ولایت و امامت – شب دوم

موضوع سخنرانی :  اثبات ولایت امام علی(ع)

عنوان بخش ۱ : عمر؛ سامری امت پیامبر(ص)

ندارد

دقیقه‌ی ۰ تا ۵

«اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَه وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ»

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ الْمَعْصومین عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ»

سلام علیکم و رحمه‌الله

۱ – خب! امشب جلسه آخرمونه، من نمی‌خوام مثل دیشب مصدع اوقات بشم، علی‌الخصوص این که خانم‌ها معذوریت‌های بیشتری دارن برای رفت ‌و آمد. سخته حالا نصف شب از اینجا راه بیفتن برن به سمت منزلشون برسن. فلذا من خیلی سریع بحث رو شروع می‌کنم بدون هیچ مقدمه‌ای.

فقط یک نکته از بحث قبل بگم؛ توی جلسه قبل بحث شد که اون عامل مشترک چی بود که به این سادگی‌ها علی(ع) رو ندیدن و بحث کردیم و اثبات کردیم که حسادت بود و دوم بغضی که از امیرالمؤمنین(ع) به دل گرفته بودن. سوم مباحث عشیره‌ای؛ که چرا «همه نسبت‌های خوب داره به بنی‌هاشم می‌رسه؟ پس بنی تیم چی؟ بنی عُدَیْ چی؟» این‌ها هم از قریشن ها! اما بنی‌هاشمی نیستن و در طول تاریخ بنی‌هاشم رو تیکه پاره کردن، تا جایی که می‌تونستن ضربه زدن و همه هم می‌دونستن حق با بنی‌هاشمه. همین بنی‌العباس؛ این‌ها فرزندان عباس عموی پیغمبر(ص) بودن.

همین عباسی‌ها که به حکومت رسیدن بعد از بنی‌امیه، این‌ها روزی که داشتن بیعت می گرفتن برای خلیفه شدن توی مسجد کوفه… دقت کنید! بعد اون‌ها پایتخت رو انتقال دادن به بغداد. خب؟ داشتن… رسما طرف رفت پشت تریبون وایستاد (عین ما که پشت تریبون وایستادیم رفت بالای منبر یعنی) گفت: «همه‌ی شما می‌دانید و مطمئنید و همه‌ی ما می‌دانیم که تنها خلیفه‌ی برحق علی(ع) بود»، توی خلفای سابق یعنی خلفای راشدین به علاوه خلفای اُموی تا اون آخرین خلیفه‌ی اُموی که اسمش مروان حِمار بود. (خدمت شما عارض بشم) گفت: «همه‌تون می‌دونید… و ما هم اومدیم دوباره اهل بیت(ع) رو به خلافت برگردونیم، حق مال این‌ها بوده، خوردن حق رو.»

پسر یزید خودش معترف بود؛ معاویه ابن یزید خلافت رو قبول نکرد، گفت: «من کنار می‌رم.» گفت: «من نمی‌خوام، این حق مال بنی‌امیه نیست.» یعنی همه معترف بودن. اصلا اینکه در طول زمان هِی می‌رفتند این‌ها به سمتی که هِی فدک رو پس می‌دادن هِی می‌گرفتن. اصلا قائل بر این بودن که فدک مال حضرت زهرا(س) است. مثلا عمربن‌عبدالعزیز پس داد، یا المنتصر بالله از خلفای عباسی که بعد از متوکل اومد سر جاش، پسرش بود که خود متوکل رو کشت. این وقتی اومد فدک رو پس داد، متوکل گرفته بودش. همین‌ها نشون می‌ده که این حق بود و این‌ها هِی می‌گرفتن هِی پس می‌دادن، بستگی به میزان انسانیت اون آدم داشت.

خدمت شما عرض بکنم که توهین به اهل بیت(ع)، دشمنی با اهل بیت(ع) یک مسئله‌ی بسیار جدی، توی این هیچ بحث و شکی وجود نداره. می‌خوام بگم که حتی اگر مأمون می‌خواد قیام بکنه حکومت رو می‌خواست از امین پس بگیره. امین داداشش خلیفه شد دیگه، مأمون قیام کرد امین رو پس بزنه. شعار مأمون این بود: «الرضا من آل محمد(ص)»؛ «ما فقط راضی هستیم که یه نفر از اهل بیت(ع) پیغمبر(ص) بیاد.» همین بنی‌العباس بعدها با این بهانه اومدن عکس عمل کردن؛ گفتن یه قاعده‌ای داریم توی فقه اهل سنت…

خوبه بدونید اصلا بنی‌العباس مبنا‌‌‌‌‌ی فکری‌شون تشیع بوده. دقت کنید به این مطلب! یعنی قائل بر این بودن که: «خلفا غاصب بودن، حق امیرالمؤمنین(ع) رو گرفتن». منتها وقتی خودشون بین اهل بیت(ع) قرار می‌گرفتن می‌گفتن: «خب خودمون سر کار باشیم.» اومدن چی کار کردن؟ یه قاعده «اولی والتعصیب» داریم که به این معناست که: «اگر یه فردی بمیره و پسر نداشته باشه و عموش زنده باشه، ارث به عموش می‌رسه به جای دخترش.» این رو فقه شیعه قبول نداره، فقه اهل سنت قبول داره. گفتن که: «چون پیامبر(ص) رحلت کرد پسر؟ نداشت، عموش عباس زنده بود. عموش عباس می‌شه جد ما، پس خلافت بعد پیامبر(ص) رسیده به کی؟ به پدر ما، به جد ما. از اون‌ها هم پدر به پسر رسیده به ما.»

یه همچین مزخرفاتی، دَری‌وَری‌هایی رو می‌گفتن. اصلاً مگه پیامبری ارثه؟ ببینید همین حماقت این نفهم‌ها رو نشون می‌داد که همه چی رو چی می‌دیدن؟ ارث باباشون می دیدن. بابا مال خداست! او می‌داند که رسالتش را کجا قرار دهد. همین بنی‌العباس ایستادن. حتی توی برخی از نقل‌های تاریخی ما داریم مأمون خودش شیعه بوده، تأیید نمی‌کنم این نقل تاریخی حتما درسته ها! اما داریم برخی از نقل‌های تاریخی می‌گن: «مأمون شیعه بوده.» مناظره‌ای کرده مأمون توی تاریخ با اهل سنت فقط برید بخونید مات می‌مونید.

دقیقه‌ی ۵ تا ۱۰

اصلا کن فیکون کرده اون علمای اهل سنت رو که جلوش بودن. اهل فلسفه بود، اهل علم بود، اهل ادب بود و نسبت به مسئله‌ی خلق قرآن هم نگاه اعتزالی داشت. حالا اون‌ها رو بگذریم. اما وقتی بین خودشون و اهل بیت(ع) قرار می‌گرفتن، حسودی می‌کردن. حتی یکی از دلایل اصلی رشد فقه اهل سنت، اصلا فقه اهل سنت زمان عباسی‌ها ساخته شده. اصل مبنای این‌ها بعد امام صادق(ع) بوده دیگه؛ یعنی حداقل هم دوره با امام صادق(ع) بوده. در زمان مردن بنی‌امیه و قدرت گرفتن بنی‌العباس، علی‌الخصوص در زمان عباسی‌ها، خلفا دیدن؛ اِ اگر بیان اینجا تشیع رو تقویت بکنن مردمی که شیعه بشن می‌رن سراغ کی‌شون؟ امامشون. برن سراغ امامشون، کی ضرر کرده؟ این‌ها. اومدن فقه اهل سنت رو ترویج کردن.

مثلا ترک‌هایی که در حکومت عباسی بودن که این‌ها خیلی قدرت پیدا کردن، به سادگی خلیفه رو می‌زدن توی گوشش می‌گفتن: «این رو بگو اون رو نگو» تا اینجا رسیده بود اواخر دیگه. این‌ها مثلا یهویی قبیله‌های همه‌شون حنفی شدن. یکی از شاخه‌های اهل سنت… یهویی یه فرمان رسید گفتند الآن لازمه که ما حنفی بشیم، همه حنفی شدن. ببینید بینش سیاسی! یعنی شما باید بدونید که مطلب کجاست. این حقی که گرفته شده پس داده شده. اما مبناش در سقیفه بود و از اون مهم‌تر مبناش در بغضی بود که از امیرالمؤمنین(ع) به دل گرفته بودن.

گفتیم من فقط برای اینکه یه بار دیگه یادآوری بشه پیش بریم. من یک بار دیگه حدیث ابن‌عباس رو می‌خونم که در ۶ جای صحیح بخاری اومده. ۶ جای صحیح بخاری! «روز پنجشنبه که چیزی به وفات رسول خدا(ص) نمانده بود فرمود: برای من قلم و دواتی بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که هرگز گمراه نشوید. ولی از میان حاضران برخی با این کار مخالفت کردند و عمربن‌خطاب گفت: بیماری بر پیامبر(ص) غلبه کرده و در نقل دیگری گفت: پیامبر(ص) هذیان می‌گوید. و اصحاب به مشاجره با یکدیگر پرداختند. این سخنان به گوش پیامبر(ص) رسید و فرمود: «برخیزید و از اینجا بروید شایسته نیست در محضر پیامبر(ص) به اختلاف و کشمکش بپردازید. آن گاه ابن‌عباس می‌گوید: «الرَّزِیَّهَ کُلَّ الرَّزِیَّهِ»؛ «فاجعه و تمام فاجعه همان بود» که میان رسول خدا(ص) و خواسته‌ی او مبنی بر نوشتن نامه مانع شدند تا آنجا که صدای زنان پشت پرده بلند شد و مخالفان را نکوهش کردند.

فکر کنید ما اینجا یه جلسه‌ای گرفتیم، حالا خواهرها اون طرفند صدای من می‌ره اون طرف دیگه بلند شدند گفتند: «بابا بدید ببینید چی می‌خواد بنویسه پیامبر(ص)» دعوا شد که خلیفه دوم خودش می‌گه. می‌گه: «من برگشتم گفتم: شما مثل زن‌های یوسفید. که یوسف رو واسه خودتون می‌خواهید.» خود خلیفه‌ی دوم هم به این مسئله اعتراف کرده. من تمام اسناد رو چون آوردم دیروز دیگه تکرار نمی کنم وگرنه در صحیح بخاری، شماره‌ی ۳۵۳، ۳۱۸۶، ۱۱۴۱، ۴۴۳۲، ۵۶۶۹ و ۷۳۶۶ این‌ها اومده.

خود خلیفه‌ی دوم نقل می‌کنه از زیدبن اسلم از پدرش عمربن خطاب: «وقتی پیامبر(ص) مریض شد و فرمودند برای من کاغذ و دوات بیارید که چیزی بنویسم که هرگز بعداز من گمراه نشید.» خلیفه‌ی دوم می‌گه این رو گفتم: «فکرهنا ذلک اشد الکراهه»؛ «من خیلی بدم آمد که پیامبر(ص) گفت که: گمراه نشوید بعد از من و گفتم: ای رسول الله(ص) من می‌خواهم گمراه شوم شما چیزی ننویسید». گفت: «بعد من گمراه نشید» به من برخورد. خودش اینجوری گفته. زن‌ها از پشت پرده گفتند که آیا نمی‌شنوید که پیامبر اکرم(ص) چه می‌گویند؟ گفتم: شما مثل زنانی هستید که یوسف را برای خود می‌خواستند. شما الآن دلتان برای پیامبر(ص) سوخته است، ولی من دلم برای خودم سوخته است. شما وقتی پیامبر(ص) مریض شد گریه کردید ولی وقتی که خوب شد سوار پیامبر(ص) می‌شوید. پیامبر(ص) گفت: آن‌ها رو رها کنید. آن ها از تو بهتر هستند. منظور یعنی که اون زن‌ها حرفشون درست‌تر از تویه. خب این در المعجم الاوسط، جلد ۵، صفحه ۲۸۸، حدیث ۵۳۳۸ آمده.

نکته‌ای که وجود داره و من دیشب عرض کردم اون مبنای روایی داره. ما روایت داریم هم از امام محمد‌باقر(ع)، هم از امام کاظم(ع)، هم از حضرت زهرا(س) اینکه؛ خلیفه‌ی دوم رو اهل بیت(ع) به عنوان سامری لقب دادند. یعنی اون بحثی که من در مورد قرآن کردم فکر نکنید مبنای شخصی بوده، وگرنه می‌شه تأویل. باید یه سندی داشته باشه، یه چیزی داشته باشه. چند تا حدیث داریم مفصل.

اما اینی که دارم برای شما می‌گم نکته عجیبیه گوش کنید! این در تاریخ طبری، جلد ۲، صفحه‌ی ۴۴۲ اومده، در مسند احمد حنبل، حدیث ۲۵۳۱۳، انساب الاشراف، جلد ۱، صفحه‌ی ۵۶۵، تاریخ یعقوبی جلد ۲، صفحه‌ی ۱۰۵، طبقات جلد ۲، صفحه‌ی ۵۷. اومده که: «رسول خدا(ص) رحلت فرمود و عمر شمشیر کشید و در مقابل خانه‌ی رسول الله(ص) ایستاد

دقیقه‌ی ۱۰ تا ۱۵

و گفت: هر کس بگوید رسول الله(ص) مرده، او را با این شمشیر می‌کشم. بدانید رسول الله(ص) نمرده و مثل حضرت موسی(ع) پس از ۴۰ روز بازمی‌گردد. سپس رفت به مسجد و مردم را تهدید کرد. هیچ کس حق ندارد بگوید رسول الله(ص) مرده است. تمام مفسرین و تاریخ‌دانان توی درک این اتفاق گیجند. برای چی این رو گفت؟ پیامبر(ص) خب مرده، شمشیر کشید گفت: «پیامبر(ص) نمرده». هر کی بگه مرده می‌کشمش. نگه داشت، جنازه رو زمین موند. دیدید که کیا نقل کردند. که استدلالش هم این بود که مثل حضرت موسی(ع) زنده است، بعد ۴۰ روز هم برمی‌گرده. در واقع چی رو می‌خواست بفهمونه؟ خب؟ ابوبکر اون موقع توی شهر نبود. او کشش داد، ابوبکر خودش رو رسوند. وقتی خودش رو رسوند گفت: «آی مگه تو آیه قرآن رو نشنیدی که گفته ما پیغمبرها هم می‌میریم». گفت: «اه، همچین آیه‌ای تو قرآن بوده من خبر نداشتم؟» شمشیر رو غلاف کرد، ابوبکر رو کردند خلیفه.

یعنی خیلی زرنگ بود. حواسش بود که اگر اون موقع که ابوبکر نیست همین الآن مرگ پیامبر(ص) تأیید بشه همین الآن می‌رن سراغ علی(ع). بهترین فرصت همین بود. زمانی هم که خلیفه شد ابوبکر خیلی از صحابه مخالفت کردند. امیرالمؤمنین(ع)، زبیر، سعدبن عباده. خیلی‌ها گفتند: «ما قبولت نداریم. کی گفته تو باید باشی؟» سعدبن عباده امیرالمؤمنین(ع) رو هم نمی‌خواست ها! می‌گفت: «تو نباید باشی. از خود ما از انصار باید باشه». حتی یه گروه ۱۰، ۱۵ هزار نفری با ابوبکر جنگیدند. این‌ها توی تاریخ صدر اسلام آمده. همه‌ هم اهل سنت نقل کردند.

اما یک بحثی که وجود داره که در مستدرک نمازی ماده سامری اثبات الهدی، جلد ۲ آمده از خودمون تو اونجا می‌گه: حضرت زهرا(س) برگشت به خلیفه دوم گفت: «تو مانند سامری هستی که گوساله‌ات رو علم خواهی کرد و نمی‌گذاری که حق به هارون برسه». سامری گفت: «حضرت موسی(ع) مرده».۳۰ روز که تمام شد. این برای اینکه اثبات کنه به حضرت زهرا(س) بگه که: «نه من سامری نیستم» گفت: «پیامبر چی؟ نمرده». بعد ۴۰ روز بر‌می‌گرده. خب حالا این هم گفتم که گوشه‌ی ذهنتون باشه. یه وقت جایی برخورد کردید.

عنوان بخش ۲ : اثبات ولایت امام علی(ع)؛ آیه‌ی ولایت

 مائده (۵۵) مائده (۶۷) مائده (۳) رعد (۱۵) نساء (۱۵۰)

۲ – در مورد بحث ولایت، من سریع بحثش رو جمع بکنم بعدش برم سراغ ۱۲ امام که ببینیم آیا سندی چیزی داریم ازش؟ که بحث‌ها مفصله. من الآن فقط ۲۱ صفحه اینجا تایپ شده دارم باید براتون بخونم. خب؟ حالا من تا جایی که بتونم سریع‌تر می‌گذرم.

زمانی که آیه‌ی ولایت نازل شد «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه‏» یا «فَعَلِیٌّ مَوْلَاه‏» کی پیامبر(ص) این رو فرمودند؟ توی روز غدیر؟ نخیر. قبل از اون هم پیامبر(ص) این رو فرمودند با سند اهل سنت. روزی که آیه‌ی ولایت نازل شد. آیه‌ی ولایت نازل شد چی بود؟ «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَهُمْ رَاکِعُونَ» (مائده/۵۵)؛ «ولی شما، الله؛ بعد رسولش، بعد اون مؤمنی که توی رکوع نمازش زکات می‌ده». آره «ولی» اونجا کلمه مَوْلَاهُ نیستش که بگیم دو جور معنی می‌ده. «ولی» خیلی تابلویه. اجماع مفسرین هم بر این که امیرالمؤمنین(ع) بوده. حتی خلفا بعد از این حادثه گداهایی رو گفتند: «ما می‌ریم تو نماز وایمیستیم تو رکوع شما بیاید ما بهت بدیم». این هم توی تاریخ ثبت شده. خب؟ خود خلیفه‌ی دوم این کار رو کرد. منتها همه این رو می‌دونند.

اما این رو دقت بفرمایید. می‌گن که: «بعد از این که این آیه نازل شد… من نمی‌گم در المنثور سیوطی، جلد ۲ ، صفحه‌ی ۲۹۳ می‌گه، تفسیر قرطبی، جلد ۳، صفحه‌ی ۲۲۰ می‌گه، و ابن کثیر و امثالهم هم گفتند. می‌گن: «وقتی این آیه نازل شد آیه‌ی ولایت و اون زکات دادن توی رکوع، پیامبر(ص) فرمود بلافاصله بعد از آیه گفت: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاه‏ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَه‏» این رو اونجا گفته بود. حالا اینکه اون آیه زودتر آمده یا این آیه؟ فرقی نداره. خلاصه اینکه اینجا چی؟ اینجا هم پیامبر(ص) باز تأکید این رو کرده بود که اینجا دیگه «ولی» [است] باز آخه اون کلمه دعوا سر مولاست دیگه. دوسته یا سرپرست؟ خب ولی… آلوسی وهابی،آلوسی وهابیه، می‌گه: «غالب الاخباریین و معظم المحدثین»؛ «بزرگان حدیث ، خان و بزرگ اخباریین، همه‌ی این‌ها می‌گن این آیه درحق علی(ع) نازل شد».

در مناقب ابن مردویه، صفحه‌ی ۲۹۳، ببینید چی می‌گه؟ می‌گن که پیامبر(ص) داشت می‌گفت: «ای خدا! داشت دعا می‌کرد. خدایا! چرا برای موسی جانشین قراردادی اما برای من قرار ندادی؟ من جانشین از تو می‌خواهم. خدایا! فلان» می‌گه: «داشت این‌ها رو می‌گفت. تا دعاش تموم شد. این آیه آمد.»

