) مصیبت رو به جان خرید، تا ابد حق و باطل از هم جدا بشه، مسیر روشن بشود.» مسیر حسینی؛ یعنی شما هیچ جوری نمیتونی وﺻﻠﻪای به امام حسین(ع) بچسبونی. «آقا برای حکومت جنگید؟» خب باشه، بسم الله، تموم شده بود کارِت؟ «آقا اصلاً ولش کن، قبول آقا، با یزید بیعت ﻣﯽکنم. نه، انگار چهار پنج نفر دیگه بیشتر دورم نمونده؛ باشه بیعت. نه، اصلاً یه نفر موندم، ها؟ بیعت، تمام دیگه، ولش کن.» میخواست حکومت برای کی؟ اﻳﻦها نکتهست. چه کرد اباعبدالله(ع)؟ اومد حق و باطل از هم جدا کنه؛ این رو تفکیک بکنید از این اتفاقی که ﻣﯽخوام براتون الآن بگم؛ در کنارش هزار برکت اومد؛ هزار برکت. مثل یه جادهای که یه جا ﻣﯽزنن، کنارش یکی میاد یه بقالی ﻣﯽزنه، اون یکی میاد خونه ﻣﯽسازه؛ ها؟ دیدید، زمینهاش ﻣﯽره گرون ﻣﯽشه. ﻣﯽگن: «اینجا جاده رد ﻣﯽشه.» این جادهای که اباعبدالله(ع) زد، کنارش ﺧﻴﻠﻲﻫﺎ اومدن دیگه دکون دستگاه راه انداختن. نه منفی ها! یعنی برکات فراوان داشت. یکی از این برکات اون چیزیه که ما بهش ﻣﯽگیم اضطرار عقلانی.
دقیقهی ۳۵ تا۴۰
من اسمش رو گذاشتم؛ چیزی هم نبوده خلقالساعه از خودم بسازم، نه، منطق دارم. اینکه آیا وقتی من خواب ﻣﯽبینم، توی خواب ﻣﯽترسم کفارهی گناههامه؛ چرا؟ چون یه خرده حالم بد ﻣﯽشه؛ چون توی خواب شروع ﻣﯽکنم گریه کردن؛ اگر به صورت دیگر هم گریه کنم این رو داریم؟ بله، روایت هم بابتش داریم. حالا بیایم چه کنیم؟ برای بزرگترین مصیبت تاریخ، تو خودت رو شریک کن توی این مصیبت؛ گرفتی چی شد؟ برای علی اکبر(ع) اشک بریز، بی آنکه پسر از دست بدی، برات کفارهی گناههاته. خیلی نکتهی ظریفی بود ها! تو یه موقعی عزیز از دست ﻣﯽدی، خود خدا گفت: «نَقْصٍ مِنَ الْأَنْفُسِ» (بقره/۱۵۵) گفت: «یه نفر رو از دست ﻣﯽدی، این آزمایش منه، کفارهی گناههات هم هست. مصیبت هم هست من زدم.» میای ﻣﯽگی: «پسرم به فدای علی اکبرِ حسین.» اشک هم ﻣﯽریزی واقعاً؛ یه جوری توی سر و کلت ﻣﯽزنی انگار عزیز از دست دادی. اینجاست خدا ﻣﯽگه: «براش بنویسید؛ گناهانی رو ازش بردارید که انگار عزیز از دست داده.» حالا دیدی چی ﻣﯽشه؟ اشک بر اباعبد الله(ع) چهجوری ﻣﯽشه سوزانندهی گناهها؛ از بین برندهی گناهها.