دقیقه‌ی ۱۵ تا ۲۰

«إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ» (مائده/۵۵). «آیه‌ی ولایت می‌گه بلافاصله بعد از دعای پیامبر(ص) اومد». پیامبر(ص) بعدش هم فرمود: «عَلِیٌّ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ عَلِی‏»؛ «علی از منه و من از او». «وَ هُوَ وَلِیُّ کُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِی‏»؛ «او ولی هر مؤمنی بعد از منه». که اینجا ولی معنیش فقط می‌شه صاحب اختیاری. حاکم نیشابوری در مستدرک خودش صفحه‌ی ۱۱۰ آورده. البانی این رو اشاره کرده که بهش می‌گن: «بخاری دوم». چون «بخاری دوران» بهش می‌گفتن. ذهبی. این‌ها همه سند این مطلبه. یعنی هم حاکم نیشابوری، هم البانی، هم ذهبی سند این حدیث رو تصحیح کردند. سندش درست درسته.

اینجا رو گوش کنید. این شاهکاره اصلاً عجیبه. آیه آمد: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ» (مائده/۶۷)؛ «ای رسول برسون به مردم اون چه رو که بهت رسیده». «وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ». (مائده/۶۷)؛ «اگه انجام ندی». «فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ».(مائده/۶۷)؛ «رسالت خدا رو انجام ندادی». چقدر مهمه این حرف! یعنی کار پیامبر(ص) ابتره اگه نگه. «وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ» (مائده/۶۷)؛ «و خدا هم تو رو از شر مردم در امان می‌داره». مگه چه شری می‌خواستن برسونن مردم اگر این اعلام می‌شد؟ ببینید اونی که توی دل‌ها نهفته داشتند. همون بغضه، همون حسده . «إِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْکَافِرِینَ» (مائده/۶۷) آخر آیه می‌فهمونه که عده‌ای از این‌ها، همه می‌ایستند جلوش و فلان. آخر آیه این رو می‌فهمونه که: «این‌هایی که وای‌می‌ایستند من خدا هدایتشون نکردم. بذار جهنمی بشن». می‌گه: «کُنَّا نَقْرَأُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّه‏»؛ «ما اون زمان پیامبر(ص) این آیه رو این جوری می‌خوندیم»: «بلغ ما انزل الیک ان علیا مولی المؤمنین فان لم تفعلوا ما بلغت رسالتک.» می‌گه: «ما اوایل این آیه رو این قدر برامون جا افتاده بود که این برسون رسالتت رو تمام بکن یعنی ولایت علی(ع). ما آیه رو این جوری می‌خوندیم. یه جمله اضافه می‌کردیم به آیه». این رو من نمی‌گم که. درالمنثور سیوطی، جلد ۲ ، صفحه‌ی ۲۹۸، فتح الغدیر شوکانی ، جلد ۲ ، صفحه­ی ۶۰، محمد رشید رضا در تفسیر المنار ، جلد ۶ ، صفحه‌ی ۹۳.

حتی آلوسی وهابی توی تفسیر روح المعانی، جلد ۶، صفحه­ی ۱۹۳، از قول عبدالله‌بن مسعود می‌گه: «ما اون موقع این آیه رو این شکلی می‌خوندیم: « یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ ان علیا ولی المؤمنین وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ» (مائده/۶۷) یعنی این قدر برای ما واضح بود که این آیه مال علی(ع)، مال ولایت علیه. خوب این رو من دارم می‌گم؟ این تحریف قرآن نیست ها! یعنی جمله‌ی معترضه این رو می‌ذاشتن توی قرآن معنی این آیه این هست. تفسیرش رومی­آوردن توی خودش. یعنی علی(ع) ولی مؤمنین، همینه. بعد از این هم که در روز غدیر امامت امیرالمؤمنین(ع) تثبیت شد و ولایتش تثبیت شد. آیه آمد «الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُواْ مِن دِینِکُمْ» (مائده/۳)؛ «امروز کافران از دین شما دیگه مأیوس شدند». که بتونن بزننش زمین. دینتون پا برجا می­مونه و واقعاً هم مونده. همین جلسه داره نشون می‌ده. همین جلسه، مونده. یک میلیارد و نیم مسلمان توی دنیا حب اهل بیت(ع) توی دل دارن، چه شیعه چه سنی. حالا یه مشت ناصبی ملعون رو بکنار می‌ذاریم. حداقل ۳۰۰.۰۰۰.۰۰۰ شیعه قائل بر ولایت علی‌بن ابیطالب(ع) هستند. کم نیست. توی اون همه صحابه از ۱۲۰، ۳۰، ۴۰ هزار تا صحابه به تعداد انگشت‌های دو تا دست از توشون چیزی در نیومد، درصد بگیر. ۱۰۰.۰۰۰ نفر یک طرف ۱۰ نفر یه طرف. اصلا تو بگو ۱۰۰.۰۰۰ نفر یه طرف ۱.۰۰۰ نفر یه طرف، ۱۰۰ برابر دیگه. بابت ۳۰۰.۰۰۰.۰۰۰ چقدر باید طبق این تناسب ما اهل سنت داشته باشیم؟ خیلی بیشتر.خب؟ بعد تازه کلی خراب کردند. کلی شیعیان قتل عام شدند، کلی‌ها رو منحرف کردند، مثل این نصیری‌ها که رفتند علی‌اللهی شدند و اون‌ها رو تازه حساب نمی­کنیم. یعنی اگه اون فتنه‌ها نمی‌بود یعنی پخش می‌شد، این جوری نیست. و این موند. «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ» (مائده/۳)؛ «امروز دینتون رو کامل کردم». «وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی» (مائده/۳)؛ «نعمتم رو هم تموم کردم». «وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِینًا» (مائده/۳)؛ «و رضایت دادم که دینتون اسلام باشد.» امروز دین تموم شد.

دقیقه‌ی ۲۰ تا ۲۵

بلافاصله بعد این آیه توجه بفرمایید. خطیب بغدادی که بهش می‌گن: «امام الاوحد»؛ امام تک. در تاریخ بغداد خودش نوشته جلد ۸، صفحه‌ی ۲۴۸، دقت بفرمایید. با سندی آورده که مو لای درزش نمی‌ره. ببینید من می‌گم سند مو لای درزش نمی‌ره ماجراها داره ها! او اگه بخواد یه کاری کنه مو لای درزش بره باید برگرده یه نفر رو این وسط چی کار کنه؟ تضعیف کنه. بگه این آدم و سند حقیقیش رو قبول نداریم. این کار رو بکنه یهویی می‌بینی ۵۰۰ حدیث صحیح بخاری رو ریخت. از اون طرف گفته صحیح بخاری چیه؟ صددرصد صحیحه. فهمیدی چی شد؟ می‌گم مو لا درزش نمی‌ره یعنی طرف عمرا نمی‌تونه جواب بده.

می‌گه: «وقتی این اتفاق افتاد خلیفه‌ی دوم رفت جلوی علی(ع) وایستاد، فقال عمر: «بَخٌ، بَخٌ لک»؛ «خوش به حالت! خوش به حالت! یا علی ابن ابی طالب!» «ای علی ابن ابی طالب! خوش به حالت، خوش به حالت»، دوبار تکرار کرد. «أصبَحتُ» تو شدی مولای و مولای کل المسلمین». «تو شدی مولای من و مولای کل مسلمانان.» می‌گه: «خود خلیفه‌ی دوم رفت تبریک گفت». آیا خلیفه‌ی دوم رفته بگه که مبارک باشه، مبارک باشه، دوست شدیم با هم؟

بابا اصلا ولایت مقامش اجباری نیست. اگر به معنی دوست داشتن، اگه شما بخوای بگیری. گفتم دیشب من بکشم خودم رو نمی‌تونم از شما بخوام فلانی رو دوست داشته باش. اصلا احمقانه است «آقا این رو دوست داشته باش». ها؟ «خب خوشم نمیاد از قیافه‌اش، به دلم نمی‌شینه. چی کارش کنم؟ به زور که نمی‌شه کسی رو دوست داشته باشم». اما می‌تونم بگم: «این آدم باید حرفش رو گوش کنی، اگه حرف من رو گوش می‌کنی»؟ بله اون رو می‌تونم بگم. آقا خیلی‌ها هستند حالشون از مبصر کلاسشون به هم می‌خوره، اما معلم گفته، ناظم گفته: «این مبصره». «چشم». بدها، خوب‌ها می‌نویسه. این‌ها حواسشون جمعه، اما حالشون از مبصره به هم می‌خوره اما اطاعت می‌کنند.

می‌گه: «یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» (رعد/۱۵)؛ «تمام آنچه که در روی زمین و آسمان است دارن خدا رو تسبیح می‌کنند.» دقت کنید این تیکه‌اش رو « طَوْعًا وَکَرْهًا» (رعد/۱۵) بعضی‌هاشون از سر اطاعت، بعضی‌هاشون از سر چی؟ کراهت. عجب! می‌تونه تسبیح نکنه؟ نه. اما کراهت داره، باید انجام بده. مگه نبودن کسانی که از پیامبر(ص) خوششون هم نمی‌اومد، اما مجبور بود فرمان پیامبر(ص) رو اجرا کنند. چرا؟ چون حکومت دست پیامبر(ص) بود. چون صاحب ولایت بود.

تازه خیلی احمقانه است، این همه رو جمع کنید، بگیر ببند، صد و خرده‌ای هزار نفر رو جمع کنه بره بالای منبر بگه من این رو دوسش دارم. من جای اون‌ها بودم اون پایین قاطی می کردم. آقا اومدن داستان ساختند؛ این قدر با علی(ع) بد شده بودن، می‌خواستن علی(ع) رو ترور کنند. پیامبر(ص) به جانش بدبین شده بود اومد اینجوری گفت و… نه آقا معنی «ولی» رو شما برید ببینید چه جوری استفاده کردید؟ پیامبر(ص) فعل عبث و بیهوده انجام نمی‌ده. اگه تو انجام می‌دی اون این کاره نیست.

پیامبر(ص) اول از مردم اوکی گرفت. این رو بابا ما نمی‌گیم والله بالله. احمد حنبل توی مسندش جلد صفحه‌ی ۲۸۱ می‌گه. سنن کبری نسایی، جلد ۴، صفحه‌ی ۱۳۲. اول گفت: «الست أَعْلَى بِکُم‏؟»؛ «از خودتون من به خودتون سرپرست‌تر نیستم»؟ «قلنا بلی»؛ «گفتیم بله». «مِن انفسکم»؟ «بله». «مِن امهاتکم»؟ «بله». «مِن ابائکم»؟ همین جوری. کم کم «از مادرانتون؟ از پدرانتون نسبت به شما سرپرستیم بیشتر نیست؟» الآن می‌گن: «برو ولیت رو بیار» می‌ری رفیقت رو می‌بری؟ ولیت رو می‌بری، بابات رو می‌بری. گفتم. «از باباتون ولایتم بر شما بیشتره؟» گفتن: «بله». همه گفتن. «قلنا بلی»؛ «ما گفتیم بله». گفت: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِیٌّ مَوْلَاه»‏. یعنی این جای من. دیگه پیغمبر(ص) چه جوری باید بگه؟ حتی من این رو به شما بگم، اگه پیغمبر(ص) می‌نوشت ها! پاره نمی‌کرد خلیفه‌ی دوم. ها؟ حتی می‌گفتن: «این فایده نداره». برای چی؟ حالش خوش نبوده این رو نوشته. فلذا، ای داد اگه این رو می‌نوشت چی می‌شد؟ نه بابا مردم آدم نبودند. لیاقت نداشتند. هنوز هم لیاقت ندارن که امام زمان(عج) نیومده. هنوز هم لیاقت ندارن. می‌گفتن چه کاری داشت، هذیون داشت می‌گفت: «غَلَبَهُ الْوَجَعُ». پیامبر(ص) نعوذبالله مشاعرش رو مشکل داشت. زبون من لال. این رو می‌گن دیگه. کاغذ فایده نداره. می‌بینید کسی وصیت می‌نویسه می‌گه: «در کمال صحت عقل این وصیتنامه رو می نویسم». خب همین می‌خواد بگه. «نه پیامبر(ص) نعوذبالله متوجه نمی‌شده».

ابوطفیل از زیدبن‌ ارغم نقل می‌کنه: «هنگامی که پیامبر(ص) از حجهالوداع بازمی‌گشت در محل غدیر خم منزل کرد.

دقیقه‌ی ۲۵ تا ۳۰

خوب گوش کنید. و به درختان چندی که نزدیک بود اشاره کرد. اصحاب بلافاصله زیر آن درخت‌ها را تمیز کرده و سایبانی برای رسول الله(ص) ساختند. حضرت رسول(ص) در زیر آن سایبان قرار گرفت و خطاب به حاضران فرمود: روزگار من به پایان رسیده و خدا مرا دعوت کرده است. دعوت او را اجابت کرده‌ام. اینک دو اثر گرانبها در میان شما به جای می‌گذارم؛ که یکی از آن دو مهم‌تر از دیگری است. و آن دو اثر گرانبها کتاب خدا و عترت اهل بیتم هستند.» یعنی حدیث ثقلین رو پیامبر(ص) توی روز غدیر یک بار دیگه چی کار کرده؟ اول تأکید کرده. این رو من نمی‌گم ها! اینک بنگرید تا پس از رحلت من با آن چگونه رفتار خواهی کرد. این‌ها یکی‌شون رو گرفتن گفتن: «همین کتاب»؛ «حَسْبُنَا کِتَابُ اللَّه»‏. حرف خلیفه‌ی دوم این بود: «کتاب خدا ما رو بسه، ما نیازی به اهل بیتش نداریم».

بدیهی است این دو یادگار از یکدیگر دور نخواهند شد. تأکید کرده ها! گفته این دو تا نمی‌تونه بینشون فاصله بیفته. یکی‌شون رو می‌خوام یکی‌شون رو نمی‌خوام. «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَکْفُرُ بِبَعْضٍ».(نساء/۱۵۰) تا اینکه در کنار حوض کوثر با من ملاقات نمایند. سپس فرمود: «إِنَّ اللَّهَ مَوْلَایَ وَ أَنَا وَلىَ کُلِّ مُؤْمِن‏»؛ «خدا مولا و سرپرست من است و من سرپرست هر مؤمن می باشم. سپس دست علی(ع) را گرفت و فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا وَلِی‏. اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ الدُّعَاء». کسی که من مولا و سرپرست اویم، پس این علی سرپرست اوست.» ابوطفیل گوید از زید پرسیدم: «آیا تو از رسول خدا این جملات را شنیده‌ای؟ زید در پاسخ گفت: آری. همه‌ی آن‌ها که در اطراف درختان حضور داشتند آن حضرت را دیدند و سخنان را شنیدند.» این رو من نمی‌گم، این رو نسایی داره می‌گه. در خصائص امیرالمؤمنین، جلد ۱، صفحه‌ی ۹۶، حدیث ۷۹.

حاکم نیشابوری بعد از نقل روایت می‌گه: «این حدیث با شرایطی که بخاری و مسلم در صحت روایت قائل هستند صحیحه». «علی شرط شیخین این صحیحه». المستدرک علی صحیحین، جلد ۳، صفحه‌ی ۱۱۸.

عایشه دختر سعد از پدرش نقل کرد که رسول الله(ص) دست علی(ع) را گرفت و فرمود: «أَلَسْتُ أَوْلَى بِمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم؟»؛ «آیا من از مؤمنین نسبت به خودشان سزاوارتر نیستم؟» گفتند: «بله». بعد فرمود: «مَنْ کُنْتَ وَلِیُّ فَاِنَّ عَلِیُّ وَلِیُّه.» این مولا نیست می‌گه ولی. ولی دعوا روی مولایه. می‌گه کلمه مولاه رو روش دعوا بود اینجا چی می‌خوای بگی دیگه؟ پدر بیامرز! مسند بزاز، جلد ۴، صفحه‌ی ۴۱، حدیث ۱۲۰۳.

عنوان بخش ۳ : اثبات ولایت امام علی(ع)؛ روایات اهل سنت

شعراء (۸۴) مریم (۵۰) جمعه (۶) جمعه (۸)

۳ – عدی ابن ثابت از براءبن عاذب نقل کرد که: «در حجه‌الوداع که افتخار همراهی با رسول الله(ص) را داشتیم، در بازگشت در یکی از مسیرها دستور داد برای نماز جمع شویم، سپس دست علی(ع) را گرفت و فرمود: «أَلَسْتُ أَوْلَى بِمُؤْمِنینَ مِنْ أَنْفُسِهِم؟»؛ «من از مؤمنین نسبت به خودشون مولاتر نیستم؟» «الست اولی بکل مؤمن من نفسه؟»؛ «آیا من نسبت به تک تک مؤمن‌ها از خودشان سزاوارتر نیستم؟» باز هم تصدیق کرده و بله گفتند. سپس اشاره به حضرت علی(ع) کرده و فرمودند: «فَهَذَا وَلِی‏ مِنْ اَنَا مَولَی»؛ این مولای اون کسی است که من مولای او باشم. اکنون که من را تصدیق کردید بدانید که علی(ع) به هر مؤمنی همان مقام اولویت را دارد که من نسبت به آن مؤمن دارم. سپس فرمودند: پرودگارا دوست علی(ع) را دوست بدار و دشمن او را خوار و ذلیل بفرما.» سنن ابن ماجد، جلد ۱، صفحه ی ۴۳، حدیث ۱۱۶.

پس از وفات رسول الله(ص) ابوبکر گفت من جانشین… اینجا رو دقت کنید. خوب گوش کنید. «فَلَمَّا تُوُفِّیَ رَسُولُ اللَّهِ(ص)» زمانی که رسول الله(ص) به شهادت رسید (صحیح مسلمه عزیزم ها!) صحیح مسلمه من نمی‌گم جلد ۳، صفحه‌ی ۱۳۷۸، حدیث ۱۷۵۷. یه استدلال دیگه دارم میارم می‌گه: «وقتی پیامبر(ص) فوت کرد، «قَالَ اَبی بَکر»؛ ابوبکر اومد گفت: «أَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّه‏(ص)». پدر بیامرز چرا اینجا ولی رو به معنی دوست نمی‌گیری؟ گفت: من خلیفه‌ی رسول الله(ص) هستم. گفت: «من جانشینشم». بعد اینجا رو…پس از وفات رسول الله(ص) گفت: من ولی رسول الله(ص) هستم. «أَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّه‏(ص)». شما دو نفر عباس و علی آمدید و تو ای عباس! میراث برادرزاده‌ات را درخواست کردی. عباس اومد گفت: «چرا حق رو به علی(ع) نمی‌دی؟» حضرت علی(ع) می‌شد برادرزاده‌اش.

و تو ای علی! میراث فاطمه(س) دختر پیامبر(ص) را. «یادتونه؟» داره اینجوری می‌گه. ابوبکر گفت: رسول الله(ص) فرموده است ما چیزی به ارث نمی‌گذاریم آنچه می‌ماند صدقه است. ماجرای فدک بود دیگه. خب. این چون مبنای قرآنی نداشت ابوبکر گفت: «من خودم از پیامبر(ص) شنیدم که پیامبر(ص) گفته که ما پیغمبرها به ارث نمی‌گذاریم». ما حدیث داریم از اهل بیت(ع) که هر جا دیدید روایت ما با قرآن جور در نمیاد بکوبیدش به سینه‌ی دیوار. یعنی دو قرون نمی‌ارزه.