در کاملالزیارات داریم، اگر یک نفر فقط ده نفر رو برای اباعبدالله(ع) گریوند، گناهاش پاک ﻣﯽشه. گریوند. بعد همینجوری عدد رو کم میکنه، ﻣﯽرسه به یه نفر. بعد ببین چی ﻣﯽگه؟ میگه: «اصلاً ول کن؛ خودش گریه کرد.» بعد کمترش ﻣﯽکنه. ﻣﯽدونی چرا؟ چون مصیبته خیلی زیاده. انگار یه جایی یه خرده کثیف شده، خب؟ شما یهویی از این شلنگهای آتش نشانی هست، یه موقع هست با شلنگ عادیِ حیاته، یه موقع هست شلنگ آتش نشانی ﻣﯽگیری، ﻣﯽگه: «آقا ﻧﻤﻲخواد یه روز بشوری، نصف روز هم بشوری پاک میشه. ﻧﻤﻲخواد نصف روز، دو ساعت؛ دو ساعت هم ﻧﻤﻲخواد، یه دقیقه. ﻧﻤﻲخواد آقا، تو پنج ثانیه گرفتی روش پاکه.» این فشارش قویه، فرق داره. اینچِ این لوله متفاوته. کار به جایی ﻣﯽرسه که ﻣﯽفرماد: «دلت شکسته، گریهات هم ﻧﻤﻲگیره، تباکی ﻣﯽکنی.» ﻣﯽگه: «ﻣﯽبخشم.» این هم بگم، تباکی ادای گریه درآوردن نیست ها! این رو مرحوم آقای خوشبخت ﻣﯽفرمود. تباکی، بعضیها فکر میکنن مثلاً ما الآن داره خندهمون ﻣﯽگیره، ادای گریه دربیاریم؛ رفیقمون هم مثلاً نشسته جکی هم برامون تعریف کرده، داریم ﻣﯽخندیم، ادای گریه در بیاریم بشه تباکی. نخیر، این نیست؛ این ﻣﯽشه نفاق. تباکی یعنی اینکه دلت شکسته اما اشک از چشمات نمیاد. دلایل مختلف داره؛ ﻣﯽدونید، این اشک چشم ﻣﯽتونه به دلایل پزشکی و فیزیولوژی بدن اصلاً اشک نیاد. یه غذایی ﻣﯽخوری اثر داره، یه سری هورمونها ترشح ﻣﯽشه توی بدن اثر داره؛ بعضیها اصلاً چهجوری اشک چشمشون راحت میاد؟ ﻣﯽگه: «اما محزون شدی توی دلت؟ محزون شدی توی دلت بخشیدیم.» دستت رو ﻣﯽذاری، سر رو تکون میدی، تباکی ﻣﯽکنی. این ﻣﯽشه که اباعبدالله(ع) ﻣﯽشه رحمتاللهالواسعه. یا قدیمالاحسان بحق الحسین؛ نه جدیدالاحسان؛ قدیم الاحسان. از کِی؟ از آدم.
عنوان بخش۴ : اشک بر مصیبت امام حسین(ع)؛ تقرب به درگاه الهی
ندارد (-)
۴- حالا ﻣﯽخوای ادامه بدم مطلب رو؟ گوش کن. آقا صاحب الزمان(عج) در مورد اباعبدالله(ع) چی ﻣﯽفرماد؟ عبارتها اینقدر جانانهست؛ قربون این کلام مهدوی من برم. اینقدر جانانهست! حضرت ﻣﯽفرماد توی ناحیهی مقدسه: «زمان و مکان بین من و تو فاصله انداخت؛ اگر چه زمان بین من و تو فاصله انداخت.» دقیقاً همون حرف رو داره به ما یاد ﻣﯽده که تو بزن. «اگر ﻣﯽبودم، یا اباعبدالله برات ﻣﯽجنگیدم.» امام زمان(عج) میفرماد. بعد، امام زمان(عج) ﻣﯽفرماید: «من صبح و شب دارم برات اشک ﻣﯽریزم. صباح و مساء» بعد، نوع اشک رو توضیح ﻣﯽده. ﻣﯽفرماید: «بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما» «اصلاً عوض اشک خون گریه ﻣﯽکنم.» چرا آقا صاحبالزمان(عج) این کار رو ﻣﯽکنه؟ ﻣﯽدونید چرا؟ یک بخشش بله، تذکر به ماهاست،
دقیقهی ۴۰ تا ۴۵
یک بخشش عین حقیقته. آقا صاحبالزمان(عج) ﻣﯽخواهد به خداوند متعال تقرب بجوید با شرکت در مصیبت اباعبدالله.
در مورد آقا رسولالله نقل شده، اهل سنت نقل کردن، هم از عایشه نقل کردن هم از امسَلَمه؛ ﻣﯽگه: «حسین آمد،» رسول الله(ص) گفت: «کسی رو یه دقیقه راه ندین ﻣﯽخوام یه خرده استراحت کنم، بخوابم.» «حسین اومد، از زیر دستم فرار کرد رفت پیش رسولالله.» گفتم: «دیگه رفت.» میگه: «بعد دیدم صدای گریهی رسولالله میاد. وارد اتاق شدم دیدم رسولالله داره زارزار اشک ﻣﯽریزه، موهاش رو پریشان کرده، دو کِفّین رو آورده بالا، دو تا دستش رو آورده بالا، کف دستش یه مقدار خاک سرخیه، همینطور داره اشک ﻣﯽریزه. اباعبدالله(ع) هم نشسته روی زانوش.» گفتم: «آقاجان ببخشید، من گفتم: نیا، اما شما فرموده بودید که حسین(ع) هر موقع من رو خواست ﻣﯽتونه بیاد. از زیر دستم فرار کرد اومد.» گفت: «داستان اﻳﻦها نیست، چی میگی؟» گفت: «چیه پس؟» گفت: «وقتی حسین(ع) اومد از خواب بیدار شدم، مشغول عشق بازی شدم با حسین(ع)، جبرئیل اومد گفت: دوسش داری نه؟ گفتم: آره. گفت مصیبت کربلا رو که مشتی از خاکش رو برام آورد؛» رسولالله(ص) برای تقرب به خداوند متعال در مصیبت اباعبدالله(ع) اشک ﻣﯽریزه.
مداح آیت الله بهجت نقل ﻣﯽکرد، یکی از همین دوستان دیروز به من داشت ﻣﯽگفت، سیدیش هم بهم داد. ﻣﯽگه که: «من اومده بودم داشتم ﻣﯽخوندم،» گوش کن! یعنی بر مصیبت بزرگان شما شرکت ﻣﯽکنی، ببین اباعبدالله(ع) چیه؟ بقیه مصیبتها هم، مصیبت حضرت زهرا(س) هم همینه. مصیبت امام حسن(ع) هم همینه. منتها «لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّه». اجماع داشت، همه چی یه روزه اتفاق اُفتاد؛ همه با هم یه جا جمع شد. چنان این داستان شیش دونگه که تو همیشه ﻣﯽتونی خودت رو پیدا کنی؛ از شیش ماهه داره تا نود ساله. برای برادر از دست دادن، برای پسر از دست دادن، برای پدر از دست دادن، برای همسر از دست دادن، برای هر چیزی اینجا سناریویی وجود دارد. نهایتاً اینه که سد راه امام زمانت شدی، از این بیشتر؟ اینجا هم یک خطی وجود دارد به نام حرّ ابن یزید ریاحی. ما هم سد راه ظهور امام زمان شدیم با گناههایی که ﻣﯽکنیم. ﻣﯽگه: «راهش اینجوریه، نگاه کن! پشیمون شو، بگو غلط کردم؛» راهش هم بهتون بگم چیه؟ راهش هم، خیلی بهش فکر کردم، دیدم راهش اینه که باید به حضرت زهرا(س) توسل کنی؛ چون حرّ هم کی نجاتش داد؟ حضرت زهرا سلام الله علیها.
این مداح آیت الله بهجت نقل ﻣﯽکرد که: «آقای بهجت گفتش که: دیدی یه آقایی اومد اینجا، داشت ﻣﯽرفت، تا روضهی حضرت زهرا(س) خوندی دوباره برگشت؟ بلند شد رفت، کفشش دستش بود دوباره برگشت.» گفتم: «آره» گفت: «حضرت بود، داشت ﻣﯽرفت، تا مصیبت حضرت زهرا(س) رو خوندی دوباره برگشت.» میای اینجا، تو توی هیئت عقلاً مضطر ﻣﯽشی، در زمان سفر ﻣﯽکنی، ﻣﯽری توی عاشورا. دنبال خودت ﻣﯽگردی تا جان فدا کنی، تا مضطر بشی، تا بسوزی، تا آتیش بگیری. بعضیها هر چی خوشگلتر آتیش گرفتن، خوشگلتر پاک ﻣﯽشن، چنان پاک ﻣﯽشن بعد شروع ﻣﯽکنن همینجوری امتیاز گرفتن؛ ﻣﯽرن بالا، ﻣﯽرن بالا. مرحوم علامهی امینی رحمتاللهعلیه شب عاشورا صدقه ﻣﯽداد برای امام زمان(عج). میگفت: «قلب حضرت در فشار است.» آقا ﻣﯽنشستن گریه ﻣﯽکردن، امام حسین(ع) بچه بود، حضرت زهرا(س) ﻣﯽنشست ناز و نوازشش ﻣﯽکرد، براش اشک ﻣﯽریخت. ﻣﯽگه: «آقا روضه داری ﻣﯽخونی، مادرش حضرت زهرا(س)…» برخی از مادحین عزیز ما ﻣﯽگن؛ میگن: «عذر ﻣﯽخوایم از حضرت زهرا ﻣﯽخوایم این رو نقل بکنیم» ها؟ داری درست ﻣﯽگی؟ بله، حضرت شاهده. مجلس روضهﺍی برپا ﻣﯽشه و اشکها که جاری ﻣﯽشه،
دقیقهی ۴۵ تا ۵۰
سلاح استراتژیک تشیع رو ﻣﯽشه. هیچکی دیگه جز ما نداره. هیچ کس دیگهای جز ما نداره. اصلاً سنگترین دلها رو فقط اشکه که آب ﻣﯽکنه.