دقیقه‌ی ۳۰ تا ۳۵

وارث سلیمان داووده، یه همچین آیه‌ای داریم دیگه از داوود به سلیمان چی رسید؟ ارث رسید. ساخت همون‌ جا حدیث رو از خودش دیگه، می‌خواست فدک رو نده. چرا؟ چون فدک بنیه‌ی مالی می‌آورد، برای همین هی می‌گرفتند دیگه. بنیه‌ی مالی می‌آورد،

تا پول نباشه نمی‌تونی کار فرهنگی بکنی. (Money) دقت کن چرا آیه‌ی ولایت امیرامومنین(ع) توی رکوع، زکات کنارش اومده؟ به این فکر کن. پیامبر(ص) اگه حضرت خدیجه(س) ثروتش رو نمی‌ریخت پاش… پیامبر(ص) قبل این ‌که پیغمبر(ص) بشه اول محمّد ‌امین شد. اول اینقدر خرج این عرب‌های جاهلی کرد، قبولش کردند، بعد پیغمبر(ص) شد. شما که می‌ری اردوی جهادی، بچه‌هایی که می‌رن اردوی جهادی، اونجا کار فرهنگی هم می‌کنند درسته؟ فکر کن بری به یه نفر بگی: «عزیزم این وضو گرفتنت مشکل داره». می‌گه: «به تو چه ربطی داره؟ از تهران پا شدی اومدی به من این‌جا می‌خوای بگی وضو گرفتن؟ برو گم ‌شو شهر خودت.» اما این بچه‌ها می‌رن اول واسه‌شون بیل می‌زنن، حموم درست می‌کنن، جاده می‌زنن، حُسن‌ نیتشون رو اثبات می‌کنن، بعد می‌گن: «وضوت هم مشکل داره.» ها؟ اون موقع می‌گن: «مخلصت هم هستیم.» باید پول خرج بکنی.

تمام دار و ندارمون مال امام زمانه(عج)، کدوم قبرستون داریم خرج می‌کنیم پول‌ها رو؟ ها؟ خرج چی داریم می‌کنیم؟ تازه اون‌هایی‌مون که توجیه‌اند، یعنی حاضرند… خیلی سخته از پولش بگذره ها! خیلی سخته! کار هر‌کسی نیست، تازه اون‌هایی که توجیه‌اند می‌رن کنار مسجد یه مسجد دیگه می‌سازن. بابا این مسجد‌ها خالیه، امروز جنگ نرم داریم تو اگه بفهمی باید بری سایت بزنی. توی مسجد چند نفر مگه نماز می‌خونن؟ تازه کنارش هم باز یه مسجد دیگه است. یه سایت رو ۱۰۰ میلیون نفر می‌بینن. کدوم یک از این‌ها اثرگذارتره؟ توجیه نیستیم دیگه، پول‌ها رو خرج اَتِینا می‌کنیم. هیچ چی از خودمون نداریم. همه‌ی این‌ها صدقه سری امام زمانه(عج) توی جیب ما. بعد خرج چی می‌کنیم پول رو؟ خرج هزار جور مزخرفات و دری وری‌ها.

توی کشور هم متأسفانه می‌بینی بعضی موقع‌ها بودجه‌ها خرج مزخرفات می‌شه. خرج یه سری چیزها می‌شه که اصلا ضدفرهنگه، اصلا فرهنگی نیست. فرنگیه، توی یکی از این شهرهای مرزی رفتن خواننده‌ای رو از یکی از کشورهای خارجی آوردن چند ده میلیون تومن به یه رذل اوباش داده بودن بیاد بخونه براشون، سالروز بزرگداشت نمی‌دونم کی. در حالی که بچه‌های همون شهر برای برگزاری یه جلسه آه از نهادشون بلند بود. ۶۰ جا باید بری فاکتور پاس کنی، چی کار کنی، بهمان کنی. بابا چی کار داریم می‌کنیم به خدا قسم؟ پول باید خرج کنند.

فدک رو ندادند، می‌دونستند پول دستش باشه خرج می‌کنه. امیرالمؤمنین(ع) می‌رفت چاه می‌زد، چاه می‌زد! می‌اومد بالا وقفش می‌کرد، وقفش می‌کرد، وقفش می‌کرد. ۲۵ سال گذشت تا که دوباره بیان سراغ امیرالمؤمنین(ع).

امروز حوزه‌های ما با خمس و زکات مردم داره می‌چرخه. از دولت بودجه‌ای نمی‌گیره حوزه. دولت اومد پیشنهاد داد که بیاید من به شما بودجه بدم مراجع قبول نکردند. گفتند: «حوزه نباید دولتی بشه، باید از همین وجوهات مردم بچرخه کارش». اصلاً بازار پشت سر امام خمینی بود،توی انقلاب خودمون.

آن‌چه می‌ماند صدقه است و شما او را دروغ‌گو، گناه‌کار، حیله‌گر و خیانت‌کار معرفی کردید. ببینید خود خلیفه‌ی دوم داره می‌گه: «تو علی(ع) و عباس عموت به خلیفه‌ی اول گفتید که چی؟ او دروغ‌گویه، گناه‌کاره، حیله‌گره و خیانت‌کاره. الآن این آدم‌‌هایی که این‌هایی هستند که میان می‌گن: «نه این‌ها همه‌شون با هم خوب بودند. همدیگه رو دوست داشتند، پس این چیه؟ و حال آن که خدا می‌داند که ابوبکر راست‌گو، دین‌دار و پیرو حق بود. خلیفه‌ی دوم داره می‌گه، پس از مرگ ابوبکر این‌جا رو دقت کنید «ثُمَّ تُوَفّی اَبوبکر. اَبوبَکر وَ أَنَا وَلِیُّ رَسُولِ اللَّه‏(ص)». بعد ابوبکر من شدم ولی رسول خدا(ص)، و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغ‌گو، حیله‌گر، گناه‌کار خواندید. «کَاذِباً آثِماً غَادِرا خَائِنا». چرا اینجا ولی دوستی نیست؟ می‌گه: «بعد از پیامبر(ص) ابوبکر شد ولی، بعد از ابوبکر من شدم ولی.»

دقیقه‌ی ۳۵ تا۴۰

چرا این‌جا این رو نمی‌بینید؟ فقط برای علی(ع) ولی اون معنی رو می‌ده؟ چه پاسخی من اون دنیا جلوی نکیر و منکر دارم بدم ها؟ به همین فکر کنیم. صحیح مسلم، جلد ۳، صفحه‌ی ۱۳۷۸، حدیث ۱۷۵۷.

یک‌ جا دیگه، «عمر گفت: پس چون رسول خدا(ص) از دنیا رفت ابوبکر گفت: من ولی و جانشین پیامبرم، «قال ابی‌بکر انا ولی رسول‌الله(ص)» و همان‌گونه که او رفتار کرد من نیز چنان خواهم کرد، سپس عمر به علی(ع) و عباس گفت: شما خیال می‌کردید که ابوبکر ظالم و فاجر و فلان است. سپس من بعد از ابوبکر ۲ سال حکومت کردم و روش رسول(ص) و ابوبکر را ادامه دادم. الکتاب المسنه فی الاحادیث والآثار، جلد ۵، صفحه‌ی ۴۶۹، ابن ‌ابی‌شیبه حدیث ۹۷۷۲، این‌جا ولی به معنی ولایت و خلافته. سر علی(ع) که می‌رسه می‌شه… پس نگو اسم حضرت علی(ع) مستقیم توی قرآن بیاد. «هذا علی» همون رو، می‌زنه فاتحه‌اش رو می‌خونه «نه این‌جا علی یعنی بالا». حضرت ابراهیم(ع) گفت دیگه «وَاجْعَلْ لِی لِسَانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ» (شعراء/۸۴)؛ « ای خدا توی ذریه‌ی من برای من یه لسان صدق توی امت‌های آخرالزمان قرار بده». امام صادق(ع) می‌فرماید: « که این‌که توی سوره‌ی شعرا خواست توی سوره‌ی مریم بهش داد»وَوَهَبْنَا لَهُم مِّن رَّحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ» (مریم/۵۰) اشتباه نکنم همینه. «لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیًّا» (مریم/۵۰) آره بهشون دادیم لسان صدق رو کی؟ علی(ع). بیا اسم امیرالمؤمنین(ع) توی قرآنه، برو ببین چی می‌گن. «نه اینجا علی یعنی نام خوب. من خوشنام بشم». حدیث داریم از امام صادق(ع) که نه این اسم علیه. گفت: «از ذریه‌ی من یه لسان صدق قرار بده». «لسان صدق براش علی قرار دادیم توی ذریه‌ی ابراهیم(ع) »، سوره‌ی مریم جوابش رو داده.

بابا مگه ندیدی برای شما مگه نیومدم توی همین مشهد برنامه اجرا نکردم که نام پیامبر(ص) رو تجزیه‌اش کردند؟ خب همین کار رو این‌جا هم می‌کنند. «نه این‌جا ولی به معنی این نیستش، به معنی یه چیز دیگه است»، نمی‌خواد قبول کنه. کسی که خودش رو به خواب زده که به زور نمی‌تونی بیدارش بکنی. اما عیبی نداره، باز هم تکرار می‌کنم ۶۰ سال، ۷۰ سال، ۱۰۰ سال میای اون‌ور. قرآن می‌گه ها! به یهودی‌ها می‌گه: «اگه مَردید آرزوی مرگ کنید بیاید این‌ور». «فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ» (جمعه/۶) «بیاد این‌ور. هرچی ازش در برید» «مُلَاقِیکُمْ» (جمعه/۸)؛ «او سراغتون میاد، میاید این‌ور.»

بابا برای ۶۰ سال سر تعصب… همین امروز رفته بودم حرم، داشتم بر‌می‌گشتم. این سربازها وایستاده بودن میدون جلوی باب‌الرضا، میدون اولیه چیه همون؟ نزدیک حرم، تاکسی‌ها… آب؟ ها. فلکه ی آب. رسیدم اون‌جا این سربازها وایستادن اجبارت می‌کنن از توی پیاده‌رو بری. شلوغ بود، بعد اونجا پل هوایی بود ما هم رفتیم بالا، پل هوایی پایین اومدنش کار می‌کرد، بالا رفتنش کار نمی‌کرد عکس بود. همیشه این جوریه؟ خلاصه ما اون‌جوری دیدیم. چون ما قبلش راستش رو بگم از خیابون می‌زنیم می‌ریم، حوصله نداریم بریم اون بالا. بعدش ما همین جور می‌رفتیم بالا، یه بنده خدایی بود زیاد سنش کم نبود، چی زیاد هم نبود، کم هم نبود ۵۰ سالش بود. اومد دنده عقب می‌شه چی می‌شه؟ اونی که داشت می‌اومد پایین رو بره بالا. خب من این‌جوری وایستادم نگاش کردم ببینم کی خسته می‌شه؟ خب؟ هر چی از این پله‌ای که داشت آروم آروم خودشون می‌رفتن با پا از اون پله‌ای که ایستاده بود می‌رفتن بالا هرکی می‌دید می‌گفت: «حاج آقا داری درجا می‌زنی»، اصلا کوتاه نمی‌اومد. یه خطی ببینید دو تا ریل هست یه خطی استیلی هست بینشون اون پایین یه خطی داشت همون خط رو نشون می‌کردم که به عنوان مرکز مختصاتم باشه، ببینم این بالا می‌ره یا پایین میاد؟ آقا من دو دقیقه اون‌جا وایستادم بدون اغراق می‌گم، دیدم این کوتاه نمیاد. دستش رو گذاشته بود دیگه روی زانوش می‌رفت بالا. چی بگی؟ بزار جونش در بیاد. بعد من خودم اومدم از اون پله‌ها رفتم بالا گفتم: «حاجی! لج نکن، لج نکن. الآن دیگه قبلا هم رده‌ی استیله وایستاده بودی، الآن داری پایین هم تازه داری میای». خب؟ آره. لج نکن، بیا بیا بالا بیا بالا خب. اصلا انگار نه انگار، من رسیدم اون بالا، باز وایستادم اومده بود پایین پایین، یعنی دو تا پله مونده بود خب، بعد دیدم هیچ کی هم جلو نمی‌اومد. دیدم یه دسته‌ای دارن میان گفتم الحمدلله الآن این‌ها برن این رو پرتش می‌کنن بیرون. بابا نمی‌فهمه. چی کارش می‌خوای بکنی؟ ۵۰ نفر به این گفتن آقا داری درجا می‌زنی، بیا خسته می‌شی حاج آقا زانوهات درد می‌گیره، فلان و این‌جور چیزها… نگاه می‌کرد جلو رو. انگار اصلا… به خدا قسم، یک موجودی بود ها! خب اصلا نمی‌فهمیدم این بابا یعنی چی؟ هرچی فکر کردم، مثل اون یارو افتاده بود زمین سینه‌خیز رفت برای این که ضایع نشه بلند نشه، همون‌جور ادامه داد. این هم حکایته اون بابا اول فکر کنم بنده خدا قاطی کرده بودش، رفت اون طرف، برای این‌که کوتاه نیاد همین جوری رفت. برعکس اون موقع اگه سریع می‌اومد این طرف دو نفر دیده بودند ۵۰ نفر هی اومدند رد شدند ۵۰ نفر فقط تذکر دادند. «آقا بیا برو جان مادرت».

دقیقه‌ی ۴۰ تا ۴۵

الآن هم حکایت اینه. «نه اینجا اینه». خب باشه. چی کارت کنم؟ خب به درک. من وظیفمه بگم که حجت بر تو تمام کنم. تو حالیت نیست. من این جلسه‌ای که اینجا آوردم گذاشتم دارم تو رو… تو خودت متوجه نیستی من دارم تو رو این‌جا جهنمیت می‌کنم. می‌دونی چرا؟ چون دارم حجت تمام می‌کنم و اگر حجت بر کسی تمام بشه خدا با کله می‌ندازتش تو آتیش. که به علی(ع) رسیده وَلَیَ می‌شه دوستی، این طرف می‌شه خلافت؟ یاللعجب! فقط این نیست بازم برات می‌گم.

بلاذری در انساب الاشراف، جلد ۱، صفحه‌ی ۲۵۴، می‌گه. ابن قطیبه دینوری در عیون الاخبارش، جلد ۱، صفحه ی ۳۴ می‌گه. طبری توی تاریخ خودش صفحه‌ی ۲۳۷ و ۲۳۸ می‌گه. می‌گه: «و چون ابوبکر به خلافت رسید، «لِمَ وَلِیُّ اَبوبُکر.» باز خلافت این‌جا وَلَیَ شد. عجب! «رسید برای مردم سخنرانی کرد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم! من رهبر شما شده‌ام. «أَیُّها النَّاس! فَقَدْ وَلّیتُکُم» بازم این‌جا وَلَیَ؛ من خلیفه شدم. رئیس شما شدم. ولی بهترین شما نیستم. «وَ لَسْتُ بِخَیْرِکُم»؛ «از همه‌تون بهتر نیستم، اما خلیفه‌تونم». این‌جا ولی ایرادی نداره باشه به علی(ع)…

عنوان بخش ۴ : اثبات ولایت امام علی(ع)؛ روایات اهل سنت

 اعراف (۱۴۲) بقره (۱۲۴)

۴ – باز دوباره در الامامه و السیاسه، جلد ۱، صفحه‌ی ۱۸. تاریخ یعقوبی، جلد ۲، صفحه‌ی ۱۲۵ «فَاخْتَارُونِی عَلَیْهِمْ وَالِیاً وَ لِأُمُورِهِمْ رَاعِیا» باز دوباره ابوبکر گفته. عجب! ابن حَبان در کتاب سقاط خودش می‌گه. خوب دقت کنید. ابوبکر به عثمان گفت: «بنویس». این شاهکاره. یعنی این‌ رو باید توی تاریخ ثبت می‌شده. خدا شاهده تا حجت تمام بشه. ابوبکر به عثمان گفت: بنویس. کِیه؟ لحظه‌ی احتضار، جان دادن ابوبکر. که عثمان رو آورده، می‌گه یه چیزی می‌گم بنویس. این ‌رو قیاس بکنید با اونی که پیامبر(ص) درحال رحلت بود گفت: «یه کاغذ بیارید چی کار کنم؟ بنویسم». این عین همونه شرایط. یه نفر در حال مرگه که مسئوله. یکی رو گفته: «بیا بنویس». خب چی شده؟ این سفارشی است به مسلمانان. اما بعد، تا گفت « و اما بعد»، حالا ادامه‌ی روایت رو بگذریم. بیهوش شد. حالش خیلی بد بود. هی بیهوش می‌شد، هی به هوش می‌اومد. هی بیهوش می‌شد، هی به هوش می‌اومد. اومد دوباره. عثمان نوشته را ادامه داد بعد گفتش که عمربن‌ خطاب را جانشین خودم بر شما قرار دادم.» سپس ابوبکر به هوش آمد. ابوبکر بیهوش شد اول. گفت و اما بعد، افتاد. عثمان نوشت: و اما بعد عمر را جانشین خود قرار دادم. بعد دوباره به هوش اومد. گفت چی نوشتی؟ «گفت: آنچه نوشتی برایم بخوان. عثمان خواند و نام عمر را برد، ابوبکر تکبیرگویان گفت: الله اکبر. به عثمان گفت: خدا تو را پاداش نیکو دهد.» گفت: همون چیزی که من می‌خواستم تو نوشتی. آن گاه ابوبکر دست‌ها را بلند کرد. گفت: «خداوندا من عمر را بدون اجازه‌ی پیامبرت جانشین قرار دادم. جز صلاح آنان و جلوگیری از فتنه قصدی نداشتم«اللّهم ولیته بغیر امر نبیک»؛ «بدون اجازه‌ی پیامبرت». ولیته. چی کارش کردم؟ خلیفه‌اش کردم. اینجا وَلَیَ چی می‌شه؟ تو خود آگاه‌تری که من در آستانه‌ی سفرم. پس تلاش کرده تا بهترین و نیرومندترین آنان را که حریص بر پیشرفت آنان باشد برگزینم. او را از جانشینان هدایت‌گر، که از پیامبر رحمت و صالحان پیروی نماید، قرار ده و مردم را شایسته رهبری او بگردان و نیز این عهدنامه را برای مسلمانان شام و فرماندهان ارتش فرستاد و به آن‌ها گوشزد نمود که بهترین فرد از میان شما را امیر و رهبر شما قرار دادم. باز دوباره «ولیت علیهم خیرا لهم». باز دوباره وَلَیَ رو به معنی… سقاط جلد ۲، صفحه‌ی ۱۹۳،۱۹۲.

ابن اثیر… سؤال؟ نگاه کنید خلیفه‌ی اول تشخیص داده اگر همین جوری ول کنه بره، مردم چی می‌شن؟ قاطی می‌کنن. درسته؟ فلذا گفته من بهترینشون رو… درحالت مرگ بود هی به هوش می‌اومد می‌گفت: «بنویس. سریع که این‌ها از دست نرن فلان این‌ها». من بر این مبنا تشخیص می‌دم که ببخشید ‌ها! بهتون برمی‌خوره، تاریخ دارم می‌خونم، تشخیص می‌دم که دو حالت بیشتر نداره، یا فهم و آینده‌اندیشی و دوراندیشی و آینده‌نگر بودن ابی‌بکر از پیامبر(ص) خیلی بیشتره. چون پیامبر(ص) به فکرش نرسید که بنویسه: «بعد من علی(ع)»، اصلا «بعد من ابوبکر».

دقیقه‌ی ۴۵ تا ۵۰

بگه «این همه دعوا درست نشه» که دعواها درست شد. پیامبر(ص) نفهمید، ابوبکر فهمید؟ معنیش این می‌شه دیگه؟ او فهمید. پیامبر(ص) هم در حال احتضار بود این ‌هم در حال احتضار بود. تازه پیامبر(ص) قبلا سالم بود چند جا گفته، فکر نکنید فقط روز غدیر گفته. اون‌ها رو من می‌ذارم کنار. معنی این می‌شه. یا پیامبر(ص) از ابی‌بکر کمتر می‌فهمید یا پیامبر(ص) هم گفته است. این ‌رو جواب من‌ رو بدن. برن فکرهاشون رو بکنن. صد سال هم وقت دارن فکر کنند. اگر عمرشون اجازه بده.