امام سجاد(ع) بعد از اون ماجرایی که اﻳﻦها رقم زدن، چیکار بکنه این جونورها رو دوباره برگردونه؟ بتونه جامعه رو تربیت کنه برای رسیدن به امام زمان. حضرت تمام رفتارش حسینی شد؛ هر جا ﻣﯽدید گوسفندی دارن سر ﻣﯽبرن ﻣﯽگفت: «آبش دادی؟» شروع ﻣﯽکرد اشک ریختن. امام باقر(ع) ﻣﯽفرمود: «پدرم جرعه آبی ننوشید، لقمه نانی نخورد، الا اینکه غذایش و آبش به اشک چشمانش آمیخته شد.» این ﻣﯽشه اباعبدالله(ع) سلاحی که تو بیای پاک شی. حالا اشک بر اباعبدالله(ع) ﻧﻤﻲبخشه؟ توهمه که نبخشه؛ عقلیه. چقدر قشنگ، بیآنکه بلایی سرت بیاد، مضطر ﻣﯽشی، شریک ﻣﯽشی، یه آشی پختن یه نفر یه میلیون پول داده، تو میای یه دونه نخود ﻣﯽندازی؛ ﻣﯽگی: «من هم توی آش شریکم.» دروغ هم ﻧﻤﻲگی، راست ﻣﯽگی. «من هم توی پخت این آش شریکم دیگه؛ نخود که انداختم.» کیا برای حسین(ع) گریه ﻣﯽکنن؟ هر کسی که ﻣﯽخواد از اولیاءالله به خدا نزدیک بشه؛ هر کسی. فرشتگانی ﻣﯽگه: «اشک ﻣﯽریزن برای تقرب جستن به درگاه الهی.» چون گشتن دیدن تنها جایی که فشار آب قویه همین جاست. گشتن دورهاشون رو زدن، اولیاءالله، پیامبران گشتن، دورهاشون رو زدن، دیدن حسین(ع) رحمتاللهواسعه، قدیم الاحسان، از قدیم همینجور بوده. جن و اِنس اشک ﻣﯽریزن براش. چون بیگناه بود، چون عزیز بود، چون بزرگ بود، در عین بزرگی در اوج مظلومیت. ببین، در عین بزرگی در اوج مظلومیت؛ فاصله زیاده. چون کسی بود که ﻣﯽتونست اونجا اراده ﻣﯽکرد زمین کنفیکون ﻣﯽشد. گفت: «نه، ﻣﯽخوام حجت تا ابد تمام کنم.» داریم که جبرئیل توی گودال وارد شد، عرضه داشت: «خداوند سلام بهت ﻣﯽرسونه، تا همین جا تمومه، کار خودت رو کردی یا حسین؛ می خوای تموم بشه ماجرا؟» حضرت فرمود: «برو، من پای عهدی که بستم هستم.» تا این سر به روی نِی نره کار تمام نخواهد شد.
عنوان بخش۵ : امام حسین(ع)؛ راز ظهور امام زمان(عج)
آل عمران (۵۴) طه (۱۲) ابراهیم (۷)
۵- ماجرا عجیبه. ما یک محرمی میاد و ﻣﯽره. بابا مؤمن! مسلمون! از خودت نمیپرسی این داغ چه داغیه که بعدِ ۱۴۰۰ سال داره آتیش ﻣﯽده؟ این غیرطبیعیه؛ غیرطبیعیه. چرا بعدِ ۱۴۰۰ سال این مردم یه جوری زار میزنن انگار ننه باباشون مرده؟ چهجوریه حرارهٌ فی قلوبه؟ امام جمعهی لندن از دوستان بندهست. پاکستانیه، فارسی هم خوب حرف میزنه. میگفت: «ﻣﯽرم توی کلیسا، اول روضهی عیسی میخونم، بعد روضهی اباعبدالله(ع) میخونم؛ برای مسیحیها.» میگفت: «میان بهمون ﻣﯽگن: بابا ما برای عیسی یک کمی گریه کردیم، اشک ریختیم؛ اما این، این یکی دیگه، این چرا اینجوریه؟ این حسین(ع) چرا اینجوریه؟» بهش ﻣﯽگم: «داستان داره آخه؛ بشین تا برات بگم.»
اصلاً ظهور معرفی میشود به نام اباعبدالله(ع). ۵ تا جمله داره آقا صاحب الزمان(عج)، میبینید مستقیم، غیرمستقیم با ظهور ارتباط داره. «اَنَا الصَّمْصَامُ الْمُنْتَقَم.» «من اومدم انتقام بگیرم.» انتقام کی رو اومدی بگیری؟ اون پرچم سرخ. «اِنَّ جَدِّیَ الْحُسَیْن قَتَلُوهُ عَطْشَانا.» میخواد خودش رو معرفی کنه، ﻣﯽگه: «من پسر همون حسینیام که «قَتَلُوهُ عَطْشَانا.» تشنه لب کشتند.» ادامهی جمله: «اِنَّ جَدِّیَ الْحُسَیْن طَرَحُوهُ عُرْیَانَا.» گفت: «همون کسی که بدن رو انداختن و بلند شدن رفتن.» همینطور شما میبینی عبارتهایی که امام زمان(عج) توی ظهورش میخواد …، میدونی چرا؟ چون تمام مردم دنیا حسینبنعلی(ع) رو میشناسن. آقا واقعیه؟ مردم دنیا ﻣﯽگن ها! ببین، الآن من بهتون ﻣﯽگم چی ﻣﯽشه امسال؛ امسال راهپیمایی اربعین داستان پیدا میکنه؛ این تکفیریها و داعشیها ﻣﯽگن: «ما میزنیم.» شیعه هم ﻣﯽره؛
دقیقهی ۵۰ تا ۵۵
شیعه هم ﻣﯽره. اونها هم یه جاهایی میزنن؛ امنیت حفظ ﻣﯽشه، اونها هم یه جاهایی میزنن. برای دنیا داعش رو کردن غول؛ بعد اﻳﻦها میبینن که اﻳﻦها دارن اﻳﻦها رو میکشن. ﻣﯽگن: «اﻳﻦها کیان که دارن کشته ﻣﯽشن توسط داعش؟ بعد اﻳﻦها چرا دارن پیاده راه ﻣﯽرن؟ کجا دارن ﻣﯽرن؟ این مهاجرت عظیم برای چیه؟ از کجا میان؟ چرا دارن ﻣﯽرن سمت خطر؟ باید فرار کنن.» سؤال ﻣﯽشه برای مردم دنیا. ﻣﯽگن: «اﻳﻦها میخوان برن یک معبد، به قول خودشون یک هولی شراین (Holy shrine)، یک آرامگاه مقدسی رو میخوان برن زیارت کنن.» میگه: «این آرامگاه مقدس مال کیه؟» ﻣﯽگن: «مال حسینه.» ﻣﯽگن: «حسین(ع) کیه؟» ﻣﯽگن: «آقا ۱۴۰۰ سال پیش تشنه لب سر از بدنش جدا کردن. کسی میپرسه اِاِاِ مگه کسی سر از بدنش میبُرن؟ داره حی و حاضر میبینه توی همون عراق. آقا بچه شیش ماهش رو سر بریدن. «آقا مگه ﻣﯽشه؟» میگه: «اِاِاِ؛ جنین هفت ماهه رو از توی رحم مادر درآوردن سر بریدن. عجب پس ﻣﯽشه.» «آقا ﻣﯽشه زن و بچه رو به اسارت برد؟» ﻣﯽگه: «آره، همین الآن توی عراق دارن به اسارت میبرن.» آقا دست جوره، سناریو خوشگل نوشته شده. داستان و سناریو قشنگ نگاشته شده. کسی که باید بنویسه خوب داره مینویسه. «وَ مَکَرُواْ وَ مَکَرَ اللّهُ وَ اللّهُ خَیْرُ الْمَاکِرِینَ» (آل عمران/۵۴). چنان نام حسین(ع) بر زبانها بیفته که آقا صاحبالزمان(عج) ﻣﯽخواد حقانیت خودش رو اثبات ﺑکنه ﻣﯽگه: «من بچهی حسینم.» بعد این آیهی انجیل محقق ﻣﯽشه: «جمیع امتهای زمین سینهزنی کنند.» این آیه برای کیه؟ برای کی سینهزنی میکنن؟ قبلش چیه؟ «از نشانههای ظهور پسر انسان (منجی)، در آخرالزمان این است که جمیع امتهای زمین سینهزنی کنند.» دو میلیارد مسیحی تازه میفهمن داستان چیه؛ چون سینهزنی میبینن. ﻣﯽگن: «اِاِاِ، این پرچمهای سیاه این طرف مال داعش، بدلش رو زدن؛ پرچمهای سیاه واقعی رو میبینن.» کلید ظهور امام زمان(عج) دست اباعبداللهه.
تو میای توی هیئت، اشک میریزی، گناههات شک نکن بخشیده میشه مثل روز تولد. گفتم، فشار آب قویه. وقتی که بخشیده شد، چون دلت آروم شد دنبال امام زمانت میگردی. توی اوج گریه خواستی دعا کنی بگو: «اَللَّهُمَّ عَجِّل لِوَلِیِّکَ الْفَرَج». برای امام زمانت دعا کن. شاید بیانصافی باشه اینجوری بگم ها! اما یه چیز دیگه بگم: «جز این اصلاً نخواه!» اگه دعای دیگهای داری، خواستهی دیگهای داری، ارباب ﻣﯽده؛ ارباب ﻣﯽده دیگه. از مادحین بزرگ بود، بچهاش مریض بود، همسرش گفت: «بخواه.» گفت: «نیاز به گفتن نداره، ارباب داره میبینه؛ بخواد ﻣﯽده.» اینجوریه داستان.
پس هر محرم با محرم بعد فرق میکنه؛ چون تو هر بار یه مرحله رفتی بالاتر، هر بار شستشو شدی، یه معرفت کسب کردی، عین یه صخرهنورد رفتی بالاتر، میخ رو محکم کوفتی، سال بعد ادامهی اون رو ﻣﯽری. اگر دیدی سنی ازت گذشت، ۲۰ سال، ۴۰ سال، ۵۰ سال، ۷۰ سال، ۹۰ سال، دیدی هر سال محرمت مثل سال قبله، اوضاع خرابه ها! اوضاع خرابه. هر سال وقتی پاک ﻣﯽشی تصمیم میگیری، اراده به دست میاری، میخوای حُر باشی دیگه؛ میخوای حُر باشی. حضرت فرمود: «بذار برم یمن.» گفت: «نه.» گفت: «بذار برم کوفه.» اول گفت: «بذار برم کوفه.» گفت: «نه.» گفت: «بذار برم یمن.» گفت: «نه.» گفت: «بذار برگردم مدینه.» گفت: «نه، نمیذارم تکون بخوری.» حُر! بعد برگشت گفت: «مادرت به عزات بشینه.» او هم برگشت خواست جواب بده، تا خواست جواب بده گفت: «خاک توی سرم، من جلوی کی رو گرفتم؟» دو زاریش اٌفتاد. وقتی هم اون روز اتفاق اُفتاد که بندهای کفشش رو بست، انداخت توی گردنش، اومد، حضرت چون اون صحبت رو کرده بود خواست از دلش دربیاره؛ باز هم به چی اشاره کرد؟ به مادرش؛
دقیقهی ۵۵ تا ۵۹
چی گفت؟ چی فرمود حضرت؟ گفت: «چه اسم قشنگی مادرت روت گذاشته؛ حُر. یعنی آزادهای.»