از این دو حالت خارج نیست. یا فهم نعوذ بالله و شعور ابوبکر از پیامبر(ص) بیشتر بوده، آینده نگریش؟ یا پیامبر(ص) هم گفته بوده؟ پیامبری که یه دقیقه ول نمی‌کرد، می‌خواست از مدینه بره بیرون یه نفر جانشین می‌ذاشت. کلا گفت: «ولش کنید هرچی عشقتون می‌کشه، هر‌کاری می‌خواید بکنید». دعوا شد، جنگ شد. ۱۵هزار نفر اونجا مردن. نمی‌دونم کی، کجا حمله شد به خانه‌ی حضرت زهرا(س). همین الآن شیعه، اون سنیه، اون یارو وهابی می‌گه شیعه بکشم، همه‌ی این‌ها گردن پیغمبره. آره دیگه. همه‌ی این‌ها گردن پیغمبره، چرا؟ چون اگه همون لحظه می‌گفت: «بابا نگاه کنید بعد من ابوبکر». این دعواها نمی‌افتاد که الآن می‌گن نه ابوبکر نبوده. پیامبر(ص) تشخیص نمی‌داده، ابوبکر تشخیص می‌داده! یا اینه یا اینه یا دیگه یا اینکه… نه پیامبر(ص) تشخیص داده گفته، ما هم می‌گیم همینه. داریم اثبات هم می‌کنیم. کار به جایی می‌رسه که تعصب خودم رو از رسول الله(ص) بالاتر می‌دانم؟ آی درد، آی درد جهل همینه. اون دنیا رسول الله(ص) دستت رو می‌گیره؟ نه جهلت. از پله برقی بیا پایین.

ابن اثیر جزری می‌نویسد که خلیفه‌ی اول بعد از انتصاب عمر به جانشینی خود به فرماندهان سپاه این چنین نوشت: ابوبکر در نامه به فرماندهان ارتش نوشت: «عمر را بر شما جانشین قرار دادم.»؛ «ولَّیتُ علیکم عمر». آی فرماندهان ارتش خبر داشته باشید، عمر رفیقتونه ها! میاد اونجا با تیر نزنینش. و در این کار جز خیرخواهی برای مسلمین نخواستم. سپس ابوبکر از دنیا رفت و شب بدنش دفن شد. معجم جامع الوصول فی الاحادیث الرسول، جلد ۴، صفحه‌ی ۱۰۹.

ابن ابی‌شیبه می‌نویسه: وقتی که مرگ ابوبکر فرا رسید کسی را نزد عمر فرستاد تا وی را جانشین خودش قرار دهد. مردم اعتراض کرده و گفتند. خوب دقت کنید! انسانی خشن و تندخو را جانشین می‌کنی؟ و اگر او را بر ما مسلط نمایی خشن‌تر هم خواهد شد. و چون خدا را دیدار کنی چه پاسخی برای جانشین کردن عمر خواهی داشت؟ابن ابی شیبه، المصنف، جلد ۸، صفحه ی ۵۷۴. نمیری توی تاریخ مدینه منوره، صفحه‌ی ۶۷۱ کلمه‌ای که استفاده کرده اینه «و لو قد ولینا». باز وَلَیَ اون رو داری رهبر ما می‌کنی و اینجا چی شد؟ وَلَیَ یعنی دوستی نیست.

حالا این‌ها رو ولشون کن. از ابن تیمیه بگم. بابای وهابی‌ها. ایشون هم دو جا این گاف رو داده. یعنی حقیقت رو گفته. نمی‌شه دیگه. یه جایی رو وَرمیری یه جای دیگه صداش درمیاد. یه جارو قُر کنی یه جای دیگه دبه می‌شه. می‌گه: «زمانی که ابوبکر عمر را به جانشینی انتخاب کرد «و لِمَا اسْتَخْلَفَه»‏ ابوبکر جانشین… برخی از این انتخاب ناراحت شدند طلحه گفت: جواب خدا را بر جانشین قرار دادن عمر چگونه خواهی داد؟ آن هنگام به ملاقات او بروی و از تو سؤال شود که چرا فردی خشن و بداخلاق را بر مردم مسلط کرده‌ای؟ منهاج السنه النبویه، جلد ۶، صفحه‌ی ۱۵۵. جالبه! کلمه‌ای که استفاده کرده برای جانشین قراردادن از وَلَیَ استفاده کرده.

ابن تیمیه. «ولیتَها». آقای ابن تیمیه که بابای این وهابی‌هایی، چی شد؟ «نه فقط این‌جا»، خوبه بدونید که درجای دیگه جلد ۶، صفحه‌ی ۱۵۵ یعنی در دو جا جلد ۷، صفحه‌ی ۴۶۱ و جلد ۶، صفحه‌ی ۱۵۵، همین وَلَیَ رو آورده به معنی جانشینی و خلافت. نه. فقط ولی برای علی(ع) استفاده بشه می‌شه دوستی! جالبه کلماتی که پیامبر(ص) استفاده کرده اصلا امکان نداره از توش دوستی دربیاد. «آیا من از شما نسبت به شما دوست‌تر نیستم؟» این جوری می‌شه؟ «صاحب اختیار نیستم». «از مادرتون بیشتر صاحب اختیارتون نیستم؟ از پدرتون صاحب اختیارتون نیستم؟ از نفس خودتون بیشتر صاحب اختیار نیستم؟» گفتند: «بله». گفت: «پس هر کی من صاحب اختیار اویم، علی(ع) صاحب اختیارشه.» یعنی تمام مراتبی که من دارم علی(ع) هم داره. «نه، برای علی(ع) این معنی رو نمی‌ده»، عیبی نداره.

بلاذری در انساب الاشراف می‌نویسه: «عمر پس از به خلافت رسیدنش خطبه خواند و بعد از حمد و ثنای الهی گفت

دقیقه‌ی ۵۰ تا ۵۵

من بر شما خلیفه شده‌ام و اگر امید نداشتم که بهترین و نیرومندترین و سخت‌گیرترین در امور زندگی بر شما باشم این مسؤولیت را نمی‌پذیرفتم.» انساب الاشراف، جلد ۳، صفحه‌ی ۴۱۲. «وَلَّیْتُ عَلَیْکُم». خود عمر می‌گه. «وَلَّیْتُ عَلَیْکُم»؛ «من خلیفه‌تون شدم». تاریخ طبری، جلد ۲ ، صفحه‌ی ۴۹۰، البدایه و النهایه، جلد ۷، صفحه‌ی ۷۹، می‌گه: «عمر در ماه ذی‌الحجه از شام بازگشت و هنگام مراجعت خطبه‌ای خواند و در آن پس از حمد و ثنای الهی گفت: «اِنّی قَدْ وَلَّیْتُ عَلَیْکُم» بدانید بر شما به راستی ولایت یافتم و با خود عهد کردم که اگر خدا خواست بین شما به عدالت رفتار کنم.» اینجا ولی همه‌اش می‌شه ولایت. این‌ها که بگن می‌شه ولایت این طرف که برای علی(ع) باشه می‌شه دوستی! در حالی که این جا‌ها اگه آدم بخواد ور بره بیشتر می‌تونه وربره. دیگه پیامبر(ص) چی باید می‌گفت؟

در یوم الدار «اِنَّ هَذَا أَخِی وَ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی»‏ که خود تاریخ اهل سنت نقل کرده. خَلِیفَتِی. دیگه چی باید بگه؟ گفت: «بابا این واسه من مثل هارونه(ع) برای موسی(ع)». بعد توی قرآن نوشته: «ای هارون(ع)! حضرت موسی(ع) اخْلُفْنِی، «هَارُونَ اخْلُفْنِی» (اعراف/۱۴۲)؛ «خلیفه‌ی من باش». عجب! اومدند گفتند: «نه هارون(ع) زودتر از حضرت موسی(ع) مرده، اما حضرت علی(ع) بعد از هارونه(ع)». خوب بیا یه چیز دیگه‌ای بگیم. اصلا بیایم به موسی(ع) بگیم. بگیم موسی(ع) ۱۳۰ و خرده‌ای سال عمر کرد، پیامبر(ص) ۶۳ سال. حضرت هارون(ع) ۱۲.۵۴۳ تا تار مو داشت، حضرت علی(ع) ۱۲.۵۴۴ تا تار مو داشت. حضرت هارون(ع) توی تورات گفته او گوساله رو درست کرد. ها؟ اصلا پس حضرت علی(ع) عامل فتنه بود. ما هم بیایم این رو بگیم؟ بابا پیامبر(ص) می‌گه اون هارونی که توی قرآنه. توی قرآن کجا گفته هارون(ع) زودتر از موسی(ع) مرده؟ بعد این‌ها فکر کردن می‌گی: «آقا طرف مثل شیر می‌مونه»، فکر کردن مثلا باید دندون‌هاش هم مثل شیر باشه. گوش‌هاش هم… بابا وقتی یه چیزی رو تشبیه می‌کنی. خب یه وجه شباهت رو باید ببینی. وجه شباهت هارون(ع) خلافتشه، جانشینیشه. اون ‌هم اونی که توی قرآن گفته نه اونی که توی توراته.

تورات رو بخوای قبول داشته باشی حضرت هارون(ع) دو قرون نمی‌ارزه. چون سامری خود حضرت هارونه(ع) توی تورات… چه کردند پیروان حضرت موسی(ع)؟ خلیفه‌ی خدا رو عامل فتنه معرفی کردند. درسته یا نه؟ ها؟ گفتند هارون(ع) گوساله رو ساخته. تحریف کردند کتابشون رو. درسته یا نه؟ مسلمانان چه کردند؟ دقیقاً همین کار رو. خلیفه‌ی خدا،امیرالمؤمنین(ع) رو گفتند این عامل فتنه است، علی(ع) اگر فتنه نکرده بود، شیعه‌ای به وجود نمی‌آمد. مشکل از علی(ع) شروع شده. الآن ناصبی‌ها بغضی که از امیرالمؤمنین(ع) دارند اینه دیگه. می‌گن: «علی(ع) هم باید همون موقع ابوبکر و عمر رو قبول می‌کرد. چرا قبول نکرد؟» بابا «وَلاَ تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ» (اعراف/۱۴۲). موسی(ع) به هارون(ع) گفت. مگه می‌شه قبول بکنه؟

امامت رو مگه تو تعیین می‌کنی؟ تو چی کاره‌ای که امامت رو تعیین بکنی؟ امامت از سوی خداست. جعل از سوی خداست. «إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» (بقره/۱۲۴) من خدا تو را امام قرار دادم. از این وَلیتُ مَلیتُ ها اینقدر هست. باز «اِنّی قَدْ وَلَّیْتُ عَلَیْکُم». این توی تاریخ طبری، جلد ۲، صفحه‌ی ۵۷۴. جالبه حتی بدونید این «وَلَیَ» رو بعد‌‌ها این‌‌ها تا زمان عبدالملک‌بن ‌مروان مثلاً خب؟ خلیفه‌های اموی می‌خواستند حکم بنویسن تو حاکم فلان شهری. توش می‌نوشتن «وَلَیَ». باز از ریشه‌ی وَلَیَ» استفاده کرده. اصلا مونده بود. همین الآن می‌گی: «فلانی والی فلان منطقه است».

حالا این هم بخونم. الامامه و السیاسه، جلد ۱، صفحه‌ی ۲۵. وقتی که عمر احساس کرد که در آستانه مرگ است به پسرش گفت: نزد عایشه برو. سلام مرا به وی برسان و از وی اجازه بگیر تا مرا در خانه‌اش در کنار رسول خدا(ص) و ابوبکر دفن کند. یه سؤال. چرا عمر خواسته که در کنار پیامبر(ص) و ابوبکر دفن بشه؟ مرده که کاری نمی‌کنه که. ها؟ قبر که اثری نداره! اصلا چرا ابوبکر گفت: «من رو کنار پیامبر(ص) دفن کنید»؟ پیامبر(ص) تموم شد رفت. مرده کاری از دستش برنمیاد! پیغمبر(ص) باشه. مرده کاری از دستش برنمیاد. وهابی‌ها می‌گن دیگه. چرا اگه اینجوریه خلیفه‌ی اول گفت: «من رو کنار پیامبر(ص) دفن کنید»؟ بعد خلیفه‌ی دوم گفت: «من رو هم اونجا دفن کنید». چرا؟ مشرک بودند. ها؟ یعنی توی این احادیث ۶۰ تا چیز دیگه هم اثبات می‌شه. توی این ماجرایی که من دارم می‌گم، حالا من دارم راجع به «وَلَیَ» دارم می‌گم.

عبدالله ابن عمر درخواست پدرش را با عایشه در میان گذاشت. عایشه استقبال کرد و گفت: فرزندم سلام مرا به عمر برسان و بگو امت محمد(ص) را بدون چوپان وا‌مگذار.

دقیقه‌ی ۵۵ تا ۶۰

از اینجا می‌فهمیم که حتی جناب عایشه هم از پیامبر(ص) بیشتر می‌فهمیده! امت محمد(ص) را بدون چوپان وا‌مگذار، بدون رهبر نگذار. ها؟او هم بیشتر می‌فهمیده! اما پیامبر(ص) نفهمید نعوذ بالله! «جانشین تعیین کن، مردم را تنها رها مکن»؛ «لا تدع امه محمد بلا استخلف علیهم»؛ «بدون چوپان رها مکن»؛ «اسْتَخْلَفَ خَلِیفَه»؛ «تعیین کن براشون». من از بروز فتنه بعد از تو می‌ترسم. که اگه این کار رو نکنی چی می‌شه؟ فتنه می‌شه. جناب عایشه می‌دونسته فتنه می‌شه، پیامبر نمی‌فهمیده؟ نعوذبالله! عبدالله سفارش عایشه را به پدرش منتقل کرد. عمر گفت: چه کسی را دستور می‌دهی تا جانشین قرار دهم؟ اگر ابو‌عبیده‌جراح زنده بود، او را جانشین قرار می‌دادم. ها؟ «لو ادرکت اباعبیده ابن جراح باقیا استخلفته و ولیته»؛ «او را خلیفه و ولی قرار می‌دادم». قشنگ کنار خلیفه و ولی کنار چی استفاده کردند؟ دقیقا کنار هم. یعنی این دو تا معنیش یکیه. باز همین جوری اسم می‌بره. دونه دونه می‌گه. اگرفلانی اگه خالد‌ابن‌ولید بود. «لولیته» او رو باز ولی قرار می‌دادم. خلیفه قرار می‌دادم. این هم سریع می‌گذرم. دیگه.

الامامه و السیاسه، جلد ۱، صفحه‌ی ۲۵. باز توی فتح باری شرح صحیح بخاری، جلد ۷، صفحه‌ی ۶۸ مال عسقلانی شافعی، انساب الاشراف، جلد ۲، صفحه‌ی ۲۵۹ که مال بلاذریه این اومده. عبدالملک‌بن مروان توی مروج الذهب، جلد ۱، صفحه‌ی ۴۰۱، باز ولی رو به معنی خلافت استفاده کرده، به معنی حاکم استفاده کرده. جلد ۱، صفحه‌ی ۵۰۴، کتاب ابوالحسن علی‌بن اسماعیل، او باز هم همین طور استفاده کرده. و تا دلتون بخواد همین جوری هست دیگه من…

حکم انتساب ابوموسی…البدایه و النهایه، جلد ۷، صفحه‌ی ۸۲ عمر به مردم بصره نوشت: «من ابوموسی را والی آنجا قرار دادم»؛ «قد ولیت علیکم ابا موسی» اینجا هیچ کدوم ولی ایرادی نداره اونجا که برسه مشکل پیدا می‌کنه! ها؟

ابن جوزی، در تفسیر الخواص، ۳۷ تا ۳۹، من خلاصه‌اش رو براتون می‌خونم. دانشمندان عرب در تفسیر کلمه‌ی مولی در فرمایش رسول خدا(ص) که فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ» وجوهی ذکر کردند که یکی از آن‌ها به معنای مالک است و غیره. معنای دهمی آن اولی و برتر است و مقصود از کلمه‌ی مَوْلَاهُ در این حدیث غیر از معنای دهم آن که اطاعت محض و مخصوص، یعنی همان حمل بر اولی نخواهد بود و معنایش این می‌شود که کسی که من اولی و برتر از جان وی به خود او هستم، پس علی(ع) هم اولی و برتر از جان او به خود اوست. من در این معنی و تفسیر تنها نیستم، بلکه ابوالفرج اصفهانی نیز در کتابش مرج البحرین این حدیث را از اساتیدش نقل کرده و می‌گوید: رسول الله(ص) دست علی(ع) را گرفت و فرمود: هرکسی که من ولی و سرپرست او و برتر از جانش به وی هستم، پس علی(ع) سرپرست اوست. از این تعابیر فهمیده می‌شود که همه‌ی معانی کلمه مَوْلَاهُ در نهایت بازگشت به وجه دهم آن دارد که جمله‌ی آیا من بر جان مؤمنان برتر از خودشان نیستم؟ این نص آشکاری است در اثبات امامت و پذیرفتن اطاعت و پیشوایی.

می‌خوام بگم حتی این ولی رو هم کسانی از خود اهل سنت پذیرفتن. منتها این‌ها ترجیحه. مثلا غزالی که ما تعبیرش رو می‌خونیم نوشته: «آره حق با علی(ع) بود، اونجا خلیفه علی(ع) بود. حقش رو گرفتن، منتها دیگه عمر گرفت». بعد عمر هم نوشته «رضی الله عنه»؛ «خدا راضی باشد ازش». یعنی می‌گفتند: «حالا بالاخره شده دیگه، چی کارش کنیم؟ ما که نمی‌تونیم تغییرش بدیم. اون هم حالا یه اشتباهی کرده، بی خیال شو». خب؟ خیلی‌ها‌شون هم پذیرفتن. مثل… مثالش رو هم براتون زدم. باز دیگه باز مطلب هست. من واقعا چون فرصت نیست، من می‌گذرم. خیلی. یک نفر فقط نگفته محمد طلحه شافعی اذعان کرده، ابراهیم‌ابن‌سیار اذعان کرده در مورد امامت به صورت ویژه، حتی کلمه‌ی امامت رو استفاده کرده و گفته که امامت از سمت… مثلا الملل و النحل، جلد ۱، صفحه‌ی ۵۷، مال شهرستانی می‌گه: امامت محقق نمی‌شود مگر با نص. یعنی سخن صریح از طرف خدا یا پیغمبر(ص) و مشخص نمودن به شکل واضح و روشن و به تحقیق، که رسول الله(ص) تصریح کرد بر امامت علی(ع) در موارد گوناگون آن هم به صورت آشکار و واضح که امر بر مردم مشتبه نشود. ولی عمر آن را در روز سقیفه که در آن روز بیعت گرفتن بر خلافت ابوبکر را عهده دار بود انکار کرد. رسما گفتند. فکر نکنید بگید اصلا توی اهل سنت هم یک نفر نیستش پذیرفته باشه، نه اینجوری هم نیستش.

عنوان بخش ۵ : اثبات ۱۲ خلیفه از قریش بعد از پیامبر(ص) با استناد به روایات اهل سنت

ندارد

دقیقه‌ی ۶۰ تا ۶۵

۵ – ابوبکر شد خلیفه‌ی اول، عمر خلیفه‌ی دوم، عثمان سوم، امیرالمومنین(ع) چهارم، امام حسن(ع) پنجم، معاویه ششم، یزید هفتم، معاویه‌بن یزید هشتم، معاویه‌بن یزید که خوب بود، مروان‌بن حکم همون مروان ملعون چندم شد مروان؟ نهم، عبدالملک‌بن مروان دهم، ولیدبن عبدالملک یازدهم، سلیمان‌بن عبدالملک دوازدهم، عمربن عبدالعزیز سیزدهم، یزیدبن عبدالملک چهاردهم، هشام‌بن عبدالملک پانزدهم، ولید‌بن یزید شونزده، یزیدبن ولید هفده، ابراهیم‌بن ولید هجده، مروان حمار مروان‌بن محمد یا مروان حمار نوزده، حتی برخی عبدالله ابن زبیر رو هم میارن. توی این مدت حکومت به دست گرفته دیگه. یعنی ۲۰ تا خلیفه می‌شن. یعنی از ابوبکر تا آخرین خلیفه‌ی چی؟ اموی. ۲۰ تا خلیفه گذشته بر تاریخ اسلام. ۲۰ تا حاکم. الآن همه درگیر ۱۲ تا خلیفه‌اند. چون ۱۲ تا خلیفه که پیامبر(ص) فرموده چی؟ کجان؟ این رو خوب گوش بکنید. نتیجه‌گیری قشنگ می‌خواهیم ازش بگیرم. تند تند براتون می‌خونم. تمام از مدارک اهل سنت براتون می‌خونم.

در صحیح مسلم روایتی داریم، «جابر ابن سمره می‌گوید: همراه پدرم بر رسول الله(ص) وارد شدیم، شنیدیم که حضرت فرمود: امر خلافت اسلامی به پایان نخواهد رسید مگر اینکه ۱۲ جانشین در میان آن‌ها حکومت کند. سپس کلامی را فرمود که برایم معلوم نشد. به پدرم گفتم حضرت چه فرمود؟ پدرم گفت حضرت فرمود: تمام این ۱۲ نفر از قریش هستند.» پیامبر(ص) گفت: «بعد از من ۱۲ نفر میان از قریش. این ویژگی‌ها… امر اسلام تموم نمی‌شه الا اینکه این ۱۲ تا بیان.» دقت کنید ها! امر اسلام، چقدر طولانیه! تا همین الآن اسلام اومده الا اینکه این ۱۲ تا باشند. جالبه بدونید این روایت به طرز عجیبی طول عمر امام زمان(عج) رو اثبات می کنه، همه از اهل سنت. صحیح مسلم، جلد ۳، صفحه‌ی ۱۴۵۲، حدیث ۱۸۲۱ .

مسلم در روایت دیگه‌ای نقل می‌کنه، می‌گه: «عامر ابن سعد ابن ابی‌وقاص می‌گوید: من همراه غلامم به جابر ابن سمره نوشتیم تا چیزی را که از رسول الله(ص) شنیده برای ما نیز بنویسد. جابر برایم نوشت: روز جمعه‌ی شامگاهی که اسلمی سنگسار شده بود، از رسول الله(ص) شنیده بود که می‌فرمود: همواره دین پا برجاست تا آن که قیامت برپا شود. همواره دین پا برجاست تا آن که قیامت. یعنی دین من تا روز قیامت چیه؟ (خوب گوش کنید) پا برجاست. دین پیغمبر(ص) چیه؟ اسلامه. و ۱۲ خلیفه برای شما باشد که همه‌ی آن‌ها از قریش‌اند. یعنی تا روز قیامت ۱۲خلیفه هستند که از قریش‌اند. بعدِ من هم میان. دیگه از این واضح‌تر چی باید باشه؟ صحیح مسلم، جلد ۳، صفحه ی ۱۴۵۳ .

از همون اول بخوای ۱۲ تا رو بشماری ها! از همون اول بشماری، به ولید ابن عبدالملک برسی ۱۲ تا تموم شده. درسته یا نه؟ پس این بقیه کی‌اند؟ خلفای عباسی چی‌اند؟ کار به جایی رسیده عثمانی‌ها هم به خودشون گفتند: «خلیفه». سلطان سلیم می‌گفت: «من خلیفه‌ام. خلیفه‌ی مسلمینم». سلطان سلیمان، سلیمان پاشا می‌گفت: «من خلیفه‌ی مسلمینم». خب این ۱۲ تا خلیفه رو الآن باید به من نشون بدید. توی کتاب های صحیحتون اومده. صحیح مسلم اومده. باید هم به من ۱۲ تا خلیفه نشون بدی که تا روز قیامت هم هستند و دین اسلام رو این‌ها نگه می‌دارند. باید بهم نشون بدید. آقا! تو رو قرآن کتاب‌های خودتون رو نمی‌خونید؟ بی‌خیال نمی‌شم. صبرکن.

رسول الله(ص) فرموده: اسلام همواره عزیز است تا ۱۲ خلیفه بر شما حکومت کند. همواره دین عزیز و نیرومند است تا ۱۲ جانشین بر مردم حکومت کند. کار مردم پیوسته پیش نمی‌رود مادامی که ۱۲ نفر بر آن‌ها حکومت کند. جلد ۳، صفحه‌ی ۱۴۵۲.

ابوداوود سجستانی سایر علمای اهل سنته می‌گه: «جابر ابن سمره می‌گوید از رسول الله(ص) شنیدم که می‌فرمود: پیوسته این دین پا برجاست تا اینکه بر شما ۱۲ خلیفه که امت بر آن‌ها اجتماع کرده بیاید. سپس از رسول الله(ص) سخنی شنیدم که من ندانستم. به پدرم گفتم رسول الله(ص) چه فرمود؟ گفت: رسول الله(ص) فرموده همگی آنها از قریش هستند.» سنن ابی داوود، یکی دیگه باز سند دیگه جلد ۴، صفحه‌ی ۱۰۶، حدیث ۴۲۷۹، سُنَن ابی‌داوود که این رو گفتم. خب.

احمدبن حنبل در کتاب مسند خودش از صفحه‌ی ۸۶ تا ۱۰۷.حاکم نیشابوری در مستدرکش، جلد ۳ از صفحه‌ی‌ ۷۱۵ تا ۷۱۶ این‌ها همه‌ی این‌ها رو آوردند ذکر کردند که فقط من آدرسش رو ذکر کردم. هی تکرار کردند که: «بعد از پیامبر۱۲ خلیفه میان. دین اسلام رو نگه می‌دارند تا قیامت می‌رسه.» باید به من نشون بدید. من حرفی ندارم. می‌گه: «۱۲ خلیفه». نشون بدید. فقط ۱۲ خلیفه نیومده، ۱۲ نقیب هم آمده. اثنی عشره نقیب. احمد ‌ابن حنبل در ۲ جا در مسندش این روایت رو آورده.

دقیقه‌ی ۶۵ تا ۷۰

مسروق گفت: ما در نزد عبدالله ابن مسعود نشسته بودیم و او برای ما قرآن می‌خواند. مردی به او گفت: یا اباعبدالرحمن! آیا شما از رسول خدا(ص) نپرسیده‌ای که بعد او چند خلیفه خواهد آمد؟ عبدالله گفت: از هنگامی که از عراق وارد شده‌ام کسی این موضوع را از من نپرسیده است. ما از رسول خدا(ص) پرسیدیم. فرمود: خلفای بعد از من۱۲ نفرند، مانند نقبای بنی اسرائیل… مسند احمدبن حنبل، جلد ۱، صفحه‌ی ۳۹۸ حدیث ۳۷۸۱ و صفحه‌ی ۴۰۶، حدیث ۳۸۵۹، یعنی توی این کتاب ۲ بار آورده.

قاسمی مکی، ابن حجر عسقلانی، عبدالرحمن سیوطی، ابن حجر هیثمی. همه‌ی این‌ها می‌گن که روایت ابن مسعود سندش حَسَنه [حسن است]. درسته. ابن حجر عسقلانی روایت رو این جوری نقل کرده: «مردی نزد عبدالله ابن مسعود آمد و گفت: آیا پیامبرتان به شما خبر داده که بعد از وی چند خلیفه خواهد بود؟ گفت: آری و کسی پیش از تو آن را از من نپرسیده است و تو جوان‌ترین مردم از نظر سن و سال هستی و گفت: آری پس از من ۱۲ نقیب به تعداد نقبای موسی خواهد آمد. دقت کنید! بعد از من دوازده نقیب به تعداد نقبای موسی. باز این رو سندش رو تصحیح کردند کار ندارم. که اصلا ما آیه داریم توی قرآن که چی فرمود خداوند متعال؟ «ما برای موسی ۱۲ نقیب قرار دادیم.» کی قرار داد؟ خدا قرار داد. بعد می‌گه همون ۱۲ تا رو برای تو هم داریم قرار می‌دیم. کی قرار می‌ده؟ خدا. یک چیز خیلی واضحه. تو انتخاب نمی‌کنی نقیب رو. او انتخاب می‌کنه. اثنی عشر امیرا. شد کی. اولی خلیفه، دومی نقیب، سومی امیر. که دیگه من براتون نمی‌خونم. فقط سند‌هاش رو می‌خونم.

صحیح بخاری، جلد ۶، صفحه‌ی ۲۶۴۰، حدیث ۶۷۹۶. احمد حنبل توی مسند خودش اشاره می‌کنه که خیلی جالبه این روایت رو پیامبر(ص) می‌دونید توی کجا خونده؟ می‌گه: «درحجه الوداع بوده». این رو بخونیم. جابر می‌گوید: رسول الله(ص) درحجه الوداع فرمود: این دین همواره بر دشمنش پیروز بود و هیچ مخالف و موافق به آن زیانی نمی‌رساند تا آن که ۱۲ نفر از امت من همگی از قریش‌اند، همگی زمامدار شوند. سپس کلامی فرمودند که بر من پوشیده‌ ماند. پدرم نسبت به من نزدیک رسول الله(ص) بود گفتم: آنچه رسول الله(ص) فرمود من نشنیدم چه بود؟ پدرم گفت: رسول خدا(ص)فرمود: تمامی این ۱۲ نفر از قریش‌اند. جابر می‌گوید بر فهمِ پدرم آن جمله را از رسول الله(ص) شهادت می‌دهم که رسول الله(ص) فرمود آنها همگی از قریش‌اند.

مسند احمد حنبل، جلد ۵، صفحه‌ی ۹۰، حدیث ۲۰۸۷۳. احمد حنبل یک جا دیگه… این هم جالبه، «لا یزال هذا الأمر ماضیا حتى یقوم اثنی عشر أمیرا»؛ «کار مردم پیوسته پیش می‌رود مادامی که ۱۲ مرد بر آنها حکومت کند.» اینجا ۱۲ امیر. باز جای دیگه معجم الکبیر هم داریم جلد ۲، صفحه‌ی ۱۹۷. البانی درباره این روایت می‌گه: «سند این روایت به شرط شیخین صحیحه.» و مسلم او رو با تعبیر «لا یزال الأمر الناس ماضیا» آورده. سلسله صحیحه. جلد ۱، صفحه‌ی ۶۵۱، ترمذی در مورد این حدیث می‌گه که: «حدیث درسته». سنن ترمذی، جلد ۴، صفحه‌ی ۵۰۱.

مورد چهارم: «اثنی عشرا قیّما». دقت بکنید ها! این‌ها تمام داشته‌های دینی‌تونه ها! نه که تمام داشته‌های دینی‌تونه باید بدونی، ۱۲ امامِت اشاره شده. دفعه‌ی قبل که اومدم مشهد سخنرانی کردم اثبات وجود نام پیامبر(ص) در تورات، اگر خاطرتون باشه نام امام رو توی تورات هم نشون دادم و دیدید که اون‌ها هم برای ۱۲ امام لفظی استفاده می‌کردند که همون لفظ رو برای کی استفاده می‌کردند؟ حضرت ابراهیم‌(ع). گفتند: «ای ابراهیم!» اونجا چی گفته بودند؟ «امیر»، رئیس استفاده کرده بودند. «تو رئیسِ خدای ما هستی.» به حضرت ابراهیم(ع). «تو امامِ خدای ما هستی.» کلمه‌ی امام. که توی اونجا مفصل گفتم. توی تورات هستش باب ۱۷، آیه‌ی ۲۰۲۲.

این که گفتم معجم الکبیر، جلد ۲، صفحه‌ی ۲۵۶ من دارم می‌گذرم ها! صفحه همین جوری دارم میارم پایین. دیگه حدیث ‌هاش رو نمی‌خونم وقت نیست.

مورد دیگه: «اثنی عشر رجلا». نقیب، امیر، قَیّم، خلیفه. چه‌ می‌دونم همه‌ی این‌ها. اثنی عشر رجلا هم هست که صحیح مسلم، جلد ۳، صفحه‌ی ۱۴۵۲، حدیث ۱۸۲۱ آورده. خلیفه، رجلً، امیراً، بعضی جاها بدون این چهار تا آمده. همه‌اش هم چی شده؟ تصحیح شده. اما یک نکته‌ی جالب. دیدگاهشون رو ببینید چی بوده. ابن جوزی ببینید چی می‌گه در مورد ۱۲ خلیفه؟ تا اینجا فهمیدی که کلا ۱۲ تا خلیفه رو قبول دارند. به تواتر رسیده. می‌گن: «بعد از پیامبر باید ۱۲ تا خلیفه باشه که تا روز قیامت هستند.»

دقیقه‌ی ۷۰ تا ۷۵

همین تا روز قیامت هستند تموم می کنه کار رو اصلاً. ۱۱ تاشون اومدن رفتن، یکی‌شون مونده. خب! و او هست. باید باشه.

ببینید چی می‌گه؟ ابن جوزی می‌گه: بحث پیرامون این روایت را طولانی کردم. کلی بحث کرده اول در موردش و در جستجوی گمانه‌ها برآمدم که این ۱۲ نفر چی؟ کی‌اند؟ کسی را ندیدم که به مقصود این روایت دست یافته باشد. یعنی تمام حالات، خلفا رو کم و زیاد کردن، این رو خلیفه بدونیم، اون رو ندونیم، یه جوری این دوازده تا رو چی کار کنند؟ جورش کنند، نتونستند. می‌دونی کار به کجا رسیده؟… می‌گه: «همچین چیزی نیست.» اما حاضر نیست بچرخه ۱۲ خلیفه رو این‌وَر ببینه. حتی در برخی از روایات شاهکاره، چی می‌گه؟ می‌گه: ۱۲ خلیفه بعد از من می آیند که نام آخرینشان مهدی(عج) است. دیگه چی باید بگه آقا؟ دیگه از این واضح‌تر چی آدم باید بگه؟ اسم دوازدهمی‌شون هم اینه. حالا براتون می‌خونم.

ابن جوزی، کشف المشکل من حدیث الصحیحین، جلد ۱، صفحه‌ی ۴۹۹، ابن بطال بکری قرطبی در شرح صحیح بخاری، ابن حجر عسقلانی در شرح باری، بدرالدین عینی عمدها لقاری، همه از محلب نقل می‌کنند که: هیچ کس سخن قطعی را در مورد تعیین مصداق ۱۲ خلیفه در این روایت ارائه نکرده و همواره اقوال در مورد روایت مختلف است. می‌گه: «هیچ کدومتون نتونستید پیدا کنید». هیچ کس نتوانسته است معنای قطعی این روایت را مشخص و سخن معینی را تفسیر کند. شرح صحیح بخاری، جلد ۸، صفحه‌ی ۲۸۷، فتح باری، جلد ۱۳، صفحه‌ی ۲۱۱، عمده القاری، شرح صحیح بخاری، جلد ۲۴، صفحه‌ی ۲۸۱.

پس این‌ها موندن دنبالشون بگردن؟ اما شیعه اینجا استدلال داره. می‌گه: او ۱۲ تا امام‌های مان، که هم خلیفه‌اند، هم نقیبند، هم قیم‌اند، هم امیرن. بله و دوازدهمی، زنده هم هست دوازدهمی. تا روز قیامت هم جور در میاد. حالا می‌دونی کار به کجا رسیده؟ بعضی‌ها برای اینکه بتونن ۱۲ تا خلیفه رو جور بکنن، خب، که برسونن به عمرابن عبدالعزیز، که اون ۱۲ تا جور بشه، بگن: «آره تا عمربن عبدالعزیز اوضاع خلافت خوب بود، بعدش خراب شد». که این مزخرفه، چون قبلی‌هاش مزخرف بودن. کار به جایی می‌رسه برای اینکه دوازده تا شخص جور بشه، جینشون جور بشه، کار به جایی رسیده، یزید رو قاطی خلفای عادلی که دین برپا می‌دارن قاطی کردن. حالا دیدی آقا اباعبدالله الحسین(ع) چه جوری حق و باطل رو تا ابد از هم جدا کرد؟ یعنی بالاخره به یه جا می‌رسی که یا یزید قبول بکنی، یا قبول نکنی. اگه قبول کردی، که ان‌شاءالله با یزید محشور بشی. ان‌شاءالله. همین فقط جیگرم رو خنک می‌کنه. هیچ چی دیگه نمی‌تونم بگم. اما اگر هم که نشد، عین دومینو برمی‌گرده عقب. دومینو این بازی‌ها هستند می‌خوره به هم دیگه می‌ریزه. می‌خوره میاد تا ولایت امیرالمؤمنین(ع) اثبات بشه. یعنی توی پژوهشات… من الآن می‌فهمم اباعبدالله(ع) یکی از انوار وجودیش چه جوری بوده! اومد وسط میدون، جلوی چشم همه، اون تئاتر خودش رو اجرا کرد، که همه دهن‌ها رو بست. امروز گفتم دیگه، توی این ارتش آزاد سوریه که علیه بشار اسد دارن می‌جنگن اسم گردانشون رو گذاشتن شمربن‌ ذی‌الجوشن. حواست به منه؟ شمربن‌ ذی‌الجوشن. کار به اینجا می‌رسه.

عنوان بخش ۶ : اثبات ۱۲ خلیفه از بنی هاشم بعد از پیامبر(ص) با استناد به روایات اهل سنت

 نساء (۱۳۶) مائده (۱۲) صف (۸) توبه (۳۳) صف (۹) آل عمران (۱۶۹)

۶ – همدانی، علامه همدانی ببینید چی می‌گه؟ می‌گه: جابربن‌سمره (رضی الله عنه) گفت: من با پدرم نزد رسول خدا(ص) بودم و شنیدم که آن حضرت فرمودند: پس از من ۱۲ خلیفه خواهد بود، سپس صدای خود را پایین آورد، به پدرم گفتم: آن چه بود که صدایش را برایش پایین آورد؟ جواب داد فرمود: همگی از؟ (نه دیگه)، همگی از بنی‌هاشمند. این یکی تأکید کرده که اون کلمه‌ای که بابام اومده گفته: از بنی‌هاشمند. بعدا به مرور زمان تحریف کردند، کردند چی؟ از قریش. اصلاً روایت داریم، روایت تاریخی، خود اهل سنت، می­گه: «وقتی پیامبر(ص) اومد بگه این ۱۲ تا از کی هستند، سر و صداها یهویی رفت بالا». چرا؟ «چون گفت: از بنی‌هاشمند، برخورد بهشون دوباره». می‌گفت: «بابا من چی کار کنم؟ خدا تعیین کرده». عین همین اتفاق برای حضرت موسی(ع) افتاد ها! پیامبران بعد از حضرت موسی(ع) عمدتا از سبط کی آمدند؟ لاوی. همون سبطی که حضرت موسی(ع) از اون بود. خیلی جالب بود! بقیه نمی‌تونستن بپذیرن. گفتن: «چرا همه خاخام‌ها و پیامبر‌ان از لاوی‌اند؟ چرا کاهنان…» اصلا کار به جایی رسیده که به خاخام‌ها، در تورات بعضی جاها گفته: «لاویان».

دقیقه‌ی ۷۵ تا ۸۰

اینقدر از این قبیله بودند که می‌گفتن: «قبیله‌ی روحانیون، قبیله‌ی آخوند‌ها». مثلا این‌جوری فرض بکنید، بخوام عامیانه‌اش رو بخوام بگم. این قدر تابلو شده بود! عین همین اتفاق افتاد. پیامبر(ص) می‌ترسید بگه از بنی‌هاشم، هوی می‌کشیدند. این‌ها مسلمون بودند؟ به خاطر همین قرآن گفتش که آره، «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا آمِنُوا» (نساء/۱۳۶)؛ «ایمان بیارید، به درد خودتون می‌خوره، ادا دارید در‌میارید». ینابیع الموده لذوی القربی، جلد ۳ صفحه‌ی ۲۹۰، قندوزی حنفی گفته.