حالا من و شما هم سد راه ظهور کردیم. بی تعارف؛ بی تعارف. روایت داریم، آقا صاحبالزمان خودش میفرماد؛ میگه: «اگر کمخردان شیعه که بال پشه از دینداری اﻳﻦها محکمتره، اﻳﻦها دارن دل من رو میآزارن.» با چی؟ با گناه. حالا قراره حُرِ این جریان بشیم دیگه، کفشات رو بنداز گردنت، بسمالله. کفش میدونی یعنی چی؟ اگر متوجه باشی میبینی حضرتِ …. یکی دیگه از اون ۴۰ تا سؤالی که از آقا صاحبالزمان میپرسه همینه: «چرا خدا گفت: «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» (طه/۱۲). گفت: در بیار کفشهات رو.» حُر هم کفشهاش رو درآورد؛ چون به وادی مقدس نزدیک شده. آقا صاحبالزمان(عج)، میدونید، برخی از مفسرین، علیالخصوص اهلسنت گفتهان: «کفشهاش از پوست چرم حیوان حرام گوشت بود!» پناه بر خدا. به حضرت موسی دارن میگن. حضرت صاحبالزمان(عج) میفرماید: «نخیر،» توی سه سالگی! « نخیر، اینطور نیست؛ مراد از کفش تعلقات چیه؟ دنیویشه.» این تعلقات دنیویت رو دربیار. این تعلقات دنیوی سد راه رسیدن من و شما به خدا شده ها! برای همین خدا همونﻫا رو ﻣﯽزنه. به پولت مینازی؟ همون پول رو میزنه تا بفهمی برات نمیمونه ها! پول رو وسیله قرار بده برای رسیدن به خدا. خوشگلی بهت داده؟ صدای قشنگ بهت داده؟ هوش خوب داده؟ فن خطابه بهت داده؟ هر چی که بهت داده؛ که آدمی نیست که چیزی بهش نداده باشه، آدمی هم نداریم که همه رو داشته باشه. بگرد استعدادت رو پیدا کن، این رو خرج خدا کن. «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» (ابراهیم/۷.) «بیشتر هم بهت ﻣﯽده.» ﻣﯽگه: «پول دادم، داره به من ﻣﯽده، خب بیشتر بهش بدید.» وقتی میبینی داری اذیت ﻣﯽشی دقیقاً بدون اون برات شده حائل، که ﻧﻤﻲخواد. خدا ﻣﯽگه: «ببین، این مال تو نیست؛ نگاه کن، گرفتم ها! دیدی؟» باز هم نمیفهمه. هر بار یکی از این تعلقات که کنده بشه، این بند و بیلهایی که بهمون آویزونه کم بشه، راحت میتونیم پر بکشیم. حُر ﻣﯽشی، آزادی. راحت. خب آزاده یعنی کسی که توی بند نیست، دیگه بندی بهش آویزون نیست. راحتی. کلاهمون رو بذاریم قاضی کنیم. امام حسین(ع) هم امام زمان وقت خودش بود. دقیقاً کسانی که گیر دنیوی داشتن نرسیدن به اباعبدالله(ع). حضرت فرمود: «اونهایی که بدهی دارن برگردن. اونهایی که حقالناس گردنشونه برگردن.» ها؟ بِبُر از اﻳﻦها.
«اَللَّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجَ وَ الْعَافِیَهَ وَ النَّصْر اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ خَیْرِ أَعْوَانِهِ وَ أَنْصَارِهِ وَ الْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْه.»
خدایا تو را سوگندت ﻣﯽدیم به خون به ناحق ریخته شدهی ثارالله، حسینبنعلی(ع)، ظهورِ پُر موفورِ سرور آقا صاحبالزمان(عج) رو هر چه سریعتر برسان.
خدایا ما رو از مسبّبین اصلی و خیر ظهور آقا صاحبالزمان(عج) قرار بده.
خدایا ما رو از کسانی قرار بده که به چشم سر و با همین چشم بدنی ظهور حضرت رو انشاءالله درک کنیم.
ﺑﻪ برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
« الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُم »
به امید ظهور مولا و سرورمان حضرت حجه ابن الحسن (عج) که صد البته نزدیک است.