حالا این رو گوش کنید اون از قندوزی حنفی. این‌وَر رو داشته باشید. با همون سند و متن از عبدالملک ابن عمیر آورده که: «کُلَّهُم من بَنِی‏ هَاشِم»؛ «اون دوازده تا از بنی هاشمند». که از بنی‌هاشم بیاد دیگه قطعی قطعیه، اصلا تموم. هیچ چی دیگه نمی‌تونه باشه. چون اموی‌ها که کلا از بنی‌امیه بوده، تمام. خلیفه‌ی اول و دوم… و عثمان هم از بنی‌امیه بود. خلیفه‌ی اول و دوم از بنی‌عدی و بنی‌تیم بودند. تموم شد رفت. اصلا بنی‌هاشم نبودند. این‌ها کم کسی نیستند. همین عبدالملک ابن عمیر از رجال صحاح سته، نمی‌تونی حرف بهش بزنی! سماک ابن حرب هم، جزء رجال اون ۴ تا صحیح دیگه است. «صحاح اربعه» بهشون می‌گن.

قندوزی حنفی نظر برخی از محققان اهل سنت رو در مورد این ۱۲ خلیفه نقل ‌کرده، بعد آخر نظر خودش رو ‌گفته، من اون رو براتون می‌خونم، خوب گوش کنید. حیفه ها! این گیرت نمیاد! احادیثی که جانشینان بعد از رسول خدا(ص) را ۱۲ نفر می‌دانند، از راه‌های زیاد مشهور شده‌اند و معلوم است که منظور رسول خدا(ص) از امامان ۱۲ گانه اهل بیت او می‌باشد. داره اعتراف می‌کنه، می‌گه: «من هر چی بررسی کردم فقط این می‌مونه.» که فکر نکنید هیج کدومشون هم نگفتن، بعضی‌هاشون هم بودند گفتند. همون طور که بعضی‌هاشون هم بودند «ولی» رو هم چی کار کردن؟ پذیرفتن. زیرا امکان ندارد این حدیث را برای خلفا‌ی بعد از او که تعدادشان کمتر از ۱۲ نفر است حمل کرد و نیز ممکن نیست بر حاکمان بنی‌امیه حمل شود، چرا که آن‌ها زیاد بر ۱۲ نفرند و ظلم آن‌ها زیاد بود. یعنی اصلا آدم نبودند، که ۱۲ تا خلیفه بخوره بهشون. مگر عمر ابن عبدالعزیز. که تنها… می‌گه: «توی بنی‌امیه همین یه دونه‌شون خوب بود. تازه اون هم می‌گن خوب، نه که خیلی خوب ها! از اون‌ها بهتر بوده. به علاوه آنان از غیر بنی‌هاشم می‌باشند و حال آن که رسول خدا(ص) در حدیثی که عبدالملک آن را از جابر روایت فرموده، فرمود: آن ۱۲ نفر از بنی‌هاشم هستند و مخفی کردن صدای رسول خدا(ص) با همهمه‌ی صحابه وقتی که آن حضرت می‌خواست نسب امامان را اعلام بکند موجب ترجیح این روایت است. زیرا آنان خلافت بنی‌هاشم را خوش نداشتند. می‌گه: «اگه پیامبر(ص) می‌گفت: از قریشند، این‌ها صداشون در نمی‌اومد»، چون قریشی‌ها مهم بودن، کسی جرأت نداشت حرفی بزنه. زیاد هم بودند. خود ابوبکر از قریش بود، عمر از قریش بود، بنی‌امیه همه از قریشند. دیگه صدایی در نمی‌اومد. اما اینکه صدا در‌اومده، نظر قندوزی اینه، می‌گه: «همون بنی‌هاشم رو گفته و نیز ممکن نیست بر حاکمان عباسی هم گرفت، چرا که اولا عدد آن‌ها از عدد مذکور در این روایت زیادتر است. ۳۰ و خرده‌ای‌اند، اون‌ها خیلی زیادند، ۳۷ تااند اشتباه نکنم و ثانیا به دلیل کم ‌توجهی آن‌ها به آیه‌ی مودت که در آن خداوند به رسول خود خطاب می‌کند، ای پیامبر! بگو من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمی‌کنم، جز دوست داشتن نزدیکانم. (سوره‌ی شوری آیه ۲۳) و همچنین حدیث کساء، لذا باید این حدیث ، حدیث اثنی‌عشر بر ۱۲ امام که از اهل بیت پیامبر(ص) و عترت او شمرده می‌شوند حمل گردد، زیرا آنان عالم‌ترین، برترین، باتقو‌اترین افراد زمان خودشان بودند. و عالی‌تر از نظر نسب و برترین از منظر حسب و گرامی‌ترین در نزد خداوند بودند و علومشان از پدرانشان متصل به جدشان از طریق وراثت و الهی بوده است و این چنین اهل علم و تحقیق و اهل کشف و توفیق آنان را می‌شناختند و آنچه این معنا را تأیید می‌کند و شاهد بر آن است، یعنی اینکه مراد پیامبر(ص) ائمه‌ی اثنی‌عشر از اهل بیت ایشان بوده است، حدیث ثقلین است، مبنی بر اینکه رسول خدا(ص) پس از خود دو چیز گرانبها باقی گذارد که عبارت باشد از قرآن و اهل بیت ایشان. و نیز احادیث فراوان دیگری است که در همین کتاب و کتاب دیگر مطرح شده است. ینابیع الموده لذوی ‌القربی، جلد ۳ ، صفحه‌ی ۲۹۱.

اما حضرت مهدی(عج)؛ ابن کثیر دمشقی سلفی این نظرش رو برای ما با ارزش­تر می­کنه، چون خیلی دیگه طرف داغونه. اقرار کرده که این روایت به چی اشاره می‌کنه؟ این روایت بشارت می‌دهد که ۱۲ خلیفه‌ی صالح که حق را برپا می‌دارند و در میان مردم به عدالت رفتار می‌کنند موجود است و ظاهر این است که جمله دوازدهمین جانشین حضرت مهدی(عج) است،

دقیقه‌ی ۸۰ تا ۸۵

همان مهدی که در روایت اسم او اسم پیامبر(ص) و اسم پدرش اسم پدر رسول خدا(ص) است، او زمین را از عدل و قسط آکنده می‌سازد، همان گونه که از ظلم و جور پر شده ‌است. ابن کثیر دمشقی، تفسیر القرآن العظیم جلد ۲، صفحه‌ی ۳۳. یعنی رسما می‌گه: «اون دوازدهمی‌شون هم اسمش چیه؟ مهدیه». اما این نکته رو هم به شما بگم این که نام پدر… که حضرت مهدی(عج) هم، هم نام پیامبر(ص) باشه هم پدرش هم، هم نام چی باشه؟ باشه و کنیه‌اش هم مثل پیامبر(ص) باشه. کنیه‌اش مثل پیامبر(ص) صحیحه، اما اینکه نام پدرش هم، مثل نام پدر پیامبر(ص) یعنی عبدالله باشه، این صحیح نیست.

این روایت رو حالا تحقیقی که من انجام دادم، این متأسفانه توسط پیروان محمد نفس زکیه دامن زده شد. یکی از فرزندان اهل بیت(ع)، در زمان امام صادق(ع) محمدبن‌ عبدالله‌بن ‌حسن‌بن‌ حسن بود که شورید علیه خلفای اموی. اول گفت: «من مهدی هستم»، در زمان امام صادق(ع). پدرش عبدالله اومد براش بیعت بگیره به عنوان مهدی آل محمد(ص). دقت بکنید ها! یه صلواتی عنایت بفرمایید. بعد گفتند: «بابا شما همه‌ی بزرگان بنی‌هاشم رو دعوت کردید، امام صادق(ع) هم دعوت کنید. جعفربن ‌محمد(ع) رو هم دعوت کنید.» گفت: «نه اون رو نمی‌خواد دعوتش کنید.» شیعه، فرزندان اهل بیت(ع) جلسه گذاشتند ها! فهمیدید؟ گفتند: «نه ماییم.» پسر خودش رو می‌خواست علم بکنه. این‌ها اومدند این بخش رو به روایت اضافه کردند که: «اسم پدرش هم اسم چیه؟ پدر رسول خدا(ص) است». چون اسم این محمد چی بود اسم باباش؟ عبدالله. این رو گذاشت. این که آقا امام صادق(ع) یه روایتی دارند که می‌گه: «از اهل بیت ما هیچ کسی قیام اگه بکنه اشتباهه جز اون آخری‌مون، محکوم به شکسته.» که بعضی از این طیف‌های حجتیه این رو مبنا قرار می‌دن که این انقلاب اسلامی که انقلاب کرده اشتباهه. این رو امام صادق(ع) برای این فرموده. گفت: «اگر یه نفر ادعا کرد از ما اهل بیته، اگه قیامی این جوری کرد غلطه. ما اون آخری‌مون پیروزه.» دقت بفرمایید! جواب اینه. یه چیزی رو خبر ندارید، این نامردها میان می‌ندازن، برای آدم یه مطلبی رو می‌ندازن توی بحث، می‌گن: «نگاه کنید امام صادق(ع) سندش هم صحیح.» فلان. بله امام صادق(ع) گفته، اما برای کی گفته؟ ۴۰ تا حدیث داریم که عکس این رو نشون می‌ده، می‌گه: «باید جامعه رو اصلاح کنید، باید برید به اون سمت» فلان. این مباحثش هم توی مشهد همچین برویه. در جریان باشید ها! یه وقت به اسم اهل بیت(ع) زمین بخوری خیلی درد داره ها! اون دنیا بری، اه.. کُلات پس معرکه است. اون خیلی درد داره.

جلال الدین سیوطی می‌گه: «ابوداوود در سنن خود بابی را راجع به حضرت مهدی(عج) گشوده و در صدر روایات حدیث جابربن سمره را ذکر کرده، و گفته است: «مهدی(عج) یکی از آن ۱۲ نفر است. «انّ المهدی احد الاثنی عشر.» الحاوی للفتاوا فی الفقه و علوم تفسیر و الحدیث و الاصول و النحو و الاعراب و سائر الفنون، جلد ۲ ، صفحه‌ی ۸۰ ، اسم کتاب بود این. سیوطی توی کتاب دیگه‌اش تاریخ خلفاء، جلد ۱، صفحه‌ی ۱۲ هم می‌گه. بنابراین خلفای ۱۲گانه از این قرارند: خلفاء رو شمرده، گوش کنید. خلفای ۴گانه؛ امام حسن(ع)، معاویه، عبدالله‌بن زبیر، عمربن عبدالعزیز، چقدر شد؟ نه دیگه. ۵ تا اینجاست، ۸ تا. و احتمال دارد که مهتدی عباسی هم از آن‌ها باشد. اون آدم خوبی بوده، مهتدی. که خودش می‌گفت: «من در میان عباسیان مانند عمربن عبدالعزیز در میان امویانم.» شد ۹ تا. و نیز طاهر که به عدالت رفتار می‌کرد. شد ۱۰ تا. و ۲ نفر از این ۱۲ نفر که منتظر هستند! آخرش گیر کرده، نمی‌دونم. که یکی از آنها مهدی(عج) است. دوازدهمی رو مطمئنم مهدیه، حالا بقیه‌اش رو جور در نیومد. نمی‌دونم چیه؟

بابا تو رو به پیر به پیغمبر، اظهر من الشمسه پیدا کردن حقیقت ها! فکر نکنی! فقط باید دل رو پاک کنی. آرامش بگیری. یه دانشجو بهم زنگ زد گفت: «۳ تا سؤال دارم جوابم رو بدی…» پشت موبایل، خدا شاهده. گفت: «جوابم رو بدی شیعه می‌شم.» گفتم: «واقعا؟ اومدی، زنگ زدی مثلا سر کارم بذاری؟ وقتم رو بگیری؟ گفت: «نه خدا شاهده، من توی این ۳ تا نکته گیرم.» ۳ تا سؤالش رو پرسید پشت تلفن شهادتین گفتش. «اشهد ان امیرالمؤمنین علیا ولی الله» الآن یه اس‌ام‌اس‌ها برای من می‌فرسته که نمی‌شه گفت. چیزهای عجیب غریب! «اللهمَ خُصَّ انتَ اَوّل ظالم باللعن منی وَابدَءُ به اولاًثمَّ الثانی وَالثالث َوَالرابعَ اللهمَّ العنِ یزید خامساً و العن عبیدَ اللهِ بن زیادٍ و ابن مرجانهَ و عمربن سعد وَ شمراً و ال ابی سفیانَ وَال زیاد و ال مروان و الی یوم القیامَه» چیز عجیب! گفت: «من دنبال حقیقت می‌گردم.» همین جوری. گفت: «گور بابای بابام.»

دقیقه‌ی ۸۵ تا ۹۰

گفت: «والله.» گفت: «گور بابای بابام. بابام کیلو چنده؟ به من بگو ببینیم همین ۳ تا سؤال رو بپرس، جوابم رو بده.» بله خیلی‌ها هستند. من بنا نداشتم پشت تریبون جایی بگم، اما آماری که فقط برای خود مؤسسه‌ی ما پیش اومده. یعنی به بنده رجوع شده، کسانی که به تشیع گرویدند از فرق دیگه خواه وهابی، زرتشتی، مسیحی، یهودی، خب؟ از اقلیت‌های دیگه اهل سنت. تا امروز که من دارم با شما صحبت می‌کنم اگه اشتباه نکنم ۲۱۷، ۱۸ نفرن. خب؟ فقط مؤسسه‌ی ما، اون‌هایی که تازه رجوع کردند ها! خارجی هم تازه داریم. از تاجیکستان، از جمهوری آذربایجان، از فرانسه، اروپاییش هم داریم. دسته‌مون جوره جوره. طرف میاد بحث می‌کنه می‌گم: «این.» می‌گم: «اومدی وقت من رو بگیری یا وقت خودت رو؟» می‌گه: «نه.» می‌گم: «بسم الله.»

فرانسوی رو خدا شاهده ما از قم، از قم رفتیم یه طلبه‌ای بود که فرانسوی بلد بود اون رو برداشتیم آوردیم تهران مترجم، ایشون مسلمون شده بود اما سنی مالکی بود اومدیم بحث کردیم یک ساعت و نیم، دو ساعت بحث کردیم، جلوی دوربین هم بحث کردیم. گفتم: «اجازه می‌دی ضبط کنیم؟» گفت: «آره» حالا اگه اجازه بده ما پخشش هم می‌کنیم. بحث کردیم، بحث کردیم، گفت: «من در مورد تمام عقایدم تجدیدنظر خواهم کرد.» بلند شد رفت. این‌ها خیلی… آدم باید دلش رو آماده کنه به قول یارو گور بابای بابایه. والله. من برای چیزی نمی‌گم ها!

تو هم باید بری تحقیق بکنی، تو الآن شیعه‌ای، چون بابات شیعه است. تو خودت هیچ چی از خودت نداری. باید بری بگردی. حالا این جلسه یکیشه، شرکت توی همچین جلسه‌ای یکیشه، که داری می‌شنوی. حالا برو جواب اهل سنت هم بشنو در مورد حرف من چی می زنن، برو. چه ایرادی داره؟ ببین، کسی که پشتش مثل کوه محکمه می‌گه: «اگه مردید بیاید مناظره.» درسته؟ یا مطمئنه، چرا؟ ما کسی نیستیم، این‌ها همه بزرگان اومدن این بحث‌ها رو انجام دادند. من خیلی جاها این‌ها رو می‌گم. آیت الله حسینی قزوینی بحث رو انجام داده، بسته، سندشناسی کرده، که امروز خیال راحت من میام می‌گم: «آقا این، اینه سندش.» اون زحمت‌ها رو کشیده. حالا دو تا استدلال ممکنه این وسط ما خودمون بگیم فلان و… پشتمون به کوهه.

محمدبن یوسف صالحی شامی؛ رسول خدا(ص) فرمود: «شما را به مهدی(عج) که از قریش و از عترت من است بشارت می‌دهم. او در حالی که مردم اختلاف دارند ظهور می‌کند پس زمین را از قسط و عدل آکنده می‌سازد، همان گونه که از ظلم و جور پر شده است، و ساکنان زمین و آسمان از او خشنود و او مال را به صورت عادلانه تقسیم می‌کند.» یعنی پذیرفته که از عترت رسول خدا(ص) است. سبل الهدی و الرشاد فی سیره خیر العباد، جلد ۱۰، صفحه‌ی ۱۷۱. ابن حجر هیثمی می‌گه: «و ظاهر این است که آخرین نفر این ۱۲ خلیفه همان مهدی(عج) است که تمام زمین را مالک خواهد شد.» بابا این چند تایی که من گفتم اون ۱۲ تا چه ویژگی‌هایی داشتند؟ آخرینشون مهدیه، از قریشن تو حدیث قندوزی، تو روایت قندوزی از بنی‌‌هاشمند، این‌ها رو کنار همدیگه بچینه به یه نتیجه‌ای می‌رسه دیگه. عظیم آبادی شارح سنن ابی داوود او هم همین مطلب رو می‌گه. می‌گه: «ومعنا هذا الحدیث البشاره بوجود اثنی عشر خلیفا صالحا یقیم الحق و یعدل فیهم.» و او هم پذیرفتن. جامع ترمذی، جلد ۶ ، صفحه‌ی ۲۹۳. عون المعبود شرح سنن ابی داوود، جلد ۱۱ ، صفحه‌ی ۲۴۷. مجمع فقهی رابطه العالم الاسلامی هم این رو پذیرفته، که توی مکه است. وسط همون وهابی‌ها‌ست، او هم این رو پذیرفته.

نتیجه: ۱) تعداد خلفای بعد از پیامبر چند تا اند؟ ۱۲ تا. خلیفه، امام، نقیب، امیر، قیم، هر چی. ۲) همه‌شون از چی‌اند؟ قریش. خاصه هاشمی. ویژگی اون‌ها اینه که عزت و عظمت دین و اسلام وابسته به اون‌هاست. ۴) تشبیه اون‌ها به نقبای بنی‌اسرائیل، اشاره به این می‌کنه از سمت خدا داره میاد و به «اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیبًا» (مائده/ ۱۲) از سمت خداست. در اختیار مردم نیست. عین پیغمبران [است] پس فلذا عین پیامبران مقام عصمت دارند. تا روز قیامت هستند. پشت سر ‌هم‌اند و متوالی میان. کلمه‌ لایزال این توالیش رو اثبات می‌کنه دیگه، خیلی چیز واضحیه. اگر زمانی فرا‌ برسه که یکی از اون‌ها و آخرین اون‌ها وجود نداشته باشه، نظام عالم بر هم ریخته و اون لحظه، لحظه‌ی قیامت در واقع می‌شه. حالا اینجا رو نگاه کنید. «لن یزالُ دین قائما الا اثنی عشرا من قریش فاذا هلکوا ماجه الارض باهلها». می‌گه: «زمین، اگه این‌ها نباشن تمام اهل خودش رو می‌خوره.» دیگه از این محکم‌تر؟

دقیقه‌ی۹۰ تا ۹۵

کنز العمال متقی هندی، جلد ۱۲ ، صفحه‌ی ۱۷. حدیث ثقلین هم تأکید می‌کنه، می‌گه: «کنار همند تا روزی که «حَتَّى یَرِدَ عَلَیَّ الْحَوْض‏». یعنی باز هم تا قیامت اشاره می‌کنه. این دو تا رو که کنار هم می‌ذاری بسیار بسیار بسیار واضحه. عبدالله ابن عمر ابن عاص گفت: «به زودی خلفایی که به دنبال هم می‌آیند صاحب ولایت این امت می‌شوند و همگی صالحند و تمامی زمین برای آن ها گشوده می‌شود.» ۱۲ تا پشت سر هم، همه صالح. بابا کی می‌شه بی انصاف؟ کی می‌شه؟ همونی که توی تورات اسمشون اومده بود.

کتاب الفتن، جلد ۱ ، صفحه‌ی ۱۱۷، جابر می‌گوید رسول الله… این توی ینابیع الموده اومده. گوش کنید جلد ۳ ، صفحه‌ی ۲۹۱، این خیلی جالبه. جابر می‌گوید: رسول الله(ص) فرمود: من آقای پیامبران و علی(ع) آقای اوصیاء است. و اوصیاء بعد از من ۱۲ نفرند. اولین آن‌ها علی(ع) و آخرین آن‌ها مهدی(عج) است. دیگه از این واضح‌تر؟ اولین آن‌ها علی(ع) و آخرین آن‌ها مهدی(عج) است. ۱۲ تا هستند. اوصیاء من هم هستند. اولین اوصیائم علیه. ابن عباس می‌گوید رسول الله(ص) جانشین خدا، اوصیاء و حجت‌های بر مردم ۱۲ نفر هستند. نخستین آن‌ها علی(ع) و آخرین آن‌ها فرزندم مهدی(عج) است. پس عیسی روح الله از آسمان فرود آید پشت سر او نماز گذارد زمین به نور پروردگارش روشن شود. «وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا» و سلطنتش در شرق و غرب عالم گسترش یابد. قندوزی حنفی، ینابیع الموده، جلد ۳ ، صفحه‌ی ۲۹۵.

علامه عسگری، خدا بیامرزه ایشون تا زنده بودند مردم نمی‌شناختنش. متأسفانه ما باید یه نفر از دستمون بره تا بفهمیم چه گنجینه‌ای؟ ایشون کتاب عایشه در اسلامش ۳.۵۰۰ نفر رو توی سودان شیعه کرد. می‌خوام بدونید در مورد کی دارم صحبت می‌کنم؟ ۷، ۸ خط نتیجه گرفته از «اثنی عشرا خلیفه» من عینا مِن باب امانت داری می‌خونم، «خلاصه و نتیجه‌ی آنچه گفته شد این است که تعداد امامان در میان این امت که پشت سر هم می‌آیند ۱۲ نفر است. بعد از دوازدهم آنها عمر دنیا پایان می‌یابد. قیامت. می‌گه: «در کل این‌ها، این رو نتیجه می‌گیریم: روایت نخست «لَا یَزَالُ هَذَا الدِّینَ قَائِمَا حَتَی تقوم الساعه أو یَکُونَ عَلَیکُم اِثنَا عَشَرَ خَلِیفَهَ». مدت پایداری دین را تا هنگام قیامت را معین می‌کند و نیز مشخص می‌کند امامان در میان امت منحصر فقط به ۱۲نفر است. حدیث ۵ دلالت می‌کند تا زمانی که این ۱۲ نفر باقی باشند، دین جاودانه خواهد بود و بعد از آن‌ها زمین فرو‌ خواهد ‌ریخت. روایت ۶ تعداد آنها را همانند نقبای بنی‌اسرائیل به ۱۲ نفر منحصر کرده و دلالت می‌کند که پس از رسول خدا(ص) جز این ۱۲ نفر کسی خلیفه نخواهد بود. الفاظ این روایت که بر عدد خلفای ۱۲گانه و آغاز هرج و مرج و رخ‌نمایی هنگامه‌ی قیامت بعد از آن‌ها تصریح دارد، الفاظ روایات دیگری را که این صراحت را ندارند روشن می‌کند. بنابراین نتیجه این است که عمر یکی از خلفا به طور خارق العاده‌ای باید طولانی باشد. درسته؟ تا قیامت بکشه دیگه؟ که فعلا این موضوع فقط در مورد امام دوازدهم شیعیان تحقق پیدا کرده است.

فلذا عزیز من! اینکه بحثی اگر صورت می‌گیره، اگه یاد دادن بگیم «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَهِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهِ الْمَعْصومین عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ». شکرخدایی رو که ما رو توی همچین مملکتی داریم زندگی می‌کنیم، بدون امیرالمؤمنین(ع) بغض ازش به دل داشتند. سلامش رو جواب نمی‌دادند. تا زمان امام صادق(ع) قبرش مخفی بود، می‌ترسیدند، می‌گفتن: «می‌رن پیکر مطهر امیرالمؤمنین(ع) رو بیرون می‌کشند». سر منابر لعن می‌شد. یکی از این حرام‌زاده‌ها که لعن می‌کرد توی قنوت نمازش یادش رفت لعن کنه، به کفاره‌ی اون پول داد مسجد ساختند. شما ببینید چی بوده؟ دیدید معاویه چه طوری گیر داده بود. می‌گفت: «فحش بده [به امیرالمؤمنین(ع)]» به سعد‌ابن‌ابی‌وقاص. یعنی این شد. زدند کنار این اتفاقات افتاد. اما « یُرِیدُونَ لِیُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ کَرِهَ الْکَافِرُونَ » (صف/۸)«وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ» (توبه/۳۳، صف/۹)

همین الآن یه امیرالمؤمنین(ع)، همین الآن حاضره. عین امیرالمؤمنین(ع) هیچ تفاوتی نداره. همین الآن زنده. اهل بیت هم زنده‌اند. حداقل که ۱۱ امام‌ها شهیدند «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ».(آل عمران/۱۶۹) امام رضا(ع). همین امروز من از چند نفر از هموطنان ترکمنمون رو دیدم. برای چی میاد پس؟ بابا داره حاجت می‌گیره.

دقیقه‌ی ۹۵ تا ۱۰۰

سعید چندانی. بابا سنی توی زاهدان سرطان لگن خاصره گرفته بود، داشت می‌مرد. مادرش گفت: «ببرمش حرم امام رضا(ع)». بردنش بیمارستان، بچه رو به موت بود. جوابش کردن. پرستارش گفت: «تنها راه درمانت جمکرانه». چه می‌دونه جمکران چیه؟ اومد به دکتره گفت: «این جمکران چی چیه؟ شربت چه جوریه؟ من از کجا برم بخرم؟» فکر کرده بود بنده خدا بره ناصرخسرو گیر بیاره. رئیس بیمارستان گریه‌اش می‌گیره. یه آمبولانس ردیف می‌کنند این رو می‌برن جمکران. بابا اینکه دیگه پسره خودش اومد جلوی دوربین گفت: «آقا با مادرش اومد، عزادار هم بود. اومد کنار من نشست، ۴۵ دقیقه با من عربی صحبت کرد، در حالی که من عربی بلد نبودم و من فکر کردم اومده عیادتم. فکر کردم چند نفر همین جوری اومدند عیادتم. همین جوری. پشتم رو کردم بهشون. بعد با من صحبت کرد. گفتش که مادرت داره اون طرف نماز می‌خونه». مادرش رفته نماز امام زمان(عج) رو می‌خونه توی خود مسجد. «مادرت داره اون طرف نماز می‌خونه. به پسرم گفتم جواب بده دیگه». حضرت زهرا (سلام الله علیها) به آقا صاحب‌الزمان(عج). هنوز هم نفهمیده بوده. بچه بلند شد میاد بیرون فلاسک چای دستش می‌ره آب جوش پر کنه. همه می‌بینن، «اه این که با عصا بود! این که با ویلچر این‌وَر اون‌وَر می‌رفت! اینکه داره می‌دوه!»

رفتن سراغش آقا با تک تک دکترها مصاحبه شد، گفتن: «ما آقا نمی‌دونیم چه جوری خوب شده؟ چی کار کردن؟» توی آبش سم ریختن کشتنش. وهابی‌ها کشتنش دیگه. که این اثر زنده نباشه. اما صحبت‌هاش ثبت شده، جلوی دوربین داره حرف می‌زنه. این بچه شیعه شد رفت حوزه‌ی علمیه شروع کرد به درس خوندن. و خوبه بدونید وقتی بهش گفتن: «چه جوری می‌شی؟» به پدر و مادرش گفت. گفت: «من می‌میرم، قبرم هم حرم امام رضا(ع) است. خودم ازشون خواستم وقتی اومدن». توی اون ۴۵ دقیقه بحثی که کرده بود الآن قبرش توی حرم امام رضا(ع) و نفهمیدند اصلا قبرش چه جوری رفت حرم امام رضا(ع)؟ جنازه‌اش رفت حرم امام رضا(ع). همه چیش جور شد.

زنده‌اند به خدا قسم. به خدا سوگند. فکرش هم آدم می‌خواد بکنه… به این قرآن سوگند خوردن اعدامی رو از بالای دار می‌کشه پایین ها! من برم قسم بخورم بگم: «به قرآن قسم فلانی مشهد نبود تهران بود. این قاتل نیست.» همین قرآن با این ویژگیش که می‌فهمم سوگند… من رائفی اگر از تشیع اثنی عشری با تمام پژوهش‌هام که انجام دادم از بیخ از یهود شروع کردم رسیدم دین‌های شرقی و هندوئیسم و بودیم و جینیسم و تائوییسم و اون‌ها رو اصلا ولش کن، جُکه. خب؟ ادیان ابراهیمی رو که بررسی کردم، یهودیت، مسیحیت، فلان. من از این مکتب و مذهب تاکنون که اینجا نشستم حق‌تر ندیدم. و به همین قرآن سوگند، اگر پیدا می‌کردم من می‌رفتم. من منتظر بابام وای‌نمی‌ایستادم. مگر دیوانه‌ام؟ یک هفتاد و سومی که دارن به شما می‌گن این حدیث اهل سنته. پیامبر(ص) فرمود: «بعد از من امتم به ۷۳ قسمت تقسیم می‌شن که فقط یکی‌شون بهشتیه. اسماعیلیه، ناووسیه، نصیریه. حواسمون جمع باشه.

عنوان بخش ۷ : اثبات ۱۲ خلیفه از بنی هاشم بعد از پیامبر(ص) با استناد به روایات اهل سنت

 فتح (۲۸) صف (۹) توبه (۳۳) ضحی (۱۱) ص (۸۲) ص (۸۳) نمل (۶۴) بقره (۱۱۱)

۷ – قدر باید بدونی عزیز دل من! به خدا باید قدر بدونی. من به خدا قسم اگه جای شما توی این مشهد می‌بودم وقت گیر می‌آوردم پا می‌شدم می‌رفتم حرم. برو بشین اصلا توی اون هوا باش. من به بچه‌ها می‌گم: «می‌رید حرم آب بخورید. بذارید آب بدنتون که می‌خواد عناصر بدنتون رو بسازه از توی حرم باشه». بذار او بگه نه اینجا بده ولش کن اون نفهمه. اون خودش رو محروم کرده. غیر اینه؟ عین اینکه یه غذای خوشمزه گذاشتی، «نه این بده» خب نخور. به درک. بهتر، من می‌خورم. بذار نیاد اصلا باکی از اون ندارم. توی کره‌ی زمین نگاه کن ۱۰ نفر شیعه‌ی اثنی عشری نباشند. من حرفی ندارم. ما دوست داریم همه‌ی دنیا به سمت هدایت بره. برای همین می‌گیم که «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ» (فتح/۲۸، صف/۹، توبه/۳۳). همه مسلمون می‌شن. بابا دیگه چقدر بگیم؟

۲ جلسه همون جلسه که ما اومدیم مشهد، ۳ جلسه اثبات کردیم هجوم به خانه‌ی حضرت زهرا (سلام الله علیها). فقط… اگه یه جلسه اگه خاطرتون باشه روانشناسی خلیفه‌ی دوم بود که اصلا می‌زده. ممکن بوده همچین کاری کنه؟ ممکن بوده دختر پیغمبر(ص) رو بزنه؟ ایشون قبل از اسلام می‌زده همین جور زن‌های مردم روزگار پیامبر(ص) ، بعد از پیامبر(ص) . اصلا آدم خشنی بوده. ندیدی ۲ بار ذکر شد «آدم خشنی بوده». با همون، چندین نفر با من تماس گرفتند، گفتند ما شیعه شدیم.

دقیقه‌ی۱۰۰ تا ۱۰۵

یعنی خونه‌ی خدا زیر پرچم اهل بیته، دروغ نمی‌گم خدای نکرده. ما با یکی از این‌ها بحث کرده بودیم، نامرد صدای ما رو یواشکی ضبط کرده بود؛ اون ضبط شده رو رفته بود واسه یکی دیگه از هم‌کلاسی‌هاش گذاشته بود، اون هم باز شیعه شده بود. یعنی سؤال‌های یکی دیگه رو جواب دادیم، یکی دیگه اون بغل شیعه شده بود. و این هم به شما بگم: مشکلات هست توی این مسیر؛ در این هیچ شکی نیست. سنگ‌اندازی دارن می‌کنن اساسی. خب؟ اما من اعتقاد دارم، می‌گم: تا موقعی که منِ رائفی توی مسیر «وانصُر مَن نَصَرَه‏» دارم کار می‌کنم، کار هیچ احدالناسی نیست بتونه جلوی من رو بگیره. چرا؟ چون من اعتقاد دارم پیامبر دروغ‌گو؟ نیست. گفته: «وانصُر مَن نَصَرَه‏». من نگاهم اینه که دارم فعلاً نصرت می‌دم؛ و اگر به خدا قسم یکی از همین جوون‌ها برگرده بگه: «من با صحبت‌های تو منحرف شدم» خدا شاهده پاشه اگه بگه؛ بگه: «من با صحبت‌های تو منحرف شدم.» من دهنم رو جمع می‌کنم، می‌رم می‌شینم یه گوشه‌ای.

زار و زندگی مون، روز و روزگارمون شده فقط توی مسافرت. شدیم زبل خان؛ رائفی این‌وَر رائفی اون‌وَر. والله! وقت بود توی فرودگاه سه شب بود خونه نمی‌تونستم برم! می‌رسیدم فرودگاه می‌دیدم ای بابا تا بخوام، تهران هم شهر بزرگیه، از این‌وَر برسونیم خودمون رو اون‌وَر دو ساعت تویراهیم، سه ساعت دیگه پرواز دارم دیگه؛ ولش کن، توی همون فرودگاه می‌مونیم. یه بار که این مسئول برنامه‌هامون شاهکار کرده بود؛ رسیدیم فرودگاه دیدیم واسه بچه‌های خود فرودگاه جلسه گذاشته. بعد از اون باز یه پرواز داشتم، از ارومیه اومدم، بعد رفتم کرمان فکر کنم. اون لا باز برای فرودگاهی‌ها برنامه داشتم. خب؟ برای چی؟ عشق دارم می‌کنم؛ عشق دارم می‌کنم. شما نمی‌دونید چه حالی می‌ده وقتی یه جوونی بهت زنگ می‌زنه می‌گه: «آقا من نمازخون شدم.» الحمدلله کم هم نبودن. «وَأَمَّا بِنِعْمَهِ رَبِّکَ فَحَدِّثْ» (ضحی/ ١١). می‌گه: « خدا بهت نعمتی داد حدیث کن». با افتخار این رو می‌گم؛ تا کور شه هرکی نمی‌تونه ببینه. [سلامتی استاد صلوات] و همه‌ی ما. البته شما بزرگواری کردید، اما آخرش رو خراب کردی. این‌ها پس فردا می‌گن: «این اومده مراد مرید بازی دربیاره.» نه والله بالله.

خیلی‌ها به ما می‌گن… بذارید یه درددل‌ ۵ دقیقه‌ای بکنم؛ اجازه می‌دید؟ خیلی‌ها به ما می‌گن: «آقا چرا توی شهرهای مختلف نمیای برای همین مصافتون بیای مثلاً شعبه بزنید؟» می‌گم: «من دنبال این‌جور چیزها نیستم.» همین جوریش داریم یه نفره کار می‌کنیم، «آقا داره چی‌کار می‌کنه؟» آی بیا توی دانشگاه‌ها سی‌دی پخش کنن، آی فلانی رو دانشگاه دعوت نکنیم، فلانی اونجا دعوت نکنیم، ۶۰ نفر…. بابا والله، بالله، به پیر، یه بار نشستی تو پای صحبت‌ها؟ یا همین که یه نفر گفت: «آی این این رو گفته ها!» همین‌طورگوش کردی؟ مگه برات نگفتن: «اگه یه فاسقی خبر آورد باید چک کنی؟» نمی‌دونم این‌ها یا سخنرانی نمی‌فهمن بعضی‌هاشون، یا نمی‌دونم چه‌جوریه؟ یا جوون رو نمی‌فهمن. آقا والله بالله ما جلسه داریم فقط برای اعضای هیئت علمی دانشگاه. جلساتی که از همون اولش: «به استحضار می‌رساند اکنون که اینجا نشسته‌ام، فلان.» این‌جوری باید صحبت کنی، چون می‌فهمه طرف. اما نباید یه جایی که از بچه‌ی ابتدایی اومده نشسته توی جلسه تا انتهایی؛ خب آدم باید یه زبون وسطی پیدا کنه با مردم راحت صحبت کنه. «چرا ریش‌هات از این‌قدر بلندتر نمی‌شه؟» به خدا قسم؛ یه چیزها! کار به جایی رسید ما کارت ملی‌مون رو توی یکی از… هست، فیلمش هست، در‌اومده، نمی‌دونم کجا یود؟ در‌آوردم کشیدم روی صورتم گفتم: «نگاه کن خِرخِر می‌کنه؛ من تیغ نمی‌زنم والله.» «نه؛ تو فاسقی. برای چی….» گفتم: «والله بالله من با موزر می‌زنم.» به پیر به پیغمبر. فیلم‌ها کیفیتش پایینه، از دور می‌بینی فکر می‌کنی.

طرف اومده، همون موقعی که ما در مورد صهیونیست‌ها صحبت می‌کردیم. می‌گم: «بابا پدر بیامرز بذار؛ من از شیطان‌پرستی شروع کردم، می‌رسونم، برنامه دارم تا خود امام مهدی(عج)، تا ته. از اون طرف می‌رسونم تا این طرف؛ فرصت بده.» مگه همین مسیر رو ما طی نکردیم؟ من فاز دارم برای سخنرانی‌ها. من الان ۲ سال دیگه می‌دونم در مورد چی باید صحبت کنم. و برای چه کسانی صحبت بکنم. ما ۱ ساله فاز صحبت برای خارجی‌ها رو کلیدش رو زدیم روشن کردیم؛ همون ۴ سال پیش که ما صحبت می‌کردیم در مورد شیطان‌پرستی، طرف اومده: «بیا در مورد ولایت فقیه هم تو باید صحبت کنی. توی صحبت‌هات چرا اشاره نمی‌کنی به ولایت فقیه؟» می‌گم: «بابا! تو می‌فهمی موضوع صحبت چیه؟ موضوع، بنر زده شیطان‌پرستی. تو یا نمی‌فهمی ولایت فقیه چیه، یا داری من رو مسخره می‌کنی! اول باید ولایت الله جا بیفته، بعد ولایت اهل‌ بیت(ع) جا بیفته، بعد بفهمه «فَارْجِعُوا فِیهَا إِلَى رُوَاهِ حَدِیثِنَا» بعد بیاد آرام آرام اون‌جوری، مگه می‌شه؟ من نمی‌تونم، اگه تو می‌تونی دمت گرم خدا شاهده. من مال این حرف‌ها نیستم. خداش تو قرآن، توی ۴ مرتبه مشروب رو حرام کرد. بابا خجالت نمی‌کشید؟

خدا وکیلی از امام زمان(عج) نمی‌ترسید؟ هِی سنگ‌اندازی توی جلسات اهل ‌بیت(ع). ۱ بار، ۲ بار، ۱۰۰ بار، من آدمی نیستم ناله کنم ها! از آسمون سنگ بباره من کارم رو می‌کنم.

دقیقه‌ی ۱۰۵ تا ۱۱۰

یعنی ببندنم؛ فکر که می‌تونم بکنم. می‌شینم فکر می‌کنم اون نکاتی که نمی‌دونستم چیه. والله به خدا. بندازنم توی یه سلول انفرادی: «آخ جون الحمدلله! خدا یه فرصت مطالعاتی برام ردیف کردی، بشینیم چند تا کتاب رو بنویسیم» به خدا. بابا خیلی جیگر می‌خواد آخه آدم بیاد جلسات اهل ‌بیت(ع)….

ببینید، نه من قصد نماینده مجلس شدن دارم، نه قصد رئیس جمهور شدن دارم، خیالت راحت. «برای چی دوره افتادی می‌ری این‌وَر اون‌وَر؟» می‌گم: «خب که چی؟» می‌گه: «تو می‌خوای نماینده مجلس بشی.» می‌گم: «خب تو این‌قدر شعورت نمی‌رسه؟ نماینده مجلس نماینده‌ی یه شهر می‌شه. من پس چرا دارم همه‌ی شهرها رو می‌رم می‌چرخم؟ خب یه خرده اون آی کیو (IQ) رو استفاده کن پدر بیامرز!» خب؟ الحمدلله یه وقت فکر نکنید فضاسازیه ‌ها! نه. از تمام نهادهای کشور میان مشاوره می‌دیم. هر ‌کدومشون هم یه قرون پول داده بیاد بگه: «من به رائفی یه قرون پول دادم.» فی سبیل الله. از صدا و سیما گرفته، سپاه گرفته، نیروی انتظامی گرفته، هر جایی که توی این نظام تعریف شده؛ تعریف شده قانونی‌ است میاد سراغ من. از هر جایی که توی این نظام تعریف شده دعوتم کرده، رفتم سخنرانی؛ بسیج دانشجویی، انجمن اسلامی، جامعه‌ی اسلامی، کانون‌های مذهبی توی دانشگاه‌ها، فلان، فلان، بهمان، هر چی. هر چیزی که من، اگر هم بوده یه نفر ذره‌ای شک کردم این آدم می‌تونه سوء‌استفاده کنه، مشکل به وجود بیاره نرفتم. گفتم: «شرمنده من نمیام.»

و استدلالم بر اینه که سخنرانی توی مساجد رو من معمولاً قبول نمی‌کنم. دلیل دارم. توی هیئات رو معمولاً قبول نمی‌کنم، مگه اینکه چی بشه! دو ماه یه بار یکی بشه؛ سالی یه بار تهران من هیئت می‌رم یه سخنرانی می‌کنم؛ چرا؟ برای اینکه اولاً اگر می‌رم به خاطر اینکه می‌دونم الحمدلله پای صحبت‌ها تعداد زیادی میان. ما باید دوباره جلسات رو بکشونیم توی مسجد. مسجد محلِ فقط سجده نیست، محل تعلم، عبادت هم هست. شده مسجد‌های ما فقط عزاخونه. تا می‌گن: «مسجد» یاد این می‌اُفتی که خرمایی دارن پخش می‌کنن پاشن برن. باید مسجد‌ها رو زنده کنیم آقا. می‌ری می‌شینی روی زمین عشق می‌کنی یه جایی داری. برعکس بدونید، اینجا چون مسجده فکرتون باز‌تره، یعنی شیاطین یه خورده چی‌اَن؟ دورن. قشنگ‌تر به دلت می‌شینه؛ خوبه حتی این‌ها رو بدونید. اما با این وجود من می‌گم: «من چون کت شلواری‌ام، من توی مسجد نباید سخنرانی بکنم.» چرا؟ چون اگه این بچه یاد بگیره که از یه غیر عالم دینی هم می‌تونه نکته‌ی مذهبی یاد بگیره، این خطره. من خوب، اما ممکنه بعدش یه آدم چی بیاد؟ بد بیاد. خدا بیامرز دکتر شریعتی کت شلواری بود، مباحث دینی مطرح می‌کرد. جا اُفتاد برای مردم که می‌تونن از کت شلواری هم چی؟ مطلب بگیرن. من گفتم: «خدا بیامرز.» من شریعتی رو کافر و مشرک و این‌جور چیزها نمی‌دونم ها! فکر نکنید. اما همین باعث شد که بعدها امثال سروش‌ها بیان رو بشن. خب؟ فلذا این کسانی که خیلی می‌گن: «آقا تو رو خدا بیا هیئت ما، تو رو قرآن بیا هیئت ما، تو رو به پیر بیا،» این دلیلش اینه که ما نمی‌آییم. تنها، تنها دلیلش اینه‌ ها! هیچ دلیل دیگه‌ای نداره.

وگرنه من خودم قائل بر این هستم مساجد باید پرشور باشه. باید اون جشن ٢٢ بهمن‌ها دوباره برگرده توی مسجد‌ها. باید اون گروه‌های تئاتری که می‌اومدن، تئاترهای درست وحسابی…. بچه‌های مسجد بودیم، خودمون، راهنمایی بودیم یه تئاتر بازی می‌کردیم، عشق می‌کردیم. این جعبه‌های نوشابه رو سر‌ و ‌ته می‌گذاشتیم، روش فرش می‌نداختیم، سِن درست می‌کردیم. چه عشقی می‌کردیم که می‌خوایم یه گروه سرود داشتیم. شادی باید یاد مردم بیفته.

اما این رو من بگم: مبادا افرادی… نگاه بکنید، ما باید از تهدیدها فرصت بسازیم. فرصت رو بعضی‌ها به تهدید تبدیل می‌کنن. یه سخنرانیه، یه بنده خدایی هست خیلی پای منبرش شلوغ می‌شه؛ منبر که دارم می‌گم روحانی نیست ‌ها! یعنی مستمع زیاد داره. یه جایی بودیم، آقا زیراب این رو داشتن می‌زدن، یعنی یه چیزی می‌گم یه چیزی می‌شنوید‌ ها! تا مرز کفر و الحاد این بابا رو پیش بردن! خب؟ بعد من گفتم: «آقا گیریم قبول؛ کافر. قبول؟ از این بیشتر؟ پای صحبتش میان یا نه؟ گفتم ایرادهاتون بهش چیه؟ همین‌هایی که گفتید؟ تو گفتی اینه؛ تو گفتی اینه؛ تو گفتی اینه. گفتم یه بار بخواینش، بگین: «تو این پتانسیل رو داری؛ داری جوون‌ها رو چی کار می‌کنی؟ جذب می‌کنی. پای صحبت‌های من رائفی نمیان، پای صحبت‌های تو میان. بیا این نکاتت ایراد داره.» ببرید به سمت چی؟ اصلاح کردن.» بر عکس من با همون آدم جلسه گذاشتم، یه آدمی که جانباز جنگه. اصلاً من عشق کردم باهاش خدا وکیلی؛ قشنگ دین رو می فهمه. تهدید رو بیا به فرصت تبدیلش کن. ما فرصت رو به تهدید تبدیل می‌کنیم. یعنی این‌قدر میان به طرف می‌گن: «مشکل داری،» امر بَرِش مشتبه می‌شه، می‌گه: «نکنه مشکل دارم.» بعد شروع می‌کنه پاسخ گفتن، پاسخ گفتن، کار خراب می‌شه.

شما برید از مراجع در مورد جلسات اهل ‌بیت(ع) علی‌الخصوص امام حسین(ع) حکم بگیرید. دیدید؟ به سختی حکم می‌دن. چرا؟ چون می‌خوان خودشون رو با امام حسین(ع) درنندازن. دقت کردید؟ به سختی حکم می‌دن. مگه اینکه خیلی دیگه آشکار باشه اون مشکل؛ مثلاً مثل قمه زنی. خب؟ تازه اون هم باز دیدید چه‌جوری گفتن دیگه؟

دقیقه‌ی ۱۱۰ تا ۱۱۵

«اگر موجب وهن شود فلان است.» چون هیچ‌کی جرأت نداره خودش رو با اباعبدالله(ع) دربندازه. عزیزم، اباعبدالله(ع) کجا ماجراش، امام زمان(عج) کجا؟ این امام حی و حاضر و منتظره، او امامی ا‌ست که سر بر نیزه رفت. اصلاً او باید سبب می‌شد که ما بفهمیم که این امام اون بلا نباید سرش بیاد؛ یعنی باید پاش وایستیم. شروع کنیم، هر کدوم ما باید یک مُبلّغ امام زمان(عج) بشیم. «چی‌کار کنیم آقا؟ راهکار به ما بده.» چشم. آدم بشیم در درجه‌ی اول. مگه می‌شه با کثافت‌کاری آدم شیعه باشه؟ نمی‌شه آقا. آدمِ کثافت‌کار شیعه‌ی امام زمان(عج) نیست. محب هست ها! شاید دوستشون داشته باشه، شیعه نیست. شروع کنیم، ترک کنیم؛ منِ رائفی بگم: «آقا من از امروز قول می‌دم تا ۴٠ روز دیگه غیبت نکنم.» اول‌هاش سخته، شیطون هم بیشتر میاد سراغت، اما وقتی ببینه اثر گذاشت، دیگه بی‌خیالت می‌شه، می‌ره کنار. آروم آروم خالص کنیم، برسیم. «قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ» (ص/٨٢). «إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ».(ص/٨٣). خالص بشیم. بعد که من خوب شدم، حرفم به دل طرف مقابل می‌شینه. من اگه دروغ بگم، توی دلم یه چیز دیگه باشه، کلام اثر نمی‌ذاره. بعد اون موقع دست دو نفر رو بگیریم.

«آقا چی‌کار باید بکنیم برای امام زمان(عج)؟» باید آدم باشیم. «نمی‌شه حالا آدم نباشیم هم یه کاری بکنیم؟» نه عزیزم؛ من نمی‌دونم، برو سراغ یکی دیگه. «أَعِینُونِی‏»؛ «کمکم کنید.» امیرالمؤمنین(ع) می‌گه. «بِوَرَعٍ وَ اجْتِهَاد»؛ «با تقوا و جهاد کمکم کنید.» «وَالعِفَّهٍ وَ سَدَادٍ»؛ «با عفت و پاکدامنی باید به من علی(ع) کمک کنید.» می‌گه: «پاکدامن باش، چشمت هرزه نباشه. دهنت به هر حرفی وا نشه، پات به هر مجلسی نره.» بابا ٧ میلیارد جمعیت روی کره زمین، چند نفر توجیهن به ولایت امام زمان(عج)؟ نعمتی داری؛ خرابش نکن! گناه کردن تو با گناه کردن یه مسیحی فرق می‌کنه به خدا قسم. گناه کردن یک نفر که سیده با یه آدم عام به خدا فرق می‌کنه؛ که امروز روزِ ساداته دارم می‌گم. اون رگ و پی اهل ‌بیت(ع) توی دست و پاشه. والله بالله فرق می‌کنه. او یارو توی گواتمالا داره زندگی می‌کنه، توی جزایر نیاگاراست، چه‌ می‌دونم. نیاگارا اصلاً جزایر نیست، آبشاره راستی! والله، او گناه می‌کنه نمی‌دونه کی به کیه؟ کجا هست؟ چه‌جوریه؟ خبر نداره اصلاً. اما من و تو که توجیهیم،

بابا دیگه از این انوار الهی پاک‌تر؟ احادیثشون رو می‌خونه آدم عشق می‌کنه؛ سیره‌شون رو نگاه می‌کنی با آدم‌ها چه‌جوری برخورد می‌کنن. برای بچه‌ی کوچیک؛ به خدا قسم بعضی کارهایی که امیرالمؤمنین(ع) می‌کرده، من نگاه می‌کنم می‌بینم من نمی‌تونم بکنم. می‌گن: «امیرالمؤمنین(ع) رو دیدیم بچه یتیم گذاشته بود روی دوشش توی کوچه، جلوی در خونه. همون‌جا بچه یتیم گفت: باید سوارت بشم. نشونده بود راه می‌برد. بچه می‌گفت: صدای بز برام دربیار. برای بچه یتیمه صدای بز در‌آورد.» به خدا من رائفی مردش نیستم همچین کاری کنم. بابا این‌ها امام‌های مان؛ این رواز کجا بیاریم؟ از این‌ها بهتر اگه سراغ داری، به قرآن قسم، به پیر، به پیغمبر قسم، به تمام مقدسات قسم، از تو زودتر من می‌رم سراغ اون‌ها؛ پیدا کن برای من. از اباعبدالله(ع) خوشگل‌تر پیدا بکن توی این ماجرایی که خلق کرد، توی این حادثه‌ی عظیمی که آفرید، تا ابد حق و باطل رو از هم جدا کرد. این‌قدر خوشگل و شش‌دونگ بود.

از عباس‌بن‌علی(ع) خوشگل‌تر به من نشون بده. همه لحاظه‌ ها! من می‌رم مشتریش می‌شم. برای این یارو فرانسویه می‌گفتم: «عباس‌بن‌علی رفت توی آب، دست کرد آب نخورد.» برگشت می‌گفت: «این فیلمه؟» گفتم: «واقعیه.» باورش نمی‌شد. می‌گفت: «عین این داستان‌های تراژدی، فلانه؟» گفتم: «عزیزم واقعیه؛ واقعیه!» از این خوشگل‌تر سراغ داری برای من بیار. اگر عفیف‌تر، پاک‌تر، مطهره‌تر از زهرای اطهر داری برای من بیار. بسم الله، رو کن. «قُلْ هَاتُواْ بُرْهَانَکُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ» (نمل/۶۴، بقره/۱۱۱) اگه مردی رو کن. که جلوی مرد نابینا چادر از سر نکند. گفت: «بوی بدنم را حس می‌کنه.» که موقع شهادت نگران این بود تابوت من چه شکلیه؟ یه وقت اندامم دیده نشه. با اینکه روی بدن رو می‌پوشونن، پارچه می‌ندازن؛ گفت: «حتماً تابوت من باید جداره‌دار باشه.» خواهرم او الگوته؟ کی الگوی توئه؟ عزیزم، برادرم! عباس‌بن‌علی(ع) الگوت هست؟

داشتم با خودم فکر می‌کردم عجب الگوییه مالک‌بن ‌اشتر. باید برم شبیه مالک بشم. امیرالمؤمنین(ع) حالا حالا‌ها پیش‌کش. یک روایت از امیرالمؤمنین(ع) در وصف مالک برات می‌گم مو به تنت سیخ بشه، تنت بلرزه. چی می‌گه؟ می‌گه: «مالک برای علی(ع) همچون علی(ع) برای محمد(ص) است.» یه کم فکر کن به این حدیث . به چه مقامی رسیده! بابا یه کم به حبیب فکر کن. ابا عبدالله(ع) براش نامه می‌نویسه: «مِنَ الغریب الی الحبیب» این دو جمله داغون می‌کنه آدم رو. به چه مرحله‌ای رسیده؟ امام زمانش می‌گه: «حبیب.» من غریب، تو حبیب، پاشو بیا پیشم. بعضی‌هامون فراهمه، عاشورا قراره اتفاقی بیفته، خودت رو برسون از کوفه. وگرنه ٧٢ تا ٧١ می‌شد به هیج‌جا بر نمی‌خورد. نه، تو باید باشی، تو رو نشونت کردم.

بابا والله بالله امام زمان(عج) تنهاست. همین نیامدن یعنی تنهاست. و چشم امید به ماهاست؛ ما ایرانی‌ها. مایی که الآن عَلَم رو نگه داشتیم. هر جای دنیا جلوی این صهیونیست‌ها کسی وایستاده دودش از آتیشِ مائه. ایرادات داریم، مشکلات داریم؟ بله، فراوون. اما باید خودمون حلش بکنیم. اون جهود صهیونیست که نمیاد برای من مشکل حل بکنه. برای من نمی‌دونم VOA زده و نمی‌دونم BBC زده و فارسی وان (‌Farsi‌۱) زده و کوفت و زهرمار و؛ اون می‌خواد برای من بیاد مشکل من رو حل کنه؟ اون ٢٠٠ سال فاتحه‌ی مملکت من رو خونده؛ او کجا می‌خواد مشکل من رو حل کنه؟ هر کدوممون تو خونه یه گوش شیطون گذاشتیم، می‌ریم جلوش می‌شینیم می‌گیم: «بگو برامون، بگو، بگو، بگو برامون، تعریف کن.» و می‌دونیم هم، وقتی می‌پرسی: «آره، آسیب‌زائه، این‌ها، فلان.» انگلیس پدرمون رو، بله، انگلیس خیلی پدر ما رو در‌آورده در طول تاریخ. بابا خب این بی بی سیه که؟ پس چی؟ من نمی‌فهمم؛ یا من از مریخ اومدم یا باز من از مریخ اومدم دیگه. چاره‌ی دیگه‌ای نیست.

توی مسجدهای اومدن، تهران یه کار خوشگل کردن، گفتن: «هرکی به خاطر امام زمان(عج) دوست داره بیاد ماهواره‌اش رو تحویل بده، بیاد تحویل بده.» ١٧٠ تا دیش جمع شد. اصلاً بحث حکومت و جمهوری اسلامی نیست، بحث گوش دادن به کلام شیطانه. من رو می‌بینی؟ من می‌تونم با مجوز ماهواره داشته باشم؛ با مجوز. به عنوان یه پژوهشگر با مجوز می‌تونم هم توی خونه هم توی محل کارم ماهواره داشته باشم. به خدا قسم ندارم. اون روزی رفته بودیم خونه‌ی یکی از این اقواممون، یه سریال ترکیه‌ای داشت نشون می‌داد، یه خلیفه‌ای رو داشت نشون می‌داد، یهویی من تا نگاه کردم، سند برات میارم حرف نمی‌زنم؛ برید مقاله‌ی جومونگ کره‌ای یا ماشیَه یهودیِ بنده رو بخونید؛ که اون رو چند سال پیش نوشتم؟ فکر کنم ۳، ۴ سال پیش بوده؛ الآن که ننوشتم، من که نمی‌دونستم چه سریال می‌خوان بذارن؛ اصلاً اون شبکه هنوز ساخته نشده بود اون موقع. برید بخونید، ببینید اونجا نوشتم یا نه؟ که خرم سلطان که جاسوس یهودیان بود به دربار پادشاه نفوذ کرد، همسر او شد، بعد مصطفی ولیعهد رو کشت، پسر خودش شد خلیفه‌ی مسلمین مثلاً و جنگ با ایران رو شروع کرد. داستان یک نفوذی صهیونیستی شده سریال، این‌ها هم نگاه بکنن که امشب این جناب آقای خلیفه با کدوم یکی از زن‌هاشه؟

این طرف کلام اهل بیت(ع) رو آدم ول بکنه، صوت قرآن رو ول بکنه، آخرالزمانه والله بالله؛ بره گوش بسپره: «بگو، بگو، برام بگو. نشون بهم بده. چه خبره؟ کی؟ کجا؟ چی شده؟ فیلم برام بذار؛ سریال بذار.» از سر صبحه که بلند می‌شه همین‌جوری وق وق داره می‌کنه تا شب. از همه زودتر بلند می‌شه از همه هم دیرتر می‌خوابه. والله، توی همه‌ی خونه‌ها. زنه می‌خواد بره توی آشپزخونه کار بکنه، یه کانالی بگیره یه دامبول دیمبولی پخش بکنه اون هم صداش رو بشنوه و فلان. شأن من و تو این بود؟ این که شد زندگی گوسفندی که! به دنیا بیایم و بخوریم و گنده بشیم و جفت‌گیری کنیم و بچه به دنیا بیاریم و بعدش هم به درک واصل شیم. صد رحمت به گوسفند! می‌دونید چرا؟ چون گوسفند مشکل اشتغال نداره؛ مشکل ازدواج هم نداره. فهمیدی؟ بحث رفاه و نمی‌دونم چی چی و قیمت دلار و این‌ها؛ این‌ها هیچ کدوم روی این‌ها اثر نداره. هیچ کدوم روی این‌ها اثر نداره. آره، راحت. سالی یه بار میان پشمش رو می‌چینن؛ می‌چرخه واسه خودش؛ می‌برنش این‌ور می‌چره، اون‌ور می‌برنش. عجب! او که داره عشق و حال بیشتر می‌کنه که. گوسفنده هم نیستند بعضی‌ها!

تن تو را جز برای بهشت نیافریدند، جز به آن نفروش. ارزان نفروش! سخت آمده است، مبخش آسان.

سرتون رو درد آوردم، عذر خواهم؛ تعجیل در فرج قطب عالم امکان حضرت صاحب‌الزمان(عج)، ان‌شاء‌الله تصمیم بگیریم بریم به سمت درست شدن، صلواتی عنایت بفرمایید.

«الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم».

به امید ظهور مولا و سرورمان حضرت حجه ابن الحسن(عج) که صد البته نزدیک است.

دانلود فایل wordدانلود فایل pdfدانلود صوت سخنرانی




دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


× هفت = 21